ugly fan and hot fucker

By MAYA0247

299K 54.7K 8.8K

name:ugly fan and hot fucker couple:chanbeak Gener:🍓اسمات🔞،خشن،عاشقانه،فلاف writet: maya^^ وضعیت:کامل شده⁦☑... More

ugly fan and hot fucker prt 1
ugly fan and hot fucker.prt2
ugly fan and hot fucker_3
ugly fan and hot Fucker 4
ugly fan and hot fucker_5
ugly fan and hot Fucker_prt6
ugly fan and hot Fucker 7
ugly fan and hot fucker8
ugly fan and hot fucker9
ugly fan and hot fucker 10
ugly fan and hot fucker 11
ugly fan and hot fucker 12
ugly fan & hot fucker 13
ugly fan and hot fucker 14
ugly fan and hot fucker-15
ugly fan and hot fucker prt16
ugly fan and hot fucker.prt17
ugly fan and hot fucker.prt18
ugly fan and hot fucker.prt19
ugly fan & hot fucker.prt21
ugly fan&hot fucker.prt22
ugly fan & hot Fucker.prt23
ugly fan & hot Fucker.prt24
UGLY FAN & HOT FICKER.prt25
ugly fan and hot fucker.prt26
ugly fan and Hot fucker.prt27
ugly Fan And Hot fucker.28
❌اطلاعیه❌
ugly Fan and Hot Fucker.prt29
ugly fan and Hot Fucker.prt30
Ugly Fan&Hot Fucker.prt31
ugly fan and hot Fucker.prt32
Ugly Fan & Hot Fucker.prt 33
ugly Fan&Hot Fucker.34
ugly fan & hot fucker.prt 35
ugly Fan and Hot fucker.prt36
ugly fan & hot fucker.prt 37
ugly fan & hot fucker.prt38
ugly fan & Hot fucker.prt 39
ugly fan prt40
ugly fan and hot fucker.prt41
ugly fan & Hot Fucker prt 42
ugly fan and hot fucker.prt43
ugly fan and hot fucker prt 44
ugly fan and hot fucker 45
UGLY FAN AND HOT FUCKER prt46
ugly fan and hot fucker.prt47
ugly fan and hot fucker.prt48
ugly fan and hot fucker.prt 49
ugly fan and hot Fucker.prt50
♡Final part♡

ugly fan and hot fucker.20

6.1K 1.1K 153
By MAYA0247

                             "دراما"   

لبش رو زبون زد و چشماش رو مثل یه پاپی مظلوم ملوچ کرد.
ساعت نه شب بود و تازه کارای آیدلش تموم شده بود.
تو تمام اون لحظات با خودش فکر میکرد که برنامه زندگی چانیول چقدر شلوغ و سخته!
خودش جز وقتایی که ماموریتی بهش داده میشد از صبح تا شب میخوابید و آخر شب برای پدرش غذا میبرد واقعا شدت تفاوت احساس میشد.
از آینه جلو ماشین به چهره خسته چانیول نگاهی انداخت و کمی برای زدن حرفش دو دل شد...چانیول بهش گفته بود که میخواد چیزی بهش بگه...ولی جلوی منیجرش اشکالی نداشت؟
فشار انگشتای ظریفش دور فرمون محکم تر شد و چند بار دهنش رو باز و بسته کرد ولی قبل از اینکه بخواد صدایی تولید کنه چانیول به حرف اومد
_شمارش رو گرفتی؟
ابروهای بکهیون بالا پرید و گوشاش ناخواسته تکون خوردن
_اره...همون شماره ایه که بهت پیام داده‌.
کریس بعد از خمیازه ای که کشید موبایلش رو از جیبش بیرون کشید و شماره ای رو بلند بلند برای چانیول خوند و اونم چک کرد و در آخر پوزخندی زد.
_بچه کوچولو...پنجول کشیدن یاد گرفته منو تهدید میکنه.
کریس چشماش رو بست و سعی کرد خودش رو آروم کنه و در آخر هم انگار زیاد موفق نبود چون لحظه بعد لحن عصبیش کل ماشین رو گرفت.
_با هم میریم...ببینیم حرف حسابش چیه.
_لازم نیست.
چانیول جوری با غیض گفت که منیجر بدبختش تنها تونست نفس عصبیش رو بیرون بده...میدونست چانیول خودش بلده این مشکل رو حل کنه.
البته بکهیونی هم پشت فرمون نشسته بود و داشت برای خودش مشکل درست میکرد.
"اینجا چه خبره؟"
ناخواسته ذهنش به سمت اون دختری که آنتی فنش بود افتاد..‌یعنی چانیول شماره اون دختره رو گرفته بود؟...یا اون دختر بهش پیام داده؟
حس کرد چیزی داخل سینش فشرده شد، همیشه حس ششم قوی داشت و الان به شدت حس ششمش زده بود بالا....البته که همه بلااستثنا فکر میکنن حس ششم قویی دارن مخصوصا خانواده بیون.
وقتی به داخل پارکینگ رسیدن بکهیون فقط منتظر بود تا چانیول و منیجرش برن بیرون و اون رو با تدی عزیزش تنها بذارن.
_تو بیا.
چانیول قبل از پیاده شدنش گفت و باعث گرد شدن چشمای پاپی طور پسر پشت فرمون شد.
_بکهیون بره چی؟
کریس با تعجب پرسید و چانیول دستش رو تو جیبش فرو کرد.
_کارش دارم....ماشین رو هم همینجا میذاریم میمونه، تو برو.
کریس که هنوز توی ماشین بود چند تا پلک زد و نگاه متعجبش رو به بکهیونی که دست کمی از خودش نداشت داد....اون بچه هنوز برای مردن جوون نبود؟
چانیول دقیقا چی تو سرش داشت؟

