(SomnAmbUliStic)+%5÷7=42

Por Don_Mute

75.3K 15.4K 22.5K

(Larry & Ziam Science Fanfiction) کد 1221: خواب گرد کد 8924: ما توی دنیایی زندگی می کنیم ک اون طور ک می خوایی... Más

¤راهنمای کدها¤
¤کد 00¤
¤کد 01¤
¤کد 02¤
¤معنی کد ها¤
¤کد 03¤
¤کد 04¤
¤کد 05¤
¤کد 06¤
¤کد 07¤
¤کد 08¤
¤کد 09¤
¤کد 10¤
¤کد 11¤
¤کد 12¤
¤کد 13¤
¤کد 14¤
¤کد 16¤
¤کد 17¤
¤کد 18¤
¤کد 19¤
¤کد 20¤
¤کد 21¤
¤کد 22¤
¤کد 23¤
¤کد 24¤
¤کد 25¤
¤کد 26¤
¤کد 27¤
¤کد 28¤
¤کد 29¤
¤کد 30¤
¤کد 31¤
¤کد 32¤
¤کد 33¤
¤کد 34¤
¤کد 35¤

¤کد 15¤

1.7K 415 547
Por Don_Mute

ووت یادتون نره لیتل پانداز*-*🐼

دنیای هری:

هری از موتورش پیاده شد و به لویی که پشت بهش ایستاده بود و کت لیشو می پوشید نزدیک شد

"راجب اون چیزی که گفتم,اگر ناراحتت کردم,معذرت می خوام!"
لویی برگشت سمتش و دید هری سرشو پایین انداخته و با انگشتاش بازی می کنه

لبخند زد
"بیا راجبش فکر نکنیم!"

کلاهشو برداشت
"درضمن...."
کلاهشو روی سرش گذاشت و به هری نگاه کرد
"من ناراحت نشدم!"

هری سرشو بالا اورد و نگاهش کرد
شاید اگر کلاه سرش نبود می تونست حالت چهرشو تشخیص بده و بفهمه منظورش چیه!

"سوار موتورت شو,امروز باهام مسابقه می دی!"
هری ابروهاش بالا پرید

"فکر می کنی اماده ام؟"
"فکر می کنی نیستی؟"

هری بدون اینکه چیزی بگه برگشت سمت موتورش و کلاه کاسکتشو سرش گذاشت
و پشت سرلویی که به سمت جاده می رفت راه افتاد

به سر جاده که رسیدن لویی ایستاد
"باشماره 3 , باهم می شماریم!"
سر هری چرخید سمتش و می تونست چشماشو از توی طلق کلاهش ببینه

"نفس عمیق بکش و شجاع باش!"
لویی اروم بهش گفت ولی حس کرد داره صدای مربیشو توی گوشاش می شنوه!

"1......."

اون دوتا باهم شمردن

"2......"

سراشونو چرخوندن سمت جاده و صدای گاز موتوراشونو در اوردن

"3!"

با گفتن شماره ی سه دوتاییشون با سرعت راه افتادن
لویی کمی جلوتر بود و حواسشو روی جاده جمع کرده بود

"آرامش داشته باش,مثل حسی که صدای اقیانوس بهت می ده,شجاع باش مثل کسی که از موج نمی ترسه!"
صدای توی سرشو شنید و نفس عمیق کشید

دس انداز رو به خوبی رد کرد و دید هری هم به اسونی از روش رد شد

به چاله ها که رسید با احتیاط از کنار کوه رد شد و تمام حواسش به هری بود

بدنشو روی موتور خم کرد و به هری نگاه کرد که کارشو تکرار کرد
سرشو به عنوان تایید به هری تکون داد و دید هری هم سرشو تکون داد

موقع سربالایی ته دل لویی خالی شد
سرعتشو کم کرد و به هری نگاه کرد که با سرعت از کنارش رد شد

ترسید و همونطور که یکی از دستاشو از روی گاز برداشته بود و به سمت هری گرفته بود داد زد
"سرعتتو کم کن!"

هری تا صدای لویی رو شنید سرعتشو کم کرد اما دیر شده بود به لبه رسیده بود...

موتورش روی هوا بلند شد و هری "هیع" بلندی کشید

و تنها کاری که به فکرش رسید رو انجام داد
با تمام قدرت موتور رو به سمت راست کشید و موتور کج شد موتور با فاصله ی 2 قدمی به حصار ها روی زمین افتاد و لویی صدای داد هری رو شنید

به بالای جاده که رسید از روی موتور اومد پایین و کلاه کاستکتشو گذاشت روش و به سمت هری دوید
"گفتم سرعتتو کم کن,چیکار کردی با خودت!"

