(SomnAmbUliStic)+%5÷7=42

By Don_Mute

75.8K 15.5K 22.5K

(Larry & Ziam Science Fanfiction) کد 1221: خواب گرد کد 8924: ما توی دنیایی زندگی می کنیم ک اون طور ک می خوایی... More

¤راهنمای کدها¤
¤کد 00¤
¤کد 01¤
¤کد 02¤
¤معنی کد ها¤
¤کد 04¤
¤کد 05¤
¤کد 06¤
¤کد 07¤
¤کد 08¤
¤کد 09¤
¤کد 10¤
¤کد 11¤
¤کد 12¤
¤کد 13¤
¤کد 14¤
¤کد 15¤
¤کد 16¤
¤کد 17¤
¤کد 18¤
¤کد 19¤
¤کد 20¤
¤کد 21¤
¤کد 22¤
¤کد 23¤
¤کد 24¤
¤کد 25¤
¤کد 26¤
¤کد 27¤
¤کد 28¤
¤کد 29¤
¤کد 30¤
¤کد 31¤
¤کد 32¤
¤کد 33¤
¤کد 34¤
¤کد 35¤

¤کد 03¤

2K 479 497
By Don_Mute

ووت یادتون نره پشمکا*-*🍡

¤ 2 سال بعد¤

لویی با وقار تمام وارد ازمایشگاه شد و پشت میزش ایستاد

میزی که دقیقا با 2 قدم فاصله با شیشه قرار داشت

وسیله ی فلزی گردی که روی پیشونیش می نشست و مجهز به یک میکروفون,یک هدفون و شیشه ی خیلی ضریف مانیتور مانند بود رو اهسته برداشت و روی سرش قرار داد

بلند گوی روی میزشو روشن کرد و خم شد روی میز
"کد 3892!"

همین کد لازم بود تا همه بفهمن باید اماده بشن برای بیدار شدن کد 0194

لویی هدفون نصفه ای که طرف چپ سرش وجود داشت رو روشن کرد
"کد 3792!"

دوباره توی بلند گوی روی میزش گفت و تونست اعلام امادگی گروهشو از توی هدفونش بشنوه:

لیام:"اماده ام!"
لیلی:اماده ام!"
زین:"اماده ام!"
اِدی:"اماده ام!"
هیو:"اماده ام!"
نایل:"اماده ام!"

اماده بودن اونا به منظور قرار داشتن هر شش نفر توی اتاق های شیشه ایشون بود که طبقه دوم وجود داشت
درحالی که مانیتور ها و صفحات لمسی جلوشون روشنه و تمام حواسشون روی وضعیت مغز,بدن,قلب,دستگاها,احساسات هری هست

غیر از اون هفت نفر کس دیگه ای توی ازمایشگاه نبود
چون لازم نبود!
انقدر ازمایشگاه پیشرفته ای براش طراحی کرده بودن که دیگه لازم به فرد بیشتری نباشه

لویی نیشخند زد و صفحه ی مانیتور مانند کوچیکی که روی چشم چپش وجود داشت و شبیه عینک نصفه نیمه بود رو روشن کرد
با استفاده از اون می تونست چیزی رو که هری می بینه رو ببینه
و اگر صلاح می دونست چیزی رو برای بقیه بذاره می تونست اون تصویر رو روی مانیتور مشکی غول پیکری که روی دیوار بالای اتاق شیشه هری قرار داشت بذاره!

"کد 3892!"
چراغای ازمایشگاه رو کم کرد و زنگ بیدار شدن هری رو به صدا در اورد
هری توی تختش از لای رخت خوابا دستشو دراز کرد و با غر غر ساعتشو خاموش کرد و دوباره خوابید!

