our story started from univer...

By ki99ller00

2.1K 350 2.5K

our story started from university 🖤🥀 ...................... _کریس:چیکار میکنی؟ هانا بطریو به اون یکی دستش... More

Reading
*Part 1*
*Part 2*
*part 3*
*Part4*
*Part5*
*part6*
*part7*
*part8*
*part 9*
*part 10*
*Part11*
*Part 12*
*Part 13*
*part 15*
*part 16*
*part 17*
*part 18*
*Part 19*
*part 20*
*part 21*
*part 22*
*part 23*
*part 24*
*part 25*
*part 26*
*part 27*
*part 28*
*part 29*
*part 30*
*part 31*
*part 32*
*part 33*
*part 34*
*part 35*
*part 36*
*part 37*
*part 38*
*part 39*
*part 40*
<Part 41>
<part 42>
<part 43>

*part 14*

59 10 11
By ki99ller00

چانیول واقعا درک نمیکرد سوهیون چطوری با این پای در رفته که قاعدتا باید درد میداشت خوابیده اونم کل راهو
دستاش خسته شده بود و سوهیون داشت از روی کولش میوفتاد
محکم سوهیون و بالا کشید که باعث شد دختر بیدار بشه

چانیول پوزخندی زد و گفت
_:ساعت خواب خانوم دردسر

+:اصلا متوجه نشدم کی خوابم برد معذرت میخوام بذارم زمین دیگه خودم میتونم بیام
سوهیون با گیجی چشماشو مالید و شرمنده زمزمه کرد

_:فکر کنم یادت رفته واسه چی کولت کردم

+:فکر کنم دیگه باید بهتر باشه بقیه راهو خودم میتونم بیام

چانیول که میدونست پایه سوهیون در رفته و امکان نداره بتونه راه بره
و اون دختر داشت رو مخش پیاده روی میکرد اخماشو کشید تو هم و صداشو کمی بلند کرد

_:بهتره ساکت شی و اروم باشی خانوم کوچولو چون معلوم نیست اگه تا چند ثانیه دیگه ساکت نشی چیکار میکنم

سوهیون که حرصش گرفته بود ولی به خاطر لطفی که چانیول داشت در حقش میکرد نمیتونست حرف بزنه فقط اخم کردو منتظر شد تا برسن
بعد چند دقیقه چانیول بالاخره نور کمپ و دید ولبخند محوی زد

با وارد شدنشون سوهیون معذب از رو کول چانیول بودن جلوی بقیه دم گوش چانیول گفت
+:باید جلوی در میذاشتیم زمین

چانیول پوزخندی به حرفش زد
_:این دختر واقعا رو مخه

پسر قد بلند چشمش به جمعیتی افتاد که جمع شده و گروهی در حال پچ پچ کردن بودن

+:اینجا چه خبره؟

دقیقا سوالی که برای چانیول پیش اومده بود
کمی جلو رفتن که نگاه یونا به سوهیون افتاد و با صورتی که نگرانی توش موج میزد اسمشو صدا زد

_:سوهیونا

نگاه همه به سمتشون کشیده شد و اولین نفر هانا بود که توپید به چانیول و با چشای عصبانی خیرش شد
+:چیکارش کردی؟

چانیول اخماش بیشتر تو هم رفتو و با پوزخند مشهودی جواب دختر گستاخو داد

_:اگه کاریش کرده بودم خودم کولش نمیکردم این همه راهو بیارمش

چان ووک جلو رفت و سوهیون و از کول چانیول گرفت  و بغلش کرد
چان ووک زمانی که هانا و چانیول حرف میزدن پای سوهیون و دیده بود پس بدون حرفی به سمت چادر دکتر دانشگاه رفت

هانا نگاه برزخی دیگه ای به چانیول انداخت و به طرف دخترا که داشتن پشت چان ووک میرفتن حرکت کرد

دی او و کای به سمت چانیول رفتن و همزمان دوتا سوال متفاوت پرسیدن
_کای:حالت خوبه؟
_دی او:تو این بلارو سرش اوردی؟

پسر عصبانی به دی او توپید
_:دی او

کای برگشت و چشم غره ای بهش رفت
چانیولم همونطور که با اعصابی داغون به طرف چادرشون میرفت
خطاب به کای جواب سوالشو داد

_:اگه تنها بودن برای چند ساعت با یه دختر رومخ خوب باشه من الان عالیم

............................

