ugly fan and hot fucker

By MAYA0247

299K 54.7K 8.8K

name:ugly fan and hot fucker couple:chanbeak Gener:🍓اسمات🔞،خشن،عاشقانه،فلاف writet: maya^^ وضعیت:کامل شده⁦☑... More

ugly fan and hot fucker prt 1
ugly fan and hot fucker.prt2
ugly fan and hot fucker_3
ugly fan and hot Fucker 4
ugly fan and hot fucker_5
ugly fan and hot Fucker_prt6
ugly fan and hot Fucker 7
ugly fan and hot fucker8
ugly fan and hot fucker9
ugly fan and hot fucker 10
ugly fan and hot fucker 11
ugly fan and hot fucker 12
ugly fan & hot fucker 13
ugly fan and hot fucker 14
ugly fan and hot fucker-15
ugly fan and hot fucker prt16
ugly fan and hot fucker.prt17
ugly fan and hot fucker.prt18
ugly fan and hot fucker.prt19
ugly fan and hot fucker.20
ugly fan & hot fucker.prt21
ugly fan&hot fucker.prt22
ugly fan & hot Fucker.prt23
ugly fan & hot Fucker.prt24
UGLY FAN & HOT FICKER.prt25
ugly fan and hot fucker.prt26
ugly fan and Hot fucker.prt27
ugly Fan And Hot fucker.28
❌اطلاعیه❌
ugly Fan and Hot Fucker.prt29
ugly fan and Hot Fucker.prt30
Ugly Fan&Hot Fucker.prt31
ugly fan and hot Fucker.prt32
Ugly Fan & Hot Fucker.prt 33
ugly Fan&Hot Fucker.34
ugly fan & hot fucker.prt 35
ugly Fan and Hot fucker.prt36
ugly fan & hot fucker.prt38
ugly fan & Hot fucker.prt 39
ugly fan prt40
ugly fan and hot fucker.prt41
ugly fan & Hot Fucker prt 42
ugly fan and hot fucker.prt43
ugly fan and hot fucker prt 44
ugly fan and hot fucker 45
UGLY FAN AND HOT FUCKER prt46
ugly fan and hot fucker.prt47
ugly fan and hot fucker.prt48
ugly fan and hot fucker.prt 49
ugly fan and hot Fucker.prt50
♡Final part♡

ugly fan & hot fucker.prt 37

5.4K 1K 161
By MAYA0247


_خوب خوابیدی؟
چانیول همونطور که از قهوش مینوشید پرسید و بکهیون که تا قبل از اون داشت فکر میکرد"یه نفر چطور میتونه اول صبح قهوه بخوره" با گیجی نگاهش کرد
_ها؟...آره خوب بود.
_هوووم.
زیرلب زمزمه کرد و نگاهی به نون تستی که بکهیون داشت روش مربا میزد انداخت...اون راننده کوچیکش واقعا شکمو بود و الان دقیقا یه ساعت در حال خوردن صبحونه ای که سرویس هتل براشون آورده ، بود.
_دوربینا کجاست؟
وقتی آخرین لقمش رو تو دهنش چپوند پرسید و منتظر با چشمای پف کردش به چانیول خیره شد.
_نمیتونی ببینی؟
_نه...واسه همین پرسیدم دیگه.
با پوکریت تمام گفت و چانیول بعد از تکخنده جذابی که کرد به چهار گوشه دیوار و کنار شب خواب اشاره کرد
_اینجا...اینجا...اونجا...اینجا...اونجا
_اوه....چقدر زیاد.
با دهن باز زمزمه کرد....خب یعنی جونش در برابره این آدم در امان بود دیگه؟
لبخندی رو لبش نشست و وقتی از جاش بلند شد سمت کمد لباساش رفت
_من میرم آماده شم.
بعد از برداشتن لباساش داخل انباری شد و چانیول تا لحظه آخر نگاهش کرد و در آخر قهوش رو که حالا تموم شده بود رو روی میز گذاشت‌...کمرش به خاطر خواب رویایی دیشبش گرفته بود.
پوفی کشید و با یه جست بلند شد، کاپشن مشکیش به علاوه کیف پولش رو برداشت و منتظر بک ایستاد.
_حاضرم.
بعد از چند دقیقه با شنیدن صدای پسرکوچکتر سرش رو بالا گرفت و با دیدن لباساش با زور سعی کرد تا خندش رو کنترل کنه....این دیگه چی بود؟
یه شلوار لی پاکتی به علاوه هودی گلبهی رنگ و کلاه سفید منگوله دار با یه کتونی سفید چیزی بود که چانیول رو اونطور به وجد آورده بود.
_کیوت شدی.
با لبخند کجی زمزمه کرد و بکهیون با چهره ای که پوکریت ازش میبارید همونطور که دستش رو تو جیب هودیش فرو کرد لب زد
_این حرفات روم تاثیری نداره.
مطمئنا اگه دوربینی در کار نبود داد میزد ولی خب اینجا از دفتررییس جمهورم بیشتر تحت حفاظت بود.
متوجه فرو رفتن اخمای چانیول داخل هم شد و همین نیشش رو باز تر کرد و همونطور که شنگول تر از همیشه به سمت در حرکت کنه داد زد
_ایفلللل ما داریم‌میایمممم.

