دست هاش رو بالا کشید و به بدنش قوسی داد تا خستگی از تنش بیرون بره و بعد از پیچیدن اون درد لذت بخش توی تنش در اتاق رو باز کرد که با دیدن صحنه رو به روش یه ابروش بالا پرید.
"میشه بپرسم اینجا چه خبره؟"
از جونگین که داشت شلوار پای بک میکرد و کیونگسو که در حال گشتن داخل کمد برای پیدا کردن یه تیشرت مناسب بود پرسید.
"داریم میریم جایی"
کیونگسو خیلی عادی گفت و همچنان در حال زیر و رو کردن کمد بود
"کجا؟"
"بیرون"
بکهیون خیلی بی حوصله مثل تمام این مدت جوابش رو داد پاش رو کمی بالا برد تا جونگین راحت تر کارش رو بکنه اما کای بی توجه به چشم غره بکهیون، جواب چانیول رو داد
"داریم میریم پیش نونا چایونگ، خیلی دختر باحالیه میخوای بیای؟"
"عا..."
راستش اول میخواست بگه نه ولی بعد از این که دید بکهیون دوست نداره بیاد اون کرم درونش با التماس های فراوان باعث شد که قبول کنه
"اره راستش حوصلم سر رفته بود و دوست دارم با این نونا چایونگ آشنا شم"
و بعد لبخند گندهای زد که باعث شد بکهیون با دندون قروچهای روش رو بگیره.
"آه بکی پس این تیشرت سیاهت کو؟!"
"تو مگه خودت تیشرت سیاه نداری؟ کل کمدت مشکیه و الان لنگ یه تیشرت سیاهی؟!"
کیونگسو سرش رو از توی کمد بیرون کشید و با قیافهای بی حالت به بک نگاه کرد
"دقیقا! من کلی لباس سیاه دارم اما یه کسی تصمیم گرفت یه لباس سرخابی خیلی خیلی تیره رو همراه با تمام تیشرت های من بشوره و برینه به همشون!"
بکهیون با فهمیدن این که منظور کیونگسو کسی جز جونگین نیست با قیافهای مشابه کیونگسو حتی به مراتب پوکر تر زل زد به جونگینی که خودش رو زده بود به اون راه.
"اهم اهم چانیول هیونگ بدو لباس بپوش باید بریم!"
کای این جمله رو با لحن "هیچ اتفاقی نیفتاده و من هیچ گندی نزدم، اگر هم اتفاقی افتاده حکمت خدای متعال بوده" گفت و از جلوی پای بک بلند شد.
"میخوام آتلم رو باز کنم"
"الان که نه بذار شب"
"کسی از تو نظر نپرسید!"
چانیول شونه ای بالا انداخت و دنبال لباس گشت
"هر جور راحتی"
یه تیشرت مشکی پیدا کرد و روی شونه کیونگسو انداخت
"بیا اینو بپوش اون انقد کمدش بهم ریختس چیزی پیدا نمیکنی"
بکهیون با لب های خط شده بهش نگاه کرد.
کیونگسو با قیافه شاکری به چان و بعد حالتی کلافه به پسر بداخلاقی که دست به سینه روی تخت نشسته بود نگاه کرد
"اوه ممنون چان و اره واقعا افتضاحه! یه ذره تمیزش کن جان هر کی میپرستی!"
و بعد تیشرت رو از روی شونش پایین کشید.
چانیول لباس هایی که انتخاب کرده بود رو برداشت و خواست تنش کنه که یادش اومد سه جفت چشم توی این اتاق وجود داره.
بهشون نگاه کرد تا شاید حداقل روشون رو برگردونن ولی خب عین بز بهش زل زدن پس مجبور شد بره توی حموم و لباس هاش رو عوض کنه.
∞•°∞°•∞•°∞°•∞
"خب دوست دارید چی کوفت کنید؟"
پسری که دفعه اولش بود به رستوران جمع و جور اما با دکوراسیون جذاب چایونگ میومد و هیچ شناختی ازش نداشت، با تعجب به دختر که روی میز خم شده بود و خیلی عادی، البته از نظرش و بقیه به جز چان سفارش میگرفت نگاه کرد.