______________

بدون توجه به نگاه خیره چانیول فشار دستش رو به دور تدی بغلش بیشتر کرد و گوشه ترین نقطه آسانسور ایستاد.
بسته شدن در آسانسور همراه شد با برگشتن چانیول به سمتش، با چشمایی که از زیر چتری های قرمزش بیرون زده بود به آیدلش نگاه کرد
_چی شده چانیول شی.
_کرواتم رو باز کن.
گرد شدن چشمای بکهیون باعث شد نیشخندی بزنه
_منتظر چی هستی بیب؟
_آخه تو آسانسور؟
_آره توی آسانسور.
چانیول با بی حوصلگی غرولند کرد و لحظه بعد بکهیون خرسش رو گوشه ای گذاشته و یه قدم فاصلش رو با چانیول از بین برد و همزمان با بلند شدن روی پنجه پاش زمزمه کرد
_قدت خیلی بلنده چانیول شی.
ابروهای چانیول بالا پرید و به چهره پسر ریز نقشی که تمام تمرکزش رو روی باز کردن گره کرواتش گذاشته بود خیره شد.
بکهیون واقعا خنگی چیزی بود؟...چانیول به این بهونه اون بچه رو به خودش نزدیک کرده بود ولی اون واقعا داشت گره کروات چانیول رو براش باز میکرد؟
به شماره طبقات نگاهی انداخت و وقتی دید یه واحد بیشتر نمونده تا به طبقه خودشون برسن سریع با حرکت عجولی بکهیون رو به دیواره آسانسور کوبوند.
چشمای پسرک بیچاره گرد شد و با تعجب به چانیول خیره شد
_د..داری چیکار می..میکنی چانیول شی.
پوزخند آیدلش آخرین چیزی بود که بهش میتونست فکر کنه
_کمی دراما بازی میکنیم؟
و لحظه بعد لبای درشتش روی لبای سرخ پسر کوچکتر قفل شد، چرا همیشه با حرکاتش اجازه تحلیل به بکهیون نمیداد؟
منظور چانیول از دراما چی بود؟
همزمان با توقف آسانسور و باز شدن درا چانیول بیشتر بین خودش و دیوار پرسش کرد و گاز ریزی به لبای رانندش زد.
_اینجا...چه خبره؟
با شنیدن صدای دخترونه ای چشمای بکهیون گرد شد...این صدا درست مثل یه طنابی بود که از همه افکار شیرینی که داشت بیرون کشیده بودتش و حالا لحظه ای که چانیول ازش جدا شد میتونست اون دختر رو ببینه.
این دوست دختر سابق چانیول نبود؟
چشماش گرد شد و وقتی چانیول دستش رو دور کمرش حلقه کرد و همراه خودش از آسانسور خارجش کرد با تعجب به آیدلش خیره شد.
_اینجا چیکار میکنی؟...میتونی بری به همه بگی که چانیول رو با دوست پسرش دیدی...فقط دیگه این اطراف پیدات نشه.
مرد بزرگتر این حرف رو تو صورت دختر در حالی که به چشمای پر اشکش خیره شده بود کوبوند و لحظه بعد رمز در خونش رو زد و بکهیون رو اول داخل خونه هدایت کرد و بعد خودش داخل شد و درو بست.
_اون...اون سوهیون..سوهیون شی بود.
چانیول پوفی کشید و به چهره گیج بکهیون نگاهی انداخت و بعد از پوشیدن سرپایی هاش داخل خونه شد.
_تدیم جا موند.
بکهیون همراه با جیغ خفه ای که کشید گفت و سریع در خونه رو باز کرد...خوشبختانه اون دختر هنوز پشت در بود.
سری به نشونه احترام برای دختری که قصد جر دادنش رو داشت تکون داد و بدو بدو به سمت آسانسور رفت و بعد از باز شدن درش خرس کیوتش رو برداشت.
نفس آسوده ای کشید...تدی یه یادگاری از عزیزترین فرد زندگیش بود و اگه گم میشد...اگه گم میشد چانیول و دوست دختر سابقش رو با هم گم میکرد.