هری از درد ناله می کرد و با دستاش کلاهشو از سرش بیرون اورد و طرفی انداخت

لویی زیر بغلای هری رو گرفت و سعی کرد از زیر موتور بیرون بکشتت که هری داد زد و لویی متوقف شد

"شت شت,فکر کنم شکسته!"
هری به پایین و به پاش نگاه کرد و لویی فرصت رو غنیمت دونست و سریع دستشو برد پشت کمرشو و اعداد"6.6.0.6" رو با دستش نشون داد

"باید....موتور رو از روم بلند کنی!"
هری با قیافه ای که از درد جمع شده بود گفت و به لویی نگاه کرد

لویی سر تکون داد و بلند شد
پای چپ هری رو از روی موتور پایین اورد و دسته های موتور رو گرفت

"اماده ایی؟"
به هری گفت و هری فقط تایید کرد
لویی یکدفعه با تمام قدرتش موتور رو از روی هری بلند کرد و هری از درد دوباره داد کشید و بی هوش شد

لویی موتور رو صاف کرد و سریع بالای سر هری نشست

لیلی:"بهش دست نزن,اگر پاش شکسته باشه نباید بهش دست بزنی!"
لویی از پشت سرش دید که دیوارای فرضی پایین می ریزن و لیلی و بقیه به سمتشون می دون

لویی:"یه برانکار بیار,می بریمش بیمارستان!"

نایل:"نمی تونیم ریسک کنیم-"
لویی:"روی حرفم حرف نزن!"

زین:"احمق! اون توی واقعیت قطعا مرده حساب می شه! موقع نشون دادن مدارکش چی می خوایی نشونشون بدی؟ هری استایلزی که وقتی ده روزه بوده مرده؟"

لویی به هیو و لیلی که پای هری رو اتل می بستن نگاه کرد
لیام هم در حال اوردن برانکار بود

لویی:"می بریمش جی تی,اونجا مال خودمه نمی ذارم کسی چیزی بفهمه!"
لویی با نگرانی به صورت هری که بیهوش بود نگاه کرد و تند تند گفت

نایل:"اره که حتما دکترای فوضول اونجا هم می ذارن یه مورد ازمایشگاهی که از ازمایشگاه تاملینسون بزرگ اورده شده از زیر دستشون در بره,فکر کن یه درصد اگر باهاش حرف بزنن یا سوال بپرسن چی میشه! لویی یکم فکر کن!"

هیو و لیام هری رو اروم بلند کرد و روی برانکار گذاشتن
لیلی:"می بریمش پیش تیموتی,اون اتاق تجهیزات کاملی داره!"

لویی کلافه سر تکون داد و نگاهشو به طرف دیگه ای دوخت
"مواظبش باشین!"

لیلی و هیو و لیام بدو با برانکار به سمت اتاق تیموتی دویدن

زین نزدیک لویی شد و دستشو روی شونش گذاشت
"برو,تو حالت خوب نیست!"

لویی دسشتو کنار زد
"من خوبم,چیزیم نیست!"

چرخید تا از در بیرون بره که صدای نایل رو شنید
"چند شبِ نخوابیدی لویی؟"
زین و لویی چرخیدن سمت نایل

"من سه ماهه که نمی خوابم نایل!"
لویی با لبخند تلخی گفت و از اتاق خارج شد

123456789
987654321

پای هری جا افتاده و گچ گرفته شده بود,با تشکر از هیو!

لویی همین طور که بالای تختش ایستاده بود به لباسای خاکیش نگاهی انداخت

میکروفونشو روشن کرد
"اِدی؟,لباس بیمارستان می خوام!"
"دریافت شد!"

لویی حرکت کرد و بالای سر تیموتی ایستاد
گودی های زیر چشمش رفته بودن و وقتی لویی ضربان قلبشو زیر انگشتش به طور منظم حس کرد لبخند زد
"وقتی وارد بازی من بشی,ارزو می کنی کاش توی همون بیمارستان می مردی!"

