⁦⚔️⁩The Condition Of Fight⁦⚔️...

Da LeNoirCielDeLaNuit

67.7K 15.3K 4.1K

˙˚˙˚ teaser :🥀📝 بکهیون کاپیتان تیم پاسکال، از پارک چانیول که کاپیتان تیم توسکا و رقیبشه متنفره..... حالا چی... Altro

⁦⚔️⁩⁩لطفاً بخونید⁦⁦⚔️⁩
⁦⚔️⁩مبارزه دوم: توسکا⁦⚔️⁩
⁦⚔️⁩مبارزه سوم سوم: شیشه شکسته⁦⚔️⁩
⁦⚔️⁩مبارزه چهارم: آتیش سوزی⁦⚔️⁩
⁦⚔️⁩مبارزه پنجم: تماس دردسر ساز⁦⚔️⁩
⁦⚔️⁩مبارزه ششم: دیدار دوباره⚔️⁩
⁦⚔️⁩مبارزه هفتم: کاپیتان⁦⚔️⁩
⁦⚔️⁩ مبارزه هشتم: هم اتاقی⁦⚔️⁩
⁦⚔️⁩مبارزه نهم: پسر خاله بیشعور!⁦⚔️⁩
⁦⚔️⁩مبارزه دهم: شب کریسمس⁦⚔️⁩
⁦⚔️⁩ مبارزه یازدهم: آزمایشگاه شیمی⁦⚔️⁩
⚔️ مبارزه دوازدهم: خانواده اوه⁦⚔️⁩
⁦⚔️⁩مبارزه سیزدهم: قبولی توی توسکا کار هر کسی نیست!⚔️
⁦⚔️⁩مبارزه چهاردهم: یه کراش مزخرف...⁦⚔️⁩
⚔️مبارزه پونزدهم: صلیب⚔️
⚔️مبارزه شونزدهم: هی! با من قرار میذاری؟⚔️
⚔️مبارزه هفدهم: گندی زدی دو کیونگسو!⚔️
{*^•~•^*}
{~*•-•*~}
⚔️ مبارزه هجدهم: انقدر لجباز نباش بیون بکهیون⚔️
⚔️مبارزه نوزدهم: قرار خاص ⚔️
⚔️مبارزه بیستم: داری آزاردهنده میشی!⚔️
⚔️مبارزه بیست و یکم: تقصیر خودته که دیگه نمیتونم دوست داشته باشم⚔️
⚔️مبارزه بیست و دوم: تو منو به فاک دادی کریس وو؟!!⚔️
⚔️مبارزه بیست و سوم: غلت در لجن⚔️
⚔️مبارزه بیست و چهارم: عذاب وجدان بی دلیل⚔️
⚔️مبارزه بیست و پنجم: بعضی آرزو های نباید برآورده بشن...⚔️
⚔️مبارزه بیست و ششم: نمیشه گذشته رو دست کم گرفت!⚔️
{•~*^*~•}
⚔️مبارزه بیست و هفتم: صبر کردن، بهتر از هرگز دست نیافتنه⚔️
⚔️مبارزه بیست و هشتم: یادآوری خاطرات نچندان خوش‌آیند⚔️
⚔️مبارزه بیست و نهم: دوراهی⚔️
⚔️مبارزه سی‌ام: عروسک خرسی⚔️
⚔️مبارزه سی و یکم: می‌خوام خودخواه باشم⚔️
⚔️مبارزه سی و دوم: غیبت یک ماهه⚔️
⚔️مبارزه سی و سوم: آخرین سکسم⚔️
⚔️مبارزه سی و چهارم: من فقط یه احمقم نه؟⚔️
⚔️مبارزه سی و پنجم: درست عین یه سگ خیابونی⚔️
⚔️مبارزه سی و ششم: گلدن رتریور⚔️
⚔️مبارزه سی و هفتم: لبخند زدن در خسته ترین حالت⚔️
⚔️مبارزه سی و هشتم: دردی که با دیدنت شدت میگیره⚔️
⚔️مبارزه سی و نهم: ابراز علاقه که فقط کلامی نیست...⚔️
⚔️مبارزه چهلم: عاشق شدن به سبک یه عقده‌ای⚔️
⚔️مبارزه چهل و یکم: یه مبارزه واقعی بین منطق و احساس⚔️
⚔️مبارزه چهل و دوم: بوسه‌ی شبحِ گرگ و میش⚔️
⚔️مبارزه چهل و سوم: دست و پا زدن در مردابی از انعکاس های دروغین⚔️
⚔️مبارزه چهل و چهارم - نزدیک اما دور⚔️
⚔️مبارزه چهل و پنجم: سیب قرمز ممنوعه یا بهشت؟⚔️
⚔️مبارزه چهل و ششم: گاوِ نُه مَن شیر دِه⚔️
⚔️مبارزه چهل و هفتم: اولین ملاقات⚔️
⚔️مبارزه چهل و هشتم: کلماتی که هیچوقت گفته نشد⚔️
⚔️مبارزه چهل و نهم: گل مرداب⚔️
⚔️مبارزه پنجاهم: Ukiyo⚔️
⚔️مبارزه اخر: Wabi - Sabi⚔️
~سخن پایانی~

