nirvana_stories

در این هوای سمی گیر افتاده ای ! بوی تعفن لاشه ی گندیده ی روحت همه جا را برداشته و تو هنوز بی اعتنا امروزت را به فردا میدوزی ‌. بی اعتنا به تمام احساسات پر رنگت که آنها را پوچ میشماری و در نطفه جانشان را میگیری و روزگار که همیشه پیرمرد خرفتی بود که از تکه تکه کردن قلبت لذت میبرد بازی کثیفی را با تو شروع کرد و تو چه احمقانه بازیچه ی دست آن پیرمرد شدی !
          .
          سلام عزیزم من یه فف لری نوشتم خوشحال میشم بخونی و نظر بدی❤
          https://my.w.tt/SPuexyExOZ