50 Shades Of Him | N.S |

By NarryLovely18

5.4K 1.1K 720

[ اولین ترجمه ی مجموعه رمان های معروف Fifty Shades ] { Book 1 } رو تخت بزرگ دراز کشیده بودم در حالی که به مر... More

Chapter 1
Chapter 2
Chapter 3
Chapter 4
Chapter 6
Chapter 7
Chapter 8
Chapter 9
Chapter 10
Chapter 11
Chapter 12
Chapter 13
Chapter 14
Chapter 15
Chapter 16
Chapter 17
Chapter 18
Chapter 19
Chapter 20
Chapter 21
Chapter 22

Chapter 5

226 52 28
By NarryLovely18

* باورم نمیشه قبول کرد  "

لیام فریاد زد و سمت هتل هیلتون روند .

چرا تعجب کرده ؟ اون که خودش بهم میگفت قبول میکنه ...!

+ خب اره اون قبول کرد لیام و تو واقعا باید اروم بگیری ..."

خندیدم و سرمو به پنجره تکیه دادم .

وقتی نزدیک هتل رسیدیم ضربان قلبم رفت بالا ...

لیام ماشین رو روبه روی هتل پارک کرد و من پیاده شدم .

به آسمون نگاه کردم و دیدم ابرا چقدر خاکستری شدن ... شاید بخواد بارون بیاد ...

لیام منو کشید سمت هتل و من خندیدم ...

دوتا مرد هیکلی جلومون وایسادن

~ لیام پین و نایل هوران ؟ "

من مضطرب تر از اونی بودم که بتونم جواب بدم...

میتونستم صدای قلبمو بشنوم که دیوانه وار به سینم میکوبید ...

چرا من اینقدر نگرانم ؟ شاید ...

* بله . شما مارو میشناسید ؟

لیام جای دوتامون حرف زد.

سرمو برگردوندم و هری رو دیدم که از آسانسور اومد بیرون .

اون اومد روبه روی منو لیام وایساد و اون دوتا مرد رفتن بغلش وایسادن .

_ اقایون ... چقدر از دیدنتون خوشحالم ..."

از گوشه ی چشم به لیام نگا کردم که به هری خیره شدم بود ... شاید اونم مثل من هیپنوتیزم شده بود ...

+ همچنین " زیر لب گفتم و رومو برگردوندم ....

یه دفعه زینو دیدم که داره کلی بارو با خودش میکشه و میاد سمت ما ...

+ معذرت میخوام ... "

سریع دویدم سمت زین و وسایلشو ازش گرفتم

^ مرسی نی ... تو ناجیه زندگیه منی.."

گفت و شقیقمو بوسید و من با خجالت لبخند زدم...

زین چند ماهیه که رو من کراش داره

من قبلا بهش گفتم که فقط به عنوان یه دوست دوستش دارم و هیچ حس رمانتیکی بهش ندارم ولی اون همچنان به این اشاره های شیطنت امیز ادامه میده...

با هم رفتیم سمت لیام و هری

+ زین ایشون هری استایلز هستن ... هری این زینه "

اونا رو به هم معرفی کردم و با هم دست دادن

_ خوشبختم " 

گفت و لبخند زد ولی فقط من فهمیدم چقدر مصنوعی بود لبخندش ...

هری مارو سمت اتاقی هدایت کرد که قرار بود توش عکس بگیریم ...

من کتمو در اوردم و ارزو کردم کاش بهتر لباس میپوشیدم...

ولی دیگه کاری نمیشد کرد... سعی کردم کمی پارگی های شلوار جینمو بپوشونم .

_ وقتی تموم شد باهم ناهار میخوریم"

صدای هری رو نزدیک گوشم حس کردم و چرخیدم ...

+ چی ؟

دستامو کردم تو جیب پشتیم.

_ گفتم ... وقتی کارمون تموم شد با هم ناهار میخوریم ... دلم میخواد بیشتر بشناسمت مستر هوران ..."