________________________________

_عکس بگیریم.
با ذوق تو جاش پرید و هول هولکی از تو جیبش گوشیش رو بیرون کشید، دقیقا جوری ایستاد که برج ایفل پشت سرش کاملا مشخص بشه.
بدون توجه به نگاه چانیول ده تا یا شایدم بیشتر با خودش سلفی انداخت و بعد از امتحان کردن ژست های مختلف در آخر سمت چانیول برگشت و گوشیش رو به دستاش سپرد
_ازم عکس بگیر...برو عقب تر تا کاااملا پشت سرم بیافته.
_اوکیه.
چانیول  گوشی رو ز بین انگشتای ظریفش بیروت کشید و وقتی چند قدم عقب تر رفت نگاهی به پسرکوچکتر انداخت
_اگه بخوام پشت سرت واضح باشه اونوقت سرت نصفه میافته.
_عه...وای چیکار کنم؟
بکهیون با نگرانی چند دور دور خودش چرخید و چانیول تکهخنده ای کرد...ریکشن بک دقیقا جوری بود که انگار به یه آدم عادی گفته باشن الان آمریکا میخواد بمباران اتمیمون کنه..همیشه جنبه های مختلف این پسر شگفت زدش میکرد.
_آهان.
بک با لامپی که بالا سرش روشن شد بشکنی زد و با ذوق روی سکوی نسبتا بلندی ایستاد و خب...این حرکت واقعا نه تنها برگای چانیول بلکه برگای گروه فیلمبرداری رو هم ریختوند چون اون سکو واقعا بلند بود...چه ریختی مثل یه پاپی کوچولو خودشو روش رسونده بود؟
_خوبه؟
با ذوق پرسید و چانیول تازه فهمید باید به گوشی نگاه کنه
_آره عالیه.
چند تا عکس پشت سر هم ازش انداخت و در آخر با نشون دادن انگشت شصتش باعث شد خیال بکهیون راحت بشه
_خوب شدن بپر پایین.
همین حرف کافی بود تا بک نگاهی به پایین بندازه و چشماش گرد بشه...فاک فاک فاک این سکو کمی ارتفاعش بالا نبود؟
_بیا بیا.
با دستش به چانیول اشاره کرد که سمتش بره و همزمان آب دهنش رو قورت داد
_چیه؟
چان وقتی روبه روش رسید پرسید و پسرکوچکتر بدون توجه به گروه فیلمبرداری تو جاش نشست و دم گوشش زمزمه کرد
_میترسم.
_ها؟
چانیول در حالی که سرش رو بالا گرفته بود با لحن متعجبی پرسید و لبای پسرکوچکتر در لحظه آویزون شدن...بالاخره باید یه ریختی چانیول رو مجاب میکرد که ببارتش پایین مخصوصا اینکه حوصله جر و بحث نداشت‌.
_چه ریختی بیام پایین؟...نمیبینی ارتفاع رو؟‌
خب چانیول پوکر تر از این نمیتونست بشه...پوفی کشید و دست به سینه بهش خیره شد
_میشه بگی چطور رفتی بالا پس؟..همونطورم بیا پایین.
پسر کوچکتر چند لحظه حتی بدون پلک زدن، بهش خیره موند و در آخر یهو ترکید، جوری که چانیولم از ترس تو جاش تکون خورد
_اصلا نفهمیدم چطور اومدمش بالا ولی الان میترسم.. چیکار کنم خودمو دار بزنم؟ها؟...همینو میخای؟‌..اصلا بکش کنار خودم میام پایین...اصلا چرا بهت گفتم؟‌‌‌...من مردم یا دست و پام شکست تیتر مجله ها میشی چرا؟..چون پارک چانیوله اعظم با اخلاق گوهش دوستشو نجات نداد.
هر چقدر حرفای بکهیون پیشروی میکردن چانیول ریلکس تر میشد، انگار بک جای جیغ و داد داشت براش آهنگه عاشقانه ای چیزی میخوند.
و بله درست حدس زدید...پارک چانیول دیگه به این تغییر حالتای پسرروبه روش عادت کرده بود، چرخی به چشماش داد و بعد از فرستادن گوشی بک داخل جیبش دستاش رو باز کرد
_بپر میگیرمت.
چشمای بکهیون گرد شدن و آب دهنش رو برای بار هزارم قورت داد
_واقعا میگیری؟
_آره.
مردبزرگتر با کلافگی تقریبا نالید چون...چون لعنت بهش اینکه وسط اون محیط گردشگری ایستاده بودن و باعث میشدن بقیه نگاهشون کنن تو مخش بود.
_باشه پس.
بک با ترس نفسش رو بیرون داد و نگاهش رو به اطرافش چرخوند...خب مرگم بخشی از زندگی بود دیگه نه؟
کمی تو جاش تعلل کرد و با دیدن نگاه برزخی چانیول یهو خودشو از لبه سکو به پایین پرت کرد و چشماش رو محکم بست....خب بزرگوار به تصمیم در لحظه اعتقاد بزرگی داشتن و همین باعث شد که چانیول سریع دست به اقدام بزنه...درست مثل کسی که یه لیوان رو بین زمین و هوا میقاپه بکهیون رو گرفت و پسرکوچکتر با حس حلقه شدن دستای قدرتمندی دور بدنش به طور پنهانی نفس آسوده ای کشید و وقتی چشماش رو باز کرد نگاهش به نگاه چانیول گره خورد.
همونطور بین زمین و هوا تو بغلش بود و انگار که حرکت اجسام دورشون روی اسلوموشن افتاده باشه به هم خیره مونده بودن.
_اینا دارن چیکار میکنن؟
تهیه کننده همزمان با ضربه ای که با دستش به پیشونیش زد زمزمه کرد و به دستیارش اشاره کرد
_کات میکنیم اینجا رو.
پسر بلند داد زد و همین باعث شد چانیول و بکهیون سریع به خودشون بیان و از هم فاصله بگیرن.

