(SomnAmbUliStic)+%5÷7=42

By Don_Mute

75.3K 15.4K 22.5K

(Larry & Ziam Science Fanfiction) کد 1221: خواب گرد کد 8924: ما توی دنیایی زندگی می کنیم ک اون طور ک می خوایی... More

¤راهنمای کدها¤
¤کد 00¤
¤کد 01¤
¤کد 02¤
¤معنی کد ها¤
¤کد 03¤
¤کد 04¤
¤کد 05¤
¤کد 06¤
¤کد 07¤
¤کد 08¤
¤کد 09¤
¤کد 10¤
¤کد 11¤
¤کد 12¤
¤کد 13¤
¤کد 14¤
¤کد 15¤
¤کد 16¤
¤کد 17¤
¤کد 18¤
¤کد 19¤
¤کد 20¤
¤کد 21¤
¤کد 22¤
¤کد 23¤
¤کد 24¤
¤کد 25¤
¤کد 26¤
¤کد 27¤
¤کد 28¤
¤کد 29¤
¤کد 31¤
¤کد 32¤
¤کد 33¤
¤کد 34¤
¤کد 35¤

¤کد 30¤

1.6K 354 439
By Don_Mute

ووت یادتون نره کوالاها*~*🐨

لویی صبح چشماشو کنار فرشته ی زیباش باز کرد...
اون توی خواب حتی معصوم تر می شد...
دقیقا برعکس زمانی که مسته!

بهش لبخند زد و اهسته روی پیشونیشو بوسید
باعث شد هری بینیشو چین بده و روی پهلوش بچرخه

از جاش بلند شد و بعد از مسواک و شستن صورتش اهسته در اتاق رو باز کرد و ازش بیرون رفت

در اتاق نایل نیمه باز بود و به طور خیلی شلخته ای خوابیده بود!
بهش لبخند زد و رفت توی اشپزخونه...

123456789
987654321

هری چشماشو باز کرد و و همون لحظه حرفای هیو رو به یاد اورد...
"به لویی بگو به حرفام فکر کنه!"

دیشب توی واقعیت بیدار شده بود و هیو رو بالای سرش دید
و همین طور لویی!
چون لویی در واقعیت خوابگردی می کرد!

تازه متوجه شد لویی کنارش نیست...
سرشو بلند کرد و اتاق رو از نظر گذروند ولی...

دوست داشت وقتی بیدار می شه کنارش باشه!

صدای زمزمه و غرغرای کسی رو از بیرون شنید
اون نایل بود که داشت غر می زد و بعدش داد کشید....
چند دقیقه بعد هم صدای خنده های لویی!

روی تخت نشست اما درد بدی توی کمرش پیچید و باعث شد هیس کش داری بکشه و کمرشو قوس بده!
صدای حرف زدنا قطع شد و هری با چشمای بسته و اخمالو روی تخت نشسته بود و کمرشو می مالوند

تا اینکه پایین رفتن تخت رو حس کرد
سرشو برگردوند و لویی رو دید که بهش نگاه می کنه

"گود مورنینگ سان شاین!"
لویی بهش لبخند زد
هری هم متقابلا بهش لبخند زد و خودشو انداخت توی بغلش
باعث شد لویی لبخند بزنه و محکم بغلش کنه

"دوش اب گرم؟"
"فکر کنم بهش نیاز داشته باشم..."
لویی هری رو براید استایل بلند کرد و توی وان حموم گذاشت
شیر اب رو باز کرد و کنارش روی دو زانو نشست

نگاهش به گردن و شونه و سینه های کبودش افتاد
با سر انگشت اشارش روشون کشید و به هری نگاه کرد

هری بهش لبخند زد و متقابلا سر شونش رو که کبود شده بود دست کشید

"بهت اسیب زدم؟"
"من دوستشون دارم!"
لویی لبخند قشنگی زد و خم شد و یه بوسه روی گردنش یکی روی سینش و یکی روی شونش گذاشت

شیر اب رو بست و از هری خواست یکم توی اب گرم بشینه...

از جلوی اتاق نایل که رد می شد دید نایل داره با غر غر لباس عوض می کنه

وارد اتاق شد و با فاصله ازش ایستاد
"خب؟"
"رسوندمشون فرودگاه دیگه....چیز دیگه ای هم بود مگه؟"

"نه ولی اگر از اول مثل ادم از تختت بلند می شدی,لازم نبود روت اب بریزم! وقتی می گم کار مهم دارم باید بلند شی!"
لویی گفت و چرخید از در بیرون بره

"عوضی,خب گفتی تا ساعت- واو!"
لویی چرخید سمت نایل که دید نایل با ابروهای بالا پریده به پشتش اشاره می کنه

لویی جلوی ایینه قدی نایل چرخید و وقتی پشتشو دید نیشخند زد
از پشت کتفس تا کمرش ردای قرمزی بود که معلوم بود رد ناخونای کی می تونه باشه!