صدای در رو شنید و لباس رو از اِدی گرفت و ازش تشکر کرد

بالای سر هری ایستاد و مطمئن بود تا چند ساعت دیگه بیهوشه
لباس بیمارستان رو روی تختش گذاشت و دستاشو دور کمر هری انداخت

بلندش کرد و هری رو توی بغل خودش نشوند و روی موهاش بوسه زد
"پسرِ ظریف من,شاید نباید اصن بهت موتور سواری یاد می دادم ها؟"

لویی لبخند نرمی زد و باندانایی که دور موهای هری بسته شده بود و باز کرد و توی موهاش دست کشید

باندانا رو روی میز کنارش گذاشت و دستاشو پشت گردن هری برد تا گردنبندشو باز کنه

لازم هم نیست کسی بدونه اگر یواشکی کنار گردنشو بوسید!

اروم هری رو روی تخت نشوند و بدن بی جونشو با یه دست نگه داشت
دستاشو به ارومی بالا برد و تیشرتشو به سختی در اورد
روی تخت خوابوندش و شلوارشو در اورد ولی مجبور شد پاچه ی شلوارشو یکم پاره کنه....
همه رو تا کرد و روی میز کوچیک کنار تخت گذاشت

لباس بیمارستان هری رو برداشت و قبلش بوسه ی کوچیکی روی تتوی پروانش گذاشت
اروم لباس رو از سرش رد کرد و بعد هم از دستاش و لباس بیمارستان رو به تنش کشید

لباساشو برداشت و بعد از کمی نوازش کردن گونش به سمت ازمایشگاه اصلی رفت...

بعد از ظهر شده بود و همه ی بچه هارو بجز اِدی مرخص کرده بود تا برن وسایلشون رو توی خونه ی جدید بچینن!

لباسارو به اتاق شبیه سازی شده هری برد و توی تنها وسیله ی واقعی "کمد"گذاشت!

وقتی از ازمایشگاه خارج شد اِدی رو دید
"حاضری بریم؟"
لویی سر تکون داد و به سمت اتاقش حرکت کرد

"در اتاق هری و تیموتی رو قفل کن,خودم براش اسکنر گذاشتم که اگر بلند شد از روی تخت بفهمم , تمام دوربینای راهرو ها هم روشنه !"
اِدی باشه ای گفت و به سمت اتاق حرکت کرد

لویی وارد اتاق شد و کتشو برداشت
درحال خارج شدن از اتاق بود که قلمی رو روی میز بین کاناپه ها دید

چند دقیقه بهش خیره شد و یادش اومد اونشب چه اتفاقی افتاد...

اون پسر....
وقتی از خواب پرید و کشیدش...
ولی اون کاغذ الان کجاست؟

اِدی:"لویی؟"
صدای اِدی رو شنید و در اتاق رو بست

"بریم!"
و به سمت در ازمایشگاه حرکت کردن...

123456789
987654321

اِدی و لویی وقتی وارد شدن همه روی مبلای پذیرایی نشسته بودن و با دیدن لویی از جاشون بلند شد
"لطفا,راحت باشید,اینجا خونه ی خودتونه!"
لویی با لبخند گفت و به سمتشون قدم برداشت

اِدی:"می رم اینارو بچینم!"
اِدی با کارتون توی دستش به سمت پله ها حرکت کرد

لویی با تک تکشون دست داد
"خوش حالم که همتون اینجایید و می تونیم مثل یه خانواده زندگی کنیم!"

به مدس که رسید لبخند پررنگ تری زد
"خیلی ازتون ممنونم که افتخار دادین و قبول کردین تا به خانواده ی ما ملحق شید و با ما زندگی کنید اقای میکولسن!"

مدس متقابلا دستشو فشرد
"باعث افتخارمه اقای تاملینسون!"
"لطفا لویی صدام کنید,همگی , لطفا بنشینید!"

همه نشستن و لویی هم کتشو در اورد و روی کاناپه رو به روشون نشست
"وضعیت تیموتی یا بهتره بگم کد 2795 خیلی بهتر شده,
فردا قراره هری برای همیشه از توهم و خیالات بیرون بیاد و با ما زندگی کنه,توی واقعیت,قراره اونم جزوی از خانواده بشه,
ولی این کار قطعا ریسک زیادی خواهد داشت,
ممکنه هر اتفاقی بیوفته, از هر کدوم از شماها سوال کنه,می خوام جوابای برنامه ریزی شده و با فکر بهش داده شده بشه,اون پسر باهوشیه,ممکنه به هر چیزی شَک کنه!"
همه سر تایید تکون دادن

"خانواده ی میکولسن,شما می تونید مسئولیت تغذیه و سلامت هری رو به عهده بگیرید؟"
هیو و همسرش ,مدس,سر تکون دادن
"خوش حال می شم با آقای استایلز اشنا بشم!"
لویی به خاطر ادب مدس لبخند زد

اِدی اومد و کنار بقیه نشست
"خانواده ی....."
لویی به لیام و زین که کنار هم نشسته بودن و نگاهش می کردن لبخند زد

"خانواده ی مالیک!"
لیام و زین به هم نگاه کردن و خندیدن

لویی ادامه داد
"شما مسئولیت این رو دارید تا دوست صمیمی هری باشید و توی هر مسئله ای کمکش کنید!"
لیام و زین سر تکون دادن
زین:"اون همین الانشم داداش کوچولومه!"

