ugly fan and hot fucker

By MAYA0247

299K 54.7K 8.8K

name:ugly fan and hot fucker couple:chanbeak Gener:🍓اسمات🔞،خشن،عاشقانه،فلاف writet: maya^^ وضعیت:کامل شده⁦☑... More

ugly fan and hot fucker prt 1
ugly fan and hot fucker.prt2
ugly fan and hot fucker_3
ugly fan and hot Fucker 4
ugly fan and hot fucker_5
ugly fan and hot Fucker_prt6
ugly fan and hot Fucker 7
ugly fan and hot fucker8
ugly fan and hot fucker9
ugly fan and hot fucker 10
ugly fan and hot fucker 11
ugly fan and hot fucker 12
ugly fan & hot fucker 13
ugly fan and hot fucker 14
ugly fan and hot fucker-15
ugly fan and hot fucker prt16
ugly fan and hot fucker.prt17
ugly fan and hot fucker.prt18
ugly fan and hot fucker.prt19
ugly fan and hot fucker.20
ugly fan & hot fucker.prt21
ugly fan&hot fucker.prt22
ugly fan & hot Fucker.prt23
ugly fan & hot Fucker.prt24
UGLY FAN & HOT FICKER.prt25
ugly fan and hot fucker.prt26
ugly fan and Hot fucker.prt27
ugly Fan And Hot fucker.28
❌اطلاعیه❌
ugly Fan and Hot Fucker.prt29
ugly fan and Hot Fucker.prt30
Ugly Fan&Hot Fucker.prt31
ugly fan and hot Fucker.prt32
Ugly Fan & Hot Fucker.prt 33
ugly fan & hot fucker.prt 35
ugly Fan and Hot fucker.prt36
ugly fan & hot fucker.prt 37
ugly fan & hot fucker.prt38
ugly fan & Hot fucker.prt 39
ugly fan prt40
ugly fan and hot fucker.prt41
ugly fan & Hot Fucker prt 42
ugly fan and hot fucker.prt43
ugly fan and hot fucker prt 44
ugly fan and hot fucker 45
UGLY FAN AND HOT FUCKER prt46
ugly fan and hot fucker.prt47
ugly fan and hot fucker.prt48
ugly fan and hot fucker.prt 49
ugly fan and hot Fucker.prt50
♡Final part♡

ugly Fan&Hot Fucker.34

4.6K 1.1K 134
By MAYA0247


زیر چشمی به چانیولی که پرس سینه کار میکرد نگاه کرد و طناب توی دستاشو محکمتر گرفت.
شاااید اندکی خجالت آور بود چرا که همه 3 تا مرد داشتن ورزشای سنگین میکردن و بکهیون طناب میزد!
خب هر کس یه طوری بود...دلیل نمیشد که بخواد خودشو با اونا مقایسه کنه، هر کس توی یه چیزی خوب بود و بکهیون با ورزش هیچ میونه ای نداشت!
با نشستن نگاه چانیول روش سریع روش رو برگردوند و دستش رو به پهنای شونش باز کرد و بعد از بیرون دادن نفسش طناب زدنش رو شروع کرد.
خب...اولش خیلی عادی طناب میزد ولی کم کم یاد دوران مدرسش افتاد و سعی داشت شکلای دیگه طناب زدنو امتحان کنه.
وقتی تونست به خوبی پروانه ای بزنه نیشش باز شد و صداش رو بالا برد
_هی کای نگام کن!
و همین حرف کافی بود تا نگاه پسر تیره تر از کیونگسو جدا بشه و روی راننده کوچولوش که با ذوق داشت شکلای عجیب غریبی طناب میزد نگاه کنه...کم کم نیشش باز شد.
_یاااا این خیلی باحاله!
چانیول نیم نگاهی به چهره احمقانه کای انداخت و دوباره نگاهش رو روی بکهیون برگردوند...اونطور که لبخند میزد و چشماش از ذوق میدرخشید باعث میشد لبخند کمرنگی روی لبش بنشینه.
_خسته شدم.
بکهیون یهویی طنابو رها کرد و به سمت دیگه ای از باشگاه رفت و روی صندلی ماساژ ولو شد، کیونگسو تکخنده ای کرد.
_کای....دوست پسرت واقعا کیوته!
_آره...خیلی نازک نارنجیه!
_نازک نارنجی نیست...بکهیون خیلی قویه و یه کارایی میکنه که منو تو هم نمیتونیم انجامش بدیم فقط به ورزش علاقه نداره..مثل من که از پیاده روی متنفرم!
چانیول بدون اینکه متوجه باشه یهویی تمام حرفاشو با حق به جانبی گفت و نگاه شوکه کای و کیونگسو روش نشست.
کای چند تا پلک گیج زد و چشماشو ریز کرد
_تو و بکهیون همدیگه رو میشناسید؟
_آره!
چانیول کوتاه و مفید جواب داد، بدون اینکه سعی کنه چیزی رو پنهون کنه و مطمئنا اگه جا داشت نیشخند میزد و واقعیت های بیشتری رو توی صورت اون پسره از خودراضی میکوبوند مثلا"من عشق اولشم"
نیم نگاهی به چهره کیونگسو انداخت و از جاش بلند شد تا به سمت تردمیلا بره و خب...این بین بکهیونی که رو صندلی ماساژ ولو شده و چشماش رو بسته بود رو دید زد!
_کیوت
زیر لب زمزمه کرد و وقتی روی تردمیل رفت با خودش تصمیم گرفت قبل از رفتنشون به فرانسه حتما یه چیزایی رو باید جا بندازه.
سرش رو به عقب برگردوند و به کای و کیونگسو که زیرچشمی همدیگه رو میپاییدن نگاه کرد...دیگه این بازی زیادی داشت حوصله سربر میشد!