⁦⚔️⁩مبارزه اول: پاسکال⚔️

3.2K 497 158
Da LeNoirCielDeLaNuit

( Baekhyun's Pov )


صدای له شدن چمن ها، باد خنکی به صورتم میخورد، صدای داد زدن بقیه از خوشحالی، و تکون خوردنم روی شونه بقیه فقط یه معنی میداد....

ما باز هم بردیم....

•°•°•°•

من بیون بکهیونم...

کاپیتان تیم پاسکال...

ما یه تیم فوتبال آمریکاییم ...

یه تیم با 11 تا دوست....

و وقتی پامون رو توی زمین میذاریم... یعنی باید بازی رو ببریم...

•°•°•°•

( No Pov )


رختکن پر از سر صدای بازیکن ها بود.... همه خوشحال از موفقیتشون داشتن راجب بازی با هم حرف میزدن.

بعضی ها از حرکات جالبشون.... بعضی ها از نامزدی رقیباشون.... بعضی ها از تاثیر تمرین هاشون...

صدای باز شدن در هم باعث نشد ساکت بشن.

"بچه ها به خاطر بردتون امشب برید بیرون... رژیمی که اون دکتر غرغرو هم بهتون داده رو فراموش کنید و تا جا دارید بخورید....."

وقتی صدای مربی توی رختکن پیچید، همهمه ها ساکت شد، با جمله اولش همه خوشحال شدن و با جمله دومش زدن زیر خنده.

مربی سونگ به همراه بقیه بچه ها خندید.

" پس کارت رو رد کن بیاد جناب سونگ "

بکهیون همون‌طور که دستش رو جلوی مربی دراز کرده بود با لحن حق به جانبی گفت.

" بچه پرو "

بک ابروی بالا انداخت و با چشماش به جیب مربیش اشاره کرد.

سونگ دستش رو توی جیبش کرد و کیف پولش رو در آورد.

نگاهی به بک انداخت و از قیافش خندش گرفت.

کارت رو کف دستش گذاشت.

" خوش بگذره "

بک کارت رو توی هوا تکون داد " نگران نباش تا قرون آخر پولات رو مصرف میکنیم مربی! "

صدای خنده خودش و بقیه توی رختکن پر شد.

مربی پس گردنی بهش زد

" فقط برو گمشو نبینمت بیون! "

بک چشمکی بهش زد

" باشه عزیزم فقط از دوریم طاقت میاری؟ "

جملش رو با مظلومیت ساختگی تموم کرد.

سونگ خندید و هولش داد سمت در و بعد کنار رفت تا بقیه پشت سر کاپیتان شون از در خارج شن.

همیشه وضع همین بود....

حداقل از وقتی بکهیون کاپیتان تیم شده بود.

هنوز یادش بود، اون روز که بک برای اولین بار وارد باشگاه‌شون شده بود، اصلا شبیه الانش نبود....

