(SomnAmbUliStic)+%5÷7=42

By Don_Mute

75.3K 15.4K 22.5K

(Larry & Ziam Science Fanfiction) کد 1221: خواب گرد کد 8924: ما توی دنیایی زندگی می کنیم ک اون طور ک می خوایی... More

¤راهنمای کدها¤
¤کد 00¤
¤کد 01¤
¤کد 02¤
¤معنی کد ها¤
¤کد 03¤
¤کد 04¤
¤کد 05¤
¤کد 06¤
¤کد 07¤
¤کد 09¤
¤کد 10¤
¤کد 11¤
¤کد 12¤
¤کد 13¤
¤کد 14¤
¤کد 15¤
¤کد 16¤
¤کد 17¤
¤کد 18¤
¤کد 19¤
¤کد 20¤
¤کد 21¤
¤کد 22¤
¤کد 23¤
¤کد 24¤
¤کد 25¤
¤کد 26¤
¤کد 27¤
¤کد 28¤
¤کد 29¤
¤کد 30¤
¤کد 31¤
¤کد 32¤
¤کد 33¤
¤کد 34¤
¤کد 35¤

¤کد 08¤

1.8K 435 429
By Don_Mute

ووت یادتون نره انگورای شیرین*-*🍇

الان ساعت 8:30 شب بود و هری توی تختش خواب بود!
چون قرصای خواب اور تاثیرش طولانی تر از داروهای دست ساز زینه!

بعد از اینکه ظهر نایل و لیام و لویی رفتن جلوی در تا هری و زین رو ببینن
دوباره همون شکلی که رفته بود برگردونده شد

لویی هری رو بغل کرد و نایل و لیام خریدارو پشت سرش می بردن
هری رو دوباره همون طور توی تخت گذاشت و نایل و لیام هم خریدارو توی اتاقش گذاشتن و رفتن بیرون
و هری تا الان خوابیده بود و بقیه به شدت داشتن توی پیست کار می کردن

لویی صندلی نزدیک شیشه گذاشت و چپه روش نشست
سرشو لبه ی صندلی گذاشت و هری رو توی تله نگاهش گیر انداخت!

نگران بود
هنوزم نگرانی هایی وجود داشت
مثل اینکه اون دختر پیشخدمت زیادی قرص توی کولا ریخته باشه,
و... هری تا چند ساعت دیگه هم بخوابه!

نگرانی از اینکه وقتی بیدار شد به چیزایی که توی فروشگاه افتاد شک کنه,
و این نگرانی که از واقعیت بو ببره همیشه باهاش بود!

ولی یه نگرانی جدید هم بهش اضافه شده بود
اینکه امشب که قراره هری ببینتش,
چه واکنشی نشون می ده؟
اصن خودش باید چیکار کنه؟
هیچ برنامه ای براش نداشت!

رشته ی افکارش با صدای لیلی توی گوشش پاره شد
"لویی؟من نیم ساعت دیگه کارم تمومه,همرو دوباره ساختم و از امنیتشون مطمئن شدم تا اون موقع وقت می خوام تا چند بار دیگه ولتاژ رو به میزها برسونم تا از اتصالی نکردنش مطمئن بشم
می خوایی بچه ها رو بفرستم؟"

لویی از جاش بلند شد و صندلی رو به کنار سالن برد
"اگر کارت باهاشون تمومه,بفرستشون"
لویی "دریافت شد"  لیلی رو توی گوشش شنید و پشت میزش ایستاد,

با گوشی دیجیتالیش,در رو برای اون پنج تا باز کرد و دید که اونا پشت سرم هم وارد می شن و بهش سلام می کنن
لویی با سر جوابشون رو داد

برگشت توی بلند گو اعلام کرد
"کد 3892 برای اِدی و هیو,بقیه بمونن!"
اِدی و هیو توی اتاقاشون حاضر شدن و امادگیشون رو اعلام کردن

"اِدی؟می خوام نایل و زین و لیام رو حاضر کنی,قراره هری رو ببرن
به محل مسابقه "
اِدی:"دریافت شد"

"هیو؟می خوام حواست به هری باشه,امروز روز مهمیه,شاید از هیجان دچار مشکل تنفسی بشه,می خوام چهار چشمی بپایشش,و تمام مورد هارو بدون تعلل بهم اعلام میکنی!"
هیو:"دریافت شد"

نایل و لیام و زین با میکروفون توی یقشون و توی گوششون که قابل دید نبود,مثل همیشه,کنار لویی ایستادن تا نقشه رو بشنون...

"..............امنیتش خیلی مهمه,مواظبش باشید!"
لویی حرفاشو زد و اون سه تا با سر تایید کردن

شیشه رو پایین داد و اون هارو وارد کرد
نایل و لیام و زین هم وارد شدن و توی نشیمن نشستن
"بشینید تا من قدم بعدی رو اعلام کنم"
صدای لویی رو شنیدن و اهسته سراشون رو تکون دادن

لویی به گوشی هک شده و ساخته شده توسط خود ازمایشگاه هری  رو به سیستمش وصل کرد و بعد از فرستادن پیام ها از طرف پسرا و میس کال های الکی به پسرا اعلام امادگی کرد!

