ugly fan and hot fucker

By MAYA0247

299K 54.7K 8.8K

name:ugly fan and hot fucker couple:chanbeak Gener:🍓اسمات🔞،خشن،عاشقانه،فلاف writet: maya^^ وضعیت:کامل شده⁦☑... More

ugly fan and hot fucker prt 1
ugly fan and hot fucker.prt2
ugly fan and hot fucker_3
ugly fan and hot Fucker 4
ugly fan and hot fucker_5
ugly fan and hot Fucker_prt6
ugly fan and hot Fucker 7
ugly fan and hot fucker8
ugly fan and hot fucker9
ugly fan and hot fucker 10
ugly fan and hot fucker 11
ugly fan and hot fucker 12
ugly fan & hot fucker 13
ugly fan and hot fucker 14
ugly fan and hot fucker-15
ugly fan and hot fucker prt16
ugly fan and hot fucker.prt17
ugly fan and hot fucker.prt18
ugly fan and hot fucker.prt19
ugly fan and hot fucker.20
ugly fan & hot fucker.prt21
ugly fan&hot fucker.prt22
ugly fan & hot Fucker.prt23
ugly fan & hot Fucker.prt24
UGLY FAN & HOT FICKER.prt25
ugly fan and hot fucker.prt26
ugly fan and Hot fucker.prt27
❌اطلاعیه❌
ugly Fan and Hot Fucker.prt29
ugly fan and Hot Fucker.prt30
Ugly Fan&Hot Fucker.prt31
ugly fan and hot Fucker.prt32
Ugly Fan & Hot Fucker.prt 33
ugly Fan&Hot Fucker.34
ugly fan & hot fucker.prt 35
ugly Fan and Hot fucker.prt36
ugly fan & hot fucker.prt 37
ugly fan & hot fucker.prt38
ugly fan & Hot fucker.prt 39
ugly fan prt40
ugly fan and hot fucker.prt41
ugly fan & Hot Fucker prt 42
ugly fan and hot fucker.prt43
ugly fan and hot fucker prt 44
ugly fan and hot fucker 45
UGLY FAN AND HOT FUCKER prt46
ugly fan and hot fucker.prt47
ugly fan and hot fucker.prt48
ugly fan and hot fucker.prt 49
ugly fan and hot Fucker.prt50
♡Final part♡

