همونطور که روی صندلی کافی شاپ نشسته بود و منتظر بود تا کیونگسو از دستشویی برگرده تصمیم گرفت دور و بر رو دید بزنه چون اونجا واقعا جالب بود
کافی شاپی که کیونگسو برای دومین دیتشون پیشنهاد کرده بود از کاغذ بود!
البته نه دقیقا از کاغذ، در واقع جوری ساخته شده بود که فکر میکردی از کاغذه و این خطای دید رو با استفاده از خط های سیاه روی دیوار های تماما سفید ایجاد کرده بودن.
ولی چیزی که جذاب ترش میکرد این بود که علاوه بر دیوار، تمام میز ها، صندلی ها و حتی پیشخوان با همون خطای دید طراحی شده بودن.
کیونگسو ازش خواسته بود بهش کمک کنه که بدونه باید سر قرار چجوری رفتار کنه یا چه جاهایی قرار بذارن، جاما در واقع الان کسی که داشت یاد میگرفت جونگین بود و این شرمندش میکرد.
با نشستن کیونگسو روی صندلی مقابلش به خودش اومد و لبخندی به پسر بزرگتر زد
"اینجا رو از کجا پیدا کردی؟ خیلی بامزس!"
"توی نت سرچ کردم"
زیر لب "آها" آرومی گفت که مصادف شد با رسیدن گارسون و چیدن سفارش هاشون روی میز.
وقتی پیشخدمت دور شد جونگین کیک نسکافهایش رو جلو کشید و کمی ازش رو داخل دهنش گذاشت.
"هیونگ..."
"هوم؟"
کیونگسو همونطور که از اسموتیش می نوشید سوالی نگاهش کرد تا ادامه بده
"اون کسی که گفتی دوسش داری... رابطت باهاش چجوریه؟"
کیونگسو لبش رو کج کرد و کمی فکر کرد.
"اوم... عین دو تا دوست عادی رفتار میکنیم. مثل رابطه خودمون"
با شنیدن جمله اول نامحسوس لبخندی زد که با تیکه دوم حرف کیونگسو خورد تو ذوقش و دوباره این واقعیت که اونا فقط دوستن و هیچوقت هم قرار نیست بیشتر از این باشن عین پتک خورد توی سرش!
اون و کیونگسو فقط دوست بودن و قرار نبود هیچوقت از این جلوتر برن...
"او.اون شب که گفتی قرار داری و شب رفتی خونتون با همون رفته بودی بیرون؟"
"اره، با همون رفته بودم"
بعد از نگاهی که جونگین معنیش رو نفهمید دوباره مشغول مزه مزه کردن نوشیدنی خنک و نسبتا ترشش شد.
چند دقیقه تو سکوت گذشت تا این که کیونگسو آرنجش رو روی میز گذاشت و سرش رو بهش تکیه داد
"به نظرت توی یه رابطه چی مهمه؟"
"مهم ترین چیز اینه که خودت باشی و نخوای تظاهر کنی چیزی که طرف مقابل میخواد هستی، چون تا ابد نمیشه تظاهر کرد و یه جایی خسته میشی... اونجاست که دیگه به مشکل میخورید."
همیشه به این موضوع فکر میکرد برای همین جواب آمادهای داشت و نیاز به فکر کردن نبود.
"اره راست میگی... خوبه که آدما تظاهر نکنن ولی به نظر من یه اصل مهم تری هست و اون صداقته"
جونگین بعد از کمی فکر کردن سرش رو به منظور تایید بالا و پایین کرد
"اوهوم، در واقع صداقت یه مجموعه خیلی بزرگه که تظاهر نکردن هم جزشون... چون آدمی که صادقه تظاهر نمیکنه مثل خیانت..."
کیونگسو کمی از نوشیدنیش خورد دوباره پرسید
"تو خیانت رو توی چی میبینی؟"
"دقیقا منظورت چیه؟"
"اووم... یعنی به نظرت خیانت چیه؟"
"خب راستش... به نظرم خیانت فقط رابطه جنسی داشتن نیست... هر چیزی که باعث آسیب رسیدن به روح طرف مقابل بشه یه نوع خیانته؛ حتی چیزای کوچیکی مثل ابراز نکردن علاقه که باعث میشه حس کم بودن به فرد دست بده"
کیونگسو لبخند صدای داری زد و با رضایت سرش رو تکون داد
"اره حق با توعه!"