لیام بلند شد و به سمت طبقه ی بالا راه افتاد
زین تلویزیون رو روشن کرد و نایل توی اشپزخونه یه دونه موز برداشت و شروع کرد به اهسته اهسته خوردن

لیام به طبقه ی بالا که رسید در اتاق هری رو زد و اروم وارد شد
دید که هری همونطور خوابیده و حتی لباساشو در نیاورده
اروم رفت بالای سرش و تکونش داد
"هری؟,هری؟بیدار شو"

هری چرخید و پتو رو روی سرش کشید

لیام چشم چرخوند,زیر لب برای بالا بودن دوز خواب اورا به لویی و زین غر زد
"هرییییییی,بلند شوووووو"
لیام صداشو کشید و با اواز برای هری خوند

سمت پنجرش رفت و دوباره خوند
"هرییییییی,اگر پا نشی مسابقه رو از دست میدیمااااااا"

هری اروم چشماشو باز کرد
لویی:"بیدار شد لیام!"

لیام چرخید سمتش و با خنده گفت
"نکنه امشب هم می خوایی قالمون بزاری؟"

هری چشماشو مالوند و توی تخت نشست
"ساعت چنده؟....من چرا با لباس خوابیدم...."
با صدای خش دارش گفت و چشمای پوف کردشو باز کرد

"ساعت 9:10 دقیقس,پاشو یه ابی به دست و صورتت بزن لباس بپوش بریم"

هری یه نگاهی به سرو وضع داغونش کرد
"وقت داریم تا یه دوش بگیرم؟"

لیام سر تکون داد
"البته"
و از در اتاق بیرون رفت

هری ملافه رو از روی خودش کنار زد و لباساشو در اورد
به سمت حموم رفت

لویی:"زین,برو پشت در اتاقش بایست و وقتی حمومش تموم شد در بزن و برو تو"
زین دید که لیام از پله ها پایین می ره
و بلند شد و از پله ها بالا رفت

لویی:"نایل؟یه مافین بردار با قهوه,چند ساعته که خوابه,براش درست کن تا توی راه بخوره"

نایل میکروفونش رو روشن کرد
"از کی تا حالا من مسئول خورد و خوراک هری شدم؟"
و برگشت تا قهوه ساز رو روشن کنه

لویی:"از همین الان,یه قهوه می خوایی درست کنی ها,حالا فوقش یکم دستاتو تکون بدی مافین رو براشت تو ظرف بزاری!"

نایل خندید و پوست موزشو توی سطل اشغال انداخت
"حله,وزغ جان!"
و میکروفونشو خاموش کرد

لویی چشماشو چرخوند
الان وقت کل کل نداشت

دیدی به اتاق هری نداشتن چون کد 6504 اجرا شده بود
ولی می تونست فکرشو بشنوه
هری:چرا امروز انقدر خوابیدم؟
هیچوقت من انقدر نخوابیده بودم!
به خاطر من بچه ها معطل شدن...
داشت خودشو سرزنش می کرد

لویی:"حالا عجله کن تا بیشتر معطل نشن!"
با این حرفش شنید ک هری شیر اب رو بست و پشت سرش صدای در زدن زین رو شنید

هری در حموم رو باز کرد و با حوله دور کمرش ازش خارج شد
"بیا تو!"
و زین رو دید که با لبخند وارد اتاقش شد
هری متقابلا لبخند زد

"خب خب خب,مثل اینکه به موقع رسیدم!"
زین گفت و در رو پشت سرش بست

هری نیشخند زد و با شیطنت گفت
"شوهرت می دونه,این بالا پیش منی؟اونم منی که تازه از حموم اومدم؟"

زین چشماشو چرخوند و لبخند زد
اگر فقط می دونست درحال حاضر زیر نظر پنج نفرن,
این حرف رو نمی زد!
لیام که چیزی نبود

"نه نمی دونه,قول می دم فقط یکم دیدت بزنم برم,اوه لعنتی,قلبم داره به خاطر این بدنِ لعنتیت و فیس لعنتی ترت می زنه بیرون!"
زین همرو با حال درامایی گفت و اخرش دستشو روی قلبش گذاشت و باعث خنده ی هری شد

"خیله خب خیله خب"
هری همونطور که خندشو جمع می کرد گفت

زین همونطور که به سمت ساکای خرید لباسا حرکت می کرد گفت
"فکر کرده من بدن لیوممو با کس دیگه ای عوض می کنم!"

و باعث شد هری ابرو بالا بندازه
"چی؟"
زین لباسارو روی تخت گذاشت و گفت
"چی؟"
و با حالت تعجبی ابروهاشو بالا انداخت

هری سرتکون داد و چرخید تا از توی کمدش لباس زیر برداره
زین همونطور که برای هری لباس ست می کرد زیر لب با خودش حرف می زد و خودشو تایید می کرد

"اینا رو بپوش,یه تیشرت مشکی هم زیرش بپوش,چسب باشه!"