اون روز مربی سونگ با پسری مواجه شد دلش نمی خواست با کسی حرف بزنه...

حوصله دیدین آدما رو نداشت...

خودش رو از بقیه مخفی میکرد...

تنها زمانی که صداش رو می‌شنیدی زمان هایی بود که همه باید یک صدا می گفتند " بله مربی "

الان که فکرش رو میکرد میکرد به نظرش اون بیون بکهیون نبود....

تا زمانی که کیم جونگین هم وارد جمعی شد که هنوز نمی شد اسشم رو تیم گذاشت.

با اومدن جونگین همه چیز عوض شد...

دلیلش رو هیچکس نمی‌دونست اما بکهیون آروم آروم از لاک خودش در اومد و روز به روز بیشتر شبیه بکهیون الان شد.

و این بکهیون کسی بود که تونست یه باشگاه ورشکسته رو به یکی از دوتا باشگاه های برتر کره جنوبی تبدیل کنه.

باشگاه تمام چیز هایی که داشت رو مدیون بکهیون و جونگینی بود که این بکهیون رو ساخته بود...

•°•°•°•

دو ساعت پیش که به بار همیشگی‌شون رسیده بودند، بعد از جمع شدن دور یه میز و سفارش دادن، منتظر شدن تا پیتزا هاشون رو بیارن.

حین خوردن با هم حرف میزدن، بلند بلند می‌خندیدن، و همه چیز و همه کس رو به سوژه‌ای برای خنده تبدیل میکردند...

حالا که غذاشون تموم شده بود هر کدوم توی یه بخش بار پراکنده بودند.

چند نفر داشتن دونه دونه شات هاشون رو بالا مینداختن.

دو سه نفر توی اتاقای طبقه بالا داشتن شبشون رو خیلی هات می‌گذروندن.

چند نفر هم روی دنس فلور بدنشون رو هماهنگ با موزیک تکون میدادن.

"کیونگسو"

قبل از اینکه سرش رو سمت جونگینی که صداش زده بود برگردونه شاتش از توی دستش قاپیده شد.

"یااااااا"

کای زودتر از هر واکنشی شات توی دستش رو خورد و بالا لبخند به کیونگ خیره شد.

"لعنت بهت"

"منم دوست دارم عزیزم"

جونگین سرخوش گفت و باعث خنده کیونگسو هم شد.

"پاشو بیا بریم برقصیم"

متعجب بهش نگاه کرد

"لعنتی همین الان برگشتی، بذار نفست بالا بیاد بعد دوباره برو برقص"

کای لباش رو جمع کرد

" ایییش اصن میرم با بکهیون می‌رقصم هااااا"

سو شونه ای بالا انداخت و دستش رو برای بار تندر تکون داد تا دوباره شاتش رو براش پر کنه

"این الان تهدید بود؟ خب برو، من که از خدامه"

کای لباش رو آویزون کرد

"سووووو، تو رو خدا... خب اون بیشعور هم نمی خواد بیاد...."

کیونگسو شاتش رو به نفس خورد و بلند شد

"فقط پاشو که مخم رو خوردی"

کای با خوشحالی دستش رو دور گردن کیونگسو انداخت و به سمت دنس فلور کشوندش...

•°•°•°•

به جونگین و کیونگسو که با خوشحالی می رقصیدند نگاه کرد و لبخند زد.

با چشماش دنبال بقیه اعضا هم گشت، وقتی لبخند روی لب هاشون رو می دید خودش هم خوشحال میشد.

اون موظف بود مراقب بقیه باشه.

مشروب توی دستش رو آروم آروم تکون میداد و بهش خیره بود که صدای زنگ تلفنش از فکر بیرون آوردش.

با دیدن اسم روی گوشیش پوفی کرد و تماس رو وصل کرد.

" بله سوهو هیونگ؟"

"بکهیون؟ کجایین شما ها؟"

"بار"

با صدای داد هیونکش گوشی رو فاصله داد تا گوش نازنینش در امان بمونه.