"حالا... برای چی اینا رو پرسیدی؟"
"همین جوری... کنجکاو بودم نظرت رو در موردشون رو بدونم"
کای که در طول صحبت کردنشون آب پرتغالش رو سمت خودش کشیده بود شروع به نوشیدنش کرد.
دوباره بینشون سکوت حاکم شد و تنها چیزی که این سکوت رو می شکوند صدای هورت کشیدن جونگین بود که البته با چشم غره کیونگسو صدا قطع شد.
"با چانیول حرف زدی؟"
جونگین از روی ناراحتی لب هاش رو جمع کرد و سرش رو به نفی تکون داد
"نه ولی باید باهاش حرف بزنم... اینجوری نمیشه. این دوتا دارن همه رو کلافه میکنن"
کیونگسو ابرو هاش رو بالا انداخت و چیزی زیر لب گفت که جونگین متوجه نشد چی بود.
چند لحظه بعد با پیامی که از طرف یه شماره ناشناس براش اومد گوشیش رو برداشت و پیام رو چک کرد
*سلام جونگین خوبی؟ ایم ههجینم. منو یادته؟ توی دبیرستان سال آخر مبصر کلاس بود... راستش امسال تصمیم گرفتیم همگی یه دوره داشته باشیم و من قرار شد به همه اطلاع بدم تا بیان ولی شماره پارک چانیول و بیون بکهیون رو نداشتم اما از اونجایی که شما سه نفر همیشه با هم بودید میشه تو بهشون اطلاع بدی؟*
با دیدن پیام ابرو هاش رو بالا انداخت و سریع مشغول تایپ کردن شد
*سلام هه جین من خوبم، تو هم خوبی؟ چه خوب... خبر خوبیه که بعد از چند سال همه رو ببینیم و باشه حتما من خبرشون میکنم و با هم میایم.*
پیامش سین خورد و چند لحظه بعد جوابش اومد
"خوشحالم که میاید، پس شد یک شنبه هفته بعد ساعت دو بعد از ظهر سالن ورزش دبیرستان!*
*باشه و ممنون که خبرمون کردی*
*خواهش میکنم! تا یکشنبه خدافظ*
*خدافظ^^*
میشه بپرسم نیم ساعته داری عین احمقا به چی لبخند میزنی؟!"
جونگین در حالی که نیخشندش رو حفظ کرده بود گوشیش رو روی میز گذاشت و رو به پسر کرد
"چیزایی که به گذشته مربوط میشن توی رابطه دو تا آدم تاثیر داره نه؟"
و بعد بدون توجه به صورت کمی متعجب و خیلی گیج پسر بزرگتر مشغول خوردن کیک داغش که البته الان دیگه داغ نبود شد.
∞•°∞°•∞•°∞°•∞
حوله سفیدی که خیس کرده بود رو روی گردن داغ بکهیون انداخت و بک از خنکیش هیسی کشید
"ممنون!"
جونگین سرش رو تکون داد و روی صندلی کنار بک نشست.
"ناراحتی؟"
بکهیون با تعجب بهش نگاه کرد
"نه برای چی باید ناراحت باشم؟"
"چون داری ورزش میکنی"
بکهیون قیافه وات د فازی به خودش گرفت و با حوله صورتش رو پاک کرد
"آدما ورزش میکنن جونگین!"
"اره ولی آدمایی که از صبح تا شب به اندازه کافی مجبورن ورزش کنن و خسته میشن دیگه بعدش توی تایم استراحت تمرین سنگین نمیکنن!"
"حالا هر چی..."