هری نگاهی به لباسای روی تخت انداخت و بعدش به زین نگاه کرد
"بهتر نیست صبر کنیم تا برای مسابقات بپو-"
"همین که گفتم!"
صداش با صدای بلند زین که انگشتشو توی هوا تکون می داد قطع شد و همونطور که لباشو توی دهن می کشید سرشو تکون داد

"افرین,می رم بیرون تا لباس بپوشی!"
زین رفت بیرون و هری رفتنشو تماشا کرد تا اینکه به سمت لباساش رفت و دوباره کد 6504 اجرا شد

لویی:"نایل؟قهوه و مافین رو ببر توی ماشین و منتظر بشین,لیام و زین هم توی نشیمن بشینن منتظر هری"
لویی اعلام کرد و میکروفونشو به لیلی وصل کرد
"لویی؟"

"لیلی! پیست امادست؟"
لویی به ساعتش که 9:30 رو نشون می داد نگاه کرد
"اره تمومه,فقط یادش باشه از راه کانال که می یاریشون باید نزدیک 20 دقیقه طول بکشه,چون پیست بیرون شهره!"
"فهمیدم!"

لویی برگشت و هری رو دید که از پله ها پایین می رفت
چشماش لحظه ای روی لباساش خشک شد
طوری که انقدر به تنش نشسته بود!

یه تیشرت تنگ با شلوار لی جدیدش که کنار رونش پارگی های کوچیک و سر زانوهاش پارگی بزرگی داشت
یه کاپشن چرم که تا لبه ی شلوار و تیشرت تنگش می یومد و لب شلوار ایستاده بود
با نیم بوتای چرمش که کنارش حالت تیغ تیغی داشت,
و سربند مشکی که روش اسکلتای کوچولوی سفیدی داشت و موهاشو بالا نگه داشته بود

اون گردنبند صلیب نقره ای که متعلق به مادرش بود توی گردنش خود نمایی می کرد
و انگشترای H & S تو میدل فینگر و انگشت سبابش و انگشتر چشمی به رنگ قرمز و انگشتر X مانند که توی دست دیگش و متعلق به جما بودن جذابیتشو کامل کرده بود

لویی چشماشو ریز کرد و نگاهشو از بالا تا پایین روی تیپ هری می چرخوند

لیام که فکش افتاده بود
زین داشت قیافه ی برادرشو تصور می کرد که با دیدن تیپ زین چه شکلی شده
و نیشخندی کنار لبش بود
"سلیقه ی من رو ببین,جان,جان!"
زین گفت و هری رو از نظر گذروند
لیام با سر تایید کرد و به هری لبخند زد

هری جلو اومد و دستشو روی گردنبند توی گردنش کشید
"کمی از یادگار مادرم"
و دستشو روی انگشترای دست راستش کشید
"و یادگار جما..."

لیام دستشو دور شونش انداخت
"کار خوبی کردی پسر,باعث می شه همیشه اونا رو کنار خودت حس کنی"
و هری رو سمت در برد

اونا سوار ماشین شدن و نایل بلافاصله مافین و قهوه رو روی پاهای هری گذاشت
نایل راننده بود و هری کنار دستش نشسته بود

"بزن روشن شی,فقط قهوش یکم سرد شده ها!"
نایل گفت و هری لبخند قدردانی بهش زد

"از کجا می دونی ممکنه گرسنه باشم؟"
هری گفت و با اشتها گاز محکمی از مافینش زد

نایل نگاهی بهش کرد
می خواست بگه پشت این شیشه ها یکی هست که تمام حواسشو روی راحت زندگی کردن و تمام تمرکزشو روی نیازهای تو گذاشته ولی...

حرفش با حرف خود اون طرف از ذهنش پرید
لویی:"ماشین رو روشن کن نایل و توضیحات رو بده"

پس فقط گفت:
"حدسشو زدم!از اونجایی که..."
ماشین رو روشن کرد
"ما از ساعت 8:30 داریم بهت زنگ می زنیم و حتی بنزین هم زدیم و 8:45 اومدیم پیشت و تو تمام مدت خواب بودی!
و کسی که سه چهار ساعت می خوابه حتما روده بزرگش یه جنگ زیر گوشتی با روده کوچیکش راه می ندازه! "

هری وسط قهوه خوردنش ایستاد و گوشیشو از توی جیبش در اورد
5 تا میس کال و 7 تا پیام!
هری سرشو به چپ و راست تکون داد
"معذرت می خواب,نمی دونم چرا امروز انقدر خوابیدم!"
"مشکلی نیست برو,مهم الان و اینجا و اون مسابقه ی فاکینگ هیجان انگیزه!"
زین از پشت گفت و لیام حرفشو تایید کرد

هری خندید
نایل:"پس بزن بریممم!"
و ضبط رو روشن کرد و راه افتاد

لویی با روشن شدن ضبط علامت رو گرفت و به لیلی خبر داد تا ماشین رو از کانال رد کنه!