"بار؟؟؟ بک داری شوخی میکنی دیگه؟ کن اون سونگ نفهم رو میکشم. شما ها نباید بلافاصله بعد مسابقه مشروب بخورید..."

بک با بی خیالی جواب داد

"هیونگ الان حدود سه ساعت از مسابقه گذشته"

" بیون بکهیون تو باید......"

دیگه به حرف سوهو گوش نداد

"باشه هیونگ، باشه... خدافظ"

تماس رو قطع کرد و نفسش رو کلافه بیرون داد.

میدونستم سوهو همه این هارو برای خودش می‌گفت اما خب واقعا باعث آزارش میشد... نگرانی زیادی....

بدنش رو کش آورد و اون هم سمت دنس فلور رفت تا به کای که توجه همه رو با رقص فوق العادش جلب کرده بود ملحق بشه.

مطمئنا اگه جونگین تصمیم می‌گرفت به جای فوتبال سمت رقص بره هم خیلی موفق می شد، حتی شاید بیشتر از الان.

•°•°•°•

صبح روز بعد هر کسی توی اتاق خودش توی خوابگاه بیدار شد.

دیشب بک و کیونگسو که تقریبا هوشیار بودن سعی کرده بودن بچه هارو از گوشه کنار اون بار جمع کنن و برای کسایی که میخواستن برم خونه تاکسی بگیرن، بقیه هم با وَنی که مال باشگاه بود برگشتن خوابگاه.

برای همین صبح همه رو تخت های خودشون از خواب بیدارشدن.

•°•°•°•

با کوبیده شدن چیزی به شکمش برگشت و به شکم خوابید تو خودش رو از اون جسم مزاحم که حدس میزد مشت بکهیون باشه راحت کنه.

چند لحظه با آرامش خوابید که با کشیده شدن وحشیانه موهاش دادی زد و روی تخت نشست.

" پاشو برو حموم"

کای چشماش رو با کرد و به بکهیون که با حوله بالا سرش ایستاده بود نگاه کرد.

خمیازه ای کشید و سینش رو از روی لباس خاروند.

بکهیون موهای سیخ شدش رو با دستش صاف کرد و حوله ای رو روی دوشش انداخت.

جونگین بلند شد و تیشرتش رو در آورد.

بکهیون سوتی زد

"اوه کیم کای نمیگی این وقت صبح من شق کنم کی میاد جواب گو باشه؟"

کای خندید و چشمکی به بک زد

"عزیزم هر وقت احساس کردی به سکس نیاز داری میتونی روی تخت منتظرم باشی..."

بک نیشخندی زد و سمت جونگین رفت

" اوه داغ کردم"

جونگین سرش رو تکون داد توی حموم رفت، بعد از بستن در داد زد

"میدونم"

بکهیون خندید و بعد از پوشیدن یه شلوارک، رکابی و سوییشرت روش از اتاق مشترکش با کای خارج شد و سمت اتاق بقیه بچه ها رفت.

دونه دونه دره هر اتاق رو زد و بیدارشون کرد.

به اتاق کیونگسو و وونهو که رسید بدون در زدن وارد شد.

"سلام وونهو"

وونهو که به این رفتار کاپیتان‌شون عادت داشت بدون حتی یه ذره تعجب و حتی بدون اینکه سرش رو از توی گوشیش بالا بیاره جواب داد.

"سلام بکهیون"

"کیونگسو کجاس؟"

وونهو سرش رو بالا آورد و بعد از کمی فکر کردم گفت

" آآآمممم، از صبح منتظر بود سوهو بیاد تا بره پیشش الان هم فکر کنم اونجا باشه"

بکهیون کمی مردد شد

"سوهو؟‌ مگه حالش بد شده؟"

وونهو شونه ای بالا انداخت و دوباره سرش رو توی گوشیش فرو کرد.

"خدافظ بکهیون"

خواست از اتاق خارج بشه که با حرف وونهو دوباره وایستاد

"یه وقت نگی هیونگ هااا، ضرر داره، می‌میری اصن"

وونهو بی خیال سرش رو تکون داد و باعث شد بکهیون کلافه نفسش رو بیرون بده.