"پسر,دیشب به تو ام بد نگذشته ها!"
لویی چرخید سمتشو ابرو بالا انداخت

"یه نکته مهم می گم برای بقیه ی زندگیت یادت بمونه, زندگی خصوصی دیگران هیچوقت به تو ربط نداره و نخواهد داشت!"

نایل:"یه نکته می گم برای بقیه ی زندگیت یادت بمونه,توی خونه بدون تیشرت نگرد که بقیه بخوان زندگی خصوصیتو بفهمن!"
لویی با اخم سمت نایل قدم برداشت که نایل سریع دوید رفت توی دستشویی

لویی داد زد
"قدیما انقدر خوشمزه نبودی!"
"همینه دیگه برو,ادما تغییر می کنن!"

"اگر جلوی هری حرفی از این مزخرفات بزنی خودم یه کاری می کنم دیگه هیچ دختری نگاتم نکنه!"
"چشم مستر! معلوم نیست اون بدبختو چقدر کبود کردی!"
"ببندش!"
لویی درحالی که صدای خنده های نایل رو می شنید از اتاق بیرون رفت

وارد اتاقش شد و در رو بست
به سمت حموم رفت که هری رو با چشمای بسته پیدا کرد
خم شد و روی لباشو بوسید که باعث شد چشماشو باز کنه

"با هم؟"
"با هم!"
هری سعی کرد از توی وان بلند شه که بازم چهرش جمع شد و وقتی ایستاد لویی هم توی وان ایستاد و دوش رو باز کرد

بعد از اینکه لویی موهای هری رو شست و تمام جاهایی که بنفش شده بودن رو بوسید
چرخید تا هری سرشو بشوره
هری حالا می تونست پشت لویی رو ببینه

اهسته دستشو روی پشتش کشید
"من دوستشون دارم!"
صدای لویی رو شنید و باعث شد لبخند کمرنگی بزنه!

دستاشو دور کمرش انداخت و شروع کرد به بوسه زدن روی تمام رد های پشت کمرش

شامپور رو روی سر لویی ریخت و سرشو ماساژ داد
از حموم بیرون اومدن و بعد از پوشیدن لباس از اتاق بیرون رفت و به سمت پله ها قدم برداشتن

نایل در حال چیدن میز صبحونه بود...
از این بگذریم,
نایل قرار بود چیزی راجب این قضیه به روشون نیاره,
ولی وقتی روبه روی هری نشست یه جوری نگاهش می کرد که از صدتا تیکه بدتر بود!

با اون چشمایی که توش شیطنت موج می زد و نیشخندی که باعث می شد هری دائم یقیه ی لباسش رو بالا تر بکشه!

"خب,دیشب-"
"نه نه ,خواهشا لازم نیست تعریفش کنی!"
هری دستشو روی صورتش گذاشت و لویی سرشو چرخوند سمت نایل

"وسط حرفم نپر,چرت و پرت هم تحویلم نده بلوندی!"
نایل با خنده ی ریزی اهسته تایید کرد

"دیشب توی پارتی,هیو بهم چیزایی گفت که فکر می کنم لازم باشه شمام بدونین,شاید بتونید بهم کمک کنید تا زودتر از این دنیا خلاص بشیم!"

هری زیر چشمی بهش نگاه کرد
"منم وقتی خوابیدم,توی واقعیت بیدار شدم و,هیو ازم خواست تا بهت بگم,راجب حرفاش فکر کنی!"

لویی سر تکون داد
"الان قراره دقیقا راجب همونا حرف بزنیم!"

صداشو صاف کرد
"هیو بهم گفت با توجه کردن به هری و کارایی که چند وقت باهم انجام دادیم,فکر می کنم منظورش موتور سواری و اینا باشه,می تونم بفهمم کی وارد این دنیا شدم,اون موقع می تونم دیوارای فرضی رو پایین بریزم,و از این دنیا ازاد می شیم...."