_____________________________

_چه میچسبه!
لیسی به بستنیش زد و هنطور که با زور جلوی خندش رو گرفته بود با ابروهای بالا رفته گفت و چانیول با صورت جمع شده نگاهش کرد
_چیه؟ دوسش نداری؟
_قهوه رو ترجیح میدادم.
با پوفی که کشید جواب داد و قاشقش رو با حرص داخل بستنی توت فرنگیش فرو کرد و گذاشت دهنش‌.
_مزش گوهه گوه.
زیرلب زمزمه کرد و با زور بستنیش رو قورت داد
_توت فرنگی دوس دارم...حیف اینی که دستمه هم توت فرنگیه وگرنه باهات عوضش میکردم.
_سکوت کن.
قاشق دیگه ای از بستنیش رو داخل دهنش گذاشت....توی این هوای سرد خوردن بستنی باعث میشد تا مغز استخونش یخ بزنه ولی چیزی نتونه بگه...واقعا چرا در برابر کیوت بازیای بکهیون خر شده بود؟
_اگه نجاتت بدم چی بهم میدی؟
بکهیون که با دیدن شرایط چانیول اندکی دلش سوخته بود با لحن دیوثانه ای پرسید و چانیول چند لحظه با نگاه تیز و برنده ای بهش نگاه کرد، هر چند در آخر تسلیم شد
_میبرمت توی اون انباری.
_ها؟
ابروهای بکهیون بالا پریدن و چانیول نگاهش رو به لبای بستنی شده بکهیون داد
_وقتی اینطور شیرین هی لباتو لیس میزنی چه...
_کات.
دستیار تهیه کننده بلند گفت و چانیول با نیشخندی که زد از جاش بلند شد و ظرف بستنیش رو داخل سطل زباله انداخت...هر چند ما اینجا یک عدد بکهیون یخ زده داشتیم.
"انباری؟"
آب دهنش رو با ترس قورت داد و وقتی از جاش بلند شد با دستاش بدنش رو کارو کرد.
چانیول فقط این حرفا رو زده بود تا زودتر از شر خوردن بستنی خلاص بشه دیگه؟...لعنت به قلبش که با هر حرف منحرفانه ای ده برابر خودشو به سینش میکوبوند.