_________________________

کرواتش رو جلوی آینه مرتب کرد و بعد از چند تا پلکی که زد نفسش رو سنگین بیرون داد.
امشب با چانیول قرار شام داشت، حقیقتا اولش نمیخواست قبول کنه ولی وقتی پیامکش رو دیده بود لجش گرفته بود.
اون عوضی با گستاخی تمام گفته بود"کار مهمی باهات دارم " و بعد آدرسو فرستاده بود!
شونه ای بالا انداخت و کت خوش دوختش رو تنش کرد
_بهش اهمیت نده بکهیون...آدمای عوضی انرژیای مثبتو به فاک میدن ولی تو حق نداری انرژی منفی ازش بگیری اوکی؟
به خودش جلوی آینه اخطار داد و بعد از اسپری کردن عطر به بدن و گردنش از اتاق خارج شد.
_اووووو داری کجا میری؟
خواهرش هونطور که ظرف پاپ کورنش رو تو بغل داشت جلوروش سبز شد
_یه قرار کاری دارم.
قابل ذکر بود که بگم توی دروغ گفتن مهارت پیدا کرده بود؟
با دیدن قیافه پکر شده خواهرش لبخند کجی زد و مشتی از پاپ کورنش رو برداشت و داخل دهنش فرو کرد
_برو موفق باشی‌!
مادرش با ذوق از آشپزخونه تقریبا جیغ زد و بکهیون سوپرایز شد...واقعا گوشای مادرش مرزهای تیزی رو رد کرده بودن.
_مرسی.
با دهن پر جواب دادو بعد از برداشتن سوویچش از خونه زد بیرون!
شیر خستش درست روبه روش لم داده بود و همین نیش بکهیون رو باز میکرد.
_لاین کوچولوم من اومدم...بزن بریم.
سوار ماشینش شد و درش رو به آروم ترین شکل ممکن بست و بعد از بستن با احتیاط کمربندش ماشین رو روشن کرد و راه افتاد.
توی طول مسیر همونطور که لاکپشتی طور رانندگی میکرد تمام ذهنش سمت این بود که پارک چانیول چه کار مهمی باهاش داشت؟
شاید میخواست بگه"بکهیونا نمیخواد باهام بیای فرانسه چون دوست پسر جیگرم حاضر شده همراهیم کنه"...خب حقیقتا تنها انگیزش برای رفتن به قرار امشب همین بود.
ندیدن پارک چانیول واقعا آرزوی قلبیش بود...دوری و دوستی!
چشماش رو ریز کرد و به رستورانی که انگار همونجایی بود که چانیول آدرسش رو فرستاده بود نگاه کرد، فاک فاک جای پارکی وجود نداشت و پارکینگ فقط باز بود!
_نه عمرا!...پولمو از سر راه نیاوردم که به شما مفت خورا بدم.
با بینی چین خورده ای گفت و ماشینش رو چند متر جلوتر...خب خیلی جلوتر پارک کرد.
نیشخندی روی لبش نشست...هر چند حالا از رستوران کمی دور شده بود ولی لازم نبود پول به اون مفت خورا بده!
از ماشین پیاده شد و بعد از مرتب کردن کت و شلوارش به سمت رستوران برگشت.
با قدمای بلند و تند تندی خودش رو به رستوران رسوند و بعد از درست کردن دوباره کرواتش با اعتماد به نفس داخل شد.
و داخل شدن همانا و باز شدن دهنش همانا...واقعا جای شاخی بود.
"پشمام...پول هر یه پرس غذای اینجا برابره با خالی شدن حساب بانکیم"
همین فکر کافی بود تا دلش بخواد برگرده و از این رستوران بزنه بیرون...میتونست به چانیول بگه ماشینش خراب شده و تو راه مونده.
کم کم داشت برای در رفتن بیشتر مصمم میشد که صدای مردی تقریبا از جا پروندتش
_آقای بیون؟
با گیجی به پیشخندمتی که با لبخند مودبانه ای نگاهش میکرد خیره شد و سرش رو به معنای مثبت تکون داد