هری بهش نگاه کرد
هری:"خب,من بیست سالمه,تا به حال یه بار توی مسابقه موتور سواری شرکت کردم....دیگه چی؟"

لویی:"دقیقا می خوام به همون برسم,چه چیزی می شه توی اینا پیدا کرد,ربطشون جیه؟"

نایل:"ببینید,به این فکر نکنید که الان توی این دنیا چی هستید,به این فکر کنید که لویی و تایلر توی دنیای لویی چی بودن,واقعیت اونه دیگه نه؟"

لویی سر تکون داد
"من اگر بیست سالم بوده باشه,مربیم هم تایلر بوده باشه,توی مسابقه هم شرکت کردم............"
لویی یک دفعه ساکت شد

توی سرش بازم هیاهو بر پا شد
صدای باب رو شنید
"موتور سواری توی خونته لویی,این یکی از اون علاقه هاست که از بدو تولد توی وجود تو بوده,دانسته هات و مدیریتت حسی بوده که در تو توسط پدرت ایجاد شده اما این...

پدرت....
پدرت....
پدرت...

من می دونم که چقدر عاشقشی,می دونم که به زودی یادت می یاد,فقط گاز بده و خودتو رها کن,کم کم به یاد می یاری که اونی که با بار اول مسابقه دادن, اول شد, لویی ویلیام تاملینسونِ بیست ساله بود!"

لویی تاملینسون بیست ساله!

"بهم بگو لویی,روزی که مسابقه رو برنده شدی,چی شد؟"
لویی صدای توی سرشو شنید و ناخواگاه ذهنش به اون سمت کشیده شد

زمانی که از موتورش پیاده شد و تایلر رو بغل کرد
زمانی که توی بغلش زمزمه کرد که ازش ممنونه....

و بعدش,پدرش اومد و بردش,با ماشین های بزرگ و سیاه,با بادیگارداش,
اومد لویی روبرد,

"چی میشه اگر بخشی از خاطراتت توی ذهنت گذاشته شده باشن؟ همونطور که بعضی خاطراتتو از بین بردن,بعضیا رو هم دست کاری کردن!"

لویی دستشو روی سرش گذاشت و چشماشو بست
"ممنونم!...."
صدای خودشو شنید

و بعدش
بعدش.......

پدرش از ماشین پیاده شد و به بادیگارد ها اشاره کرد که لویی رو بگیرن
ولی لویی ایستاده بود؟
نه!
این چیزی بود که اونا می خواستن لویی فکر کنه

لویی یادش اومد که دست تایلر رو گرفت و به سمت کلبه ی چوبیشون دویدن,یادش اومد که پدرش چه هرج و مرجی راه انداخت

یادشه که بادیگاردای پدرش تا جلوی خونه ی چوبی تعقیبشون کردن و زمانی که اونجا رسیدن تایلر لویی رو هول داد پشت خودش و سمت اونا داد می زد که از اینجا برن و ولش کنن

ولی اونا با تایلر درگیر شدن...
تایلر رو کتک زدن و لویی رو گرفتن

صدایش توی سرش می پیچید
"تایلرررر,کمکم کن,نذار ببرنمممم,تایلر کمککک!"

هری و نایل, لویی رو تکون می دادن ولی لویی توی سرش گم شده بود
لباشو به هم فشار داد و سعی کرد بقیه ی خاطر رو به یاد بیاره

لویی تایلر که با صورت داغون و بدن بی جون روی زمین افتاده بود رو یادش اومد
طوری که براش گریه می کرد و اسمشو صدا می زد

اونا لویی رو توسط یه ماشین مشکی به یه جایی بردن...
جایی که لویی....
جایی که لویی تونست سر درشو بخونه...
"ازمایشگاه جی تی!"

لویی دوباره شروع کرد به داد زدن اسم تایلر....
ازش می خواست تا کمکش کنه
ولی با سوزنی که توی گردنش فرو کردن از هوش رفت!

لویی چشماشو باز کرد
اشکاش از چشماش پایین می ریختن
تقلاهای هری و نایل رو می دید ولی چیزی نمی شنید

نفسش گرفته بود
دیگه نفسش بالا نمی یومد
به سینش چنگ زد و خس خس کرد

نایل به سمت پله ها دیوید و دید که هری با نگرانی نگاهش کرد و لباشو روی لباش گذاشت

هری سعی داشت بهش تنفس مصنوعی بده ولی بلد نبود
نفسایی که سعی داشت بده از کنار دهناشون بیرون می زد

لویی همونطور که دیگه نفسی براش نمونده بود صورت هری رو اروم از خودش جدا کرد و سرشو روی میز گذاشت

"نایللللل!"
هری داد کشید

نایل بدو از پله ها پایین اومد و اسپری آسمشو که برای تنگی نفس هری گرفته بودن,دست هری داد

هری لویی رو بلند کرد و اسپری رو توی دهنش گذاشت
دوتا پیست زد و باعث شد لویی دوتا نفس عمیق بکشه و دستشو روی دست هری بذاره
اسپری رو از دهنش بیرون اورد

