𝐈 𝐥𝐨𝐯𝐞𝐝 𝐡𝐢𝐦

By kookie_vkok4ever

5K 802 1.4K

«𝑐𝑜𝑚𝑝𝑙𝑒𝑡𝑒𝑑» -دلم برای بارون تنگ شده بود! با چشم های غمگینش بهم نگاه کرد و صدای زیباش که زمزمه وار چی... More

❀1❀
❀2❀
❀3❀
❀4❀
❀5❀
❀6❀
❀7❀
❀9❀
❀The last part❀
❀teaser❀

❀8❀

288 56 99
By kookie_vkok4ever

همراه ضربه ی‌ کتابی که توی سرم کوبیدی به خودم اومدم‌...
با بی میلی نگاهم و از صورت بی نظیرت گرفتم..
-یااا چرا میزنی خب؟!

نیم نگاهی به من که دستم و روی سرم می کشیدم کردی:
"دارم به این فکر می کنم اگه با یونتان حرف میزدم نتیجه بهتری می گرفتم!!"

قطعا به خاطر این بود که دوباره موقع خوندن جملات روباه محو چهره ی زیباش شدم!
و گرنه غرغر های با نمکش چه دلیل دیگه ای داره؟!

سعی می کردم جلوی لبخندم و بگیرم تا بیشتر از این ناراحتش نکنم اما مگه شدنی بود؟!

می تونستم پسرک دوست داشتنیم و وقتی لبش کمی به پایین مایل شده رو ببینم و لبخند نزنم؟!

"هی بیشعور نیشت و ببند"
با اخطاری که بیشتر شبیه تهدید بود لبخندم و جمع کردم..
و حالت مظلومی به صورتم گرفتم...
-هی تو الان دوست پسرت و با یه هاپو مقایسه کردی ته؟!

کوتاه خندیدی ولی نفهمیدی چه آشوبی با لبخندت توی دلم به پا کردی!
توی اون لحظه ی زیبا، هر چند کوتاه...

باعث شدی ایمان بیارم که هیچ صحنه ای قشنگ تر از لبخندت نیست عزیزم!
چجوری باید نبودنت و باور کنم؟!

چجوری باید باور کنم صاحب این خاطرات شیرین دیگه زنده نیست؟!

بد کردی!
در حقم بد کردی تهیونگ!
قلب من به شیرینی تو عادت کرده بود...!
به شیرینی روزگارمون...
حالا طاقت این همه تلخی رو نداره عزیزم!

من هیچ وقت اینقدر کم صبر نبودم ولی انتظار برگشتنت صبر و ازم گرفته...

دیگه از وقتی نیستی بودن هیچکس برام مهم نیست!
تو که باید باشی...
نیستی!
پس بقیه هیچ اهمیتی ندارن، همشون با هم برن به درک!

چرا این کار و باهام کردی؟!
بابا لعنتی دلم برات تنگ شده!!
دلتنگتم!!
تهیونگ دلم برا تنگ شده!!
میفهمی؟!
چقدر دیگه باید تکرار کنم تا باورش کنی؟!

توی اتاق خالی فریاد میزنم ولی هر کس به راحتی متوجه عجز توی صدام میشه‌...
به طرز عجیبی فریاد هام قطع و تنها چیزی که شنیده میشه زمزمه ی دردمندِ صدامِ!

-به خدا قسم دلم برات تنگ شده!!
خواهش می کنم یه بار خودت به جای خاطراتت بیا، میشه؟!

-توی این چشما چی هست که نمی تونم یه لحظه ام بهش نگاه نکنم؟!
"اگه با دقت نگاه کنی میبینی که تو چشم هام هیچی جز تو نیست.."

تو رو جون کوکی یه بار دیگه این جمله رو بهم بگو!!
وقتی گفتم تو نفس هام بودی..‌راست گفتم..
شاید دوست داشتنت بهانه بود..
من تو رو برای نفس کشیدن می خواستم!

جدا نمیشه وقتی نیستی نفس بکشم...
این بغض توی گلوم قصد خفه کردنم رو داره...
تقلا هام برای نفس کشیدن بی فایده اس وقتی اکسیژنی مثل "تو" وجود نداره!

مرگ به هیچ وجه ما رو جدا نکرده...
فقط یه چیزی مثل "فاصله" بینمون به وجود آورده...
البته از لحاظ فیزیکی..
مرگ بی قدرت تر از اون یه که بتونه تو رو از من جدا کنه...

عزیزم..
تو همیشه در قلب ،روح و ذهنم باقی میمونی!
به سمت کتابخونه ی کوچیک ولی مرتب و زیبای اتاقت رفتم..

چشم هام با بی طاقتی توی قفسه های کتاب دنبال "شازده کوچولو" می گرده...

یادمه که یه بار بهم گفتی هر وقت از هم دور بودیم این کتاب و بخونم..
اولین صفحه رو باز می کنم و کاغذ کوچیکی بیرون میوفته...
با عجله برش می دارم‌...