دکتر با دیدن پای سوهیون سریع متوجه دررفتگی شد سرشو بالا اورد و با هانا که تازه وارد چادر شده بود چشم تو چشم شد
دکتر اشاره ای به پای سوهیون کرد و هانا نگاهش به پای سوهیون افتاد که به طور بدی دررفته بود
نگاهش اشکی شد ولی سعی کرد تمرکز کنه الان وقت گریه نبود

_:یا سوهیونا دختره احمق میدونی چقدر نگران شدیم؟ تیفانی بیچاره داشت سکته میکرد
همش نگران بود یه وقت گیر حیوونی چیزی نیوفتی... گوشیتم که جواب نمیدادی دختره سر به هوا

سوهیون اومد حرف بزنه که دکتر از موقعیت استفاده کردو سریع پای سوهیون و جاانداخت
سوهیون جیغی زد و اشکاش رو گونه هاش چکید

جسیکا که کنارش نشسته بود بغلش کرد
_سانی:اقای دکتر پاش خوب میشه؟

_دکتر:البته که خوب میشه فقط باید مراقب باشن زیاد به پاشون فشار نیاد

_سویونگ:ممنون دکتر چا

بعد از تموم شدن بستن باند پای سوهیون جون سوک به طرفش رفتو اروم بغلش کرد

+:جون سوکا خودم میتونم راه بیام بذارم زمین

_جون سوک:انرژیتو جمع کن برای فردا.... امشب خسته ای

سوهیون دیگه مخالفت نکرد چون پاش واقعا درد داشت و اون موقع تنها چیزی که نمیخواست انجام بده راه رفتن بود
دخترا وارد چادراشون شدن و پتو و متکاهاشون و پهن کردن

جون سوک سوهیونو سر جاش گذاشت و با یه شب بخیر از چادر بیرون رفت
دخترا دیگه سوهیون خسترو برای بودن با چانیول سین جین نکردن و ترجیح دادن دوستشون استراحت کنه چون میدونستن قطعا یه روز سخت داشته

.........................

(چند روز بعد)

بعد اون روز دیگه اتفاق خاصی نیوفتاده بود
سوهیون از ماجرای اون روز خودشو چانیول گفته بود ودخترا کلی دستش انداخته بودن

هانا هم برگشته بود خونه پیش جی ان و این چندروز گذشته با دی او بیشتر وقت گذرونده بود
واقعا پسر فوق العاده ای از نظر هانا بود درست مثل  اون
اکثر خصوصیاتشون مثل هم بود نه همشون ولی همین یکمش هانارو اروم میکرد

از اول به دی او به خاطر اینکه شبیه اون بود نزدیک نشده بود درسته شبیه همن ولی این خود دی او بود که هانا بهش جذب شد نه خصوصیاتش

راستش این روزا هانا بدجور دلشوره داشت نمیدونست چرا ولی هر چی بود چیز خوشایندی نبود

...........

_:اونی من دارم میرم کاری نداری؟

+:نه عزیزم مراقب خودت باش

_:سعی میکنم

جی ان حرصی داد زد
+:هانا

هانا به حرص خوردنش خندید

_:بای بای اونی

به سمت ماشین رفت و نشست پشت رول
امروز راننده نداشت و این یعنی

_:ازادی  ، بزن بریم خوش گذرونی
به خودش تو اینه نگاه کرد
_:البته بعد دانشگاه

از دیوونه بازی های خودش خندش گرفت و به سمت دانشگاه روند
با ورودش به کلاس چهار تا دوستای هم رشته ایش شروع کردن دست زدن