لویی پلکاشو روی هم فشار داد و نفس نفس می زد
سرشو خم کرد و پیشونیشو روی شکم هری که روبه روش ایستاده بود گذاشت

هری دستاشو دور سر لویی پیچید
"خیلی ترسوندیمون,بگو چی شد که باعث شد این طوری بشی؟"

لویی سرشو بالا اورد و اول به نایل و بعد به هری نگاه کرد
"تروی تاملینسون پدر من نیست..."
باعث شد ابروهای نایل و هری بپره بالا

"اون من رو توی سن بیست سالگی زدیده, و به ازمایشگاهش برده..."

هری و نایل با ناباوری به لویی نگاه می کردن

"رئییس بزرگ, تروی تاملینسونِ!"

123456789
987654321

"متاسفم زین,می دونم هنوز یک روز هم نگذشته اما,باید برگردین لندن,من حرفای مهمی دارم که باهات بزنم.......................نه زین, نمی شه پشت تلفن بزنم,به اون تدی بر هم بگو ساکشو ببنده,تا چند ساعت دیگه باید اینجا باشین,خب؟............باشه زین؟.............. می بینمت!"

هری به صحبت تلفنی لویی و زین گوش می داد
و وقتی تموم شد بلند شد و به سمتش رفت
"هیچی؟"

لویی به هری و بعد به دور و اطرافش نگاه کرد
"فقط احساس می کنم سرم خیلی درد می کنه...."

هری سر تکون داد
"به خاطر به یاد اوردن مهم ترین خاطره اییه که تمام این مدت توی سرت گمش کرده بودی!"

لویی سرشو پایین انداخت
"چطور پدر-,اون مرد,می تونه این کارو باهامون بکنه؟"
به هری نگاه کرد
"پس پدر و مادر واقعیم کین؟ اصلا واقعا اسم من,یا اسم تو,لویی و هریِ؟"

هری بهش لبخند زد
"من دوست دارم که اسم تو لویی بمونه....تو چی؟"

لویی بهش لبخند زد گونشو بوسید
"تو همیشه هز من می مونی!"

"اوکی گایز,حالا باید چیکار کنیم؟"
لویی چرخید سمت نایل که پشت سرش ایستاده بود

"می ریم تا بقیشو از تایلر بپرسیم!"

123456789
987654321

لویی از خواب بیدار شد و دید که دیلان و تایلر سعی دارن دستگاه هایی رو از توی دست و سرش بیرون بکشن

این دفعه می تونست خیلی واضح تر همه چیز رو ببینه
دست و انگشتاشو تکون بده و حتی نسبت به درد سرم که از دستش کشیدن بیرون واکنش نشون بده!

دیلان به لویی نگاه کرد و لبخند زد
"تو موفق شدی رفیق,معمارو حل کردی,بلند شو,زیاد وقت نداریم!"

تایلر لویی رو بلند کرد و لویی حس می کرد تمام بدنش به خاطر خواب رفتگی گز گز می شه!

"صبر کن,صبر کن!"
لویی همونطور که دستشو به خاطر سرگیجه روی سرش گذاشته بود زمزه کرد
"پس نایل و زین و لیام چی؟"

"برای اونا وقت نداریم لویی,بیدار کردن اونا طول می کشه!"
لویی سرجاش ایستاد و با چشمای گرد نگاهشون کرد

"یعنی چی؟ همین جا ولشون کنیم؟"
دیلان چشماشو چرخوند
"مارگو داره با مدس و هیو و لیلی و اِدی می ره خونه,فقط تو و هری موندین,می تونیم بعدا برگردیم و اینا رو هم ببریم!"

لویی دستشو از دست تایلر بیرون کشید
"من بدون اونا هیج جا نمی یام!"
تایلر:"لجبازی نکن لویی,وقت نداریم!'

تیموتی:"من درستش می کنم!"
تیمونی همونطور که وارد ازمایشگاه می شد گفت

لویی بهش نگاه کرد و دید که تیموتی پشت لب تاپی که اون طرف سالن بزرگ وجود داشت ایستاد
حالا لویی می تونست سالن بزرگ و مجهز رو به خوبی ببینه!

"لویی رو توی تخت بخوابونید!"
تایلر و دیلان به هم و بعد به تیموتی نگاه کردن

دیلان:"تیم,دیگه وقتی برای این کار نیست!"
تیموتی:"اون بدون اونا جایی نمی یاد ,منم نمی تونم همین طور ولشون کنم! روی تخت بخوابونیدش و دستگاه ها رو روی سرش برگردونید!"