_آقای پارک طبقه بالا منتظرتون هستن...میز شماره 61!
بکهیون چند تا پلک گیج زد...این یارو از کجا فهمیده بود بکهیونه؟...نکنه چانیول تحت نظر داشتتش؟
آب دهنش رو صدا دار قورت داد و بعد از تشکر زیرلبی که کرد از پله های رستوران بالا رفت و خب...طبقه بالا به مرتب ده برابر پایین قشنگ تر بود.
سقف رستوران گنبدی شکل و شیشه ای بود و آسمون رو کاملا به نمایش میذاشت.
سرامیکای تیره با میزای سفید تضاد قشنگی داشت و صدای پیانو کل فضا رو دربر گرفته بود.
فقط کافی بود نگاهش رو اطراف بچرخونه تا مردی که پشت میز کنار پنجره های سراسری نشسته بود رو ببینه.
لبش رو با زبونش تر کرد و وقتی به سمتش حرکت کرد با اعتماد به نفس لبخندی روی لبش نشوند.
_سلام.
روبه روی چانیول نشست و نگاه مرد بزرگتر از چشم اندازه سئول گرفته شد.
_سلام.
با دیدن تیپ رسمی بکهیون ابروهاش رو بالا انداخت و لبخند کجی رو لبش نشوند
_چه قدر رسمی!
_رستورانش واقعا قشنگه...نمیدونستم توی سئول همچین جاهایی هم وجود داره.
بکهیون بحث رو عوض کرد و با صداقت تمام جملش رو به زبون آورد...همین کافی بود تا چانیول خندش بگیره.
_اگه میدونستم زودتر میاوردمت.
چانیول وقتی منوی روی میز رو برداشت گفت و نگاه بکهیون درلحظه رنگ غم گرفت...میخواست بگه "من که فقط یه فاک بادی ساده بودم" ولی فقط سکوت کرد و سرش رو پایین انداخت.
_کار مهمت چی بود؟
بعد از چند ثانیه مکث با لحن سردی پرسید و چانیول نگاهش رو به چهره جدی پسر روبه روش داد
_کیونگسو.
_ها؟
چانیول حاضر بود قسم بخوره چشمای پاپی طور بکهیون برق ذوق زده ای خوردن
_کیونگسو قراره باهات بیاد فرانسه؟
با لبخندی که ردیف دندوناش رو به نمایش میذاشت پرسید و چانیول سعی کرد خندش رو با غنچه کردن لباش و انداختن سرش پایین جمع و جور کنه...بکهیون واقعا گناه داشت.
_نه بکهیون.
ابروهای پسر کوچکتر بهم نزدیک شدن...همونطور که حدس میزد هنوز اینهمه خوش شانس نشده بود که کارما یه بارم که شده به حرفاش گوش بده‌!
_پس چی؟
با بدخلقی پرسید و چانیول با ابروهاش به منوی جلوی پسر کوچکتر اشاره کرد
_غذاتو انتخاب کن.
بکهیون نفسش رو باکلافگی بیرون داد و به منوی روی میز چنگ زد...چانیول چرا داشت طولش میداد؟...چه چیزی راجب کیونگسو به اون مربوط میشد؟
فقط کافی بود تا منو رو باز کنه و همه افکارش به فاک بره...حتی با دیدن شکل اون غذاها میتونست بفهمه چقدر گرونن‌.
سیبک گلوش با استرس جا به جا شد و نفسش برای چندثانیه گرفت
_گاد...
زیرلب زمزمه کرد و تمام منو رو برای پیدا کردن ارزون ترین غذا زیر و رو کرد و در آخر...
منو رو بست و لبخندی‌زد
_من سیب زمینی میخورم.
ابروهای چانیول بالا پرید
_برای شام؟...یه چیز بهتر سفارش بده.
_نه نه رژیمم.
چانیول اخماش رو تو هم برد
_غذای رژیمی هم داره بیب...یه چیزی که بشه اسمش رو غذا گذاشت انتخاب کن.
چشم غوره ترسناکی از طرف بکهیون دریافت کرد و فقط کافی بود دستش رو به زنگ روی میز که برای سفارش بود بزنه تا جیغ بکهیون بلند بشه