_مین یونگ:افرین هانا این یکیو چجوری پر دادی هان؟

_شین هه:فلفل تو غذا؟

_چان ووک:قهوه داغ رو شلوار؟

_جون سوک:یا ترسوندنش با یه حیوون چندش و ترسناک؟

_:هی هی بچه ها من انقدرم بیرحم نیستم

_چان ووک:دقیقا به همین مقدار بیرحمی

_جون سوک:چون همشو رو ما پیاده کردی

_شین هه:حالا بگو ببینیم با این راننده بدبختت چیکار کردی که امروز پیشت نیست

هانا همونطور که میشست با خنده جواب داد
_:باور کنید این دفعه دیگه کار من نیست خودش مریض شده مرخصی گرفته

جون سوک چشاشو ریز کرد و مشکوک نگاش کرد
+:عجیبه... همیشه تو یه بلایی سرشون میاری که دمشونو میذارن رو کولشون و میرن

_:یااااا حرفمو باور نمی کنید؟
میگم این دفعه هیچکاری نکردم
این یکی با بقیشون فرق داره نچسب و رو مخ نیست و به پرو پامم نمیپیچه که اذیت شم
و مهم ترین نکته خوبش اینه که پادوی بابام نیست و از خودم دستور میگیره

_مین یونگ:من که باورم نمیشه
تو همیشه از دو چیز متنفر بودی راننده شخصی و بادیگارد
با این حرفایی که الان زدی قطعا یه سنگی چیزی به سرت خورده

_شین هه:این حرف به نظرم بیشتر منطقیه
چان ووک و جون سوکم به نشونه تایید اون دو دختر سر تکون دادن

هانا ریز ریز خندید
دوستاش خوب شناخته بودنش ولی ایندفعه دیگه واقعا کاری نکرده بود

بعد چند دقیقه استاد وارد کلاس شد و شروع به درس دادن کرد
نیم ساعت به اتمام کلاس  مونده بود که گوشیش تو کیفش ویبره رفت

بدون مکث دستشو توش فرو کرد و درش اورد و به شماره نگاه کرد

یکی از همون شماره های تکراری

اگه بهش زنگ زده بود پس قطعا یه اتفاقی میخواست بیوفته و گذشته ثابت کرده بود جواب ندادن تماساش عاقبت خوبی نداره

از جاش بلند شد و با یه ببخشید از کلاس زد بیرون
از پله ها دوید پایین و خواست اون دکمه سبزو لمس کنه که قطع شد
لعنتی... حالا باید صبر میکرد تا خودش دوباره تماس بگیره

با صدای شکستن چیزی تو اتاق نزدیکش به اون سمت نگاه کرد و اروم به طرفش رفتو درو هل داد تا باز شه

نمیدونست اونجا اتاق چی میتونه باشه ولی ظرفای شکستنی توش زیاد بود که یکیش روی زمین افتاده بود و خورد و خاک شیر شده بود

اومد برگرده که لگدی به کمرش خورد و باعث شد روی میز پرت شه و بعد از لیز خوردن روش با ظرفا روی زمین بیوفته

صدای خورد شدن ظرفا تو اتاق پیچید و هانا به رون پاش که شیشه نسبتا بزرگی توش فرورفته بود نگاه کرد و همونجور که با بدبختی درش میاورد زیر لب حرصی غر زد

_:فاک... باید یه خورده زودتر زنگ میزدی احمق

مردی که بهش لگد زده بود جلو اومد و یقه هانارو گرفت و بلندش کرد
با مشتی که به صورت هانا زد باعث شد دختر کمی گیج بشه و نتونه کاری کنه تا از دستش در بره
با لگدی که به پهلویه هانا زد
هانا پرت شد روی زمین و سرش به زمین برخورد کرد

اخ نسبتا بلندی از بین لباش خارج شد و به خودش توپید
_:الان وقت دست و پا چلفتی بازی نیست دختر

سریع سرشو بلند کرد و نگاهی به دستای راسته دوتا مرد سیاه پوش رو به روش انداخت
اون خالکوبی رو دستشون نبود پس اونا نبودن

با لگدی که به شکمش خورد از فکر بیرون اومد و با زیر پایی که به مرد جلوش زد باعث شد پخش زمین شه

به زور با پای زخمیش ایستاد و حرکت حرفه ای روی اون یکی مرد پیاده کرد و فرد سیاه پوشو رو زمین انداخت

یه دفعه موهاش از پشت کشیده شد و روی زمین پرت شد و بعد چند دقیقه سنگینی رو روی شکمش حس کرد

بعدشم حلقه شدن دوتا دست مردونه دور گردنش و حس خفگی که بعدش بهش دست داد

.................................