جونگین با دیدن نگاه متعجب چانیول رو به دختر کرد
"هی نونا میخوای دفعه اول یه ذره مهربونه تر رفتار کنی؟"
چایونگ در جواب صاف ایستاد و دست هاش رو به سینش زد
"خب انتظار نداشته باش این ساعت که تایم غذا نیست و من میخوام استراحت کنم و شما یهو عین بختک از ناکجاآباد خراب میشید رو و میخواید غذا کوفت کنید باهاتون عین شاهزاده ها حرف بزنم و براتون فرش قرمز پهن کنم!"
چانیول آب دهنش رو با صدای بلندی قورت داد و توجه بقیه رو جلب کرد اما بکهیون کاملا بی تفاوت، فقط شونه ای بالا انداخت
"من نمیخواستم بیام اینا به زور منو آوردن"
چایونگ ابرو هاش رو بالا انداخت و روی صورت پسر اخمالو خم شد
"پس خوشحال میشم بری بیرون و کار منو آشپز هام رو راحت تر کنی بک!"
چانیول بدون اینکه دست خودش با تک خندهای زد که با دیدن چشم های عصبی بک که به اصرار جونگین کنارش نشسته بود، خندش رو جمع کرد
البته این که کای خواست تا اون دوتا پیش هم بشینن در واقع به این خاطر بود که خودش پیش کیونگسو بشینه و خب اونا هم سعی کردن طبق معمول خودشون رو به نفهمی بزنن.
"نگفتید... قرارع دقیقاً چی حیف و میل میکنید؟"
"عااا... راستش من نمیدونم اینجا چه غذاییش خوشمزست پس هرچی بقیه سفارش بدن!"
"اوکی ولی باید بگم همه غذای های من خوشمزن!"
چان لب هاش رو داخل دهنش کشید و سرش رو تکون داد.
چایونگ به طرز عجیبی باعث استرسش میشد!
"عام خب سه تا بیبیمباپ، دوتا سوپ جلبک، سه تا جاجانگمیون، چهارتا کیمچی ترب و کلم، دوتا هم بولگوگی ماهی!"
چایونگ کمی با لب های خط شده به بکهیون زل زد و بعد سکوت رو شکست
"تو به زور اومده بودی دیگه؟!"
بکهیون خیلی جدی سرش رو تکون داد و باعث شد دختر نفس عمیقی بکشه و خودش رو کنترل کنه
"باشه من برم به آشپز های بدبختم خبر بدم که باید تو تایم استراحتشون برای فقط چهار نفر! اندازه ده نفر غذا درست کنن!"
"حتما اینکار رو بکن... نونا!"
با چشم هایی که ازشون لیزر پرتاب میشد به کیونگسو که در حال چت کردن با کسی بود نگاه کرد و بعد از این که دیدی تاثیری نداره، فقط سرش رو تکون داد و سمت آشپزخونه رفت.
"میگم یه ذره ناراحت نشد؟"
"نه بابا ناراحت نشد"
"ولی خیلی غر زدا!"
"نه این کلا عادتشه و گرنه از خداشه که ما بیایم اینجا و دور و برش باشیم مخصوصا که اخیرا هم با دوست پسرش به هم زده و به افسردگی پسا کات کردن دچار شدن"
"آها..."
جونگین بعد از این که مطمئن شد بدون توجه به "حفاظت از حریم شخصی دیگران" بخشی از مسائل خصوصی چایونگ رو برای چانیول بازگو کرده، گردنش رو کج کرد و سعی کرد با گوشه چشم ببینه که کیونگسو داره با کی و در مورد چه چیزی چت میکنه.
و حواسش نبود که هی داره نزدیک و نزدیکتر میشه تا جایی که با نشستن انگشت کیونگسو روی پیشونیش و هل دادن سرش به عقب تازه فهمید کاملا توی موبایل خم شده بود
"اگه انقدر مشتاقی بدم بخونی؟!"
با خجالت سرش رو پایین انداخت و کمی با انگشت هاش بازی کرد
"ببخشید..."
کیونگسو چرخی به چشم هاش داد و دوباره مشغول تایپ کردن شد.