صدای گرمِ امینم با اهنگ فوق العادش"Leaving Heaven" توی ماشین پخش شد و اون پنج تا با شور و اشتیاق تمام باهاش می خوندن
و همین حواس پرت کنی عالی بود

در حالی که نایل انگار با تمام سرعت توی خیالونا می روند ولی...
در واقعیت ماشینی که روی هوا لاستیکاش می چرخید روی تیکه زمین متحرک , کارگذاشته شده بود

تا اینکه با زدن دکمه از طرف لیلی ماشین تکون کمی خورد و توسط زمین که دایره مانند بود پایین رفت و انگاری وارد یه کانال قطور شدن
اونا روی تیکه زمین متحرک که داشت به جلو هولشون می داد و به سمت زمین اصلی پیست می رسیدن داشتن از زیر زمین از توی ازمایشگاه اصلی به پیست انتقال داده می شدن

لویی به ادی از پایین نگاه کرد و اسمشو صدا زد
اِدی از اتاقش بیرون اومد و کنار لویی ایستاد

"هیو! برو به پیست,اینجا دیگه کاری نیست,منم میام اونجا تا وارد بازی بشم,در نبودم,مسئول کارا تو هستی!"

هیو لبخند زد
"خوش حالم که چنین اطمینانی نسبت به من داری!"
و از پله ها پایین اومد و به سمت در رفت

لویی سمت اِدی برگشت
"بریم یکم بازی کنیم!"
لویی با نیشخندی گفت و به سمت در ازمایشگاه راه افتاد

123456789
987654321

دنیای هری:

توی جاده با سرعت زیادی حرکت می کردن و با شور و اشتیاق تموم اهنگ امینم رو می خوندن

زین رپ هارو انجام می داد و طوری می خوند که انگار ده ساله اهنگ رو تمرین کرده

تا زمانی که به بیت اصلی می رسید و لیام شروع می کرد به همراهی کردن با صدای اسکایلر گرِی و صداشو طوری می کشید که هری می تونست قدرت صداشو حس کنه

هری و نایل گاهی با اونا همراهی می کردن یا زیر صداییشون رو می کردن
اهنگ که برای پنجمین بار تموم شد اونا هم رسیده بودن به بالای کوه!

"ما گروه خواننده ی خوبی می شدیم!"
زین همونطور که دست توی موهاش می کشید گفت و خندید

هری هم خندید
"یکی از بهتریناش!"
و باعث شد همشون بلند بخندن

تمام راه با خوندن و مسخره بازیای اونا گذشت و 20 دقیقه براشون اندازه ی 5 دقیقه شد

وقتی اونجا رسیدن یه جاده ی اسفالت قدیمی دیدن گوشه ای از اون,جمعیت کمی دیده می شد

نایل ماشین رو جایی پارک کرد و همه پیاده شدن
هری به بقیه نگاه کرد

نایل یه تیشرت سفید پوشید بود با شلوار جین و کفشای ورنی براقش و پرسینگ نقره ای گوشش و عینک دودیشو روی چشمش زد و اخمی که وسط ابروش داشت ابهت خاصی بهش می داد

لیام کلاه کپ مشکی که روش نوشته بود "Monster"رو چپه روی سرش گذاشته بود و رکابی گشادی که تتو هاشو به نمایش می ذاشت زیادی جذابش کرده بود
هری از خودش پرسید با رکابی سردش نمی شه؟
جین سرمه ایی با کفشای مشکی بروکسش خیلی جور شده بود

و خود زین....
زین همیشه تیپاش فوق العاده خاص بود
کنار هری ایستاده بود و با موهای سفیدش(درواقعیت موهاش همون عکسیه که گذاشتم,ولی برای هری موهاشو طوری جلوه داده که انگار سرموهاشو سفید کرده)
با عینکی که اون روز توی مجتمع برای خودش خریده بود و کت جین مشکی که استیناشو تا بازوهاش بالا زده بود و توهای دستشو به رخ می کشید و تیشرت زیرش که روش با خط ابی نوشته بود:
"don't worry baby
i know what you don't know!"
باعث شد هری ابروهاشو بالا بندازه !

پرسینگ بینی و گوشش و همین طور ساکونی های سفیدش و شلواری که رون هاش و سر زانوهاش پاره بودن و زانوهای ضریفشو به رخ می کشید
توی لباساش می درخشید

کنار هم ایستادن و به هم نگاهی انداختن
"بریم!"
نایل گفت و جلو تر راه افتاد

ساعت چند دقیقه به ده بود و اونا هرچی به محل مسابقه نزدیک تر می شدن,
جمعیت بیشتری رو می دیدن

هری چشماش به جمعیتی افتاد که تیپای خیلی خفنی داشتن
ادمایی که پر از پرستینگ و تتو بودن و شرط بندی میکردن!