_فااک...چهارتا دونه نخود چهارهزاردلار؟...جنگه؟
با چشمای گرد شده بدون توجه به نگاه متعجب بقیه به چانیول نگاه کرد و مرد بزرگتر آهی کشید
_من قراره حسابش کنم بکهیون لطفا فقط یه کوفتی رو انتخاب کن.
_ربطی نداره...تو هم باشی...دارن به وضوح سرت کلاه میذارن و پول جایی که داری توش غذا میخوری رو ازت میچاپن...بیا بریم سر کوچه خونه ما خانوم کانگ یه پای مرغایی درست میکنه که تک تک انگشتاتو با هم بخوری و فقطم باید دوهزار وون بهش بدی.
با نیش باز حرفش رو به پایان رسوند و یهو...یهو یادش افتاد آدم روبه روش پارک چانیوله!
دستش رو با خجالت به پشت گردنش کشید وسرش رو پایین انداخت، خب همین حرکت کافی بود تا چانیول خندش بگیره...بکهیون هنوزم مثل قبل زیادی ساده و مهربون بود.
وقتی گارسون اومد همون غذایی که برای خودش سفارش داده بود رو برای بکهیونم سفارش داد
_کارت چی بود؟
لحظه ای که بینشون سکوت افتاد با دودلی پرسید و نگاه جدی چانیول روش افتاد
_دوست پسرت و کیونگسو هنوز همو دوست دارن.
ابروهای بکهیون بالا پرید
_جدی داری میگی؟
چند تا پلک گیج زد و بدون توجه به چهره پوکر چانیول سمتش خم شد و انگشتش رو داخل لپش فرو کرد
_تو جدی چانیولی؟
نگاه بی حس چانیول روش نشست و برای چند ثانیه به چشمای هم خیره شدن که در آخر بکهیون همزمان با نشستن سرجاش این ارتباط رو قطع کرد
_خب...نمیدونم چی بگم.....
_اون دوست پسرته‌...خودت نمیفهمی که یکی دیگه رو دوست داره؟
چانیول با تفریح نگاهش کرد و بکهیون چند تا پلک زد...درسته کای مثلا دوست پسرش بود پس چرا داشث مثل کسایی که به تخمشونم نیست رفتار میکرد؟
کمی تو جاش جابه جا شد و صداش رو صاف کرد...میتونست حدس بزنه چانیول تک تک حرکاتش رو زیرنظر داره.
_کای منو دوست داره...در حال حاضر من دوست پسرشم و فقط از کیونگسو به عنوان یه خاطره دور یاد میکنه.
سرش رو بالا گرفت و با دیدن نیشخند گوشه لبای چانیول ناخواسته لبش رو زبون زد و با استرس آب دهنش رو قورت داد.
_که اینطور...خودت که زیاد از حرفایی که زدی مطمئن بنظر نمیرسی بیب.
_نمیدونم.
وقتی غذاشون رو آوردن برای چندمین بار بینشون سکوت افتاد...خیلی شرایط مسخره ای بود.
چانیول استیک بک رو از جلوش برداشت و بعد از قطعه کردنش دوباره جلوش گذاشت.
_این چه کاریه؟...من دخترم؟
بکهیون با حرص غرولند کرد و چانیول شونه ای بالا انداخت
_دوست نداشتم سر و صدای کارد و بشقابت کل اینجا رو برداره!
سرش رو بالا گرفت و با دیدن صورت سرخ شده بکهیون و اخمای تو همش چشمکی بهش زد.
_آدمای اینجا دوست ندارن آرامششونو یه پاپی پر سر و صدا بهم بریزه.
_من پاپی نیستم...یه آدم بالغم.
تیکه آخر حرفش رو همزمان با درست کردن کرواتش گفت و چانیول با دیدن حرکتش تکخنده ای کرد.
_غذاتو بخور آدم بالغ!
بکهیون با چشم غره غلیظی جوابش رو داد و تیکه ای از استیکش رو داخل دهنش گذاشت....چانیول واقعا براش مهم نبود که کیونگسو و کای هنوز به هم علاقه دارن؟