کای لبش رو گزید و برای بکهیونی که داشت لب میزد "نمیتونی کمتر ضایه باشی؟" زبونش رو تکون داد و بعد اون هم مثل چانیول مشغول دید زدن دور و بر شد.
با وجود این که قبلا صدبار این اطراف رو دیده بود ولی خب بهتر از هیچی بود، بالاخره باید خودش رو با یه چیزی مشغول میکرد دیگه.
اصلا حس خوبی به کسی که کیونگسو داشت باهاش چت میکرد نداشت.
درسته که اونا واقعا با هم توی رابطه نبودن و اون حق دخالت نداشت.
ولی متاسفانه منطقش توان فهموندن این مسئله رو به مغز و قلبش نداشت...
بیشتر از بیست دقیقه بعد میز پر از غذای های بود که بکهیون سفارش داده بود و صادقانه باید بگم چانیول هیچ ایدهای نداشت که چجوری قراره این همه غذا رو بخورن!
چایونگ روی صندلی بالای میز نشست و ظرف چاپستیک ها رو وسط گذاشت تا همه بتونن استفاده کنن.
بعدش زیر چشم به همشون نگاه کرد چون امشب همشون یه جوری رفتار میکردن، حتی به نظرش چانیول هم با وجود این که برای اولین بار دیده بودتش و شناختی ازش نداشت، غیر عادی و مضطرب برخورد میکرد.
کیونگسو قاشق برنجی رو نزدیک دهنش برد که کای سریع یه تیکه ماهی روش گذاشت و در جواب نگاه متعجبش فقط شونه بالا انداخت.
چایونگ زیر لب چندشی گفت و سعی کرد غذاش رو بخوره که با دیدن صحته مقابلش ابروش رو بالا انداخت و با تعجب پوزخندی زد.
بکهیونی که کیمچی میخواست اما جون دستش نمیرسید چانیول ظرف رو جلوش نگه داشت و بعد...
بکهیون خیلی اتفاقی دیگه کیمچی نخواست و دست پسر رو پس زد!
خب چایونگ تیز و عاشق روابط بقیه بود، پس فهمیدن بخشی از ماجرا اصلا براش سخت نبود!
حداقل در همین حد که چانیول به هر دلیلی مثل علاقه، عذاب وجدان یا هر کوفت دیگهای سعی در نزدیک شدن و کمک کردن به بک رو داره اما خب پسر بزرگتر...
اون اصلا از این وضع راضی نبود!
∞•°∞°•∞•°∞°•∞
2012/2/29
"یه پرتاب چهار امتیازی!!! آفرین بیون کارت خیلی خوبه واقعا به آیندت امید دارم پسر!"
بکهیون رو به مربیشون لبخند بزرگی زد
"ممنون..."
مربی سراغ بقیه رفت و به بازی کردنشون دقت کرد تا ارزیابیش رو بگه.
بکهیون محو تماشای بازی بود که با نشستن نرمی مرطوبی روی گردنش اول کمی پرید ولی بعد با استشمام عطر خنک چانیول خنده آرومی کرد و سمتش برگشت
"هی! یکی میبینه..."
چانیولی ابروش رو بالا انداخت و به بقیه نگاه کرد
"نگران نباش، بقیه در حال جذب رضایت مربی سختیگیرن که به تو... گفت کارت خیلی... خوبه... و بهت امید... داره..."
آخر جملش صداش تحلیل رفت اما پسر بزرگتر متوجهش نشد.
کار بکهیون خوب بود...
خیلی...
خیلی...
خوب...
این ترسناک بود...
سرش رو تکون داد تا این افکار برن بیرون.
برای پرت کردن حواس خودش دست پسر رو کشید و از سالن سر پوشیده خارج کرد.
بعد از مطمئن شدن از این که کسی توی رختکن نیست بکهیون رو داخل هل داد و در رو بست
"هی داری چیکا-"
با نشستن لب چانیول روی لب هاش جملش نصفه موند و به جای این که زبونش رو برای حرف زدن خسته کنه تصمیم گرفت اون رو درگیر بوسه یه دفعهای و خیس چانیول بکنه.