اون پنج تا داشتن از بین جمعیت رد می شدن تا به موتور های مسابقه برسن ,
هری با ذوق به دور و ورش نگاه می کردو دنبال موتور سوارا می گشت اینجا از تصوراتشم باحال تر بود!

گوشه ای نزدیک به موتور سوارا ایستادن و هری چهارتا موتور سوار رو دید که با لباسای خفن و چرم درحال اماده کردن یا اماده شدن بودن

دختر و پسرا دورشون بودن و تیپا دیدنی بود
دخترا که یا بالاتنه لخت یا پایین تنه لخت بودن و پسرا
تا تونسته بودن تتو هاشون رو به نمایش گذاشته بودن

هری حالا می فهمید چرا زین بهش اصرار کرد تا برن لباس بخرن!

اسمون صاف و هوا خوب بود
هری دستاشو توی جیبش کرد و موتورها رو از نظر گذروند
بعضیاشون موتور سنگین بودن بعضیاشون نه
بعضیاشون کناراشون شماره داشت و بعضیاشون ساده بودن

هری با دقت به موتورا نگاه می کرد که موتور قرمز مشکی رو دید که کسی روش نشست
نگاهش از نیم بوتای بنددار مشکیش که تا نصفه ساق پاش می یومد تا شلوار فوق العاده چسب جینش و جلیقه لی که استین حلقه بود و تتو های دست راستشو به خوبی نشون می داد و دست کشای چرمی که فقط پنجه هاشو می پوشوند و انگشتاشو لخت گذاشته بود و جلیقه ی لی که یقه ی بلندی داشت و تقریبا گردنشو پوشونده بود رد شد و به پشت سر پسر رسید

اون پسر سرشو سمت مخالف چرخونده بود و هری نمی تونست ببینتش چون داشت با شخصی که روبه روی هری ایستاده بود و یه دختر بود که سینه هاشو به نمایش گذاشته بود حرف می زد!

هری نگاهشو از پسر گرفت ولی اعتراف می کرد که اون واقعا جذاب بود
و هری شدیدا می خواست بدونه که اون هم مسابقه دهندس؟

"می رم شرایط وارد شدن به مسابقه رو بپرسم!"
نایل اعلام کرد و طرف گروهی از مردایی که معلوم بود سن بالا بودن و جمع شده بودن رفت

"لو کجاست؟,فکر می کردم تا حالا باید پیدامون کرده باشه!"
زین به لیام گفت و لیام سر تکون داد
"بیا بریم از امیلی بپرسیم ببینیم می تونیم پیداش کنیم!"

زین سمت هری برگشت
"هری؟تو با ما میایی؟می خواییم بریم سراغ لو رو بگیریم!"

هری که لو رو همیشه یه مرد سن بالا تصور می کرد و فعلا چشماش دنبال اون پسر جذاب لی پوش بود سرشو به چپ و راست تکون داد
"همینجا منتظرتون می مونم,می خوام موتورارو ببینم!"
زین و لیام سر تکون دادن و توی جمعیت گم شدن

هری دستاشو توی جیب کاپشنش برد و به حفاظای پشت سرش تکیه داد
دوباره سعی کرد دنبال اون پسر بگرده و جمعیت رو از نظر میگذروند

تا اینکه نگاهش روی همون پسر قفل شد که تمام مدت داشت نگاهش می کرد و منتظر بود تا نگاهشون به هم گره بخوره

پسر لی پوش با فاصله بیش از 20 قدم اون طرف دقیقا روبه روی هری طوری که یه پاشو به حفاظ پشت سرش تکیه داده بود و دست چپش توی جلیقه ی لی تنگش بود و با دست راستش سیگار می کشید به هری نگاه می کرد

هری نگاهشو بهش دوخت و به هات بودن اون پسر پیش خودش اعتراف کرد

اون پسر با جلیقه تنگی که دکمه هاش تا روی سینه هاش باز بودن و هری می تونست تتوی نوشته ای رو روی سینه هاش ببینه ولی نمی تونست بفهمه چی نوشته و همین طور موهای پسر که به طرز عجیبی به نظر هری نرم می یومدن و سیگار کشیدنش برای هری صحنه رو شبیه نقاشی می کرد...

هری محو نگاه کردن به اون پسر شده بود و اون پسر هم متقابلا نگاهشو ازش نمی گرفت
ولی رنگ چشمای اون پسر رو از این فاصله نمی تونست تشخیص بده

پسر برای بار اخری که پکی به سیگارش زد اونو زمین انداخت و نیشخندی به هری زد

هری چشماش گرد شد و همون موقع صدای شخصی از توی بلندگو توجهشو جلب کرد و باعث شد نگاهشو از روی اون شخص برداره
"موتور سوارا اماده بشن!"