ugly Fan And Hot fucker.28

4.8K 1K 177
By MAYA0247


با ترس به دستاش که بالا سرش بسته شده بودن نگاه کرد و آب دهنش رو صدا دار قورت داد
_هی بیبی بوی!
چشماش گرد شدن و با تعجب سرش رو به سمت صدا چرخوند و با دیدن چانیول که با بالا تنه برهنه و شلاقی که تو دستش داشت گوشه اتاق ایستاده بود و خیلی ترسناک داشت بهش نگاه میکرد آب دهنش رو قورت داد.
زیپ شلوارش باز بود و V لاین شکمش رو به نمایش میذاشت.
آب دهنش رو محکم تر از سری پیش قورت داد
_چ..چانیول شی من اینجا چیکار میکنم؟..چ..چرا م..منو بستی؟
حرکتی به دست و پاهای بسته شدش داد و ناله ای از درد کرد
چانیول پوزخند ترسناکی زد و ضربه صداداری با شلاقش به روی زمین زد و چهارستون بدن پسری که روی تخت بسته شده بود لرزید‌.
_فکر کردی کی هستی بیب؟...میری بوتت رو برای بقیه تکون میدی؟
_ب..بخدا من بوتمو برای کسی تکون ندادم.
_خفه شو!
چانیول داد کشید و وقتی بالا سرش رسید شلاغش رو بالا برد و جیغ بکهیون بلند شد
_بخدا من بوتم فقط برای توعه!
و شلاقی که روی بدنش فرود اومد و باعث شد چشماش گرد بشه
_من دردی حس نکردم چرا؟
چند تا پلک گیج زد و یهو به همه جا که انگار متوقف شده بود نگاه کرد....داشت خواب میدید؟
فاااااک این چه وضعش بود عاخه‌؟
چشماش رو بست و سعی کرد خودشو از خواب بیدار کنه.
_یااااااا بککککک!
با صدای جیغ مانندی چشماش باز شد و نفس عمیقی کشید و سریع تو جاش نشست.
قلبش تو حلقش میزد و به وضوح عرق کرده بود‌.
دستی به پشت گردن خیسش کشید و نفسش رو با وحشت بیرون داد.
_فاک...این دیگه چه کوفتی بود؟
_هی بک رییست داره زنگ میزنه.
خواهرش که با دیدن عکس العمل عجیب برادرش کمی ترسیده بود موبایل رو تقریبا تو بغلش پرت کرد و از اتاق خارج شد.
دستی به صورتش کشید و انگار که هنوز تو شوک باشه چند تا پلک گیج زد و به اسکرین گوشیش نگاه کرد...خب الان باید چیکار میکرد؟
اوه...باید تماسو وصل میکرد!
سریع دستش رو روی دکمه سبز رنگ گذاشت و کشید، فقط کافی بود صدای رییسش تو گوشش بپیجه که کل خواب از سرش بپره و با ترس به ساعت نگاه کنه.
_هی بک کجایی؟
خودشو از تخت پرت کرد پایین و بدون اینکه لباس خواب آلبالویی رنگش رو عوض کنه تقریبا جیغ کشید
_دارم میام رییس...تا پنج دقیقه دیگه اونجاااام.
سریع کاپشن بزرگ و بلند مشکی رنگشو تنش کرد و بعد برداشتن سوییچ و کیف پولش بدون توجه به صدای مادرش که میگفت"بیا صبحانتو بخور و بعد برو" خودشو از خونه شوت کرد بیرون.
سریع سوار ماشینش شد و پاش رو روی پدال گاز فشرد ولی خب دقیقامثل این بود که روی یه لاک پشت بشینی و ازش بخوای با سرعت 200 کیلومتر در ساعت حرکت کنه!
آه کلافه ای کشید و ادای گریه کردن درآورد‌....واقعا فاک به این شاااانس چرا خواب مونده بود؟

_______________________________

کای دقیقا نمیدونست چطور خندش رو کنترل کنه چون فاک اون بکهیونی که با چشمای پف کرده و شلوار آلبالویی و کاپشن ده برابر خودش داشت به سمتشون میدوید زیادی کیوت و در عین حال خنده دار بود.
_خواب مونده بودی؟
با خنده پرسید و چشم غره غلیظی از طرف رانندش دریافت کرد.
_نه خیر رییس‌...ببخشید کمی دیر شد.
سریع سوار ماشین شد و با این کارش به مرد تیره تر فهموند که بهتره هر چه سریعتر سوار بشه و خب کای هم همین کارو کرد.
برخلاف همیشه درست صندلی کنارش نشست و بدون توجه به نگاه متعجب بکهیون کمربند ایمنیش رو بست.
_راه بیافت دیگه!
پسر پشت فرمون پوفی کشید و وقتی ماشین رو روشن کرد پاش رو روی پدال گاز فشرد.
_بک بابت دیروز باید ازت تشکر کنم..‌واقعا لطف بزرگی بهم...
_لطف نبود در برابرش پول گرفتم!
بکهیون بعد از خمیازه عمیقی که کشید گفت و کای پوکر شده نگاهش کرد
_هر چی!..فکر نمیکردم قبول کنی دوست پسر یه پسر بشی!
_هووووم.
بک با بی خیالی گفت و وقتی پشت چراغ قرمز قرارگرفتن آهی کشید...واقعا حوصله کای رو نداشت و الان این چراغ قرمز کوفتی داشت چی‌میگفت؟
_میگم‌‌‌...اگه یه همچین شرایطی بازم برام پیش اومد میتونی برام انجامش بدی؟
کای با لحن مضطربی پرسید و اخمای پسر پشت فرمون تو هم رفت
_نه اصلا!
جوری با جدیت گفت که کای اگه هم میخواست نمیتونست مخالفتی کنه!
واقعا اون آدم با خودش چی فکر کرده بود؟‌..دیدن دوباره چانیول اونم پیش کیونگسو آخرین چیزی بود که بک میخواست...حداقل نه الان که تازه بعدازاونهمه مدت تونسته بود یه ردی به اسم چانیول رو کمی از زندگیش کمرنگ کنه‌.

