ugly fan and hot fucker

By MAYA0247

299K 54.7K 8.8K

name:ugly fan and hot fucker couple:chanbeak Gener:🍓اسمات🔞،خشن،عاشقانه،فلاف writet: maya^^ وضعیت:کامل شده⁦☑... More

ugly fan and hot fucker prt 1
ugly fan and hot fucker.prt2
ugly fan and hot fucker_3
ugly fan and hot Fucker 4
ugly fan and hot fucker_5
ugly fan and hot Fucker_prt6
ugly fan and hot Fucker 7
ugly fan and hot fucker8
ugly fan and hot fucker9
ugly fan and hot fucker 10
ugly fan and hot fucker 11
ugly fan and hot fucker 12
ugly fan & hot fucker 13
ugly fan and hot fucker 14
ugly fan and hot fucker-15
ugly fan and hot fucker prt16
ugly fan and hot fucker.prt17
ugly fan and hot fucker.prt18
ugly fan and hot fucker.prt19
ugly fan and hot fucker.20
ugly fan & hot fucker.prt21
ugly fan&hot fucker.prt22
ugly fan & hot Fucker.prt23
ugly fan & hot Fucker.prt24
UGLY FAN & HOT FICKER.prt25
ugly fan and hot fucker.prt26
ugly fan and Hot fucker.prt27
ugly Fan And Hot fucker.28
❌اطلاعیه❌
ugly Fan and Hot Fucker.prt29
ugly fan and Hot Fucker.prt30
Ugly Fan&Hot Fucker.prt31
ugly fan and hot Fucker.prt32
Ugly Fan & Hot Fucker.prt 33
ugly Fan&Hot Fucker.34
ugly fan & hot fucker.prt 35
ugly Fan and Hot fucker.prt36
ugly fan & hot fucker.prt 37
ugly fan & Hot fucker.prt 39
ugly fan prt40
ugly fan and hot fucker.prt41
ugly fan & Hot Fucker prt 42
ugly fan and hot fucker.prt43
ugly fan and hot fucker prt 44
ugly fan and hot fucker 45
UGLY FAN AND HOT FUCKER prt46
ugly fan and hot fucker.prt47
ugly fan and hot fucker.prt48
ugly fan and hot fucker.prt 49
ugly fan and hot Fucker.prt50
♡Final part♡