_______________________________

_آخیشششش یه دل سیر خوردم.
وقتی از رستوران خارج شدن با دستی که روی شکمش کشید زیرلب زمزمه کرد...هر چند زمزمش انگار زیادی بلند بود چراکه صدای چانیول از پشت سرش باعث شد یک متر تو هوا بپره.
_تو رژیم داشتی؟
به سمت مردبزرگتر برگشت و به خاطر فاصله نزدیک صورتاشون چند تا پلک گیج زد
_چیزه...می..میخواستم چیز نشه‌‌‌...یعنی
پولت هدر نره‌.
سریع چند قدم به سمت جلو پاتند کرد و باعث شد چانیول نیشخندی بزنه و دستش رو تو جیب پالتو بلندش فرو کنه.
_میخوای برسونمت؟
_نه خودم ماشین دارم.
ابروهای مرد بزرگتر به وضوح بالا پرید
_ریلی؟
_یس.
بکهیون با افتخار گفت و وقتی نیش مرد بزرگتر باز شد حس کرد نباید میگفت ماشین داره.
_پس تو میتونی منو برسونی؟
_ها؟...خودت مگه ماشین نداری؟
چانیول به لبای نیمه باز پسرکوچکتر نگاه کرد و وقتی نگاهش رو دوباره به چشماش برگردوند لبخند مظلومی زد
_حوصله رانندگی نداشتم...با رانندم اومدم.
_اوه...خب با همونم برو.
بکهیون پشتش رو کرد تا زودتر بزنه به چاک ولی با نشستن دست چانیول روی شونش و لحظه بعد همقدم شدن باهاش فهمید کارش تمومه.
_چرا با راننده خودت نمیری؟
_یعنی داری میگی نمیتونی منو برسونی؟...من برات غذای گرون خریدم.
چانیول با بی شرفی تمام گفت و دهن پسر کوچکتر چند بار با شگفتی باز و بسته شد
_تو خودت سفارش دادی.
_در هر حال مهم اینه که غذاتو خوردی.
مرد بزرگتر نگاهی به چهره سرخ شده بکهیون انداخت و خندش رو جمع کرد.
پسر کنارش جزو معدود افرادی بود که موقع عصبانیت چهرش جیغ میکشید و خودش حرفی نمیزد.
_ماشینت رو پارکینگ نذاشتی؟
وقتی چند متر از ورودی پارکینگ دور شدن با تعجب پرسید و بکهیون سری به نشونه منفی تکون داد....فقط امیدوار بود زودتر به اون شیر خستش برسن و اگه قرار بود رو راست باشه داشت به اینکه چانیول چطور قراره توی ماشینش جا بشه فکر میکرد.
وقتی به ماشینش رسیدن چانیول حقیقتا سوپرایز شد...یه ماشین زرد و قدیمی که خیلی جمع و جور بود.
_کیوته.
با خنده ای که کرد گفت و اخمای بکهیون تو هم کشیده شد
_به پسرم اینطور نگو...خیلی هم سکسیه.
همونطور ک در ماشین رو باز میکرد غرولند کرد و چانیول نگاهی به ماشین انداخت...پسرش این بود؟
سری به نشونه تاسف تکون داد و به دستگیره ماشین چنگ زد و تو یه حرکت درش رو باز کرد و صدای چریق مانندی بلند شد.
_یااااا چرا اینطور بازش کردی؟
چانیول چند تا پلک گیج زد
_مگه چطور بازش کردم؟
_خیلی محکم...باید باهاش با لطافت برخورد کنی.
بکهیون از ماشین پیاده شد و بعد از دور زدنش به چانیول اشاره کرد داخل بشه.
مرد بزرگتر با تعجب داخل شد و پاهای بلندش رو تو فضای کم جلوش تقریبا تو بغلش مچاله کرد....این ماشین واقعا برای قد و قواره بکهیون ساخته شده بود!