در رو بست و خارج شد.

وونهو کوچیکترین عوض تیمشون بود... برای همین خیلی لیلی به لالاش میذاشتن، اما خب از حق نگذریم از خیلی ها بهتر بود.

مسیرش رو سمت اتاق کار سوهو کج کرد... نگران کیونگ شده بود.

خونه سوهو به باشگاه نزدیک بود برای همین صبح ها خیلی زود خودش رو می رسوند.

در مطب سوهو رو باز کرد و به کیونگسو که روی تخت خوابیده بود و سرمی بهش وصل بود نزدیک شد.

"خوابه سر و صدا نکن"

به سوهو که پیشت میزش نشسته بود نگاه کرد.

"چش شده؟ حالش بده؟"

سوهو عینکش رو روز میز گذاشت و با حرص حرفاش رو زد "وقتی میگم بعد از فعالیت سخت نباید مشروب بخورید به این جاهاش فکر میکنم دیگه"

"وای هیونگ تو هم که هرچیزی میشه فقط غر میزنی، الان اگر این دستش هم قطع شده بود تو باز به مشروب ربطش میدادی"

سوهو پوکر نگاش کرد و خواست حرفی بزنه که با صدای کیونگ نگاهش روش چرخید.

" این اسم داره هااا جناب بیون بکهیون!"

"بیا وونهو هم از تو یادگرفته که به بزرگ‌ترش نمیگه هیونگ دیگه"

کیونگ بلند شد نشست.

و منتظر شد تا سوهو سرم رو از دستش در بیاره.

"بهتری؟"

به سوهو که با نگرانی پرسید لبخندی زد "آره هیونگ"

" نه... مثل اینکه فقط من خار دارم که بهم نمیگی هیونگ....."

"غر نزن بک"

بک کنار کیونگ روی تخت نشست.

"بهتری؟"

"اوهوم"

سوهو همون‌طور که پنبه رو روی جای سوزن مکه داشته بود به بک گفت "معدش بهم ریخته بهتره که امروز تمرین سنگین نکنه"

بک سرش رو تکون "باشه"

دوباره کیونگسو رو مخاطب قرار داد " میتونی راه بری؟"

کیونگ سرش رو تکون داد و به کمک بکهیون از تخت پایین اومد.

"خدافظ هیونگ"

سوهو در پشت سرشون بست "خدافظ"

•°•°•°•

همون‌طور که آروم آروم کیونگ رو سمت اتاق خودش میبرد ازش پرسید.

"دیشب زیادی خوردم دوباره معدم درد گرفت"

بکهیون پوفی کرد "خُب مگه مجبوری؟"

"از دست سوهو راحت شدم الان گیر تو افتادم، از چاله در اومدن، تو چاه افتادن مصداق منه هااا"

کیونگسو بی حوصله گفت

"باشه حالا نمی خواد واسه من سخنرانی کنی"

به در اتاق که رسیدن بکهیون با پا هلش داد و بازش کرد.

آروم کیونگسو رو برد و روی تخت خودش خوابوند.

" یه ذره بخواب برای نهار بیدارت میکنم..."

"باشه"

بکهیون پتو رو روی کیونگسو کشید خودش بلند شد و رفت روی تخت کای نشت.

چند دقیقه بعد جونگین با حوله ای که دور کمرش بسته بود از حمام بیرون اومد.

"سلام"

"سلام، لباست رو بپوش سریع باید بریم سالن غذا خوری، و گرنه صبحونه بهمون نمی‌رسه"

کای خواست از توی کمدش لباسی برداره که چشمش به رنگ پریده کیونگسو افتاد.

"وای حالش بد شده دوباره؟"

با نگرانی از بک پرسید.

"اوهوم"

کای لباش رو کشید توی دهنش و سعی کرد بدون توجه به کیونگسو لباس هاش رو بپوشه.

•°•°•°•

سالن غذا خوری پر صدا بود.