هری دختر ریز جثه ای رو دید که با تاپ و شرت لی جلوی اون چهار نفر ایستاد همین طور که پرچم قرمز رنگی توی دستاش بود

دختر جلوی اونا ایستاد و صدای مرد توی بلند گو دوباره بلند شد
"موتور سوارا اماده!"

صدای تشویقا و سوت زدنا و جیغ کشیدنا شروع شد
چهارنفر سوار موتوراش بودن,بعضیا با کلاه بعضیا بدون کلاه
هری اونا رو با دقت نگاه کرد و دنبال اون پسر جلیقه پوش می گشت

موتور سوارا اماده بودن و صدای موتوراشون رو درمی اوردن
صدای گاز موتورا توی گوش هری می پیچید و باعث می شد لبخند بزنه

دختر پرچمو بالا برد
"با شمارش من,1......2...."
با پایین اومدن پرچم قرمز رنگ دختر, شماره 3 توی بلند گوها طنین انداز شد و این نشان از شروع شدن مسابقه می داد

موتورسوار ها با تمام توانشون موتور هاشون رو راه انداختن و با شروع کردن مسابقه گرد و خاکی راه انداختن

هری دنبال اون پسر می گشت ولی اون پسر رو بین موتور سوارا ندید!
دوباره نگاهشو روی جای قبلی پسر برگردوند ولی اونجا هم نبود
اون کجا رفته بود؟

صدای تشویق ها هم با رفتن اونا خاموش شد و مردم به گروه های چهارتایی تقسیم شدن و هرکدوم دور یک نفر که گوشی و میکروفون سیاهی رو توی گوشش داشت جمع می شدن

هری نایل رو دید و بهش نزدیک شد
و سریع ازش پرسید
"اونا کی هستن؟"
و به سمت مرکز شلوغی ها که همشون یه ادم بودن اشاره کرد

نایل بهشون نگاه کرد
"اونا مربی های موتور سوارا هستن با میکروفون باهاشون حرف می زنن و از توی گوشی و جی پی اسی که روی موتور وصل شده موتور رو دنبال می کنن!"
نایل توضیح داد و هری یاد مربی خودش افتاد

"زین و لیام کجان؟"
نایل شونه بالا انداخت
"رفتن دنبال لو بگردن!"
هری سر تکون داد و اینو می دونست ولی چرا انقدر دیر کردن!

نایل و هری بین اون چهار گروه جابه جا می شدن و صدای کمک رسانی مربی هارو می شنیدن

هری همین حالا هم کلی نکته یاد گرفته بود
و از بابت اومدن به اینجا خوش حال بود

بین جمعیت زین و لیام رو دیدن و نایل براشون دستشو بالا برد
"چی شد؟پیداش کردین؟"
نایل پرسید و زین سر تکون داد

"اره,بهش راجب هری گفتیم,یکم سوال راجب موتورش و خود هری پرسید و شماره هری رو گرفت تا خودش باهاش هماهنگ کنه!"
هری سر تکون داد
صدای بلند یکی از مربی ها رو شنید
"دارن می رسن!"

لیام دست دستشو روی بازوی هری گذاشت
"بعد از تموم شدن مسابقه,نمی خوایی اینجا باشی پسر,چون خیلی خطرناک می شه,از ما دور نشو!"
هری معنی خطرناک رو نفهمید ولی سر تکون داد

صدای "وووو" موتورای مسابقه دقیقه به دقیقه بلندتر و بهشون نزدیک تر می شد

داورا مربی ها و جوونا رو از سر راه کنار زدن و راه رو برای موتور سوارا باز کردن
موتور قرمز مشکی همونطور که دختر روش با موهای بلندش معلوم بود نفر اول بود و داشت نزدیک می شد

همه شروع کردن به سرو صدا و هری یادش اومد این همون موتوریه که اون پسر روش نشسته بود!

دختر با موهایی که توی هوا باد می خورد و کلاه کاسکت قرمز و شلوار چرم و نیم بوتای دخترونه پاشنه دار و کاپشن چرم قرمزش نفر اول شد
از خوش حالی جای خط پایان همون طور که دور خودش می چرخید سر موتور رو بالا اورد و روی ته موتور بلدن شد و برای تماشاگراش احترام نظامی گذاشت

بقیه ی مسابقه دهنده ها کم کم می رسیدن و کنار مربی هاشون می ایستادن
مربی دختر اومد پیشش و دختر از موتور پیاده شد و بغلش کرد

هری می دید که داورا و حتی مربی ها و بقیه تماشا چیا پولی رو بین هم رد و بدل می کنن
اون پولی رو که شرط بسته بودن!
گاهی صدای بعضیا بالا می رفت و معلومه بود کسی برای پولی که باخته و قراره بده اعتراض می کنه

هری دوباره نگاهشو روی دختر برگردوند که دید اون با موتورش کمی پایین تر رفته و کنار کسی که کلاه کاسکت عجیبی سرش بود ایستاده