بلند شد و دوباره روی تخت چرمی خوابید، دمبل رو بالا برد و زیر لب شروع به شمردن کرد
"میخوام برم چانیول رو ببینم"
جونگین که صدای آروم شمارش بکهیون و تق تق میله های دمبل رو میشنید، با گفتن این جمله قطع شدن چند لحظهایشون رو فهمید اما به روی خودش نیاورد و فقط به نیشخند کوتاهی بسنده کرد
"آها!"
به بکهیون حق میداد که از دست چان عصبانی باشه و باهاش لجبازی کنه اما کسی که الان بک داشت باهاش لجبازی میکرد خودش بود!
"ههجین رو یادته؟ مبصر سال آخر"
بکهیون هیچوقت حافظه درستی نداشت و چیز های غیر ضروری رو سخت به یاد میآورد برای همین مجبور شد کلی فکر کنه تا یادش بیاد کسی که کای ازش حرف میزد کیه.
"اره اره! دختر بامزهای بود، حالا چی شده مگه؟"
"راستش امروز بهم پیام داد و گفت که تصمیم گرفتن بچه های هم دورهای رو توی مدرسه جمع کنن و به من گفت که تو و چان رو هم خبر کنم"
"باشه"
جونگین به جلو خم شد و از بکهیون که همچنان در حال وزنه زدن بود و نفسش رو آروم بیرون میداد پرسید
"میای دیگه؟"
بکهیون از زیر دستگاه بیرون اومد و حوله جدیدی رو دور گردنش انداخت.
"اره میام... میخوام بچه ها رو ببینم"
کای لبخندی زد و سرش رو تکون داد
"خوبه"
بکهیون با حرکت سر تایید کرد و سمت در رختکن رفت
"هی بیون!! اول سرد کننن!"
"نمیخوام!"
"بدنت میگیره"
بدون توجه به نگرانی پسر کوچکتر شونهای بالا انداخت و وارد رختکن شد.
جونگین هوفی کشید و سرش رو از رو تأسف تکون داد
بعضی وقتها حس میکرد بکهیون یه پسر بچه پنج سالس که سر هر چیزی لجبازی میکنه!
حالا هر موضوعی که میخواد باشه...
کششی به بدنش داد و بعد از این که از بودن سوییچ توی جیبش مطمئن شد از سالن بدنسازی خارج شد.
قبل از این که بیاد پیشه بکهیون با چانیول تماس گرفته بود و فهمیده بود خونه سهونه و تونسته بود به زور آدرس رو ازش بگیره.
چون میخواست که بره بیرون برای همین بعد از ظهر ماشینش رو داخل پارکینگ نذاشت تا دنگ و فنگ نداشته باشه به همین دلیل الان مجبور نبود تا پارکینگ بره.
سوار ماشینش شد و بعد از این که لوکیشن خونه سهون رو توی جیپیاس وارد کرد ماشین رو راه انداخت.
∞•°∞°•∞•°∞°•∞
فلفل دلمهای هایی که خورد کرده بود روی تو ماهیتابه ریخت و شروع به تفت دادنشون کرد.
"برو برو برووووووو!!!!! اههههه نهههه لعنت بهتتتتتتت"
پلک هاش رو روی هم فشرد و نفس عمیقی کشید تا لوهانی که در حال دیدن فوتبال و داد کشیدن سر بازیکن هاش بود رو نزنه.
"آه یه بازی هم بلد نیستن!"
"همیچنم کار آسونی نیستا!"
لوهان برای یه لحظه به سهون نگاه کرد و بعد دوباره به تصویر داخل تلویزیون خیره شد.
"چرا! خیلی هم آسونه"
"نه سخته! نود دقیقه دویدن داخل زمین به اون بزرگی توی هوای گرم به اندازه کافی خسته کننده هست و این که توی اون شرایط بخوای توپ رو از زیر پای بقیه بیرون بکشی و نذاری که بقیه به دستش بیارن آسون نیست"
لوهان که حرفی برای گفتن نداشت بهش دهن کجی کرد
"اصلا کی با تو بود؟"
و بعد دوباره طوری که انگار جونش به اون بازی بستس به تصویر خیره شد
سهون دوباره مشغول سرخ کردن گوشت توی فلفل ها شد که با شنیدن صدای عقب کشیده شدن صندلی های اوپن فهمید چانیول روشون نشسته.