________________________________

چانیول هیچ درکی از خودش نداشت...چرا اون حرفو زده بود؟...این یعنی توی ناخودآگاهش به اینکه بک رو به اون انباری ببره فکر کرده بود و همین باعث میشد بخواد سرش رو به دیوار بکوبونه.
آهی کشید و به ساعتش نگاهی انداخت...نیم ساعت بود به بهونه یه تماس کاری از اتاقشون خارج شده بود و جرات نداشت داخل بره.
نه به خاطر اینکه با دیدن بک افکار کثیفش رشد میکردن فقط...واقعا نمیخواست برن استخره هتل!
باید به خودش اعتماد میکرد و مثل یه پسر خوب میرفت استخر...اصلا میتونست به جای بکهیون، کریس رو تصور کنه چون فاک بهش‌! آخرین چیزی که نیاز داشت بالا رفتن پرچم آلتش جلوی دوربین بود.
موهاش رو مرتب کرد و وقتی داخل اتاق برگشت با دیدن بکهیوت که یه گوشه کانامه کز کرده بود ابروهاش بالا پرید.
چهرش دقیقا جوری بود که انگار تمام کشتی هاش غرق شدن.
_چته؟
_ها‌؟
نگاه گیج بک که انگار تازه متوجه حضورش شده بود بالا اومد و وقتی روی چشماش نشست برای چند لحظه همونطور بهش نگاه کرد
_باید بریم استخر...بهتره عجله کنیم.
با شونه های آویزون شده از جاش بلند شد و بدون اینکه جوابی به چانیول بده از اتاق هتل زد بیرون...تهیه کننده بهشون گفته بود فقط کافیه خودشون رو بیارن و بقیه سرویس ها بهشون ارائه میشد.
آهی کشید و وقتی جلوی در آسانسور رسید چشماش رو بست...چانیول چرا اون حرفو بهش زده بود؟
چرا باید بک رو میبرد تو انباری و از همه بدتر چرا باید چشمم به لبای بک باشه؟...مگه خودش دوست پسر نداشت؟
دکمه آسانسور رو زد و با چشم دنبال چانیول گشت...هنوز از اتاق خارج نشده بود؟
یه تای ابروش رو بالا انداخت و کم کم با فکری که به ذهنش رسید نیشخندی زد‌...حالا که چانیول اون کارو کرده بود بکهیونم حق داشت انتقام بگیره نه؟
با دیدن چانیول که از اتاق خارج شد سریع نگاهش رو به طبقه شمار آسانسور داد.
با باز شدن درای آسانسور بدون لحظه ای فوت وقت داخلش شد و منتظر موند طعمه عزیزش هم داخل بشه.
وقتی چانیول داخل شد و طبقه همکف رو زد چهرش جوری بود که اصلا نمیشد چیزی ازش رو خوند.
_خوبی؟
بعد از چند لحظه مکث پرسید و نگاه سرد مردبزرگتر روش نشست.
_اوهوم...دلیلی نداره بد باشم.
_اما انگار یکم عرق کردی!
بک روی نوک انگشتاش بلند شد و به عرقی که روی پیشونیش نشسته بود اشاره کرد و مدیونید فکر کنید این کارو از روی کرم ریزی انجام داد.
_گرممه.
_اوه...نکنه با فکر اینکه قراره با هم بریم استخر گرمت شده؟
بکهیون بدون اینکه متوجه باشه تا چه حد داره زیاده روی میکنه با نیشخند پرسید و وقتی درای آسانسور از هم فاصله گرفتن بدون توجه به چانیولی که با اخم بهش خیره شده بود راهش رو کشید و ازش خارج شد.
_باید کدوم طرفی بریم؟
_وقتی بلد نیستی لازم نیست جلو بیافتی...دنبالم بیا.