از بین صدای قاشق چنگال هایی که به ظروف برخورد می‌کردند میشد صدای گفتگو بقیه رو هم شنید.

"بکهیون....."

بک سرش رو از توی غذاش بیرون آورد و همون‌طور که غذاش رو با مَلَچ مُلوچ میجوید به کای نگاه کرد.

"هان؟"

کای سعی کرد به سر و صدای آزارد دهنده بک حین غذا خوردن اهمیت نده و حرفش رو بزنه "میگم این فصل برای بازی های جهانی تیم ما میره یا توسکا؟"

فک بک چند لحظه متوقف شد و بعد دوباره شروع به جویدن غذاش کرد.

با صدایی که تحلیل رفته بود جواب داد "نمی‌دونم....."

بک سرش رو پایین انداخت و این دفعه آروم و بی سرو صدا غذاش رو میخورد و به نگاه خیره کای توجه نمی‌کرد.

"بکی برو اون ور تر منم جا شم!"

با صدای وونهو نگاه جونگین و بک روش نشست.

بک زبونش رو برای وونهو در آورد "نمی‌خوام"

وونهو سینیش رو روی میز گذاشت و اول سعی کرد با هل دادن بک، خودش رو جا کنه اما وقتی دید نمی تونه تصمیم گرفت روش دیگه ای رو امتحان کنه.

"هیونگگگ... بکهیونی هیونگ... هیونگ عزیزم"

بک انگشت فاکش رو برای وونهو تکون داد و خودش رو کنار کشید تا وونهو هم جا بشه.

وونهو با خوشحالی کنار بک نشست "ممنون هیونگ"

"آره دیگه وقتی کارتون بهم گیر باشه میشم هیونگ، در سایر مواقع مگس مزاحم توالت....."

بکهیون با حرص گفت و چاپستیکش رو توی ظرفش پرت کرد و به جونگین که از خنده قرمز شده بود با عصبانیت نگاه کرد "نمیری...."

خنده جونگین ترکید و سرش رو روی میز گذاشت.

"مُرد"

وونهو گفت و با آرامش غذاش رو خورد.

•°•°•°•

با حس دستی که داشت سرش رو نوازش میکرد آروم چشماش رو باز کرد.

چند بار پلک زد تا دیدش واضح تر بشه.

"بیدار شدی؟ بیا برات غذا آوردم... بخور بعد هم برو دوش بگیر که برای تمرین تایم بعد از ظهر آماده باشی"

سرش رو تکون داد و خودش رو بالا کشید تا بتونه غذا بخوره.

قاشق رو از جونگین گرفت و کمی از خورشت کاری رو روی برنجش ریخت و قاشق رو سمت دهنش برد.

آروم آروم و بدون صدا غذا میخورد.

جونگین دونه دونه، قاشق هارو با چشماش دنبال کرد تا به مقصد برسن.

با تموم شدن غذاش کای سینی رو از روی پاش برداشت‌ و روی عسلی گذاشت.

"اینجا میری حموم یا توی اتاق خودت؟"

"همینجا میرم"

"باشه پس برات حوله میذارم"

کیونگسو لبخندی زد "ممنون"

جونگین داخل حموم رفت و دماش رو تنظیم کرد تا گرم بشه.

از حموم اومد بیرون که کیونگسو رو جلوش دید.

"وای ترسیدم... تو چرا هیچ صدایی تولید نمی کنی؟"

کیونگسو خندید و کای رو کنار زد تا بره توی حموم.

"دیگه انقدر اغراق نکن"

"اغراق چیه عزیزم؟؟؟ می‌دونی یه تنه کله قوانین فیزیک رو نابود کردی؟"

کیونگسو بهش نگاه کرد و بعد در رو توی صورتش بست.

"یاااااا"

"بس کن کیم جونگین سرم رفت"

جونگین نفسش رو بیرون فرستاد و لباش رو کج کرد "باشه"

از اتاق خارج شد تا برای کیونگ لباس بیاره، مال خودش زیادی بزرگ بودن، بک هم روی لباساش حساس بود و نمیذاشت کسی ازشون استفاده کنه هرچند به کمد بقیه به چشم لباس های رایگان نگاه میکرد.