______________________

_این چه لباسیه تنته؟
_ببخشید سونبه...از صبح سرکار بودم وقت نشد برم خونه و عوضشون کنم.
مرد میانسال نگاهش رو از نوک انگشت پاش تا نوک موهاش رو رصد کرد و پوفی کشید
_باید یه شاگرده سکسی بگیرم...یه دختر از اولم گزینه بهتری بود.
زیر لب غرغر کرد و باعث شد بکهیون با حرص چشماشو رو هم فشار بده و لباش رو روی هم چفت کنه تا چیزی به اون عوضی نگه...خب درست بود!
یه فروشنده دختر سکسی باعث میشد ناخودآگاه مشتری ها بیشتر بشن ولی خب بکهیونم کلی خوب بود‌!
دماغشو بالا کشید و به سمت جعبه ها رفت...واقعا امروز روز فاکی بود!
وقتی کاراش رو تموم کرد کش و قوسی به کمرش داد و تنها کافی بود ساعت رو ببینه تا چشماش بزنه بیرون...3 صبح بود؟
حاضر بود قسم بخوره اون سونبه کونی هیچکدوم از کارا رو انجام نمیده و همه رو نگاه میداره تا بکهیون بخت برگشته بکنه!
شلوار گشاد آلبالوییش رو بالا داد و دستش رو تو جیب کاپشنش فرو کرد و پشت صندوق نشست.
سرش رو روی میز گذاشت و به نقطه ای خیره شد...اگه تو شرایط دیگه ای بود یه بسته رامیون نیمه آماده برمیداشت و بعد از گرم کردنش میخورد ولی الان که نه!...چند وقتی میشد که میلش به غذا نمیکشید.
دقیقا از وقتی که اولین برف سال گذشت‌ یا قبلش؟
اون دوران در حدی تاریک بودن که حتی دلش نمیخواست ثانیه ای بهشون فکر کنه.
با شنیدن صدای باز شدن در سرش رو بالا گرفت و با دیدن همون مرد عجیب دیشبی سریع مثل فنر از جاش پرید و لبخند دندون نمایی بهش زد.
_سلام مشتریییی خوش اومدید!
لبخندی رو لبای چانیول شکل گرفت، هر چند بکهیون نمیتونست اون لبخند رو از پشت ماسک ببینه ولی حس میکرد آدم روبه روش یه ریختی داره نگاهش میکنه.
دستی به پشت گردنش کشید و سرش رو کج کرد
_سیگار میخواید؟
_اوهوم.‌...کارت شناساییم رو اینبار آوردم.
بکهیون حس کرد عرق سردی رو کمرش نشست...صداش چقدر آشنا بود...درست مثل سری پیش سعی کرد خودشو به نفهمی بزنه..‌خب هنوز در این حد بدشانس نبود که چانیول از بین هزارتا هایپری توی سئول درست اینجا رو انتخاب کنه نه؟
_خوبه پس!
با ذوق کاااملاااا فِیکی گفت و دستش رو به سمت مرد عجیب روبه روش دراز کرد
چانیول نفسش رو حبس کرد و وقتی کارت شناساییش رو بین دستای منتظر پسر روبه روش گذاشت متوجه گرد شدن چشمای بکهیون و بالا پایین شدن با هیجان سینش شد.