لویی چشماشو چرخوند
هرروز برای رفتن به دانشگاه باید این بازی مسخره رو می کردن؟

میکروفونشو روشن کرد
"پاشو کلاس اقای نیکولاس رو از دست می دی!"
صدای لویی رو هری توی مغزش شنید,اونم با استفاده از میکروفون کوچیکی که توی قسمتای داخلی نزدیک به گیجگاهش کار گذاشته بودن
میکروفون به قدری عقب کار گذاشته شده بود که فکر کنه داره صدای وجدانشو می شنوه!
و خب...
لویی هم با نصیحتای پدرانش برای این نقش عالی بود!

هری غر غر کرد و با صدای صبحگاهیش زمزمه کرد
"پنج دقیقه دیگه!"

ولی اون صدا رو همه به وضوح شنیدن و باعث شد لویی میکروفونشو خاموش کنه و توی بلند گو اعلام کنه
"کد 5454, صداش بزنه ولی داخل نره,اون خودش بیدار می شه!"
نیشخند زد و زن جوانی رو دید که نزدیک شد ولی وارد اتاق فرضی هری نشد

اون داد زد
"هری؟ بیداری؟"
هری چشماشو باز کرد و متقابلا داد زد
"بیدارم مامان!"
روی تختش نشست و چشماشو مالوند و خمیازه کشید

بالا تنه ی لخت و با باکسر خوابیدن هری عادتی بود که برای بقیه طبیعی شده بود!

وقتی به سمت توالت طراحی شده ای که هری سرویس بهداشتی می دیدش حرکت کرد
لویی سریع خم شد و توی بلند گو اعلام کرد
"لیلی؟ کد 6504!"

"دریافت شد"
لیلی متقابلا صداشو با میکروفون به هدفون لویی رسوند
و با زدن دکمه های مانیتور اتاق هری رو کاملا غیر قابل دید کرد
به طوری که شیشه ها سیاه شدن و از بالا نورهای سفید قوی تابیده می شد که اتاق رو غیر قابل دید می کرد

و بعد از ده دقیقه
"اون داره مسواک می زنه!"
لویی بعد از اینکه دوباره مانیتور عینک مانندشو روشن کرد اعلام کرد و باعث شد
لیلی کد 6504 رو غیر فعال کنه

دوباره شیشه به حالت اول برگشت و قابل دید شد
لویی به اتاق شیشه ای اِدی از پایین نگاه کرد و توی بلند گو اعلام کرد
"ادی ؟ همه چی خوبه؟"

ادی که سخت مشغول دستور دادن به مادر و خواهر هری از طریق میکروفون بود نگاهشو به لویی داد و باسر تایید کرد

"اره,خواهرش داره صبحونه می خوره,مادرش داره میز صبحونه رو می چینه,صبحونه ی مورد علاقه ی هری!"

لویی جدی تایید کرد و میکروفون رو روشن کرد
"چطوره امروز جین مشکی با تیشرت سفیدرو بپوشی؟"

هری سر تکون داد و شروع کرد به لباس پوشیدن
"نیم بوتای کرم هم ست عالی ایه براش!"
لویی ادامه داد و به تیپ هری نگاه کرد

هری لب تخت نشست و شروع کرد به پوشیدن نیم بوتاش

"لویی؟ کد 2789 و کد 5454 اماده ان!"
لویی اِدی رو از توی هدفونش شنید و سری به عنوان تایید تکون داد

" تو فقط یک ربع وقت داری به دانشگاه برسی! کلاس مورد علاقتو از دست ندی!"
لویی به هری گفت و هری به حالت کیوتی دست پاچه شد و از روی تخت پرید,طوری ک کولشو یادش رفت!

لویی اروم خندید
"یه چیزی یادت رفت!"
هری ک تا نصفه های پله ها رفته بود,با کف دستش زد به پیشونیش و دوباره برگشت تا کولشو برداره

برگشت طبقه پایین و به خواهرش سلام داد و گونشو بوسید خواهرش هم متقابلا بهش لبخند زد و گونشو بوسید

مادرش براش شیر ریخت و بشقاب پنکیک رو جلوش گذاشت

لویی:"اِدی؟ کد 5454 رو بده من,کد 2789 رو مرخص کن!"