(فلش بک 5 دقیقه قبل)

جه بوم در حالی که از جلوی ازمایشگاه رد میشد و سرش تو گوشیش بود با صدای شکستن چیزی از اتاقی که چند قدم ازش فاصله داشت توجهش جلب شد

اروم بهش نزدیک شد و سرکی داخلش کشید
با دیدن دختری که داشت توسط دوتا مرد هیکلی کتک میخورد هنگ کرد

دخترو میشناخت اون نو هانا بود
همکلاسیش
خودش نمیتونست از پس اون دوتا مرد هیکلی بر بیاد پس سمت سلف دوید

بقیه بچه ها که کلاساشون تموم شده بود تو سلف منتظر هانا بودن

_هیویئون:من نگران هانام خیلی دیر نکرده؟
چان ووک اخم کرد

_شین هه:بعد از تلفنی که وسط کلاس بهش شد خیلی نگران از کلاس زد بیرون

_یوری:ممکنه اتفاقی براش افتاده باشه؟

_چان ووک:ما میریم دنبالش

با جون سوک بلند شدن که یهو جه بوم  هراسون وارد سلف شد و با چشم دنبال دوستای هانا گشت و با دیدنشون به سمتشون دوید

بین نفس نفس زدناش سعی کرد بهشون خبر بده
_:زود... باشید... دو نفر تو... ازمایشگاه دارن.... نو هانا رو..... میزنن

دخترا مبهوت به هم نگاه کردن و چان ووک و جون سوک بلافاصله از سلف بیرون زدن و دویدن به سمت ازمایشگاه

(پایان فلش بک)


............................

هانا دستاشو بالا اورد و دور مچهای مرد حلقه کرد تا شاید بتونه بازشون کنه

هوا داشت کمتر و کمتر به ششاش میرسید و پلکهاش داشت روی هم دیگه میوفتاد که یهو سنگینی مرد از روش برداشته شد

دختر انگار که از اب بیرون اومده باشه هینی کشید
سرش هنو از ضربه ای که خورده بود گیج میرفت و چشاش کمی تار میدید

یوهاهاها😈😈😂😂

میدونم بد جا تمومش کردم ولی به بزرگی خودتون ببخشید😅

خب خب داستان یواش یواش داره جالب میشه بروبچ پس هیچجا نرید و پای تی وی بشینید😂

میدونم یه سری چیزا بود که تو این پارت باعث شد براتون سوال پیش بیاد یا گیج بشید ولی نگران نباشید خیلی زود همه چی روشن میشه مهربونا😉

نمیدونید ریدینگ لیستا و کامنتاتون چقدر بهم انرژی میده پس مثه همیشه ازم دریغشون نکنین کیوتیای من😭😘

ووت و کامنت یادتون نره مای لاوز هر قدر بیشتر باشن زودتر پارت بعد اپ میشود🙄😶💛💙🧡💚❤️💜🖤

خودم میدونم چقدر دیوثم ولی خب😅

Continue Reading

You'll Also Like

79.9K 12.5K 50
[COMPLETE]by saba2079 آبان پسری که بی‌نهایت عاشق دریاست و از دریای‌ عزیزتر از جونش دور میشه و برای دانشگاه به تهران میاد. با یه مشکل از خوابگاه جا م...
35.5K 8.5K 42
[Completed] همه چی از یه کراش ساده شروع شد. جایی که هری پسرخاله‌ی خبیثِ لوییه و می‌خواد بهش کمک کنه تا به کراشش برسه اما چی می‌شه اگه این وسط به جای...
269K 42.6K 28
تهیونگ و جونگکوک بهترین دوستای هم حساب میشدن؛ فقط تا قبل از اینکه تهیونگ بفهمه جونگکوک دو ساله روش کراش داره و بدون اینکه بخواد باهاش بخوابه! 𝑪𝒐�...
8.5K 1.3K 19
EX<mafia Yoonmin~ Kookv~ Smut mafia daddykink