دهنش رو باز کرد و گذاشت زبون چانیول وارد دهنش بشه.
با لذت مشغول مکیدن لب هاش و حرکت دادن زبونش بود اما پسر کوچکتر اصلا لذت نمیبرد!
از خودش بدش میومد که به خاطر منحرف کردن افکار نادرستش داره دوست پسرش رو می بوسه!
لب هایش رو فاصله داد و به مردمک های پسر که تند تند روی صورتش میچرخیدن نگاه کرد.
با گذشتن دوباره فکر هایی که نمیخواستشون نگاه رو از چشماش گرفت.
پس برای این که مجبور نشه بهش نگاه کنه سرش رو توی گردنش فرو برد و با نوک زبونش روی گردنش کشید که هیس آرومش رو شنید.
خیلی آروم می بوسید و سعی میکرد افکارش رو با هر لمس روی پوست نرم و سفیدش، پس بزنه اما دست خودش نبود و با دوباره فکر کردن به اون ها عصبی شد.
حدود بیست ثانیه بعد با صدای ناله های آروم بک به خودش اومد
"لعنت بهت پارک! کل گردنم رو کبود کردی!!"
به رد های قرمز روی گردنش که آروم تیره میشدن نگاه کرد و لبش رو گزید حواسش پرت شده و حرصش رو سر بکهیون خالی کرده بود!
"وای ببخشید..."
همونطور که سرش پایین بود گفت و بعد با شیطنت به چشم های پسر نگاه کرد
"الان بقیه جا ها رو هم رنگ میکنم تا برابر بشه"
"چی؟ نه چااااننن"
قبل از این که بتونه کاری کنه چانیول روی نیمکت توی رختکن خوابوندش و روش خیمه زد.
دستش رو زیر تیشرت پسر برد و با پوستش بازی کرد
"نکن چا..ن قل..قلکم میاد!!"
با خنده جملش رو گفت و باعث شد کرم درون پسر کوچکتر فعالتر از این بشه.
تیشرتش رو بالا زد و لبش رو روی پوست نرم و سفید شکمش گذاست و بوسه های آرومی بهش زد.
کم کم بوسه ها رو محکم تر کرد و نقاط بیشتری رو مورد حمله قرار بود
"هی بسه! نکن دیگه یکی میبینه..."
چانیول نیشخندی زد و بعد از بوسه سطحی که روی لب های پسر گذاشت از روش بلند شد و اجازه داد اون هم بلند شه.
خب...
انصافا خوب تونسته بود افکارش رو منحرف کنه نه؟
حداقل فعلا...
∞•°∞°•∞•°∞°•∞
وارد خونه شد و کفش هاش رو با دمپایی های خونگی عوض کرد.
با ندیدن مادرش خواست صداش بزنه اما کمی که بو کشید. حس کردن بوی قوی و تند قهوه باعث شد جلوتر بره و تونست صدای برخورد انگشت با کیبورد لپتاپ رو بشنوه.
این یعنی هیونهه از دیشب هنوز پای لپتاپش نشسته بود و در حال کار کردن بود
با اخم از پله ها بالا رفت و در اتاق رو باز کرد.
به هیونهه که پشت میزش نشسته بود و دورش کلی ماگ نسکافه و فنجون قهوه گرفته بود نگاه کرد.
انقدر مشغول تایپ کردن بود که حتی متوجه اومدن بکهیون هم نشده بود
جلو رفت و دستی به موهای مادرش کشید
"وایی!!! حموم که نمیری حداقل یه شونه با این موهات بزن! شبیه لونه کبوتره!"
هیونهه که تازه فهمیده بود بکهیون رسیده سرش رو بالا آورد و با نوک انگشتش عینکش رو عقب داد.
عینکی نبود و اون شیء رو بیشتر برای پرستیژش میذاشت تا ستنش بیشتر به نظر بیاد و بقیه جدی بگیرنش.
"ایش ایش ایش ببینش تو رو خدا! کثیف!!"
لب هاش رو جمع کرد و دست پسرش و کشید تا روی پاش خودش بشونه.