"چی داری درست میکنی؟"
محتوای ماهیتابه رو هم زد و شونه ای بالا انداخت
"نمیدونم همینجوری یه چیزی قاطی کردم"
"اوهوم..."
"گللللللللل گلللللللللل هوراااااااااا گلللللللللللل"
با فریاد یه دفعهای که لوهان کشید دو پسر دیگه از جا پریدن و با چشم های برزخی به لوهان خیره شدن.
"چرا از خونه نمیندازیش بیرون؟ تا همین الان هم دو ماه شده!"
سهون که داشت هویج های پوست کنده شده رو رنده میکرد تک خندی زد و سرش رو تکون داد
"عام... هنوز جایی رو پیدا نکرده و اگه این رفتار هاش رو در نظر نگیری اونقدرا هم بد نیست! یه فایده هایی هم داره"
چانیول دوباره به پسر خالش نگاه کرد و صورتش کج و کوله شد
"آخه این ویروس پر سرو و صدا چه فایدهای میتونه داشته باشه؟!"
"اشتباه نکن! مهمترین فایدش اینه که دیگه مادر پدرم به تنها بودنم گیر نمیدن و میتونم راحت تر باشم"
چانیول دوباره به لوهان که در حال خاروندن کف سرش بود نگاه کرد و پوفی کشید
چند لحظه بعد صدای زنگ در باعث شد سهون با تعجب بهش خیره بشه
"مامان بابا رفتن مهمونی... پس کیه؟"
چانیول همونطور که سمت در میرفت جوابش رو داد
"جونگینه!"
"کیم جونگین؟"
اره آرومی گفت و بعد در رو باز کرد
"سلام"
کای جوابش رو داد و وارد خونه شد.
سهون سریع دستش رو با پیشبندش پاک کرد و سمت در دوید و با تعجب به جونگین نگاه کرد
"سلام... چیزی شده؟"
"نه با چانیول کار داشتم ببخشید مزاحمت شدم."
سهون لبخند معذبی زد و تند تند دستش رو توی هوا تکون داد
"نه نه عیبی نداره، میخوای برید تو اتاق من حرف بزنید اینجا خیلی سر و صداست!"
و بعد به لوهان اشاره کرد که باعث شد نظر کای هم جلب شه.
"نگو که اون... همون پسر خالته چان"
چانیول چشم هاش رو توی حدقه چرخوند و بعد از این که "اره" کوتاه و بیمیلی گفت، دست جونگین رو گرفت و سمت اتاق سهون برد.
وقتی کای رو تخت نشست در اتاق رو بست و بهش تکیه داد
"خب چیشده؟"
"دوتا مسئله هست اول مهمه رو بگم یا غیر مهمه؟"
"اگه مهمه در مورد برگشتن من به خوابگاهه پس لطفاً غیر مهم رو بگو"
جونگین به منظور تایید سرش رو تکون داد
"خب پس موضوع مهم رو میگم، برگرد خوابگاه!"
چان دستش رو روی صورتش کوبید و نفسش رو کلافه بیرون داد
"جونگ من نمیخوام برگردم چون نمیتونم بکهیون رو تحمل کنم!"
"خب چرا؟!"
"تا حالا شده با یه آدمی که ازت متنفره زندگی کنی؟!"
"خب که چی؟"
هوفی کشید و روی تخت نشست تا تسلط بیشتری برای توضیح دادن داشته باشه
"فرض کن کیونگسو از تو متنفر بود اون وقت تو میتونستی بیست و چهار ساعت شبانه روز رو باهاش زندگی کنی؟ وقتی حتی به نفس کشیدنت هم تیکه میندازه و عین یه ببر آماده شکار بهت نگاه میکنه؟ اره جونگ؟؟ میتونستی؟!!!"
"اره میتونستم! من کیونگسو رو دوست دارم پس تحملش میکردم"
پسر بزرگتر لبش رو تر کرد و با حرص از جاش بلند شد
"ولی من بکهیون دوست ندارم!"