اِدی سریع دستور رو صادر کرد و باعث شد:
جما:"خب دیگه من می رم,روز خوبی داشته باشین,هری کویزتو گند نزنی!"

جما به اینکه هری از هولش شیر رو ریخت روی خودش خندید و رفت بیرون

"کد 5454 با من باش, بهش دستمال بده!"
لویی توی بلند گفت و منتظر شد

انه سریع به هری دستمال داد و ازش پرسید خوبه؟
و هری به سرعت تایید کرد و سعی کرد در بره

بلند شد تا کیفشو برداره
لویی:"کد 5454,صداش کن!"
انه:"هری؟"

لویی به دست هری که توی هوا برای برداشتن کولش خشک شد نیشخند زد و توی میکروفون گفت
لویی:"امیدوارم نفهمیده باشه,خدایا نفهمیده باشه!"

به سرعتی که هری چرخید سمت مادرش لویی هم میکروفونش رو خاموش کرد و توی بلندگو گفت

"بپرس دیشب کجا بوده؟"
انه"دیشب کجا بودی؟"

هری من و من کرد,اصلا نمی خواست مادرشو نگران کنه

هری:"من عامممم,خب,با,لیام بیرون بودم؟"

انه ابروهاشو بالا انداخت
"اوهوم! فکر نمی کنی یکم دیر اومدی خونه؟ و وقتی اومدی داشتی بلند می خندیدی و می گفتی من لیامو بوسیدم!"

هری قرمز شد و سرشو به چپ و راست تکون داد
"من؟نه!"

انه چشماشو ریز کرد

"خب یعنی..."

لویی:"تولدتو بهونه کن!"

هری که انگار چراغی بالای سرش روشن شده باشه لبخندی زد
"مامانننن,حالا یه دیشب تولدم بوده دیگه! چه اشکالی داره مگه؟ بعدشم من 20 سالم شده ها!"

انه به پسر بانمکش خندید و جعبه کادوی کوچیکی از روی میز برداشت و سمت هری رفت

لویی:"گونش رو ببوس و بهش تولدشو تبریک بگو و توضیحاتو بده!"

انه با خنده گونه پسرشو بوسید و کادوی کوچیکی رو توی دستش گذاشت
انه:"توی گاراژ منتظرته!"

هری لبخندی تا بنا گوش زد و متقابلا گونه مادرشو بوسید و تشکر کرد

لویی با لیلی لبخندی رد و بدل کرد
لیلی:"حالا وقتشه ببینیم شاهکارم چطور کار میکنه!"

هری وارد گاراژ شد و موتور مشکی رنگی رو دید
چشماش برق زدن و جیغ خفه ای کشید


لویی اروم خندید
لویی:" همونی که همیشه می خواستی!"
هری با صدای بلندی گفت
:"همونی که همیشه می خواستم!"
و سوار موتور شد

لویی نفس عمیقی کشید و به لیلی نگاه کرد
"حواست بهش هست دیگه؟"
لیلی:"نگران نباش!"

هیو:"فکر کنم نزدیکه از خوش حالی پس بیوفته!"

نایل:"اون جدا خوش حاله لویی,ایده ی عالی بود!"

لویی اما فقط به هری نگاه می کرد و لبخند از روی لباش پاک نمی شد
دید که چطور سوار موتور که به زمین متصل شده بود شد و به خیال خودش روشنش کرد و راه افتاد

هری روش نشسته بود و گاز می داد و باد توی موهاش می پیچید و از خوش حالی یوهوووووووووووو ی بلندی گفت!