با شنیدن صداهایی به سمت در خونه چرخید وقتی اثری از اون سوهیون کوفتی ندید چشماش پرید بیرون...رفته بود داخل خونه؟
با قدمای بلند خودش رو داخل خونه انداخت...حالا صداشون رو واضح تر میشنید.
_تو داری منو میشکنی چانیول...من نمیتونم فراموشت کنم.
در خونه رو پشت سرش بست و به آرومی کفشاش رو با سرپایی هایی که مرتب گوشه ای گذاشته شده بود عوض کرد...صدای اون دختر خیلی دل شکسته بود و بکهیون برای لحظه ای برای حال اون دختر افسوس خورد.
_گمشو بیرون.
چانیول با حرص زمزمه کرد ولی خب اون دختر انگار قصدش رو نداشت
_این پسره هم یکی از اون وان نایتی هاس؟
_نه...این فرق داره.
چانیول با اخمای تو هم و لحنی که بی حوصلگی ازش میچکید گفت و باعث شد بکهیون از پشت دیوار راهرو به داخل پذیرایی سرک بکشه...شاید دنبال یه حقیقت تو چشمای آیدلش بود ولی چانیول طبق معمول جوری بود که از چهرش چیزی قابل برداشت نبود.
دختری که پشتش به بکهیون بود تکخنده عصبی کرد و یهو به سمت بکهیون برگشت و به صورت خجالت زده اون پسری که هیچ زیبایی خاصی نداشت خیره شد
_منم براش فرق میکردم‌‌‌...ولی فقط کافیه سر و کله دوکیونگسو تو زندگیش پیدا بشه تا تورو مثل یه تیکه آشغال دور بندازه.
چشمای بکهیون گرد شد و متعجب به چهره دختر که با دلسوزی خاصی بهش نگاه میکرد زل زد.
چانیول دستی بین موهاش کشید
_برو بیرون.
_هه...حتی از شنیدن اسمشم بهم میریزی.
سوهیون داد زد و وقتی داد بلند تر چانیول تو صورتش کوبیده شد به معنای واقعی کلمه ترسید.
_گمشو بیرون از خونه من.
و لحظه بعد صدای بسته شدن در خونه تو گوش مردهای حاضر در خونه پیچید...بکهیون به چانیول نگاهی انداخت و وقتی چهره عصبیش رو دید با پاهای کوتاهش به سمت آشپزخونه دوید و سریع یک لیوان آب برای آیدلش آورد...میتونست تو این شرایط کمی کمک کنه؟...چانیول زیادی رنگ پریده به نظر میرسید و با ترکیدن فاصله کمی داشت...ترسناک شده بود؟
با پاهای لرزون کنار چانیول که دستاش رو تو موهاش فرو کروه بود و نفسای عصبی میکشید ایستاد
_چانیول شی...بیا آب بخور حالت...
_نمیخورم.
چانیول با حرص گفت و بکهیون اصرار کرد
_بخور کمی حالت بهتر بشه.‌‌..یه قلوپ.
واقعا انتظار نداشت چانیول لیوان آب رو از دستش بگیره و محکم سمت دیوار روبه روش پرت کنه و سرش داد بزنه
_وقتی میگم نمیخورم دهن کوچولوت رو ببند و اینهمه تو مخ من راه نرو.
شاید این رفتارش از نظر بقیه عجیب بود ولی کیونگسو دقیقا همین بود...کسی که حتی اسمش هم میتونست چانیول رو دیوونه کنه.
با چشمای سرخ شده به چهره ترسیده بکهیون خیره شده بود...از دیدن این چهره ترسیده لذت میبرد؟
_هع.
این صدا سکوت بینشون رو از بین برد...بکهیون همونطور که با چشمای پاپی طورش بهش خیره شده بود سکسکه کرد...گاد این خیلی بانمک بود.
نگاهش رو از چهره اون بچه گرفت و بعد از چنگ زدن به کتش سمت اتاقش حرکت کرد.
_بی ادب.
زمزمه آروم بکهیون رو شنید و لبخند خسته ای زد...این کوتاه ترین مدتی بود که سریع حالش از یادآوردن کیونگسو تغییر حالت داده بود...بکهیون آدم جالبی بود.