دستشو اورد بالا و گذاشت رو گونم  و منم به دستش تکیه دادم ...

یکی گلوشو صاف کرد و ما جفتمون به خودمون اومدیم و جدا شدیم .

برگشتم زینو دیدم که با دوربین تو دستش وایساده بود ...

_ ما برای عکس گرفتن اماده ایم ..."

سرمو تکون دادم از کنار هری گذشتم تا پیش لیام وایسم ...

لیام با آرنج زد به پهلوم و من بهش بی توجهی کردم...

به کنار لیام جایی که هری وایساده بود نگاه کردم ...

اون لبخند نمیزد

لیام به من تکیه داد و گفت : خیلی خوب میشد اگه کاری میکردی که لبخند بزنه ... نه؟

من شونه هامو انداختم بالا ...

به هری نگا کردم و دندونامو رو لب پایینم کشیدم ... سرشو برگردوند سمت منو یه لبخند اروم برام فرستاد و زین تو همون لحظه عکسو گرفت ...

* اون یه لبخند بود یا ...؟

لیام با شیطنت نگام کرد و پرسید ، منم سرمو انداختم پایین .

واقعا من اینکارو کردم ؟

«البته که اینکارو کردی احمق !»

وجدانم سرم فریاد میکشید ...

^ خب فکر کنم کارمون شد...  من میرم خونه تا عکسا رو ادیت کنم شماها هم با من میاین ؟

زین گفت و سمت منو لیام چرخید.

لیام تصمیم گرفت با زین بره تا رو عکسا کار کنه...

رفتم سمت هری که تمام مدت داشت به من نگاه میکرد

+ شما کسی نیستید که تو عکسا لبخند بزنه ؟

پرسیدم و یکی از ابروهامو دادم بالا .

آروم خندید و دستشو رو لب پایینش کشید .

_ کلا آدمی نیستم که زیاد لبخند بزنم مگر تو شرایط خاص ...

سرمو تکون دادم و به کفشام خیره شدم .

_ اینکارو نکن !"

+ چه کاری ؟"

دستش رو گونم خزید و اروم انگشتاشو کشید رو لبم و لب پایینمو از بین دندونام کشید بیرون .

خدا من ...

خیلی مقاومت کردم تا دوباره لبمو گاز نگیرم...

_ الان میتونم ازت بخوام که واسه ناهار با من بیای بیرون ؟

سرمو تکون دادم ...

دستمو گرفت و با هم از در رفتیم بیرون...

____*____

_ خب از خانوادت برام بگو...گفت و رو به صندلی نشست .

اومده بودیم یه کافه کوچیک ...

خانوادم ...؟ چرا میخواد در موردشون بدونه

+ خب مادر من الان با شوهر چهارمشه ...پدر واقعیم وقتی دوسالم بود مرد و من هیچی ازش یادم نمیاد از وقتی یادمه شوهر دوم مامانمو بابا  صدا میزدم..."

دستمو پیچیدم دور لیوان چایی که روبه روم بود و به هری نگاه کردم

+ در مورد خودت بهم بگو ..."

_ مثلا چی بگم ..؟ "

ابروشو داد بالا و من لبخند زدم. وقتی اینکارو میکرد جوون تر به نظر میرسید ...

+ نمیدونم ...چیزایی که رسانه ها هیچ وقت در موردت نمیگن ....
مثلااااا ... تو اوقات فراغتت چی کار میکنی ؟"

_ اووووم .... میرم شنا . جواب داد و یه مافین شکلاتی گذاشت روبه روم .

_ بخور . "

نمیدونم چرا ولی حس کردم یه لحظه فکش منقبض شد ولی سریع خودشو اروم کرد...

_ چه رشته ای میخونی تو دانشگاه ؟"

+ ادبیات انگلیسی "

_ کی بیشتر از همه الهام بخشته ...؟
اشتاین بک ، همینگوی ، شکسپیر ، جین آستین ...؟ "

اون به راحتی نویسنده های مورد علاقمو نام برد و من لبخند زدم ...