و اما از این ظرف لیلی با توجه به گازی که هری می داد توربینای بادی که روبه رو ی هری وجود داشتم رو کم و زیاد می کرد و سر پیچ ها با دستگاهایی که موتور رو نگه داشته بودن موتور رو به سمت چپ یا راست متمایل می کرد

بلخره هری به دانشگاه رسید
لویی دوباره توی میکروفون برای هری گفت

"بهتره زودتر بری تا به کلاس برسی,چون احساس میکنم همین الانشم شروع شده!"
هری پا تند کرد و از بین ادمایی که توی محوطه ایستاده بودن یا توی سالنا بودن رد می شد

در ته سالن باز شده بود و نزدیک 50 نفر یا کنار ایستاده بود و حرف می زدن یا از کنار هری رد می شدن

و هری خودش هم روی یه تیکه زمین که شبیه تردمیل درست شده بود و خود قطعه زمین که متحرک بود درحال برداشت قدمای بلند بود
بلخره رسید به کلاسش و روی نمیکتش نشست

هری به جایی مخصوص که یک نیمکت وسطش وجود داشت با زمین متحرک برده شد و روی نیمکت نشست
با فاصله نه چندان یک میز و یک تخته وجود داشت

هری دید که دورش پر از ادم بودن
هم کلاسی هایی که به خودش زحمت صحبت کردن باهاشون رو نمی داد
همچنین دید که استاد وارد کلاس شد

لویی:"اِدی حواست باشه که مروری هم از دفعه ی پیش بکنه,چون هری از درس قبل سوال داره!"
اِدی به استاد دستور رو داد

و استادی که وارد کلاس شده بود شروع کرد به مرور درس

اگر هری رو می دیدید فکر می کردید اومده کلاس خصوصی!
ولی خود هری داشت خودشو توی دانشگاه دربین کلی ادم و وسط کلاس درس مورد علاقش می دید

کلاس هری تموم شد و توی راه خونه بود که یک دفعه فکری به سرش زد
لویی که فکر هری رو دید سریع توی بلند گو اعلام کرد
"لیام! لیام,بیا پایین و اماده شو بری توی بازی,کد 8922 همگی!"

لیام دوید تا بره حاضر شه که صدای لویی رو شنید
"گوشیتو جواب نده!"

هری روی موتور زنگ زد به لیام که دید بر نمی داره!
راهشو ادامه داد و رفت جلوی در خونه لیام!

لویی تصمیم گرفته بود چندتا دوست واقعی برای هری پیدا کنه
پس زین و لیام و نایل رو وارد بازی کرده بود!

طوری که دیشب تولد هری بود,
و لیام و زین و نایل و هری با هم به کلاب شبیه سازی شده ای رفتن و مست کردن!

البته که لویی بهشون گفته بود احمق نشن و مست نکنن
ولی اونا گوش ندادن و گفتن که مشکلی پیش نمی یاد!

پس هری مست شد!
لیامو بوسید!
و لیام خدارو شکر کرد که خود زین هم مست بود!

هرچند بعد از فهمیدنش هم گفت که اشکالی نداره و مهم نیست
چون عشق 4 ساله به این سادگی خدشه دار نمی شه!

لیام برگشت, با لباسای تو خونه ای که پوشیده بود!

لویی:"لیام تو خواب بودی!"
لیام تایید کرد و از در مخصوص وارد شد و پشت درِ محوطه ی شیشه ای موند و برای بار دوم که هری زنگ زد گوشیشو برداشت

لیام با صدای خواب الودی جواب داد
"هری؟"
هری با ذوق گفت
"لیام بیا دم در!"
و گوشی رو قطع کرد

لیام میکروفون کوچیکی رو توی گوشش گذاشت و از در بیرون رفت

هری دید که لیام با قیافه ی خواب الودی از در خونشون خارج شد و زیر لب به خاطر بیدار کردنش به هری غر می زد و فحش می داد

ولی وقتی موتور رو دید خیلی تعجب کرد و خوش حال شد!

لیام اصلا به روی خودش نیاورد که خودش کسی بوده که موتور رو طراحی کرده!

فقط با ذوق دست کشید روی بدنه موتور و هری رو سوال و جوابایی می کرد که می دونست,حتی شاید بیشتر!