چانیول با بدخلقی گفت و همین باعث شد نیشخند بکهیون عمیق تر بشه...یه چیزی این وسط درست نبود و پسر ریزجثه با اینکه حسش میکرد ولی هیچ دلیل منطقی براش نداشت.
مثل یه جوجه اردک کوچولو که دنباله مادرش میافته پشت سر چانیول حرکت کرد و وقتی به استخر رسیدن نیشش تا بناگوش باز شد.
_وای‌‌...استخر دوس دوس.
با ذوق تو جاش یه جشن کوچیک گرفت و همونطور که ورجه وورجه میکرد با در شیشه ای رو هل داد و داخل اتاق رختکن شد و چانیول تا لحظه آخر درو براش نگه داشت.
گروه فیلمبرداری از اینجا میخواستن شروع کنن و نه بکهیون نه چانیول، هیچکدوم جرات نمیکردن به چهره برزخی تهیه کننده نگاه کنن.
بکهیون حس میکرد اون زن یکم زیادی داره حساسیت نشون میده ، البته که خبر نداشت چانیول نمیتونه نگاهش رو از لبای صورتی و براقش بگیره.
_وسایلتون رو داخل کمداتون گذاشتیم.
بکهیون به کلیدای لمسی که تو دستاشون قرار گرفت نگاهی کرد و دنباله شماره 7 چشماش رو به اطراف چرخوند.
_خب شروع میکنیم...1 2 3..حرکت.
و همین کافی بود تا بکهیون و چانیول مثل بچه های حرف گوش کن دنباله کمداشون بگردن.
_اوووووو چقدر وسایل اینجاست.
بک با ذوق گفت و عینک شنای آبی رنگ رو بیرون کشید.
_چانیول شی عینکت چه رنگیه؟
با نیش باز پرسید و چانیول تمام تلاشش رو به کار برد تا پوکر نشه، پس فقط همونطور که وسایلاش رو برمیداشت جواب داد
_توسی.
_بره من آبیه.
بک با تکخنده ای گفت و دوباره به وسایلاش نگاه کرد و وقتی چانیول به سمت رختکن راه افتاد اونم سریع خودشو جمع و جور کرد تا زودتر لباساش رو عوض کنه.
_قراره کلی خوش بگذره.
قبل از اینکه پشت در رختکن قایم بشه رو به دوربین با یه چشمک بامزه گفت.
درسته که زیاد باهوش نبود ولی میتونست لااقل بعضی چیزا رو حس کنه هر چند در اون حد اعتماد به نفس نداشت که بخواد قبولشون کنه.
چانیول مگه دیوونه شده بود که بخواد عاشقش بشه یا ازش خوشش بیاد؟..طبق چیزی که قبلا هم گفته بود بکهیون براش مثله یه فاک بادی بود؟
پس چرا یه طوری بهش نگاه میکرد که بکهیون حس میکرد قشنگ ترین چیز موجود توی کره زمینه.
اگه چند ماه پیش بهش میگفتن دوباره پارک چانیول رو میبینی و باهاش استخر میری همونجا خودکشی میکرد ولی الان همه چی داشت خیلی سریع اتفاق میافتاد.
خودشم هیچ ایده ای راجب اینکه چی میشه که یهو نمیتونه نگاهش رو از اون چشمای براق و مشکی بگیره نداشت.
میدونست چانیول خطرناکه، میدونست بوی عطرش نباید از نظرش آرامش بخش بیاد‌، میدونست اون آدم کسیه که یه بار کاملا نابودش کرده ولی تا حالا شده یه چیزی رو بدونید ولی نتونید بهش عمل کنید؟
بکهیون حس میکرد چانیول مثله یه باتلاقیه که هر چقدر بیشتر توش دست و پا بزنه بیشتر داخلش فرو میره.
نفسش رو بیرون داد و بعد از درآوردن لباساش مایوی مشکی رنگی رو تنش کرد و از روش ربدوشامبر سفید کوتاهی رو پوشید.
_اینا رو گذاشتن تا مردم بدنمون رو نبینن؟