پسر جا مونده توی پذیرایی سکسکه دیگه ای کرد و با کلافگی  کلاهش رو از سرش بیرون کشید...میدونست تو این شرایط نباید چانیول رو تنها بذاره.
دوکیونگسو کی بود؟
با ذهنی که پر از علامت سوال بود به سمت شیشه های خورد شده حرکت کرد و رو پاهاش نشست و شروع به جمع کردن تیکه های بزرگ شیشه لیوان کرد
"منم براش فرق میکردم ولی فقط کافیه سر و کله دوکیونگسو تو زندگیش پیدا بشه تا تورو مثل یه تیکه آشغال دور بندازه"
ناخواسته صدای اون دختر تو گشش پیچید و بغضش گرفت...اصلا از کجا معلوم برای چانیول یکی از اون وان نایتی ها نبود؟
_آخ.
با سوزش دردناک دستش به خودش اومد و لحظه بعد با دیدن دستش که خونی شده بود جیغ بنفشی کشید.
_خووووون.
در اتاق آیدلش بسته نشده باز شد و لحظه بعد چانیول با قدمای بلند به سمتش اومد
_با خودت چیکار کردی؟
دستای خونی بکهیون و رنگ پریدش باعث شد آه عصبی بکشه‌‌‌‌...لعنتی!
_____________

_چرا حواست به خودت نیست.
بکهیون به جای جواب به آیدلش فقط نگاهش رو روی باندپیچی منظم دستش دوخت.
_با تو ام بکهیون.
_من...هع...فقط میخواستم اون شیشه ها رو هع...جمع کنم.
چانیول همزمان با بلند شدن از جاش غرلوند کرد
_همه وقتی میترسن سکسکشون قطع میشه‌‌...تو چرا برعکسی؟
لبای بکهیون آویزون شد و حتی وقتی چانیول براش آب آورد سعی نکرد نگاهش رو از باندپیجی دستش بگیره .
چند قلوپ آب به امید بهتر شدن و بند اومدن اون سکسکه کوفتی خورد  و درست لحظه ای که لیوان رو روی میز گذاشت سکسکش بلند شد.
_گاد‌.
چانیول وقتی همراه با تِی و خاک انداز و سطل زباله داخل پذیرایی شد.
با بی حوصلگی گفت و باعث شد چشمای بکهیون گرد بشه
_تو حق اعتراض نداری چانیول شی.
مرد بزرگتر که در حال جمع کردن شیشه ها بود ابرویی بالا انداخت و لحظه ای که شیشه ها رو داخل سطل زباله ریخت به سمت پسر زخمی برگشت
_چی؟
_فکر کردی غر غراتو نمیشنوم؟همش میگی چرا حواست نیس چرا سکسکه میکنی چرا اینهمه احمقی...بعد قیافتو جوری میکنی که گیر عجب آدمی افتادم..ولی همش تقصیر توعه..کی سره کسی که براش آب آورده داد میزنه و بعد لیوانو میکوبونه تو دیوار...هر کسی هم باشه میترسه.
بکهیون بدون اینکه ذره ای نفس بکشه تند تند گفت و باعث شد چانیول برای بار هزارم سوپرایز بشه.
_حرفات تموم شد؟...حالا نفس بکش.
مرد بزرگتر حین اینکه سعی میکرد خندش رو جمع کنه گفت و بعد از تمیز کردن شیشه ها به طرف رانندش برگشت و یهو قلبش ریخت.
بکهیون با چشمایی که توش کینه خاصی موج میزد جوری بهش خیره شده بود که انگار قاتلی چیزی دیده باشه...این چه وضعش بود؟
سطل زباله رو برداشت و زیر نگاه عصبی بکهیون اون رو سر جاش گذاشت و لحظه بعد بدون توجه به اون احمق کوچولو در حالی که داشت ساعتش رو از دور مچ دستش باز میکرد به سمت اتاقش حرکت کرد.