ugly fan & hot fucker.prt38

4.6K 1K 146
By MAYA0247


موهای نمناکش رو به سمت بالا هل داد و با چشماش چانیولی رو که از جلوش رد شد و روی تخت دراز کشید دنبال کرد.
_تهیه کننده چیکارت داشت؟
چانیول نفسش رو بیرون داد و دستش رو تکیه گاه سرش کرد تا بتونه وقتی حرفش رو میزنه چهره بکهیون رو ببینه
_گفت با دوستت اومدی یا دوست پسرت؟
چشمای بکهیون گرد شد و نگاه تیزی بهش انداخت
_ها؟...یعنی چی؟
_یعنی بهمون شک کردن.
چانیول با بدخلقی جواب داد و منتظره ریکشن بکهیونی که انگار چیزی از حرفاش نفهمیده بود، بهش خیره شد.
_به چیمون شک کردن؟
_به اینکه توی استخر داشتی ازم اعتراف میکشیدی؟
چانیول وقتی تو جاش نشست خیره به چشمای متعجب بکهیون پرسید و البته که پسرروبه روشم کم نمیاورد.
_بهتره قبلش فکر کنی تو خودت چه حرکتی زدی که من اون سوالو پرسیدم هوم؟
از جاش بلند شد و در برابر نگاه چانیول سمته دیگه تخت رفت و روش خوابید.
_هر چند آخرشم اعترافه درست درمونی نکردی.
وقتی پشتش رو بهش کرد و چشماش رو بست با لحنه کاملا بی خیالی در حالی که میدونست چانیول تک تک حرفاش رو میشنوه زمزمه کرد.
_حیفه این دوربینا.
چانیول بعد از بیرون دادن حرصیه نفسش گفت و لحظه بعد بالا و پایین شدن تخت خبر از رفتنش داد..وات د فاک؟...چرا اینطور آشفته و عصبی شد یهو؟
با پیچش باد سردی داخل اتاق پلکاش رو به آرومی باز کرد و کمی گردن کشید تا بتونه در بازه تراس رو ببینه.
چشماش رو برای چند لحظه همونطور ریز شده نگه داشت و دوباره بست و تدیش رو تو بغلش گرفت.
_اصلا به من چه.
زیر لب وز وز کرد ولی خب انگار زیاد توی کنترل کردن خودش خوب نبود چرا که تا چند دقیقه بعد کل افکارش هول محور یه آیدله عوضی با 185 سانت قد که توی تراس بود میچرخید.
یعنی داشت به چی فکر میکرد؟...آخه چرا عصبی شد؟...مگه بکهیون بد چیزی بهش گفته بود؟
خب حقیقت همیشه تلخ بود...چانیول خودش به اینکه چشمش دنبالشه اعتراف کرد.
با ذوق تو جاش وول ریزی خورد و با فکری که به سرش زد از جاش بلند شد، اگه میتونست یکم دیگه حرف ازش بیرون بکشه بدک نبود.
نه اینکه عقده حرف بیرون کشیدن داشته باشه یا بخواد به چانیول یه چیزایی رو ثابت کنه فقط...فقط میخواست همه چیز رو برای خودش روشن کنه تا بعدا با یه مشت فکر اشتباه به خونه برنگرده.
بکهیون آدم به شدت آسیب پذیر و درون گرایی بدر پس دو بار از یه سوراخ گزیده نمیشد.
_به چی اونطور زل زدی؟
وقتی داخله تراسه بزرگی که چشم اندازه فوق العاده ای داشت رو به چانیول پرسید و رفت و درست روبه روش نشست.
_داشتم فکر میکردم یه سیگار الان چقدر میتونست خوب باشه.
_نچ نچ اینجا دوربین هست....فکرای زشت نکن.
قبل از اینکه نیشش به خاطر تیکه ای که انداخته باز بشه با دیدن نگاه جدی و سرد چانیول سریع نگاهش رو به هر جایی جز اون دوتا چشمایی که از داخلش انگار آتیش میبارید داد.
_توی استخر گفتی رابطت با دوست پسرت اونطور نیست...منظورت چی بود؟
گوشای بکهیون تکون ریزی خورد و کم کم چشماش از شیطنت ستاره بارون شدن.
_اگه جوابه سوالم رو بدی منم بهت میگم.
وقتی حرفش رو به زبون آورد منتظر به چهره چانیول نگاه کرد و وقتی مرد بزرگتر پوف کلافه ای کشید شجاعتش حتی بیشترم شد.