پسر سرشو سمت دختر چرخوند و همونطور که روی موتورش نشسته بود دستشو سمت دختر مشت کرد
دختر هم بهش چیزی گفت و دستشو مشت کرد و مشتشو بهش کوبید

پسر سرشو تکون داد و طرق کلاه کاسکتشو پایین داد
هری می تونست حدس بزنه اون همون پسر مرموزه که پشت جلیقه لیش نوشته "!Fuck you, you fucking fuck"

پسر موتورشو روشن کرد و برگشت سمت جمعیت موتورش توجه هری رو جلب کرد
موتور تقویت شده ایی به رنگ مشکی با برچسب های شعله ای ابی براق,
و همین طور اون پسر با کلاه کاسکتش که هم رنگ شعله های موتورش و براق بود و همین طور تیغ تیغای مشکی رنگی به شکل یک خط راست از بالای سر کلاه تا پایین کلاه وجود داشت فوق العاده خاص به نظر می رسید
از بین جمعیت رد شد و به سمت پایین جاده حرکت کرد

ناگهان صدای داد یکی از داورا هری رو از توی هپروت اون پسر غریبه در اورد
و نگاهشو به اونا داد که داشتن سر هم داد می کشیدن و پولوشن رو از هم می خواستن

طرف مقابل داورِ مسن, مرد چاق و قد بلندی بود که اسلحه کشید و تیر هوایی زد همین کافی بود تا همه جیغ بکش و سر صدایی به پا بشه و شلوغ بازی راه بیوفته

دختر پسرا سوار ماشیناشون یا موتوراشون می شدن و از اونجا فرار می کردن

هری با چشماش دنبال بچه ها گشت و همین طور به سمت ماشین دوید
صدای نایل که صداش می کرد رو از پشت سرش شنید
چشماش نایل که پشتش می دوید و به ماشین اشاره می کرد رو دید
صدای چند تا تیر دیگه شنیده شد و جیغ دختری که باعث شد هری پا تند کنه

زین پشت فرمون بود و لیام جای ماشین ایستاده بود و تا وقتی هری رو دید نشست توی ماشین و هری هم کنار نشست و در رو بست

نایل هم جلو نشست و زین ماشین رو روشن کرد و با ماهرانه ترین شکل ممکن از جا پارک در اومد و صدای جیغ لاستیکارو در اورد
از بین ادما و موتور ها رد می شد و با تمام وجودش گاز می داد

نایل برگشت سمت عقب
"همگی خوبید؟همه خوبن؟"

هری و لیام تایید کردن و با رسیدن زین به جاده ی شلوغ سرعت ماشین پایین تر اومد
هری دوباره فکرش برگشت پیش مسابقه و ناهوا داد زد
"اونجا واقعا خفنه!"
با خنده گفت و دستاشو توی هوا تکون داد
"از اون چیزی که فکر می کردم باحال تر بودددد!"

لیام تایید کرد
"البته به جز اخرش!"
"چرا اینا یه دفعه وحشی می شن؟"
زین پرسید و نیم نگاهی به نایل انداخت

"اونا سر شرطبندی هاشون همین طور وحشیانه کار میکنن,به خاطر همینه که موتور سوارایی که می بازن سریع راهشون رو می کشن و می رن,چون می ترسن بلایی سرشون بیاد!"

هری ولی توی یه دنیای دیگه ای بود
خودشو می دید که مسابقه می ده و جایزه رو می بره!
راستی جایزه!!!

"اونی که می بره چقدر گیرش می یاد؟"

"6000€!"

هری ابروهاش بالا پرید
"چقدر؟؟؟!!!"

لیام حرف زین رو کامل کرد
"اون پول مال شرکت کننده های دیگس,درواقع هر شرکت کننده ای که می خواد توی مسابقه شرکت کننده برای ورود 1500 تا پرداخت می کنه,و وقتی برد,پول بقیه ی شرکت کننده ها و خودش رو می گیره,بقیه هم روی اونا شرط بندی می کنن و کاسبی خودشونو دارن!"

هری برای لیام سر تکون داد
می تونست 1500 تا رو جور کنه

"حواست به گوشیت باشه تا لو هروقت بهت زنگ زد جوابشو بدی!"
هری حرف زین رو شنید و از کنجکاوی پرسید
"اون امشب اینجا بود؟"

زین سر تکون داد
"اره اینجا بود,ولی زیاد از خود نمایی خوشش نمی یاد,پس زیاد تو جمع نمی یاد,ولی حساب همه چی رو داره,اون بهترین مسابقه دهندس ولی هیچ وقت مسابقه نمی ده,چون دوست داره مربی باقی بمونه,و خب اون ادم جدی و منظمی هست به حرفش گوش بده تا باهم کنار بیایین!"
زین هشدار هارو داد

هری ابرو بالا انداخت و چشماشو چرخوند
احساس کرد قراره بره پادگان نظامی,یا همچین چیزی!