لویی سمت نایل چرخید
"آقای هوران!"
نایل لبخند زد
"شما مسئولیت تامین مواد غذایی خونه و چیزهای مورد نیاز دیگر رو دارید!"
نایل سر تکون داد

"خانوم کالینز! شما به عنوان یه دانشجو دوست و همراه هری توی دانشگاه خواهید بود!"
لیلی لبخند زد

"اقای رد ماین؟ شما هم به عنوان دوست و همراه هری و البته تامین کننده ی افراد مثل نظافت چی برای خونه و لباس برای هری هستید! تا موقعی که خودش بتونه از پس کاراش بر بیاد!"
اِدی سر تکون داد

لویی خطاب به همه گفت
"دوباره می گم,تمام این کارهاتون که مربوط به هری می شه تا زمانیه که هری بتونه مستقل بشه و خودش تنهایی کاراشو یاد بگیره,و از پسشون بر بیاد,اون یکم نیاز به ساپورت کردن داره,بعد از اون حتی می تونید اگر خواستید جای دیگه ای زندگی کنید!"
همه سر تکون دادن و تایید کردن

لویی با صدای گوشی دیجیتابیش که هشدار می داد نگاهشو از بقیه گرفت و گوشیشو در اورد

هری بیدار شده بود!
روی تخت نشسته بود و به دور و ورش نگاه می کرد!

لویی از جاش بلند شد
"می تونید کار هاتون رو از الان شروع کنید و خودتون رو برای فردا که هری به اینجا می یاد اماده کنید,ممنون!"
و سریع به سمت در رفت

زین:"برو؟"
لویی برگشت سمتش
"برمی گردم!"
و از در خارج شد

مدس دستاشو به هم کوبید
"خب...کی می خواد غذای مخصوص سرآشبز رو امتحان کنه؟"

123456789
987654321

لویی در اتاق رو اروم باز کرد و وارد شد
هری به پشت بهش ایستاده بود و با دقت به تیموتی نگاه می کرد

"هری؟"
لویی زمزمه کرد و وارد اتاق شد

هری برگشت سمتش
"این کیه؟"

لویی در اتاق رو بست و سمتش قدم برداشت
"یه دوست!"

هری دوباره سرشو سمتش چرخوند
"اون سعی داره یه چیزی بگه!"

لویی به تخت تیموتی نزدیک شد و بهش نگاه کرد
پسر توی خواب لب می زد و انگار می خواست حرف بزنه

لویی از میز کنار تخت سرنگی رو در اورد و توی سرم تیموتی خالی کرد
چند دقیقه بعد تیموتی دوباره اروم خوابیده بود

هری هنوزم با صورت بی حسش نگاهش می کرد
لویی چرخید سمتش
"اول که تا جلوی در اتاق من میای,حالا هم بالای سر مورد پیدات می شه! دفعه ی بعدی قراره کجا باشی؟"

هری نگاهشو به آبیای لویی داد و چیزی نگفت

لویی دست هری رو گرفت و پشت سرش کشید
هری هیسی گفت و پلکاشو روی هم فشار داد

لویی تازه متوجه پای هری شد
"اوه,من....کاملا اینو فراموش کروه بودم!"

و بدون معطلی دستشو زیر زانوهای هری انداخت و از روی زمین بلندش کرد
"کجا می ریم؟"
لویی همین طور که حرکت می کرد به هری که سرشو اروم روی سینش می ذاشت نگاه کرد

"توی اتاقت!"
"بریم توی اتاق تو!"

لویی از حرکت ایستاد
"چی؟"
هری نگاهش کرد و خیلی اروم پلک زد
"همیشه می ریم توی اتاق من,حالا بیا بریم توی اتاق تو!"