_یه لحظه.
با بدبختی گفت و با رنگی که به وضوح از چهرش پر کشیده بود پشتش رو به مرد عجیبی که حالا فهمیده بود چانیوله کرد و از توی قفسه سیگار ها یکی رو برداشت و بدون اینکه به چانیول نگاه کنه اونو روی میز گذاشت‌‌.
چانیول نیم نگاهی بهش انداخت و در حالی که کیف پولشو از جیب عقب شلوارش بیرون میکشید چیزی که تمام روز ذهنش رو مشغول کرده بود رو به زبون آورد
_تو واقعا دوست پسرشی‌‌‌؟
_ها‌‌؟
بکهیون با تعجب نگاهش کرد و وقتی نگاه سرد چانیول رو دید سریع سرش رو پایین انداخت‌ و متوجه نیشخند مرد بزرگتر نشد.
پول سیگارو روی میز گذاشت و بعد از برداشتنش بدون اینکه حرفی بزنه راهش رو کشید و رفت.
اگه میخواست روراست باشه خودشم نمیدونست اینجا دقیقا داشت چیکار میکرد!
دلش میخواست لبخند بکهیون و اون صورت خسته و پف کردش رو ببینه‌؟
_چانیول شییییی‌!
با شنیدن صدایی سر جاش متوقف شد و فقط کافی بود به سمت صدا برگرده تا با دیدن بکهیون و شلوار آلبالویی گشادش سرش رو زیر بندازه و خنده ریزی بکنه‌.
این بچه چرا اینهمه سلطانه هنجار شکنی بود؟...یعنی واقعا براش مهم نبود که با اون شلوار هر جایی بره؟ هر چند چانیول خبر نداشت بکهیون یه ماشین خیلی شیک و کیوت داره تا باهاش بزنه تو دهن بقیه‌‌!
_چرا همش بقیه پولتو یادت میره.
چشم غوره غلیظی بهش رفت و بقیه پول چانیول رو که بیشترش سکه بودن تو دستش گذاشت ولی قبل از اینکه بخواد داخل فروشگاه برگرده مچ دستش بین دستای چانیول حلقه شد.
فقط کافی بود سمتش برگرده و با چشمای متعجب و پر سوالی بهش خیره بشه تا چانیول بفهمه دقیقا چه غلطی کرده!
واقعا چرا یهو دست بک رو گرفته بود؟...وات د فااااک پارک چانیول؟
در حالی که از حرکت خودش پوکر شده بود نفسش رو بیرون داد و اولین چیزی که به ذهنش رسید و گفت
_سیگار نمیکشی‌؟
بکهیون میخواست بگه" نه حالا راهتو بکشو برو" ولی یهو حس کرد یه چیزی این وسط درست نیست!
چانیول برخلاف برنامه شغلی شلوغش ساعت 3 شب اینجا بود و این یعنی یه جای کار ایراد داره.
بهتون گفته بودم که بکهیون یه احمقه دیگه نه؟...چرا که شونه ای بالا انداخت و با لحن بی تفاوتی جواب داد
_بدم نمیاد ولی هوا خیلی سرده!