طول جاده سپری شد و بالاخره هری به خونه برگشت و از بچه ها خیلی تشکر کرد که کنارش بودن و باعث شدن بهش خوش بگذره

هری در خونه رو باز گرد و از سکوت و تاریکی خونه نفس عمیقی کشید

به سمت اتاقش رفت و لباساشو در اورد
از زین ممنون بود که اینا رو براش خریده بود
چون هری خیلی ازشون خوشش اومده بود

کارای قبل از خوابشو انجام داد و به روزش فکر کرد

به پسرا,
پیست,
مسابقه دهندها,
ادمای عجیب اونجا,
اون پسر,اون پسر مرموز
زمانی که چند دقیقه ی کامل توی چشمای هم زل زده بودن!

هری دفترشو از کنار سرش برداشت و توی تختش نشست:
ادمای جدید ترسناک و شیرینن
می خوایی جلو بری
ولی جرعت نمی کنی
و در اخر
امیدواری بتونی بازم ببینیش....!

هری به نوشته ی بی سرو تهش نگاهی انداخت و دفترشو سرجاش برگردوند
چشماشو بست و سعی کرد بخوابه...

123456789
987654321

لویی نوشته ی هری رو دید
در حالی که پشت میزش با همون لباسایی که اِدی براش انتخاب کرده بود ایستاده بود

دروغ چرا از لباسا خوشش می یومد
یاد زمانی می نداختنش که بی اجازه از خونه بیرون می رفت و موتور سواری می کرد!

حتی یک بار هم مسابقه شرکت کرد ولی پدرش موچشو گرفت!

نفس عمیقی کشید و توی بلند گو برای بقیه علام کرد
"کارتون امروز عالی بود همگی,می تونید برید! فقط اِدی بیا پیشم کارت دارم!"

همه تک تک از لویی خداحافظی کردن و لویی وقتی از هری مطمئن شد از ازمایشگاه بیرون رفت

"اِدی,ادمای توی پیست رو بفرست برن,بهشون بگو شاید برای مسابقه بعدی بهشون نیاز باشه,اماده باشن,و..."

جلوی در پیست ایستاد و چرخید سمتش
"کارت جای تحسین داشت,نقشه رو موبه مو انجام دادی و ادمات هم نقششون رو عالی اجرا کردن,مخصوصا اون داوره که تیر اندازی کرد!"

اِدی سری تکوت داد و به لویی لبخند زد
"ولی هیچ کدومشون به اندازه ی پسر لی پوش با موتور و تیپ جذابش چشم هری رو نگرفت!"

لویی نیشخندی زد و در پیست رو برای اِدی باز کرد و وارد شدن

جلوی در ایستاد و دید که همه سمتش چرخیدن
"از همگی برای کار فوق العادتون ممنونم,دستمزدتون رو از اقای رِدماین بگیرید و در صورت لزوم برای حضورتون دوباره با شما تماس گرفته می شه!"
سرشو تکون داد و از در به سمت اتاق راه افتاد...

با خستگی خودشو روی کاناپه انداخت و دستشو روی صورتش گذاشت

یاد چشمای سبزی افتاد که بهش خیره شده بودن و با اون تیپ معرکش...
لویی سعی کرد افکارشو منحرف کنه

توی گوشی دیجیتالیشو نگاه کرد و مطمئن شد همه رفتن و در قفله!

پس پاشد و لباساشو عوض کرد و دوش گرفت و به سمت کاناپش رفت و روش دراز کشید

و افکار جدیدی راهشون رو به سمت سرش پیدا کردن
راجب تغیرات اساسی توی زندگی هری!
وسط نقشه کشیدنش از خستگی خوابش برد...

خواب دید روی یه تخت خوابیده و بسته شده
سرسو چرخوند و هری رو کنار خودش روی تخت دید با قیافه ی متفاوت تر....

ولی این دفعه سرشو نچرخوند و چشماش به جایی بالا تر از سر هری رسیدن

جایی که سه تا شیشه ی گرد مانند ابی رنگ وجود داشت
دیگه بیشتر از این چیزی ندید و سرشو چرخوند و دوباره با نور سفید از خواب پرید!

123456789987654321
987654321123456789

هایییی*-*
خب خب خب
برای این پارت مخم واقعا پیاده شد😹
پس ووت و کامنت بیشتری هم می خوام×.×
یه عالمه بوس و بغل با عشق💛

_A💙




















Continue Reading

You'll Also Like

71 0 2
A love letter to the galaxy. All rights are reserved for STAR WARS.
102K 1.8K 46
This is the story of Ella Winchester the mini version of her father Dean Winchester. Her story begins when her mother was killed by the yellow-eyed d...
182K 29.6K 38
هرچقدر هم كه باهوش باشي... هرچقدر هم كه قدرتمند باشي... هر طور كه باشي ..... آنچه كه قرار است رخ دهد ، رخ خواهد داد ! ...
Wraith By SeventhAries

Science Fiction

44 1 34
Governmental officials unite with a team of elite scientists to create a manifestation of their vision of perfection, which comes in the form of a li...