لویی سرشو چرخوند و به در اتاقش نگاه کرد
ولی یه دفعه فکری به سرش زد
"می خوایی بریم خونه ی من؟"
هری نگاهش کرد و سرتکون داد

"اگر تا اون موقع خوابت برد چی؟"
"من خسته نیستم!"
لویی به هری نگاه کرد و سرشو تکون داد

چرخید و به سرعت از در ازمایشگاه خارج شد
به سمت ماشینش حرکت کرد و هری رو روی صندلی شاگرد گذاشت
"همینجا بشین,الان برمی گردم!"
لویی گفت و به سرعت سمت در ازمایشگاه دوید

اول رفت توی اتاق خودش,چند دست لباس و پرونده هایی که می خواست برداشت

بعد رفت سمت اتاق تیموتی و درشو قفل کرد
دوید بیرون
دید هری داره با دکمه های ضبط ماشین ور می ره

در عقب رو باز کرد و وسایلشو توش گذاشت
"هری؟اگر قرار باشه اسباب کشی کنی,مهم ترین وسیله ایی که با خودت می بری چیه؟"
هری سرشو چرخوند و به لویی نگاه کرد
"لباسام!"
لویی سر تکون داد و دوباره دوید توی ازمایشگاه

به سمت ازمایشگاه اصلی رفت و جعبه ای که هری روش نوشته بود "لباس ها و غیره" رو برداشت و به سمت ماشین رفت

جعبه رو عقب ماشین گذاشت و درشو بست
گوشی رو برداشت و شماره ی نایل رو گرفت
"نایل؟"

لویی چرخید و به سمت در ازمایشگاه رفت
"چی شده لویی؟ ما سر میز نشستیم ,دست پخت مدس خیلی خفنه!"

لویی جلوی در ازمایشگاه ایستاد و همونطور که قفلش می کرد گفت
"نایل,لطفا بگو همه برن توی اتاقاشون و خونه رو جمع و جور کنن,کسی صدایی ایجاد نکنه دارم میام!"

لویی برگشت سمت ماشین
"چیزی شده؟"
"دارم هری رو می یارم!"
اینو گفت و قطع کرد چون می دونست الان قطعا با یه حجم از جواب های منفی رو به رو می شه!

در ماشین رو باز کرد و توی ماشین نشست
ماشین رو روشن کرد
"چطور شده که تو تا الان خوابگردی می کنی؟ هیچ وقت خواب گردیت انقدر طول نکشیده بود!"

لویی ماشین رو روشن کرد و به سمت خونه در حال روندن بود و به هری که گاهی با گوشه ی لباسش و گاهی با ضبط ور می رفت نگاه کرد
"تو همیشه می گی بریم بخوابیم,من که نمی خوام بخوابم!"
لویی خندید و باعث شد هری سمتش بچرخه

چند دقیقه به لویی خیره شد
لویی تمام حواسشو گذاشته بود روی رانندگیش تا زودتر برسن
"می خوام توی بغلت بشینم!"

لویی, هری رو شنید و سرشو چرخوند سمتش
نگاهش کرد
"بریم خونه,باشه,اینجا الان نمی شه!"

"چرا با موتور نیومدیم؟"

"نمی شد,اون موقع نمی تونستم وسایلمون رو هم بیارم!"

"می خوام با موتورم بریم خونت!"

"هری! دوست داری یه موزیک گوش بدی؟"

لویی به هری که دائم مثل بچه ها حرف می زد و به بیرون نگاه می کرد گفت
هری همونطور که به بیرون نگاه می کرد سرشو تکون داد

لویی یه اهنگ اروم رو با ولوم خیلی کم پلی کرد

چند دقیقه از اهنگ نگذشته بود که رسیدن جلوی خونه

هری با چشمای نیمه باز به خونه نگاه می گرد و یک دفعه پیاده شد!
لویی دستپاچه پیاده شد و خودشو به هری رسوند

دید هری داره به پایین یعنی پاش نگاه می کنه
و بعدش به لویی نگاه کرد و دستاشو سمتش باز کرد

لویی به کیوتی این پسر خندید
اول گونشو بوسید بعد زیر زانوهاشو گرفت و بلندش کرد

به در خونه رسید و به سختی بازش کرد
وارد که شد دید هیچ کس توی نشیمن نیست و خونه کاملا مرتبه
به سمت پله ها راه افتاد

"اینجا اتاقته؟"
هری همونطور که به دور و ور نگاه می کرد پرسید
"اینجا خونمه هز!"
هری دوباره سرشو روی سینه ی لویی گذاشت و لویی از پله ها بالا رفت