لویی خودش برگشت روی تخت دراز کشید و تایلر و دیلان هم مجبور شدن برگردن بالای سرش

لویی:"هری,هری کجاست؟"
تیموتی همین طور که با لب تاپ توی دستش نزدیکش می شد جوابشو داد
"اونم کمکم داره بهوش می یاد ولی برای این کار به ذهن دوتاییتون نیاز دارم!"

تیموتی کنار تخت لویی ایستاد
"من سه تا سرنگ رو کنار تختت برات می ذارم,اونا رو می خوابونی در حالی که دستشون یا توی دست خودته یا توی دست هریه,سورنگ رو بهشون می زنی,و اون سرنگ باعث می شه بطور کامل از خواب بیدار شن,باید توی توهم هم این کارو بکنی چون اگر فقط توی واقعیت اون رو بهشون بزنم بین توهم و واقعیت گیر می کنن و می رن توی کما!"

لویی سر تکون داد
تیموتی به دیلان نگاه کرد
"دیلان هم باهات می یاد!"
دیلان:"ها؟ نه!"

تایلر:"بخواب روی تخت دیلان!"
دیلان به تخت کنار لویی نگاه کرد
"داری باهام شوخی می کنی؟"
تایلر شونه ی دیلان رو گرفت و مجبورش کرد روی تخت دراز بکشه
"نه!"

دیلان بعد از زبون زدن به لباش سرشو تکون داد و قبول کرد
"لویی یادت نره که فقط چند ساعت وقت داری,به ساعتت نگاه کن,زمانی که ساعت 12 بشه بخواب تا برگردی,باشه؟"

لویی سر تکون داد و بعد از وارد شدن سرنگ به گردن خودش و دیلان دوتاییشون بیهوش شدن و برگشتن توی دنیای مجازی!

تیموتی:"برو هری رو هم بیار اینجا,اونم باید باشه,من حواسم بهشون هست!"

تایلر سر تکون داد و دوید به سمت اتاق هری
وقتی رسید اونجا هری روی تخت,خواب بود و هنوز به هوش نبود

سر تختشو گرفت و به سمت بیرون هدایتش کرد تا اینکه رسید به جایی که لویی خوابیده بود و تخت رو سمت چپش قرار داد

گوشیش زنگ خورد و اسم مارگو رو روش دید
"مارگو؟"
"کجایین؟ من رسوندمشون خونه,لازمه بیام؟"

"نه قراره با تمام مورد ها بیاییم شاید یکم طول بکشه!"
"مواظب زمانتون باشید!"
و گوشی رو قطع کرد

"تایلر!"
تیموتی همون طور که به لویی خیره شده بود صداش زد

تایلر دید که هری روی پهلوش سمت لویی چرخید و لویی هم سرشو چرخوند سمتش
درصورتی که دوتاییوشون توی توهم بودن و به هوش نبودن!

لویی اهسته دستشو سمت هری کشید تا حدی که از تخت بیرون افتاد
هری هم متقابلا دستشو سمتش دراز کرد

دستاشون طوری بود که انگار دست لویی از تخت اویزون بود و دست هری بالای دست لویی بود
انگار دست هم رو گرفته بودن!
اونا می تونستن انگشتاشون که بهم چسبیده بود رو حس کنن و همین براشون کافی بود!

تایلر و تیموتی بهشون نگاه می کردن و می تونستن قسم بخورن
حسی که بین اون دوتا وجود داشت حتی قدرتمند تر از تمام دستگاه های اونجا بود!

همونطور که دیلان گفته بود
"مثل قهرمان های مارول!"

123456789987654321
987654321123456789

سوال سوال سوال؟

این پارت مهم بود...
پارت بعد خیلییییی مهمه!

_A💙

Continue Reading

You'll Also Like

295K 2.7K 47
Imagines about the show on my block , I don't own any of the characters or ONB. This is all just for fun. Hope you enjoy !!! * I'm a teenage girl an...
86.9K 8.6K 144
Back by popular request! The 2017 rough draft of The Virus Within! (Caution: Contains massive plotholes that were fixed in the polished The Virus Wi...
16.4K 330 116
Author: Bai Jiu Run a tavern and get more new items through gacha. Decorate your tavern, build farms and pastures, harvest a wide variety of produce...
103K 9.4K 34
[ completed ] (لويى يه بچه مثبت به تمام معنا هستش) سلام اسم من لويى تاملينسون هستم حتى شک دارم که فاميليم اين باشه 18 سالمه و تا چند ماه پيش تو پرورش...