زیر لب با تعجب زمزمه کرد و گره ربدوشامبر رو سفت تر کرد.
عینک شنا رو بالای سرش فرستاد و دماغ گیر رو دور گردنش انداخت.
همونطور که لباساش رو داخل کیسه ای که قبلا توش وسیله های شناش بودن گذاشته بود از رختکن خارج شد و بعد از دستی که برای دوربین تکون داد در کمدش رو باز کرد و وسایلاش رو داخلش گذاشت.
_داشتی اون تو چیکار میکردی؟
چانیول با ابروهای بالا رفته پرسید و تکیش رو از کمدش گرفت، نگاه بکهیون سمتش کشیده شد و در لحظه ابروهاش بالا پرید
_واسه من چرا کوتاه تر از توعه؟
همونطور که به ربدوشامبر مشکی چانیول اشاره میکرد پرسید و مردبزرگتر نگاهش رو روی رون پر و شیری بک به گردش انداخت و نیشخندی زد
_شاید اینطور جذاب تر به نظر میرسی.
نگاهش رو به چشمای متعجب بکهیون برگردوند و بدون اینکه نگاهش رو ازش جدا کنه از کنارش رد شد و همزمان گفت
_مگه استخر دوست نداشتی؟.‌.بهتره عجله کنی‌.
_عوضی.
بکهیون زیر لب زمزمه کرد و با حالت معذبی اون ربدوشامبر کوفتی رو کمی پایین تر کشید.
وقتی از در شیشه ای که چانیول براش نگاه داشته بود عبور کرد با دیدن استخر اختصاصی که نور آبی رنگ کلش رو گرفته بود و زیادم بزرگ نبود جیغ خفه ای کشید.
_وای چقدر خوبه.
به طرف چانیولی که با بی خیالی داشت روی صندلی کنار استخر مینشست برگشت.
_چانیول شی بیا یه بازی کنیم.
این قضیه به همون نقشه ای که قبل سوار آسانسور شدن کشیده بود برمیگشت و چانیول اگه زرنگ بود هیچوقت قبول نمیکرد ولی فاک!...فقط کافی بود به چهره مظلوم شده بکهیون نگاه کنه تا سری به نشونه موافقت تکون بده.
_چه بازی؟
بکهیون کنارش جا گرفت و لبش رو زبون زد..قابل گفتن بود که کل محیط استخر با دوربین هایی که گروه فیلمبرداری جای گذاری کرده بودن پوشیده شده بود پس بک نمیتونست زیاد حرکت بزنه.
_ببین بازیش اینطوریه که باید تو چشمای هم خیره بشیم و سوال بپرسیمو دروغ گفتن کلا ممنوعه، اگه نتونی جوابی بدی یا سریع نگاهتو بدزدی میبازی و هر کس ببازه باید خودشو اول توی آب بندازه‌.
_هوووم جالب شد.
چانیول ابروهاش رو بالا انداخت و به سمت بکهیون مایل شد و همین کافی بود تا نیش پسرکوچکتر باز بشه و با ذوق باسنش رو روی صندلی تکون بده‌.
دستاشو بهم کوبوند و بعد از جمع کردن نیشش با چهره جدی شده ای به چشمای چانیول خیره شد.
_من اول مپرسم.
چانیول با لبخند کجی که به خاطر چهره جدی شده بکهیون رو لبش شکل گرفته بود سری تکون داد و موافقت خودشو اعلام کرد.
_چرا توی پارک بهم گفتی میبریم انباری؟
_میدونستی اینجا دوربین داره؟
_اینم میدونم که تهیه کننده میتونه کات کنه.
چانیول تکخنده ای کرد و همونطور که به چشمای بکهیون خیره شده بود سمتش متمایل شد
_چون میخواستم از اون فیلمبرداری کوفتی خلاص بشم...‌حالا نوبت منه.
بکهیون پوفی کشید، چانیول داشت میپیچوندتش؟
_چرا با کای دوست شدی؟
بکهیون تکخنده ای کرد و شونه ای بالا انداخت