تشخیص دست خط خوشت خیلی راحته عزیزم...
کاغذ و محکم‌ تر توی دستم می گیرم و به این فکر می کنم که یه روز بین دست های تو بوده!

"کوکی کوچولو..
الان که داری اینو می خونی ممکنه من کنارت نشسته باشم یا ممکنه تنها باشی‌‌...

اگه با هم اینو داریم می خونیم میدونم که ممکنه باز به خاطر اینکه حرف از رفتن زدم کلی حرص بخوری!

حق نداری اجازه بدی بهترین خاطراتمون برات باعث درد بشن!!

بنابراین نمی تونم بازه ی زمانی مشخصی رو تعیین کنم..
هیچ وقت دلیل اینکه روباه و دوست داشتم بهت نگفتم..

اما الان می خوام بگم...
چون اون شبیه تو بود، دوستش داشتم...
دوست دارم کوکی کوچولوی من*-*"

-منم همین طور!
همراه زمزمه ام اشکی که از گوشه ی چشمم سر خورده بود رو پاک کردم...

شاید موقع خوندن جملات روباه تمام مدت محو صورتت می شدم اما انقدری تکرارشون کرده بودی که همه رو بدون کم و کاستی یادم بمونه!

آره تو درست میگی...
میبینی که چجوری دل تنگتم ولی برنمی گردی!
مگه تو گل سرخی داشتی که به خاطرش رفتی و من و تنها گذاشتی؟!

بازم دارم تو رو مقصر می کنم...
ولی اشتباهه!
خودم ازت خواستم تا منو اهلی کنی...

ولی عزیزم..
بهم بگو..
بدون تو چیکار کنم؟؟

من خسته شدم تهیونگ از اینکه همش توی یه تخت خالی بلند بشم خسته شدم...
از سردی همیشگی دست هام خسته شدم...
چرا دیگه نیستی که دستم و بگیری و با گرمای دستت گرمش کنی؟!

میدونی...
دارم به این فکر می کنم که بعد از تو حتی آتیش هم نمی تونه گرمم کنه...

شاید بتونه جسمم و گرم کنه اما قلبم و چی؟!
سرمای قلبم و چیکار کنم؟!

تا وقتی که بودی قلبم به بودن تو گرم بود...
به آسمون بیرون نگاه می کنم...
حتی این ستاره ها هم از من خوشحال ترن...
طبیعیه!

اونا کنار ماهشونن...
توی آسمون...
از این مطمئنن که ماهشون قرار نیست جایی بره‌‌..
نگران نیستن که تنها بمونن...

اما تو چی ماه من؟!
نباید این آسمون و زندگیم و بی نور می کردی و می رفتی...
رفتنت طوفانی و ناگهانی بود...
یه فاجعه ی به تمام معنا..!

******

طوفان که فرونشست. یادت نمی آید چه به سرت آمد و چه طور زنده مانده ای.
در حقیقت حتی مطمئن نخواهی شد که طوفان واقعا به سر رسیده. اما یک چیز مشخص است.
از طوفان که درآمدی. دیگر همان آدمی نخواهی بود که به طوفان پانهاده بودی. معنی این طوفان همین است.

نظرتون چی بود؟!

دو چپتر دیگه I loved him تموم میشه ایح🤧🤧

باید برم براش عذا بگیرم🤧😂🤭

راستی متوجه یه چیزی شدم👇

با اینکه چپتر های این فیک کمتر از روانسنج بود ولی کامنت هاش خیلی اختلافی نداره!!😂😂

خیلی ممنون که انقدر ازش حمایت کردید و با نظراتتون خوشحالم کردید..










Continue Reading

You'll Also Like

11.9K 1.6K 23
"Completed" ᝰ 발자국 남기고 떠나가시면 제가 그 온길 지킬게요 흑백 속 에 남길제요...🌴 اگه الان بری و فقط رد پات بمونه من اونارو گرم نگهداری میکنم من اونارو سیاه و سفید نگه میدار...
134K 10.8K 39
نام: برده یا همسر 💫 کیم تهیونگ ؟! یه مافیای بی رحم و فوق العاده ثروتمند جئون جونگکوک ؟! پسری که کسی بهش اهمیت نمیده و پدرش اون رو به بردگی به یه با...
19.6K 4.1K 25
[complete] یکشنبه روز خوبی برای عاشق شدن نبود. یکشنبه‌ای که ابرهای کدر و بارونی رخسار آسمون رو به آبی‌ترین حالت ممکن کرده بودند؛ روزی که تونستم به لب...
36.5K 5.4K 13
Multi shot Couple: Vkook Gener: Omegavers, romance, angst, criminal, smut شما تا حالا امگای تاپ دیدین؟! بیاین تا بهتون نشون بدم کیم‌تهیونگ وحشی تر...