بک با دیدن حالت کیوت چانیول تکخنده ای کرد و درش رو به آروم ترین شکل ممکن بست، با عجله ماشین رو دور زد و وقتی سوار شد با همون احتیاط ماشین رو روشن کرد.
_این چرا اینطور شد؟
وقتی تا وسط شهر رسیده بودن و چانیول مطمئن بود بکهیون نمیتونه پرتش کنه بیرون پرسید و فقط کافی بود پسر کوچکتر سمتش برگرده تا جیغش کل ماشین رو برداره
_کمربند ماشینو چه ریختی کندی؟
_بخدا خودش کنده شد.
چانیول با هول ترین حالت ممکن گفت و سعی کرد کمربند رو از دید بک مخفی کنه چون...چون اون لعنتی داشت همه جا رو نگاه میکرد جز روبه روش!
_بک...روبه روتو نگاه کن.
پسرکوچکتر با بهت نگاهش رو از کمربند ماشینش جدا کرد و به روبه روش داد
_گاد...واقعا نمیدونم چی بگم...سر تا پا ضرری پارک چانیول.
با حرص تند تند پشت سر هم گفت و فشار پاش به پدال گاز رو بیشتر کرد
_تندتر نمیره؟
چانیول با تعجب پرسید چون....چون با این سرعت تا فردا صبحم به خونش نمیرسیدن.
_نه خیر همینه که هست میخوای بخواه نمیخوای هم الان انقدر ازت عصبی هستم که وسط بزرگراه پیدات کنم.
‌چانیول به چهره سرخ شده بکهیون نگاه کرد و کمی تو جای تنگش وول خورد.
_حرص نخور...مهم نیست که!
سعی کرد کلمه ای رو انتخاب کنه که آرامش بخش باشه ولی انگار گند زده بود چرا که بک چشم غره غلیظی بهش رفت و دودستی به فرمون چسبید و انقدر اون بدبختو فشار داد تا بند بند انگشتاش به درد اومدن!
پارک چانیول کمربند پسرشو کنده بود و بدتر از همه تو فاصله چند سانتیش نشسته بود...عطرش مشامش رو پر کرده بود و باعث میشد صحنه های سکسشون از جلو چشماش عبور کنه....چرا عطرشو عوض نکرده بود؟
_فاک.
ناله ای کرد و بدون توجه به چانیول سرش رو تند تند به دوطرف تکون داد تا اون افکار ناخالص بیرون ریخته بشن و وقتی شیشه ماشین رو پایین کشید باد سردی داخل ماشین پیچ خورد.
بکهیون دیوونه شده بود؟
_________________________________

ووت و نظر پادتون نره بیبیا*-*❤

Continue Reading

You'll Also Like

587K 13.2K 40
In wich a one night stand turns out to be a lot more than that.
191M 4.5M 100
[COMPLETE][EDITING] Ace Hernandez, the Mafia King, known as the Devil. Sofia Diaz, known as an angel. The two are arranged to be married, forced by...
677K 33.5K 24
↳ ❝ [ ILLUSION ] ❞ ━ yandere hazbin hotel x fem! reader ━ yandere helluva boss x fem! reader ┕ 𝐈𝐧 𝐰𝐡𝐢𝐜𝐡, a powerful d...
118K 2.1K 80
in which the author grew tired of searching wattpad for popular actors from the 80s, so she decided to make her own book of male face claims. © 2018...