•°•°•°•

وقتی از حموم بیرون اومد، لباس هایی که پشت در بودن و حدس میزد جونگین براش آورده باشه رو پوشید و سمت زمین تمرین راه افتاد.

آفتاب زمین و چمن ها رو گرم کرده بود اما گرماش آزار دهنده نبود.

بکهیون رو دید که وسط زمین ایستاده بود و داشت خودش رو کش میاورد.

"بکهیون!"

"عه کیونگسو! بیا اینجا"

کیونگسو به بکهیون نزدیک شد و کنارش ایستاد.

"خب... چیکار کنم؟"

"اِاِمممم... امروز فقط بدو که گرم کنی روی کِشِشی پا هم کار کن... لازم نیست شنا یا دراز نشست بری که به معدت فشار بیاد..."

بکهیون بعد از فکر کردن گفت.

"باشه ولی مربی رو چیکار کنم؟"

"اون با خودم، تو فعلا برو بدو"

"باشه"

کیونگ شروع کرد به دویدن دور زمین.

چند دقیقه بعد مربی وسط زمین اومد و نزدیک بکهیون ایستاد و رو به بقیه داد زد

"بچه ها جمع شید"

همه بعد از جمع شدن روی زمین نشستن به جز کیونگسو که داشت تمرینات کِشِشیش رو انجام میداد.

"خب می دونید که داریم به فصل جدید نزدیک میشیم و این فصل مسابقات جهانی رو در پیش داریم... فدراسیون هنوز انتخاب نکرده که کدوم باشگاه قراره برای مسابقات بره، اما این دلیل نمیشه که ما تمرینات سختمون رو شروع نکنیم..."

حین حرفاش به صورت تک تک بچه ها نگاه کرد جز صورت بکهیون... چون میدونست تنها چیزی که میدید خشم و عصبانیت بود.

احتمال اینکه امسال تیم پاسکال برای مسابقات بره کم تر از توسکا بود، چون امتیاز توسکا بیشتر بود.

هرچند توی این هفت سال اخیر روند طوری شده بود که یک سال پاسکال و سال بعد توسکا به مسابقات میرفتن و جفتشون به یه اندازه خوب بودن، اما سال هایی که انتخاب نمی شدن بکهیون به قدری عصبی میشد که دو هفته تمام از اتاقش بیرون نمیومد....

حتی جونگین رو هم از اتاق مینداخت بیرون.

و این روندی بود که بهش عادت داشتند.

"خب از فردا صبح تمریناتتون شروع میشه، خودتون رو آماده کنید.... الان هم دو ساعت تمرین دارید بعد آزادید..."

مربی نگاهش رو از ساعتش گرفت و بعد از شنیدن جمله "بله مربی" از زمین خارج شد.

•°•°•°•

" بکهیون "

با صدا شدنش توسط کای کیف لباس هاش رو همون‌طور توی لاکر رختکن رها کرد و سمتش برگشت.

"سر مربی کارت داره، گفت بری پیشش..."

بک سرش رو تکون داد و حولش رو روی شونه لختش انداخت و سمت اتاقکی که برای دوش گرفتن بود رفت.

" الان! "

سر راه متوقف شد و به جونگین نگاه کرد.

" بوی عرق میدم "

جونگین شونه ای بالا انداخت و سمت بک قدم برداشت وقتی بهش رسید حولش رو از روی شونش برداشت و خودش داخل اتاقکی شد که بک نشونش کرده بود.

هووفی کشید و برگشت پیش لاکرش، یه تیشرت از توی ساکش بیرون کشید و با اکراه تنش کرد.

الان اصلا حوصله نداشت...

فکر کردن به مسابقات جهانی عصبیش کرده بود...

توان کل کل با هیچکس رو نداشت.

مخصوصاً که تحمل اون سر مربی کلی انرژی بر بود.