__________________________

به سیگار تو دستاش نگاهی انداخت و با نابلدی بین لباش گذاشت‌، فقط کافی بود پک اول رو بزنه و بالافاصله به سرفه بیافته و صورتش چند درجه تغییر رنگ بده.
_فاک.
با بدختی گفت و چانیول با زور خندش رو کنترل کرد،دستش رو روی پشت بک کشید ولی خب به شدت پس زده شد!
بکهیون در حالی که سعی میکرد سرفه هاش رو کمتر کنه دستش روروی گلوش کشید.
_این چه کوفتیه؟
با حرص گفت و سیگار رو روی زمینی که به خاطر برفی که باریده بود یخ زده به نظر میرسید پرت کرد.
چانیول دست به سینه شد و به پشتی صندلی تکیه زد...بیرون از هایپر روی میز و صندلی هایی که توی تابستون مشتری ها روشون میشینن و اکثرا نودل میخورن نشسته بودن.
_تا حالا نکشیده بودی؟
چانیول با لحنی که حتی ذره ای کنجکاوی ازش نمیچکید گفت و بکهیون نیم نگاهی بهش انداخت و سرشو بیشتر تو کاپشن بزرگش فرو کرد.
_خانواده من مذهبین...اگه بوی سیگارو ازم حس کنن بیچاره ام‌!
_اوه....پس چرا الان کشیدی؟
_نمیدونم!
با لحن آرومی جواب داد و فقط برای چند صدم ثانیه نگاهشون بهم گره خورد، البته که بکهیون اولین نفری بود که سریع نگاهش رو به دستاش برگردوند و آهی کشید.
_فکر نمیکردم دیگه ببینمت.
چانیول بحث جدیدی رو باز کرد و چیزی توی قلب بکهیون فرو ریخت...چانیول اصلا بهش فکرم میکرد؟
شونه ای بالا انداخت و همونطور که به دستاش نگاه میکرد با لحن مثلاااا بی تفاوتی جواب داد
_منم...فکر میکردم اگه حتی همو ببینیم هم خیلی بی تفاوت ازش میگذریم.
بکهیون حقیقت رو گفته بود، چانیول حرفش رو قبول داشت ولی چیزی که الان داشت اتفاق میافتاد برعکس فکر و تصور اون دوتا بود.
_هوم.
چانیول به آرومی گفت و پک عمیقی به سیگارش زد و دودی که از گلوش خارج شد باعث کشیده شدن نگاه بکهیون به سمتش شد‌.
چانیول این موقع صبح اینجا کنارش داشت سیگار میکشید‌...ریلی؟
_همه چی خوب پیش میره‌؟
نگاهش رو از نقطه ای که بهش خیره مونده بود به سمت بکهیون برگردوند و مچ نگاه دزدکیه پسر کنارش رو گرفت.
بکهیون بدون اینکه به خودش زحمتی بده به چهره بی نقص چانیول نگاه کرد
_هوم...راضیم.
_خوبه!
چانیول سرش رو تکون داد و سیگارش رو روی زمین انداخت و با کفش لهش کرد.
_ممنون بابت اینکه تحملم کردی.
با لحن سردی گفت و از جاش بلند شد
_عااا...کاری نکردم.
بکهیون با بدبختی گفت‌‌...هر جند دلش میخواست متقابلا بپرسه"تو چی؟...خوبی؟" ولی خب این جمله کوتاه رو هم بین هزاران جمله تلمبار شده توی دلش انداخت و از جاش بلند شد
_مواظب خودت باش.
چانیول کلاه لبه دارش رو روی سرش کشید و به داخل هایپری اشاره کرد
_تو هم...بهتره هر چه سریع تر بری داخل...قبل از اینکه بری خونه یه چیزی بخور که بوی سیگار ندی !
سریع گفت و بدون اینکه نگاه دیگه ای به چهره بکهیون بندازه سمت ماشینش رفت و داخلش شد...بکهیون میدونست باید خیلی دراما طور الان خیلی کول پاش رو روی پاش مینداخت و خیلی معمولی رفتار میکرد ولی چرا...چرا هنوزم حس گذشته اومده بود سراغش؟
آهی کشید و موهاش رو بهم ریخت
_نمیدونم نمیدونم هر گوهی که هست.
با حرص گفت و داخل فروشگاه شد...آفتاب کم کم داشت طلوع میکرد.
چقدر خوب میشد اگه میرفتن به اون تپه بلند و طلوع آفتاب رو با هم میدیدن!
با فکری که چند ثانیه پیش از سرش رد شد چشماش پرید بیرون
_وات د فااااااک؟
ضربه ای به سرش زد و پشت صندوق نشست، واقعا با چه جراتی کنارش نشسته بود؟
اگه یه وقت یهو مینداختتش توی گونی و خواب دیشبش به حقیقت تبدیل میشد چه غلطی میکرد؟
_این چه فکریه بک؟
با بدبختی از خودش پرسید...لابد کم خوابی بهش فشارآورده بود!