_تو چیزی راجبش نمیدونی.
_خب بگو بدونم.
چانیول انگار مشتاق شده باشه سریع گفت ولی پسرکوچکتر نوچی کشید و وقتی حس کرد فاصلش با چانیول زیادی کم شده از جاش بلند شد و بدون اینکه نگاهش رو بگیره دست به سینه شد
_نوبته منه...وقتی میگی انباری یعنی قبلا بهش فکر کردی و وقتی میگی لبای صورتیت یعنی نگاهت روی لبام قفل بوده یا به همه به این چشم نگاه میکنی؟
وقتی چانیول هم متقابلا از جاش بلند شد و به سمتش اومد آب دهنش رو با استرس قورت داد، چون فاصلشون زیاد بود تونسته بود این سوال رو بپرسه و حالا که اون داشت بهش نزدیک میشد اعتماد به نفس رویارویی باهاش رو نداشت .
وقتی سایه ای از پارک چانیول روش افتاد با زور جلوی خودش رو گرفت تا نگاهش رو از اون چشمای وحشی نگیره.
_بهش فکر کردم.
خیلی مختصر و مفید جواب داد و همین چهارکلمه کافی بود تا قلب بکهیون تند تند بزنه.
_گفتی من نمیدونم...چی رو نمیدونم؟
چانیول وقتی یه قدم بهش نزدیک تر شد پرسید و بکهیون با بدبختی آب دهنش رو قورت داد...وقتی این بازی رو شروع کرده بود فکرشم نمیکرد کسی که آخرش به غلط کردن میافته خودشه.
همون یه قدمی که چانیول جلو اومده بود رو عقب رفت
_خب...رابطه منو کای اونطور نیست که تو فکر میکنی.
با بدبختی جوابش رو پیچوند و چانیول اخمی کرد و یه قدم به سمتش اومد و بک باز عقب کشید.
_چه طوری نیست؟
_نوبت منه.
سریع گفت و دستش رو تو جیب ربدوشامبرش فرو برد
_چرا به من فکر میکنی؟
_تو چیزی راجبش نمیدونی.
چانیول مثله خودش جواب داد و باعث شد اخمای بکهیون توی هم بره.
_یااااااا.
_والا...حالا بگو بینم رابطت با کای چه کوفتیه؟
با حرص غرولند کرد و حتی یه درصدم فکرش رو نمیکرد که بک به سمت استخر بره و قبل از اینکه خودشو داخلش پرت کنه داد بزنه
_باید بیای نجاتم بدی.
و لحظه بعد صدای پرت شدن پسرکوچکتر تو گوشای بزرگ چانیول پیچ خورد....اون بچه دیوونه ای چیزی بود؟...هر چند اگه بکهیون میدونست چانیول و کیونگسو با هم کات کردن هیچوقت از اینکه رابطه فیکش با کای لو بره نمیترسید.
چانیول با حرص ربدوشامبرش رو از تنش خارج کرد و بعد از لعنتی که فرستاد داخل آب شیرجه زد تا اون مایه دردسر رو نجات بده.چشماش رو برای پیدا کردن بک ریز کرد و با دیدنش که مثل یه ماهی کوچولو داشت دست و پا میزد سرعتش رو زیادتر کرد تا بهش برسه.
دستش رو زیر بازوش انداخت و چند دقیقه بعد پسر کوچکتر همونطور که تو بغلش بود به شدت داشت سرفه میکرد.
با اعصابی که به شدت خط خطی شده بود بکهیون رو سمت لبه استخر هدایت کرد و لحظه ای که پسر کوچکتر رو بین خودشو دیواره استخر حبس کرد با چشمایی که به خاطر هجوم آب داخلشون، سرخ شده بودن بهش خیره شد.
تیکه ای از موهای خیسش روی صورتش افتاده بود و اونطور که قطرات آب روی بدن عضلانیش سر میخوردن زیادی سکسی بود....هر چند بکهیون انقدر هنوز تو شوک بود که نتونه به چیزی دقت کنه.