_بهم بگو...تو که دوست پسر داری چرا اون حرفو بهم زدی؟
_بی خیال.
چانیول با بیرون دادن حرصیه نفسش نگاهش رو سمت ساختمونای ریز و درشت پاریس برگردوند.
_یعنی داشتی بهش خیانت میکردی؟...فکر میکردم از خیانت و این چرتا بدت میاد.
بکهیون با لبای آویزون حرفش رو وزوز ‌کرد اما خب فقط کافی بود چانیول کلمه خیانت رو بشنوه تا اخماش توی هم بره.....اگه هر کس دیگه ای جز بک روبه روش نشسته بود یه مشت سنگین حوالش میکرد تا دیگه حتی این کلمه رو جلوی چانیول به زبون نیاره چه برسه به نسبت دادنش...ولی خب اون لبای آویزون و چشمای مظلوم باعث شد فقط نفسش رو با حرص بیرون بده.
_فقط راجبش فکر نکن...بی خیال.
تو یه حرکت از جاش بلند شد...دلش میخواست فرار کنه.
دوست نداشت چیزی راجب احساساتش به بکهیون بگه...هر چند در به در دنباله همچین فرصتی بود ولی الان که باهاش روبه رو شده بود حس میکرد در برابره اعتراف به احساساتش زیادی مغروره.
متوجه شد که بکهیونم از جاش بلند شد و پشت سرش داخله اتاق اومد.
_منظورت چیه بی خیال؟...میشه بهم بگی تا فکرای اشتباه نکنم؟
با کلافگی تقریبا نالید و پاهاش رو مثله بچه ها حرصی روی زمین کوبوند.
_میدونستی اینجا دوربین داره؟
چانیول با حرص سمتش برگشت و حرفش رو توی صورته بکهیون داد زد...واقعا در آینده چطور میخواست اینا رو برای تهیه کننده توضیح بده؟...و خب خوشحال بود که حداقل این دوربین ها هستن تا بتونه بهونه ای در برابر سوالای بکهیون داشته باشه هر چند با اسیر شدن مچ دستش بین دستای بکهیون و به دنبالش کشیده شدن توی انباری اتاق همون یه بهونه هم به فاک رفت.
_خب...اینجا هیچ دوربینی نیست چانیول...بهم بگو چرا اون حرفو زدی؟
متوجه تک تک حرکات کلافه چانیول میشد و همین برای ادامه دادن این موضوع حریص ترش میکرد....چانیول دقیقا چه چیزی برای پنهان کردن داشت؟
_میشه تمومش کنی؟
_من فقط یه جوابه فاکی ازت میخوام.
بکهیون با عصبانیت داد زد و با کوبیده شدن یهویی دست چانیول به دیوار کنار سرش و لحظه بعد پیچیدن صدای خشدار حریصش تو گوشاش تقریبا خشکش زد‌.
_من هیچ دوست پسره کوفتی ندارم بک...حالا راضی شدی؟
تموم شدن این حرفش برابر شد با چرخیدن نگاه گیج بکهیون تو چشماش....برای چند لحظه بدون دلیل خاصی بهم دیگه خیره شدن و در آخر بکهیون یادش افتاد باید نفس بکشه.
_م...منظورت...چ..چی بودش ک..که فاک.
با حرص به لکنتی که گرفته بود فحش داد و متوجه لبخند کج چانیول نشد.
_من و کیونگسو از هم جدا شدیم بنابراین لازم نیست وقتی به لبات خیره میشم عذاب وجدان بگیری بیب.
دم گوشش با لحن عجیبی زمزمه کرد و لحظه بعد جوری از انباری خارج شد که انگار هیچوقت اونجا نبوده.
همونطور که به معنای واقعی کلمه خشکش زده بود دستش رو روی گردنش، جایی که نفسای چانیول بهش خورده بود کشید.
_اون‌‌‌ چرا کات کرده؟
مثله یه ربات زیر لب از خودش پرسید....همه مگه نمیگفتن چانیول حاضره جونش رو هم برای کیونگسو بده؟ پس جرا اینطور بی تفاوت این مسئله رو گفته بود؟...چرا باید به لبای بک اشاره میکرد؟
آب دهنش رو صدا دار قورت داد و کم کم هجوم افگار منفی به سرش شروع شدن.