"نداری؟"
لحنه طعنه آمیز، آبروی بالا انداخته شده و نگاه "باشه تو راست میگی" که توی چشم های جونگین بود آزارش میداد.
"نه... ندارم"
و بعد از اتاق بیرون رفت.
جونگین سریع دنبالش رفت و دستش رو کشید
"یه موضوع دیگه هم هست!"
چانیول سمتش برگشت و با لحنی که کلافگی ازش میبارید پرسید
"دیگه چیه؟"
"هم دورهای های دبیرستانمون یه دورهمی ترتیب دادن برای یکشنبه این هفته تو سالن ورزش دبیرستان و ما هم باید بریم"
"باشه بریم"
بی حوصله گفت و دستش رو از توی دست های کای در آورد
"کجا میخواید برید؟"
سهون که در حال در آوردن پیشبندش بود ازشون پرسید و از اونجایی که چانیول حوصله نداشت پس کای جوابش رو داد
"دورهمی بچه های دبیرستانمون!"
"آها خوش بگذره"
"ممنون... و تو چانیول! همین الان با من میای تا بریم خوابگاه"
"نه من هیچ قبرستونی نمیام!"
جونگین دستش رو به کمرش زد و سرش رو تکون داد
"باشه پس منم تا وقتی که برگردی همینجا میمونم!"
چان شونهای بالا انداخت و روی صندلی اوپن نشست
"باشه بمون..."
"یه لحظه وایستید... احساس نمیکنید که موافقت بقیه هم برای این که اینجا بمونه لازمه؟"
"که چی؟"
لحن حق به جانب چانیول موقع گفتن اون کلمه باعث شد سهون بعد از چند ثانیه خیره نگاه کردن راهش رو بکشه و کنار لوهان روی مبل بشینه.
"اون کیه؟"
با زمزمه آروم لوهان کنار گوشش پوستش مور مور شد اما توجهی نکرد و جوابش رو داد
"دوست چانیول، جونگین... فکر کنم بشناسیش."
"آها اره قبلا در موردش یه چیزایی گفته بود. حالا قراره اینجا بمونه؟"
سهون طوری که انگار تازه داغ دلش تازه شده بود آهی کشید و سرش رو به منظور تایید تکون داد.
"من که اتاقمو بهش نمیدم!"
با این حرف بچگونه لوهان، سهون با نگاه عاقل اندر سفیهی بهش خیره شد.
"مطمئن باش هیچکس دوست نداره پاش رو تو اون زباله دونی بذاره لوهان! مطمئن باش به محض این که تو از اینجا بری من یه گروه فوق تخصصی توی نظافت میگیرم تا اتاق تو رو تمیز کنن!"
لوهان برای یه لحظه نگاهش رو از تلویزیون گرفت و به پسر کوچکتر نگاه کرد اما بعد دوباره خودش رو با شبکه های تلویزیون مشغول کرد.
طوری که انگار تیکه دوم حرف سهون رو نشنیده...
"اگه اذیت میشی میتونم برم..."
چند دقیقه بعد با زمزمه خیلی آروم لوهان توجهش جلب شد اما چون نفهمیده بود که چی گفته هوم آرومی زیر لب گفت تا دوباره حرفش رو نگران کنه
"هیچی مهم نیست"
"باشه"
سهون بلند شد و داخل آشپزخونه رفت تا غذاش نسوزه و دیگه نگاه مغموم پسر بزرگتر رو روی خودش حس نکرد...
پایان ماه بیست و ششم
ادامه دارد...
🚶🏻♀️🚶🏻♀️
خب دیگه چه خبر؟😂🤦🏻♀️
ببخشید که قرار بود دو پارت اپ کنم اما نشد چون خسته بودم و درد پام تمرکز برام نذاشته بود🤦🏻♀️
ولی دقتک کردید برای اولین بار شنبه اپ کردم؟ حالا دو ساعت دیر تر🙄
راستی بچه ها لطفا برید از اول ببینید کدوم چپتر ها رو ووت ندادید و ووت بدید باشه؟🥺☁️💕