هرچقدر که مربی سونگ خوب بود، اون سر مربی مزخرف بود...

به اجبار سمت دفترش راه افتاد.

•°•°•°•

" تق، تق "

بدون اینکه منتظر اجازه بشه وارد اتاق شد.

سر مربیش داشت تلفن حرف میزد پس همون جا به در تکیه داد تا تلفنش تموم بشه.

بعد از چند دقیقه که دیگه داشت از پر حرفی های اون ایم خرفت کفری میشد بالاخره اون تماس قطع شد.

" کارم داشتین آقای ایم! "

جملش کاملا خبری بود

ایم به خیره سری بکهیون پوزخندی زد "بشین"

بکهیون خودش رو روی مبل چرم و سفتی که توی اتاق بود ول کرد و پاش رو روی هم انداخت و دست به سینه شد.

بک و سرمربیشون رابطه خوبی با هم نداشتن؛ چون هروقت بکهیون از آدمی خوشش نیاد از هر شرایطی برای خیت کردنش استفاده میکرد.

هرچند جوری نبود که همینجوری از یارو بدش بیاد، حتما یه رفتاری ازش میدی که اون فرد جلوی چشمش خراب میشد.

سرمربی ایم هم جزو این دسته از آدم ها بود...

و خب طبیعی بود که بک باهاش مشکل داشته باشه.

متقابلا سرمربی هم از بک خوشش نمیومد اما کاری هم از دستش بر نمیومد چون باشگاه حاظر نبود ستاره تیمش رو از گروه بیرون بنداره و اگر مجبور مشید بین این دو، یکی رو بیرون کنه صددرصد اون فرد سرمربی بود.

ایم هم خوب این رو میدونست پس سعی میکرد کار رو به جایی نکشونه که مجبور بشه استعفا بده.

سر مربی بعد از نشستن پشت میزش همون‌طور که با خودکار توی دستش بازی میکرد شروع به حرف زدن کرد.

"نیم ساعت پیش فدراسیون راجب مسابقات جهانی نامه زده"

بک اخمی کرد و منتظر شد تا ادامه بده.

"و بخش نامه راجب مسابقات رو گفتن"

با حرفش بک کمی از حالت تدافعی خودش خارج و به جلو خم شد.

"خب؟"

"امسال بر خلاف سال های قبل فدراسیون تصمیم گرفته که از هر دو گروه شیش نفر رو انتخاب کنه تا برای مسابقات برن"


پایان قسمت اول

ادامه دارد...




خب بازم سلام!!!

امیدوارم که از این قسمت خوشتون امده باشه و باعث بشه که بقیه قسمت ها رو هم بخونید... 😍

حرفایی که اول زدم یه تند بود، میدونم... 🙄🙄

ولی خب لازم بود.

حالا لطفا نظر بدید این برای ما خیلی مهمه و بهمون امید میده مخصوصا من که اولین فیکم هست (فیکی که اپ میکنم)

ممنون که نظر میدید. ❤❤

نارنج

Continua a leggere

Ti piacerà anche

29.7K 6.9K 48
✴️Wake up and save me✴️ "بیدارشو و نجاتم بده" نویسند : boom✨ ژانر : رومنس، درام، اسمات، انگست، رازآلود، جنائی... کاپل ها : چانبک(اصلی)، کایبک، کایسو،...
316K 9.5K 101
Daphne Bridgerton might have been the 1813 debutant diamond, but she wasn't the only miss to stand out that season. Behind her was a close second, he...
599K 9.3K 87
A text story set place in the golden trio era! You are the it girl of Slytherin, the glue holding your deranged friend group together, the girl no...
143K 3.4K 9
(yaoi)fic 3-somes ဒီficေလးက၃ေယာက္shipမွာပါchanyeol.D.O.Kai.ပါ။တစ္ေယာက္မွvillainမဟုတ္ပါ။၃ေယာက္လုံးyaoi ficဆိုေတာ့ႀကမ္းမွာပါ။စိတ္မခိုင္ရင္မဖတ္ပါနဲ႔။...