در آخر وقتی از انباری خارج شد با چهره ای که ازش چیزی قابل خوندن نبود به سمت لباساش رفت و دقیقه بعد بدون توجه به چانیولی که توی پذیرایی در حال تلوزیون تماشا کردن بود از اتاقشون خارج شد.
مثل قبلا حس میکرد باید فرار کنه...دوست نداشت برای بار هزار و یکم مثله یه احمق امیدوار باشه.
انقدر نسبت به اون درازه بی خاصیت بدبین شده بود که الان فکر میکرد چانیول میخواد بازم ازش سواستفاده کنه تا کیونگسو رو برگردونه!
اصلا شاید همشون دست به دست هم داده بودن تا بکهیون توی این برنامه شرکت کنه تا کیونگسو ببینه و حسودیش بشه.
از خودش بابت اینهمه حماقت متنفر بود...چطور سعی کرده بود از چانیول اعتراف بکشه؟
نکنه واقعا باورش شده بود که چانیول میتونه عاشقش باشه یا حداقل ازش خوشش بیاد؟
وقتی سوار آسانسور شد با حرص دستی بین موهای لختش کشید و بعد از بیرون دادن نفسش دکمه پارکینگ رو زد.
هنوز درای آسانسور بسته نشده بود که یه نفر جوری خودش رو داخلش پرت کرد که بکهیون برای چند لحظه نتونست چهره مرد رو تشخیص بده ولی فقط کافی بود مرد تو جاش صاف بیاسته تا با دیدن چهره چانیول چشماش گرد بشه.
_تو داری کجا میای؟
چانیول نفسش رو با ضرب بیرون داد و وقتی درای آسانسور بسته شدن به چهره متعجب پسرکوچکتر نگاهی انداخت.
_هر جایی که تو بری.
_منظورت چیه؟
با دهن نیمه باز از آیدلش که حالا درحال پوشیدن کاپشن مشکی نسبتا بلندش بود پرسید و چانیول انگار که داره ساده ترین جواب دنیا رو میده با بی خیالی شونه ای بالا انداخت.
_نمیخوام بازم بذارم بری تا فکرای اشتباه و مسخره کنی.
وقتی درای آسانسور باز شدن جلو تر از یک عدد بکهیون خشک شده ازش خارج شد و دستاش رو تو جیبه کاپشنش فرو کرد.
_اگه میخوای گم نشی بهتره دنبالم بیای...میخوام ببرمت یه جای خوب.
بدون اینکه ایده ای راجب بلایی که سرقلب بخت برگشته بکهیون آورده بود داشته باشه سمتش برگشت و فاک...بکهیون هنوز داخل آسانسور هاج و واج نگاهش میکرد و حتی وقتی درای آسانسور بسته شدن و به سمت طبقه بالا رفت همونطور شوکه تو جاش جمع شده بود.
"نمیخوام بازم بذارم بری تا فکرای اشتباه و مسخره کنی"
صدای چانیول توی گوشش بدون وقفه تکرار میشد....یعنی چانیول براش مهم بود بکهیون چه فکری میکنه؟
سرش رو داخل یقه کاپشن زردش فرو برد و نگاهش به خودش جلوی آینه انداخت...دقیقا همون کاپشنی رو به تن داشت که اون روز، وقتی چانیول بهش گفته بود برام یه فاک بادی بیشتر نبودی پوشیده بود و حالا همون چانیول داشت یه جورایی خودش رو بهش میچسبوند؟
با باز شدن درای آسانسور و پشت سر اون داخل شدن مردی که بکهیون حتی به خودش زحمت نگاه کردنش رو هم نداد خودش رو به گوشه ترین نقطه آسانسور رسوند.
میتونست چهره متعجب و شوکه چانیول وقتی دیده بکهیون هنوز توی آسانسور خشکش زده و رفته طبقه بالا رو تصور کنه.
شاید به خاطر همین تکخنده ای زد و سری به نشونه تاسف تکون داد...واقعا دلش یه لحظه برای چانیول سوخت.
_بکهیون؟
صدای متعجب مرد کنارش باعث شد از فکر دربیاد و فقط کافی بود چهرش رو ببینه که جیغ بنفشی بکشه و دستش رو جلو دهنش نگه داره.
_سهوووناااااااا.