همونطور که دستش وسط سینه ستبر چانیول بود نفس نفس میزد و موهای خیسش مثله جوجه به پیشونیش چسبیده بودن و عینک شناش هم انگار زیر آب افتاده بود.
_چرا همچین غلطی کردی؟
صدای خشدار و عصبی چانیول باعث شد نگاهش رو به اون دوتا چشم خون افتاده بده و زبونش رو روی لبش بکشه و با صدایی که از استرس میلرزید جواب بده.
_چون دیگه نمیخواستم این بازی رو ادامه بدم.
_هیچ میدونستی اگه نجاتت نمیدادم چی میشد؟...اگه جدیت نمیگرفتم و برمیگشتم رو صندلیم میشستم؟
چانیول داد زد و بک برای چند ثانیه چشماش رو بست...خودشم نمیدونست چرا اینکارو کرده بود ولی  وقتی خودشو داخل آب انداخت با تمام وجود اطمینان داشت چانیول حتما میومد نجاتش بده.
_به من نگاه کن و جواب بده.
دست چانیول زیر چونش نشست و سرش رو بالا گرفت و فقط کافی بود تا چشماشون روی هم بنشینه تا تحت تاثیر ترسی که هنوز از بین نرفته بود لبش شروع به لرزیدن کرد و لحظه بعد پقی زد زیر گریه
_خفه شو چون خودمم نمیدونم چرا اینهمه بهت اعتماد دارم.
چانیول برای چند لحظه به چهره رنگ پریده کوچکتر نگاه کرد و در آخر نفس حرصیش رو بیرون داد.
_احمق.
زیرلب زمزمه کرد و ثانیه بعد بکهیون با حس جدا شدن دست چانیول از چونش و پیچش بازوهاش دور بدنش چشمای نم دارش گرد شدن.‌‌...هر دوشون یه چیزیشون شده بود؟
الان چانیول به جای یه بغله محکم باید یه مشت بهش میزد و بکهیون جای گریه باید سرش داد و بیداد میکرد....یعنی چون پس زمینه ذهنشون از حضور دوربین ها خبر داشتن اینطور مهربون باهمدیگه تا میکردن؟
هر چند از اینکه پشت اون درها تیم فیلمبرداری با چشمای گرد شده داشتن اون صحنه رو نگاه میکردن بی خبر بود.‌‌...واقعا اون دوتا دیوونه ای چیزی بودن؟



____________________________________

ووت و نظر یادتون نره^^
بابت تاخیر متاسفم حقیقتا دارم یه سری کارا رو انجام میدمو همین باعث شده اصلا وقت نکنم حتی آنلاین شم ولی از این به بعد آپ به روال قبل برمیگرده^^
مرسی از نظرات قشنگتون خوشملام**
دوستون دارمممم❤❤





Continue Reading

You'll Also Like

129K 3.3K 72
Following the legend of korra but with a twist. Imagine if you were an avatar too, an aware avatar that helps your sister find her way. And Tophs her...
118K 2.1K 80
in which the author grew tired of searching wattpad for popular actors from the 80s, so she decided to make her own book of male face claims. © 2018...
309K 6.8K 35
"That better not be a sticky fingers poster." "And if it is ." "I think I'm the luckiest bloke at Hartley." Heartbreak High season 1-2 Spider x oc
674K 33.4K 24
↳ ❝ [ ILLUSION ] ❞ ━ yandere hazbin hotel x fem! reader ━ yandere helluva boss x fem! reader ┕ 𝐈𝐧 𝐰𝐡𝐢𝐜𝐡, a powerful d...