"این خیلی,خفنه پسر!"
"می دونی لیام به چی فکر می کردم؟"
"هوممم؟"
لیام همین طور که سعی داشت سوارش بشه خطاب به هری گفت
"مسابقه های خیابونیه,موتور سواری!"

لیام چشماش گردشد و یک دستشو برد پشت کمرش و همونطور که به هری لبخند کج و ماوجی می زد با دستش اعداد"8,9,2,4" رو اورد

همه متوجه شدن و به لویی خیره شدن
لویی اخم کرد و توی میکروفونش برای لیام گفت
"من خبر نداشتم!"

هری:"لیام خیلی حال می ده! ایدش همین الان به ذهنم رسید!,می دونی چقدر هیجان انگیزه؟"

لویی اخمش غلیظ تر شد
"نه لیام, اونا اصلا امن نیستن! منصرفش کن!"

لیام:"هری اونجا خیلی خطرناکه! بعدشم مسابقه بدی که چی؟"

هری ولی انگار مصمم بود
هری:"کامان لیام ! خوش می گذره! به نایل و زین هم می گیم بیان!"

لویی سرشو تکون داد,این تصمیمی بود که گرفته بود و اونا بیش از این اجازه دخالت نداشتن

لویی:"تایید کن لیام!"
تعجب به خاطر این حرف لویی لحضه ای توی صورت لیام معلوم شد ولی در اخر تایید کرد

لویی به هری که از لیام خداحافظی کرد و سوار موتورش شد نگاه کرد

میکروفون رو روشن کرد
لویی:"مطمئنی می خوایی همچین کاری کنی؟اونجا خطر داره! لیام درست می گه!"

هری توی سرش جوابشو داد
"دلم می خواد تجربش کنم,می دونم که خیلی منتظر امتحان کردنش بودم,پس چرا که نه؟"

لویی صاف شد و فهمید که دیگه حرفاش تاثیری نداره
چون اون یه تصمیم صددرصد بود

هری برگشت خونه و بعد از تعریف کردن برای مامانش که چقدر اون موتور خوبه
و سر زدن به جما و گفتن براش که می خواد برای مسابقات خیابونی موتور سواری بره
برگشت به اتاقش
و نشست تا کمی از تکالیفشو انجام بده

لویی:"کد 9820 همگی!"

هیو:"اون خوبه,همه چیزش نرماله,و مشکلی نیست!"

نایل:"اون خوبه,سالمه,خوش حاله و فکرش پیش موتورشه!"

لیلی:"همه چی درسته,می تونیم بریم برای پایان!"

اِدی:"افرادرو خارج کردم,ولی اماده ان برای هرگونه حرکت ناگهانی احتمالی"
لویی سر تکون داد

هری خمیازه کشید
لویی توی میکروفونش وقتی قیافه ی خسته ی هری رو دید گفت
لویی:"فکر کنم برای امروز کافی باشه!"

هری بلند شد و بعد از اینکه کارای قبل از خوابشو انجام داد
رفت سر دفترچه ی کوچیکی که برای نوشته هاش نگه می داشت
درواقع اون نوشته حسی بود که بعد از فعالیتای امروز داشت
بلخره اون دانشجوی ادبیات انگلیسی بود!
و عاشق نوشتن حس و حالش!

پس مدادشو برداشت,
همه عاشق این تیکه از زندگی هری بودن

طوری که حرف اخر رو می زد
احساس می کردن هری داره به خاطر اتفاقات انجام شده و زحماتشون ازشون تشکر می کنه
ولی وقتی نوشته ی هری رو دیدن

به طور واضحی رنگ همشون پرید:
"دیشب دوباره آبیایی رو دیدم که خیلی برام اشنا بودن,
چقدر دلم براشون تنگ شده بود!"