_______________________________

با کلافگی نگاهی به کارت روی داشبورد ماشین انداخت و فشار پاش و به پدال گاز بیشتر کرد.
آفتاب کم کم داشت طلوع میکرد...باید کمی صبر میکرد تا با بکهیون طلوعش رو میدیدن؟
آهی کشید...اون پسری که کنارش بود هیج شباهتی به بکهیون سابق نداشت، خیلی سرد تر و محتاط تر به نظر میرسید هر چند هنوز خجالتی بود ولی باز...
دستش رو بین موهاش فرستاد و نگاه دیگه ای به پاکت انداخت
_واقعا با چه فکری اون رو میخواستی بهش بدی؟
زیر لب از خودش پرسید‌....واقعا اومده بود از پسری که دوست پسر داره برای همراهی توی مهمونی درخواست کنه؟
خب هنوز در این حد وقیح و همچنین احمق نشده بود!

_____________________________

_هی بک...خوبی؟
پسر پشت فرمون نگاهی به کای که داشت با نگرانی نگاهش میکرد انداخت و فشار انگشتاش به دور فرمون رو بیشتر کرد
_البته که خوبم کای شی...تو چطوری؟
همونطور که به روبه روش خیره مونده بود گفت و کای که انگار فقط منتظر همین جمله از بین لبای پسر کناریش بود تو جاش با ذوق وول خورد‌.
کارتی رو از جیب کتش بیرون کشید و روی داشبورد گذاشت و همزمان نگاه بکهیون اون سمت کشیده شد
_این چیه؟
_دعوتنامه.
کای با نیشخند مغروری گفت و بکهیون بعد از چرخی که به چشماش داد شمرده شمرده پرسید
_میشه...بپرسم...چه...دعوت...نامه ای؟
_البته‌ که میتونی...برنامه ای که من اسپانسرش بودم  به موفقیت بزرگی دست پیدا کرده و حالا یه جشن بزرگ براش ترتیب دادن و منم به عنوان یکی از موثرترین اسپانسرا دعوت کردن!
"بچه پولداره از خود راضی"
بکهیون همونطور که به سمت راست میپیچید با خودش فکر کرد و شونه ای بالا انداخت
_خب...تبریک میگم ولی ربطش به من چیه؟
قیافه کای کمی پکر شد...درک نمیکرد که چرا بکهیون کمی...فقط کمی نسبت به زندگی شخصی رییسش کنجکاو نیست.
_ربطش اینه که من باید یه همراه با خودم ببرمو...
_حتی فکرشم از سرت بیرون کن کیم جونگین!
وسط حرف کای پرید و با حرص تک تک کلمات رو به زبون آورد و اگه تواناییش رو داشت اون نیشخند تو مخ کای رو با مشتش به فاک میداد.
_که اینطور...باشه پس دوهزار دلاری که بهت دادم رو پس بده!
وقتی که وارد پارکینگ شرکت شدن گفت و چشمای بکهیون پرید بیرون و نیم نگاهی به چهره عوضی طور مرد بغل دستش انداخت، وقتی ماشین رو پارک کرد روی صندلیش جا به جا شد و به سمت کای برگشت...واقعا سعی داشت کاااملاااااا منطقی باهاش حرف بزنه پس بعد از بیرون دادنه حرصیه نفسش پرسید
_اینا چه ربطی بهم دارن؟
_ربطش اینه که اگه این کارو نکنی باید پولمو پس بدی و اگه پس ندی با بهترین وکیلی که توی سئول موجوده ازت شکایت میکنمو میندازمت پشت میله های زندان بیب!
_وات د فااااک؟
بکهیون با ابروهایی که به کف سرش چسبیده بود برای چند لحظه به نیشخند شیطون کای نگاه کرد و بعد از چندین بار باز و بسته کردن دهنش تقریبا جیغ زد.
_ببین بکهیون من خودمم مجبورم اوکی؟...توی اون مهمونی لعنت شده پارک چانیول هم دعوت شده و اگه تو رو با خودم نیارم خیلی مشکوکه اوکی؟
کای در اصل این حرفو برای قانع کردن بکهیون زد ولی خبر نداشت با آوردن اسم "پارک چانیول" همون یک درصدی که امکان داشت بکهیون قبول کنه هم به باد رفت.