در اتاق اخری رو که قرار بود مال هری باشه رو باز کرد و هری رو روی تخت وسط اتاق گذاشت

هری روی تخت نشست و به لویی که نفس نفس می زد نگاه کرد
"بخوابیم؟"
لویی به جنگلای خواب الودش نگاه کرد
"باشه بیبی"

کتشو در اورد و کنار هری دراز کشید و هری رو توی بغلش کشید
"اگر......"
هری توی خواب و بیداری زمزمه کرد
"چیزی شده هز؟"
"اگر چشمامو باز کردم....میشه بازم کنارم خوابیده باشی؟"
لویی به نمی رخ هری نگاه کرد که چشماش کم کم داشت بسته می شد
شقیشو بوسید

"بخواب بیبی بوی,نزدیک 30 دقیقس که داری توی خواب راه می ری!"
دید که چشمای هری بسته شدن و نفساش منظم

بوسه ی طولانی روی گردنش گذاشت و از کنارش بلند شد
تم اتاقی که براش اماده کرده بود ,سبز مشکی بود
امیدوار بود هری دوستش داشته باشه!

از اتاقش خارج شد و برگشت تا به طبقه ی پایین برگرده که متوجه ی درهای باز سه تا اتاق و شیش تا چشم که با کنجکاوی بهش زل زدن شد

خندش گرفت
"چیه؟"

نایل:"یعنی الان واقعا اینجاس؟"
لویی سر تکون داد

زین:"یعنی دیگه لازم نیست بهش بیهوشی یا ویتامین یا هرچی بزنیم؟"
لویی سر به معنای منفی تکون داد
"نه ولی هنوزم باید مراقبش باشیم!"

لیام:"پس یعنی واقعا از الان هری داره زندگی می کنه و خودش تصمیم می گیره؟"
لویی سر تکون داد و خندید

خودش هم از این تصمیمش خوش حال بود و امیدوار بود تا چند ماه اول مشکلاتی که پیش بینی کرده پیش نیان!

لویی به سمت پایین حرکت کرد که لیلی و اِدی و هیو و مدس رو پایین پله ها دید

"اون خوبه و خوابیده,داشت توی خواب راه می رفت,منم اوردمش اینجا,وقتیم بیدار شد خودم قانعش میکنم که چطور سر از اینجا در اورده!"
همه جواب سوالاشون رو گرفتن و سر تکون دادن

"کمک نمی خوایی؟"
"ممنون هیو,شماها راحت باشید,خودم جعبه هارو میارم تو!"
گفت و سمت در چرخید

جعبه ها و وسایل خودش و هری رو اورد تو و از پله ها بالا برد

کمی از وسایل خودش رو توی اتاقی که روبه روی اتاق هری بود و تم مشکی قرمز داشت چید و روی تخت دراز کشید

باید یکم می خوابید
فردا کلی کار داشت که انجام بده!

123456789987654321
987654321123456789

های های^·^
عکس از قصر دوست داشتنی تاملینسون می خواستین؟

(ورودی خونه,لطفا به جایی که گاراژ قرار داره دقت کنین)

(نشیمن و شما لطفا روبه روی پله ها رو در خونه تصور کنین و اشپرخونه که سمت راست پله هاس,سمت چپ می ره سمت سه تا اتاق دیگه و بالای پله ها هم که پنج تا اتاقه)

(استخر اینا,پشت خونس)

خب از کجا شروع کنیم؟😹
تیموتی یا لویی یا هری یا بقیه؟

هری اومد تو واقعیتتتتتتتتتتتبوثنلنقحبتثتعننین*-*
اصلا فکرشم می کردین این طوری بیارتش توی خونش؟*.*

پارت بعد چون روز اول هری توی واقعیته....
45 تا ووت می خوام خوشگلام^~^💞
پس تا می تونین تگ کنین×.×

_شیرین عسل💙





Seguir leyendo

También te gustarán

29 10 28
In this alternate universe of dread and hope, the Velern citizens, much like humans, exist in blissful ignorance as an inexorable countdown ticks awa...
When the Sun Cries Por Kai

Ciencia Ficción

985 78 15
Grace Herlum was never meant to be born. The human population was massive and had continued to expand at an astounding rate. The government began to...
71 0 2
A love letter to the galaxy. All rights are reserved for STAR WARS.
Doomspire Por Nate

Ciencia Ficción

129 4 7
An intergalactic death match on a lost planet.. (The series)