اون واقعا نفس گیره ...

+ خب باید بگم جین آستین ... "

سرشو تکوت داد و قهوه شو خورد با چشمایی که دست از نگاه کردن به من برنمیداشتن ...

_ پس تو آدم خیلی رمانتیکی هستی ... نه ؟ "

حس کردم این گفت و گو کمی داره جدی میشه .

موهامو دادم پشت گوشم و سرمو تکون دادم ...

+ من دارم ادبیات میخونم یعنی خب یه جورایی باید باشم ... "

سرشو تکون داد و به فنجون قهوه ش خیره شد ...یه ذره تو جام تکون خوردم و اون دوباره سرشو بلند کرد ....

قسم میخورم چشماش تیره تر از قبل شده بود.. !

_ این فکر خوبی نیست ...باید برگردونمت ... "

برگردم ؟

مطمعن نیستم که بخوام برگردم ...

اون وایساد و دستمو گرفت منم همراه باهاش از کافه اومدم بیرون .

+ این به خاطر اینه که دوست پسری چیزی منتظرته ؟ "

بهش نگاه کردم و دیدم داره میخنده...

هیچ چیز خنده داری وجود نداشت ..

_ من هرگز دوست پسری نداشتم مستر هوران ..."

چشمامو چرخوندم و یه قدم رفتم جلو ...

_ نایل ...!"

منو با شدت عقب کشید و من باد ماشینی که با سرعت از جلو پام رد شد رو احساس کردم ...

نفس نفس میزدم و اصلا حواسم نبود تو بغلشم ...

یه دفعه به خودم اومدم و ازش جدا شدم... دیدم یه جور عجیبی منو نگاه میکنه ....

دستشو گذاشت رو گونم و صورتشو گذاشت آورد نزدیکم ..

_ وقتی من پیشت نیستم باید مراقب خودت باشی ... "

سرمو تکون دادم و خودمو کشیدم عقب

+ خداحافظ آقای استایلز . رومو برگردوندم و از خیابون رد شدم در حالی که ارزو میکردم که کاش قبول نمیکردم باهاش بیام بیرون ...

______________________________________

خب خب خب ...

کی فهمید چرا هری به زین لبخند مصنوعی زد ؟؟

چرا هری وقتی به نایل گفت مافینشو بخوره فکش منقبض شد ؟

یا مهم تر از همه چرا وقتی نایل گفت ادم رمانتیکیه هری چشماش تیره تر شد و اونجوری کرد ؟

خب حدسی که میزنید رو بهم بگید ... ولی نگران نباشید خیلی زود همه این چرا هارو میفهمین ...








Continue Reading

You'll Also Like

145K 13.9K 39
پسری که عاشق ممنوعه ترین فرد زندگیش بود... عشق ممنوعه جونگ کوک به همسر خواهرش تهیونگ که از قضا سرهنگ کل بوسان بود چی میشه اگه جونگ کوک نتونه جلوی اح...
52.5K 11.9K 39
بگذار زمان و جهان متوقف شوند، عشق جوانه زده بود. عشق میان خاک، گل و خون ریشه دوانده بود. حال هر چه میخواهی برسرش اسلحه نگه دار. همراه بلوندی و فرما...
9.9K 2K 26
پسری از جنس ضعف و بی کسی در مقابل مردی از جنس اصالت و قدرت ازدواجی سوری در پی اعتمادی به حقیقت کاپل : ویمین ژانر: امگاورس/خانوادگی/اسمات روز های آپ:...
33.1K 4.8K 85
‌حقایق در برابر گفته ها تظاهر ها در برابر نیت ها دروغ ها در برابر باور ها زندگی در برابر مرگ حق با کیه؟ کاپل اصلی: تهکوک کاپل فرعی: سپ و مخفی زمان آ...