_____________________________________

همونطور که جلوی آسانسور دست به سینه منتظر بود نمیدونست بخنده یا عصبی بشه.
توی زندگیش از آدمای احمق متنفر بود و فاک!...بکهیون دقیقا مرزای خنگی رو جا به جا کرده بود و هر لحظه آپشنای جدیدی از خودش رو به نمایش میذاشت.
به طبقه شمار آسانسور نگاه کرد و پوف کلافه ای کشید...بکهیون دقیقا رفته بود طبقه دهم.
و خب واقعا فکرش رو هم نمیکرد بعد از اون همه انتظار وقتی درای آسانسور باز میشه بکهیون رو بغله یه مرد دیگه در حالی که نیشش تا بناگوشش باز شده بود ببینه‌.
اخماش توی هم فرو رفت و لحظه بعد لحن عصبیش دقیقا جفت پا انداخت بین فضای احساسی پسرای داخل آسانسور.
_دارید چه غلطی میکنید؟
بکهیون با شنیدن صدای خشدار چانیول سریع از سهون جدا شد و در برابر نگاه متعجبش که روی هر دوشون میچرخید سریع مچ دست همسایه عزیزش رو چسبید و از آسانسور خارج شد.
_دوستمو پیدا کردم.
و خب به خاطر این حرف، حالا داخله لابی روبه روی دوست عزیز بکهیون و خودش نشسته بود و دقیقا با چهره یه بچه تخس اخمالود دست به سینه شده بود و به بگو بخندای اون دونفر نگاه میکرد.
اینکه بکهیون همسایه عزیزش که دو سه ماهی میشد ازش خبر نداشت رو دقیقا اینجا و اونم توی این زمان دیده بود رو فقط و فقط میتونست پای شانس تخمیش بذاره.
_وقتی گفتی داری از کشور خارج میشی فکرشو نمیکردم اینطور رندوم باشه که هر هفته بری یه جا.
بکهیون با لبای آیزون شده به چهره خسته و اندکی شلخته همسایش نگاه کرد و همین حرفش باعث شد چانیول چشماش گرد بشه و لحظه بعد خنده عصبیش توجه دو پسر روبه روش رو جلب کنه.
_واو...واقعا واو.
وقتی خندش یهویی قطع شد با حرص زمزمه کرد....واقعا هر هفته یه کشور بود و همین یه هفته فاکی باید میومد فرانسه؟
و درست حدس زدید...ما اینجا یک عدد دینامیت در حال انفجار داشتیم.
_چیزی شده چانیول شی؟
بکهیون با ابروهای بالا رفته به تغییرحالات نگران کننده چانیول نگاه کرد و فقط کافی بود چشمای عصبی چانیول روش بشینه تا بیشتر از قبل نگران بشه....مرد روبه روش دیوونه ای چیزی شده بود؟
_هیچی بک...با همسایه عزیزت راحت باش.
تیکه آخر حرفش رو وقتی به چهره سهون که داشت با یه لبخند تو مخی نگاهش میکرد خیره شد از لای دندونای بهم چفت شدش گفت و بیشتر از قبل تو جاش فرو رفت.
_آقای پارک خیلی وقت بود همو ندیده بودیم...آخرین بار برای بیرون کشیدن بک از خونه باهم معاشرت داشتیم.
سهون با چشمایی که از شیطنت برق میزد گفت و چانیول بدون اینکه تغییری توی حالتش ایجاد کنه سری تکون داد.
_آره...کمکت رو یادم نمیره.
_منم.
بک یهو وسط حرفشون پرید و با زور جلوی خودش رو گرفت تا به همسایه عزیزش چشم غره نره...هنوزم با فکر کردن بهش از دست سهون عصبی میشد، هر چند میدونست نیت دوستش خیر بوده.
_کیوت..اخم نکن.
سهون با انگشت شصتش اخم بین ابروهای بکهیون رو از بین برد و متوجه نگاه چانیول که روی انگشت شصتش ثابت مونده بود نشد.
_میخوای شب بیای پیشم؟
و خب این سواله سهون تیر خلاصی شد که به اعصاب نیمه داغون چانیول اصابت کرد و به فاکش داد.
_منظورت چیه؟
قبل از اینکه بکهیون دهنشو باز کنه چانیول با مالش شقیقه هاش غرولند کرد و فقط کافی بود نگاه سهون روش بشینه تا با تاکید تک تک کلماتش رو جوری که داخل گوشای سهون بشن و بیرون نیان به زبون آورد.
_جای بکهیون...توی...اتاقه...من...رویه...تخته...منه...رویه تخته من!
نگاه آشفتش رو بالا کشید و آخر حرفش رو با تاکید خیره به چشمای سهون توپید.
_عااام...خب چیزه..منظوره چانیول اینه که خب...ما برای ضبط یه برنامه تلوزیونی اومدیم بعدش الان ما تو یه اتاقیم و توی اتاقم کلا دوربینه....اگه صبح دوربینا روشن بشه و من نباشم زیادی عجیب میشه دیگه.
بکهیون با هزار بدبختی کلمات رو کنار هم چید و حتی وقتی نگاه عصبی چانیول روش نشست هم به حرف زدنش ادامه داد تا مبادا برای سهون سوتفاهمی پیش بیاد.
هر چند چانیول دقیقا همین رو درک نمیکرد...چرا بکهیون داشت برای همسایش همچین چیزایی رو توضیح میداد؟
_اوه چه جالب....بکهیون الان لابد حسابی معروف شدی.
بکهیون با پوف کلافه ای که کشید چرخی به چشماش داد.
_حقیقتا اصلا جرات نکردم اینترنتم رو روشن کنم...بی خبری بهترین چیزه...الان همه مطمئنا گفتن این پسر بی ریخته کیه کنار چانیول؟
_تو زشت نیستی چرا باید همچین حرفی بزنن؟
چانیول بازم بین حرفشون پرید و خب یه درصدم اهمیت نمیداد که سهون و بکهیون تقریبا داشتن نادیدش میگرفتن.
نگاه گیج بکهیون روی صورت کامل جدی چانیول چرخید و چرخید تا شاید اثراتی از شوخی یا خنده توی چهره مرد روبه روش ببینه ولی اون انگار واقعا جدی بود.
_آره یه من خوشگلم یه خاله سوسکه.
_چرت نگو...خوشگل و کیوتی.
چانیول با اخمای توی هم وقتی تو جاش تکیه زد گفت و سهون با دوتا چشماش سرخ شدن گونه های بکهیون رو دید.
لبخندش رو خورد و دستش رو روی شونه بکهیون گذاشت و بازم نگاه چانیول سمت دستی که شونه های ظریف بک رو فشار میدادن کشیده شد.
_آقای پارک راست میگه...تو خیلی کیوتی...نگران نباش.
نگاه متعجب بکهیون با زور از روی چانیول کنده شد و وقتی به سهون رسید کاملا گیج و منگ بود.
_شما ها واقعا باید برید یه چشم پزشکی.
_تو هم باید کمی اعتماد به نفستو ببری بالا.
چانیول بازم قبل از باز شدن دهن سهون که میخواست حرف مشابهی رو به زبون بیاره تقریبا غرولند کرد.
_یااااااا‌
بک با اخمای تو هم از جاش بلند شد و اینبار کاملا سمت سهون چرخید.
_بریم اتاقت؟