اینو نوشت و بدون اینکه بدونه که چه شوکی به 7 نفر پشت شیشه وارد کرده توی تختش دراز کشید
لویی همونطور که توی شوک بود سمت بلند گو خم شد
"زین,کد 6606!"
و 5 ثانیه بعد هری به خواب عمیقی فرو رفته بود

سیمی یا لوله ای توی بدنش وجود نداشت
اما توی سرش,مابین موهاش
و نزدیک شاهرگش و توی دستاش نزدیک رگای مهم بدن,
سوزنای خیلی نازکی وجود داشت که ته اونا داروهای لازم و بیهوشی ها جاساز شده بودن
و برای سر,وضعیت مغز و احساسات و چیزهایی از این قبیل قابل بررسی بودن!
که هرشب درصورت استفاده تعویض می شدن

لویی سربند فلزیشو در اورد و دستاشو روی میزش گذاشت و سرشو انداخت پایین

بقیه کمکم پایین اومدن و بی صدا دور لویی ایستادن و لیلی هم بعد از چک کردن سیستم ها و روشن کردن سیستم شب مخصوصی که درست کرده بودن پایین اومد و نزدیک لویی ایستاد

"این به خاطر اینه که دیشب مجبور شدیم دوباره به طور دستی بیهوشش کنیم درسته؟ اون تورو دیده مگه نه؟"

"اره,و اینم فقط به خاطر شماهاست!"
صداشو بالا برد و با گفتن شماها چشماشو روی زین و لیام و نایل چرخوند

"چقدر گفتم الکل بهش ندید؟ نایل تو که بهتر از من می دونی چه چیزایی خوابگردیشو حاد تر می کنه!"

اون سه تا مضطرب ایستاده بودن و سرشونو پایین انداخته بودن و به اشتباهشون فکر می کردن

چرا که دیشب دقیقا یک ربع بعد از خوابیدن هری قبل از اینکه حتی بتونن سوزنارو برای انتقال مجدد بیهوشی تعویض کنن هری شروع کرد به خواب گردی
معمولا اگر می خواست اتفاق بیوفته 2 یا سه ساعت بعد از خوابیدنش اتفاق می یوفتاد
ولی دیشب...

توی محوظش راه می رفت و لویی مجبور شد با کلی دردسر دوباره بهش با سرنگ بیهوشی تزریق کنه!

لویی با بیچارگی دستاشو گذاشت روی صورتش
"محض رضای خدا یکبارم که شده به حرفام گوش بدین,اون همین طور که بزرگ می شه باهوش تر هم می شه,اگر یه بار دیگه این اشتباه تکرار بشه اون اتفاقی که نباید می یوفته!"

و بدون اینکه فرصت حرف زدن دیگه ای به اونا بده چرخید و به سمت بیرون راه افتاد...

شب وقتی سعی کرد بخوابه
بازم با همون کابوس همیشگی از خواب پرید
اون خوابِ مبهم!
اون خواب همیشگی که هردفعه با دفعه ی پیش مو نمی زد!

123456789987654321
987654321123456789

شلام می کنم=)
چطورین؟ایام به کام هس؟×.×

خب چطور بود؟
سوالی؟ عرضی؟ چیزی؟*.*
راستی اگر خواب گرد رو دوست دارین به بقیه هم معرفی کنین🌹 >~<

ماچ و بغل!
_A💙

Continue Reading

You'll Also Like

47.2K 2.5K 27
1 MASS UPDATE EVERY FIRST SAT OF THE MONTH!!!! Lily is transported into the Miraculous Ladybug universe as the villain, Lila Rossi. !!!!SLOW BURN...
8.1K 1.1K 25
عنوان فیک : !PERTAIN TO YOU (وابسته به تو!) ژانر : رمانتیک، اسمات، دبیرستانی:) کاپل : ییژان.....ژان تاپ (ZSWW)❤💚 خلاصه ای از داستان: ژان پسری از خان...
1.6K 73 18
hello everyone this is my story about moon x music man- don't ship hate on me ok anyway this will start off with sun and moon in the same body. even...
7.9K 385 48
Klena Příběh o tom jak Elena se přestěhuje do Mistic falls, a potká tam rodinu původních upírů co se stane když Klaus uvydí další dvojnici? • • • Dok...