"یا مگه من بچم که اینجو-"
با گرفته شدن دست هاش پشت بدنش فهمید که هیونهه چه نقشهای براش کشیده و داد بلندی زد
"نهه!!! نههه تو رو خدا تو یکی دیگه قلقلکم نده!!!"
هیونهه با نیشخند دستش رو روی پهلوش گذاشت و تند تند قلقلکش داد.
"بگو غلط کردم تا ولت کنم!"
"باشه باشه، هرچی تو میگی... اصلا گوه خوردم!"
هیونهه با رضایت سری تکون داد و دست هاش رو ول کرد
بک سریع بلند شد و نفس عمیقی کشید.
بعد دوباره دستش رو سمت موهای مادرش که با مداد بالای سرش جمع کرده بود برد.
"نه اخه خدایی این چیه؟ خیر سرت دختری! یه ذره به نظافت شخصیت برس..."
هیونهه دست هاش رو شکل پنجول گربه بالا آورد
"دوباره قلقلک میخوای اره؟"
"نه نه نه! مگه مغز خر خوردم؟!"
"خوبه! راستی امروز-"
بکهیون که منتظر حرف هیونهه بود با ساکت شدندش رد نگاهش رو گرفت و به گردن خودش رسید، تازه اون لحظه یادش اومد که به کل فراموش کرده بود دوست پسرش علیرقم خواستش، کبودی های متعددی رو بدنش به جا گذاشته!
هیونهه ابرو هاش رو بالا انداخت و با نیشخندی که واقعا بکهیون رو میترسوند از جاش بلند شد.
از بلند تر بودن قدش نسبت به پسرش استفاده کرد و با خم شدن روش اجازه نداد فرار کنه
"یکی اینجا کار های جذابی کرده نه؟"
"چی؟ نه با-"
"باشه باشه اصلا هرچی تو میگی فقط کاندوم گذاشتی کردی دیگه؟"
با این حرف صورت بکهیون در جا قرمز شد و با تعجب به مادرش خیره شد
"کاندوم؟ نه آخه کاندوم دیگه چه صیغه-"
"چیییییی؟؟؟؟ یعنی میخوای بگی دختر مردم بدون کاندوم کردی؟؟!!!! خو حامله میشه بدبخت!!!!"
بکهیون با بی حس ترین حالتی که داشت با مامانش زل زد
"اولا که میشه انقدر کردی کردی نکنی؟ بابا من جای تو خجالت کشیدم..."
هیونهه پشت پلکی براش نازک کرد و ایشی گفت
"خیلی هم دلت همچین مادر روشن فکری بخواد! خوب بود مثل بقیه میزدم زیر گوشت؟"
بکهیون آهی کشید و دستش رو پشت مامانش گذاشت
"باشه حالا نمیخواد قهر کنی و در ضمن نگران نباش کسیو ن.ک.ر.د.م!"
شمرده شمرده گفت
دختر بهش نگاه کرد و سرش رو تکون داد
"ولی بک! هر وقت که کسی رو کرد- یعنی باهاش رابطه داشتی و حامله شد باید عین یه جنتلمن واقعی رفتار کنی باشه؟"
نگرانی مادرش رو درک میکرد چون خودش هم تجربه داشت.
بک ثمره یه هوس یه شبه بین مادر شونزده سالش و همکلاسیش بود، که هیچ چیزی ازش نمی دونست بود و خب پدرش هم اهمیتی به حامله بودن هیونهه نداده بود و رفته بود.
در نتیجه مامانش همیشه روی این موضوع حساس بود
برای این که بحث رو عوض کنه دستش رو به کمرش زد
"چون که از دیشب سر این کار نشسته بودی پس احتملا الان غذا نداریم! و من دارم از گشنگی میمیرم! حالا پلنت چیه؟!"
هیونهه سرش رو که به خاطر حموم نرفتن چرب شده بود خاروند و گفت
"خب میتونیم از بیرون پیتزا بگیریم!!"
بک بشکنی روی هوا زد
"تصویب شد"
∞•°∞°•∞•°∞°•∞
2020/3/21
"تمرین هاتون خوبه؟"
با سوال چایونگ، چانیول از فکر بیرون اومد
"بد نیست ولی خب سخته!"