فن بوی بیچاره دستش رو تو موهاش فرو کرد و با حرص بهمشون ریخت...چانیول واقعا غیر قابل تحمل بود.
چرا یهو عصبی میشد و بعد یهو همه چیز رو به کتفش منتقل میکرد؟
از جاش بلند شد و با موهایی که مثل لونه پرنده بالا سرش بود به سمت خرس عزیزش که روی زمین رها شده بود رفت و تو بغلش گرفت.
"دوکیونگسو کیه؟...الان بهترین وقته که ازش بپرسی"
انگار که تدی دم گوشش وز وز کرده باشه یهو به ذهنش رسید و با قدم های ریز ولی تند تندی خودش رو به اتاق آیدلش رسوند.
به شکل ساده در چوبی خیره شد، آب دهنش رو با ترس فرو برد و لحظه ای که دستش رو بالا برد چشماش رو روی هم فشرد...خب آدمی مثل چانیول ترس نداشت؟

تقه ای به در زد
_بیا تو.
صدای چانیول باعث شد دستای عرق کردش رو روی دست گیره در بذاره و با فشار کوچیکی که بهش وارد کرد در باز شد.
چشماش با کنجکاوری داخل اتاق چرخید و آیدلش رو روی تخت با بالا تنه برهنه دید.
وقتی سر چانیول بالا اومد و با هم چشم تو چشم شدن پسر کوچکتر سریع دست و پاش رو گم کرد و خواست از اتاق خارج بشه که با حرف مرد روی تخت سر جاش ایستاد
_لازم نیست خجالت بکشی...بیا تو.
"من بیشتر از یه بالاتنه برهنه بهت نشون دادم بیبی"
ادامه حرفش رو تو دلش گفت و وقتی بکهیون به سمتش برگشت با دیدن گونه سرخش به معنای واقعی کلمه سوپرایز شد.
سرش رو پایین انداخت و تک خندی کرد...وای این بچه کراش بود کراااش.
_ک..کیونگسو کیه؟
این حرف باعث شد لبخندش رو لبش خشک بشه...نفسش رو بیرون فوت کرد و سرش رو بالا گرفت.
_اوه...سکسکت بند اومده.
وقتی چشمای پسر بین چهارچوب در برق زد و با ذوق کودکانه ای خندید حس کرد یه چیز گرمی تو وجودش چرخ خورد
_وای راست میگی...چرا خودم دقت نکرده...هی سعی نکن بحث رو عوض کنی.
بکهیون یهو به همون سرعت که ذوق زده شد به همون سرعتم به حالت جدی قبلش برگشت.
چانیول رو دستش تکیه زد و با لبخند کجی به صورت کیوت و موهای تو هواش خیره شد
_میخوای بدونی؟
_اوهوم.
_خب...من برات یه پیشنهاد دارم.
چشمای پسر کوچکتر برق زد...فکر نمیکرد ذره ای چانیول بخواد بهش بگه و حقیقتا احتمال میداد که یه دست کتک بخوره و حالا...واو سوپرایز شده بود.
_چی؟
_کشتی میگیریم...اگه من برنده شدم هر چیزی که میگم رو باید انجام بدی و اگه تو بردی من همه چیز راجب کیونگسو رو بهت میگم‌.
این حرف چانیول باعث شد بادش سریع خالی بشه.
_یاااا..‌تو منو با خودت مقایسه میکنی؟
_خب...پس شب بخیر.
_باشه‌‌‌...باشه قبوله.
بکهیون همزمان با داخل شدن توی اتاق گفت و نیشخند آیدلش حقیقتا ترس عجیبی تو دلش انداخت
_ممکن ازت بخوام باهام سکس کنی بچه.
این حرف چانیول باعث شد بند قلبش پاره بشه...پس الکی نترسیده بود.

________________

های عنجلام*-*
مرسی از ریدینگ لیستا و فالو و وت و نظراتتون کلی برام ارزشمنده...میدونید که خیلی دوستون دارم دیگه‌؟(مایا جیغ خود را در بالشت خفه میکند)😭💫
مواظب خودتون باشید^^

Continue Reading

You'll Also Like

618K 37.6K 102
Kira Kokoa was a completely normal girl... At least that's what she wants you to believe. A brilliant mind-reader that's been masquerading as quirkle...
1.1M 44.3K 51
Being a single dad is difficult. Being a Formula 1 driver is also tricky. Charles Leclerc is living both situations and it's hard, especially since h...
308K 6.8K 35
"That better not be a sticky fingers poster." "And if it is ." "I think I'm the luckiest bloke at Hartley." Heartbreak High season 1-2 Spider x oc
360K 43.9K 31
[اکسیژن/𝙊𝙓𝙔𝙂𝙀𝙉]✿ «همه چیز از اون روزی شروع شد که دست سرنوشت کیمتهیونگ رو تبدیل به یکی از داراییهای اولین و آخرین کراشش کرد....» ☛𝑾𝒆𝒍𝒄𝒐𝒎𝒆...