_____________________________________

قلوپی از قهوش رو مزه کرد و تو جاش تکیه زد.
سعی داشت به همه چیز فکر کنه...همه چیز مثله برنامه کاری که فردا داشت یا مثلا اینکه چه لباسی رو میپوشید...اصلا لازم بود میکاپ کنه؟
فردا که داشتن میرفتن ساحل برداشتن یه کرم کافی بود و به عنوان لباس میتونست یه پیراهن مدل هالیوودی و شرتک بپوشه.
باید بیشتر روی حرفای تهیه کننده تمرکز میکرد چون در هر صورت اونم در برابر همه آدمایی که به خاطر این برنامه از ساعت و زندگیشون میگذرن مسئول بود و فاک.....یعنی الان بکهیون داشت تو اتاقه سهون چیکار میکرد؟
با اینکه به خودش قول داده بود به این مسئله فکر نکنه ولی خب این دقیقا همون چیزی بود که توی سرش میچرخید.
چرا ازش دعوت نکرده بودن که اونم به جمعشون ملحق شه؟
با حرص قلوپ دیگه ای از قهوش رو نوشید و سعی کرد افکارش رو سامان بده.
_مگه دوسالته چانیول‌؟
با حرص غرولند کرد و دستی بین موهاش کشید...ولی بکهیون واقعا الان داشت توی اتاق سهون چیکار میکرد‌؟
هر چند اگه میدونست بکهیون الان در حال تعریف کردن تمام خاطرات این مدتش از کار کردن توی هایپر و اخراج شدنش به سهونه بیچارست خیلی هم خوشحال میشد که توی جمعشون راه داده نشده.
"فردا وقتی رفتیم ساحل میفهمه من از اون سهونه لاغر مردنی و حتی اون کای سیاه سوخته جذاب ترم"
در حالی که اخماش بدجور تو هم رفته بود قهوه داغش رو یه نفس سر کشید و بله‌‌‌....سوخت!
__________________________________

ووت و نظر یادتون نره عنجلام ^^❤

Continue Reading

You'll Also Like

129K 3.3K 72
Following the legend of korra but with a twist. Imagine if you were an avatar too, an aware avatar that helps your sister find her way. And Tophs her...
2.7K 773 24
◇Malaria ~مالاریا ◇kairis + krisyeol ~کایریس + کریسیول ◇Criminal- Romance- Smut ~جنایی- عاشقانه- اسمات ●فیک مسابقه● ●نویسنده: BoSi ✣︎✣︎✣︎✣︎✣︎✣︎✣︎✣︎...
14.9M 458K 32
"We can't do this." I whisper as our lips re-connect, a tingling fire surging through my body as his hands ravage unexplored lands; my innocence di...
563K 12.5K 39
In wich a one night stand turns out to be a lot more than that.