"آها! مسابقات چند ماه دیگس؟"
بکهیون غذاش رو قورت داد و رو به دختر کرد
"حدودا هفت ماه دیگ و چهار ماه آخر خیلی فشرده میشه برنامه ها!"
"اوهوم درسته..."
چایونگ آروم زمزمه کرد و بعد از نگاه زیر چشمی که به کیونگسو کرد ادامه داد:
"کیونگ میشه من بعدا باهات صحبت کنم؟"
گوش های کای با این حرف تیز شد و سریع به اون ها نگاه کرد
"باشه... حتما"
کیونگسو خیلی عادی گفت و دوباره مشغول خوردن غذاش شد البته در حالی که جونگین تقریبا تمام ظرف های روی میز رو در نزدیک ترین حالت ممکن بهش چیده بود تا راحت باشه و با این کار موفق شده بود کفر بقیه رو دربیاره.
بعد از این که شامشون رو خوردن سریع برگشتن خوابگاه چون اصلا دوست نداشتن به ساعت خاموش بخورن و در های خوابگاه بسته بشه!
"آآه دارم از خستگی میمیرم!"
بکهیون خودش رو به پشت روی تخت پرت کرد و چانیول مشغول تعویض لباسش با پیژامه راه راه سفید و سرمهایش کرد.
لباس های بیرونش رو توی رخت چرک ها ریخت چون بکهیون لطف کرده بود و تمام روغن غذا رو روی لباسش ریخته بود و خب چانیول امیدوار بود که تمیز بشه!
هرچند امید زیادی وجود نداشت...
"داری چیکار میکنی؟"
بکهیون که در حال باز کردن اتل کرم رنگی که پاش بود جواب داد
"این لعنتی رو باز میکنم! پام دیگه خوب شده و این فقط اضافیه!"
چانیول پوفی کشید و جلوی پاش روی زانو هاش نشست
"بذار من باز میکنم"
در کمال تعجب بکهیون بدون کوچکترین اعتراضی قبول کرد و به دیوار پشتش تیکه داد تا خسته نشه.
"دکتر که نرفتی تا از این پات عکس بگیرن، الان هم که میخوای همینطوری و بدون هیچ مشورتی بازش کنی! خب آخه اون سوهو بدبخت دقیقا پس اینجا چیکار میکنه؟! حداقل میذاشتی یه معاینه ساده بکنه..."
بکهیون چشم هاش رو چرخوند
"وای! عین این مامانبزرگا با اون صدا رو مخت هی غر میزنی!! سرم رفت..."
چانیول نفسش رو صدا دار بیرون داد و دیگه چیزی نگفت.
باند سرمهای رو از دور مچش باز کرد و کمی قوزکش رو فشار داد تا ببینه دردش میاد یا نه.
صورت بکهیون فقط یه ذره جمع شد پس خیلی چیز مهمی نبود...
ولی خب بد نبود که یه ذره پماد بزنه. محکم کاری که عیب نداره...
کشو دومی عسلی بکهیون رو باز کرد و پماد موضعی که میدونست اونجا نگهش میداره رو برداشت.
مقداره نه چندان زیادی رو روی نوک انگشت هاش ریخت و آروم شروع به مالش دادن مچ و قوزک پای بک شد.
بکهیون همونطور که به دیوار تکیه داده بود با نگاه ناخوانایی حرکات پسر رو زیر نظر داد...
براش عجیب بود ولی بعضی از خودش میپرسید واقعا این پسر همونیه که اون کار ها رو کرد و باعث اتفاقات به اون بدی شد؟
و بعد دوباره میگفت "اره خودشه! همین آدمه فقط الان خودش رو توی نقش یه آدم مهربون و حتی شاید نادم جا زده"
با حس نکردن لمس هاش رو پوست پاش فهمید کارش تموم شده.
"زخم زانوت که مشکلی نداره؟"
سرش رو تکون و بلند شد تا لباس هاش رو عوض کنه.
برای چانیول این حجم از آروم بودن عجیب بود!
امشب بک چش بود؟
پایان مبارزه بیست و سوم
ادامه دارد...