_____________________________

با کلافگی کشو میزش رو بست و دستی بین موهاش کشید
_اوماااااا.
مادرش رو صدا زد و چند لحظه بعد با تاخیر خانوم بیون وارد اتاقش شد.
_چیشده؟...چرا اتاقتو به این وضع درآوردی؟
خانوم بیون با دیدن لباسا و وسایل هایی که روی زمین ریخته شده بود تقریبا جیغ کشید و باعث شد بکهیون کمی با ترس تو جاش تکون بخوره و یه لحظه یادش بره واقعا چرا این بلا رو سر اتاقش آورده‌.
_چ..چیزه..عاهان..عاهااان یادم افتاد...اوما دوهزارتایی که توی کشوم گذاشته بودم نیست...ندیدی؟
_اوه!
همچین صدایی از بین لبای مادرش بیرون اومد و بعد از چند لحظه که تو چشمای هم خیره شدن بکهیون صورتشو با دستاش پوشوند و تقریبا به گریه افتاد
_اوماااا اون پول برای من نبود...باید پس بدمش...چرا دست زدید آخه؟
_خواهرت یه جشن مهم دعوت شده بود...پدرتم پول نداشت بهش بده و من فکر کردم...
_چرا اینهمه بدبختم‌؟
مثل آدمایی که چیزی برای از دست دادن نداشته باشن روی زمین سر خورد و پاهاش رو دراز کرد.
موهاش بالا سرش مثله لونه پرنده شده بودن و اشکش دم مشکش بود.
اون کیم جونگین عوضی حتما مینداختتش زندان.
_بهش فکر نکن...بیا ناهارتو بخور و بخواب!...شب شیفت داری!
واقعا چیزی نبود؟...اگه چیزی نبود چرا تا این حد گریش گرفته بود؟
بغضشو قورت داد و دستی به چشماش کشید...باید غذا میخورد و خوب میخوابید چون از فردا بدجور به فاک بود.

____________________________

ووت و نظر یادتون نره سوییتیا^-^
مواظب خودتون باشید**
بوس رو لپتون😘❤💫

Continue Reading

You'll Also Like

2.7K 773 24
◇Malaria ~مالاریا ◇kairis + krisyeol ~کایریس + کریسیول ◇Criminal- Romance- Smut ~جنایی- عاشقانه- اسمات ●فیک مسابقه● ●نویسنده: BoSi ✣︎✣︎✣︎✣︎✣︎✣︎✣︎✣︎...
1M 54.8K 35
It's the 2nd season of " My Heaven's Flower " The most thrilling love triangle story in which Mohammad Abdullah ( Jeon Junghoon's ) daughter Mishel...
Hellish Road By Narges

Mystery / Thriller

737 128 10
جان و ییبو توی سفر جاده‌ای راه رو گم میکنن و توی مسیر یک رستوران پیدا میکنن که.... genre:Thriller,criminal,romance couple:yizhan(LSFY)
3.5K 111 9
I got a real good feelin somethin bad abouta happen