ugly fan and hot fucker

By MAYA0247

299K 54.7K 8.8K

name:ugly fan and hot fucker couple:chanbeak Gener:🍓اسمات🔞،خشن،عاشقانه،فلاف writet: maya^^ وضعیت:کامل شده⁦☑... More

ugly fan and hot fucker prt 1
ugly fan and hot fucker.prt2
ugly fan and hot fucker_3
ugly fan and hot Fucker 4
ugly fan and hot fucker_5
ugly fan and hot Fucker_prt6
ugly fan and hot Fucker 7
ugly fan and hot fucker8
ugly fan and hot fucker9
ugly fan and hot fucker 10
ugly fan and hot fucker 11
ugly fan & hot fucker 13
ugly fan and hot fucker 14
ugly fan and hot fucker-15
ugly fan and hot fucker prt16
ugly fan and hot fucker.prt17
ugly fan and hot fucker.prt18
ugly fan and hot fucker.prt19
ugly fan and hot fucker.20
ugly fan & hot fucker.prt21
ugly fan&hot fucker.prt22
ugly fan & hot Fucker.prt23
ugly fan & hot Fucker.prt24
UGLY FAN & HOT FICKER.prt25
ugly fan and hot fucker.prt26
ugly fan and Hot fucker.prt27
ugly Fan And Hot fucker.28
❌اطلاعیه❌
ugly Fan and Hot Fucker.prt29
ugly fan and Hot Fucker.prt30
Ugly Fan&Hot Fucker.prt31
ugly fan and hot Fucker.prt32
Ugly Fan & Hot Fucker.prt 33
ugly Fan&Hot Fucker.34
ugly fan & hot fucker.prt 35
ugly Fan and Hot fucker.prt36
ugly fan & hot fucker.prt 37
ugly fan & hot fucker.prt38
ugly fan & Hot fucker.prt 39
ugly fan prt40
ugly fan and hot fucker.prt41
ugly fan & Hot Fucker prt 42
ugly fan and hot fucker.prt43
ugly fan and hot fucker prt 44
ugly fan and hot fucker 45
UGLY FAN AND HOT FUCKER prt46
ugly fan and hot fucker.prt47
ugly fan and hot fucker.prt48
ugly fan and hot fucker.prt 49
ugly fan and hot Fucker.prt50
♡Final part♡

ugly fan and hot fucker 12

5.6K 999 63
By MAYA0247


                         "ریل پی سی وای"

تند تند لباساش رو عوض کرد..چانیول با زور از اتاقش تقریبا پرتش کرده بود بیرون وگرنه بکهیون چطور میتونست از جاش تکون بخوره؟
لبش بدجور درد میکرد و بدون اینکه به آینه نگاه کنه میتونست حدس بزنه که کبود شده!
موهاش رو مرتب کرد و خواست از اتاق گریم خارج بشه که چانیول داخل شد!
دیدن چهره سرد و بی تفاوتش باعث شد گونه های فن بوی بیچاره تا گوشاش سرخ بشن و سرش رو بندازه پایین!
اگه الان چانیول از کار اخراجشم میکرد جای تعجب نداشت چون کدوم آیدلی رانندش رو میبوسید که اونا دومیش باشن!
وقتی چانیول روبه روش ایستاد پاهاش رو تو هم جمع کرد و فشار انگشتای کشیده دستش رو به دو طرف پیراهنش بیشتر کرد!
مرد بزرگتر تا جایی که تونست به بکهیون نزدیک شد و وقتی سرش رو پایین آورد و لباش رو دم گوش پسر کوچکتر گذاشت متوجه لرزش اون بچه زیر چنگالاش شد!
بکهیون درست مثل یه عروسک ظریف و شکستنی تو چنگالای بی رحم چانیول بود و فقط خدا میدونست اون آیدل چقدر از این شرایط احساس رضایت میکرد!
_بهتره همه چیز رو فراموش کنی آقای بیون!
متوجه جا به جا شدن سیبک گلوی بکهیون شد و وقتی نگاهش رو به صورت پسر بیچاره که هر لحظه دلش میخواست زمین باز بشه و بره توش رسوند و تلاقی نگاهشون باعث شد حتی توی چشماش هم تپش قلبش رو احساس کنه!
چانیول پوزخندی زد و تو جاش صاف ایستاد!
کلاه هودی بکهیون رو انداخت رو سرش و با لحنی که تمسخر آمیز بود گفت
_اینطور گوشای قرمزت زیاد به چشم نمیاد...بکهیونی که لنز میذاشت و ماسک میزد با بکهیونی که دم به ثانیه سرخ میشه خیلی فرق دارن!
بکهیون لبش رو زبون زد و سعی کرد حرفی برای زدن پیدا کنه که با حرف دیگه ای از چانیول لپاش دیگه توانایی سرخ شدن بیشتر نداشت
_میخوای رژلب بزن...لبات کبود شده ممکن خانوادت بهت شک کنن!
_نه..خو..خوبه!
چانیول سری تکون داد و کنار کشید
_حالا میتونی بری خونتون بچه جون!
واقعا انتظار نداشت چشم غوره ای از از جانب بکهیون بهش حواله بشه!
پسر کوچکتر مثل جت از کنار مرد بزرگتر رد شد جوری که اون آدم برای لحظه ای شک کرد که اصلا تا چند دقیقه پیش آدمی اون اطراف بوده یا نه!
از خونه خارج شد و بعد از زدن آسانسور منتظر شد که بیاد و در لحظه ذهنش به همه جا داشت سرک میکشید!
چانیول بهش گفته بود که همه چیز رو فراموش کنه اما واقعا دلش میخواست فقط برسه خونه و خودش رو بغل کنه و تو افکارش غرق بشه!
چانیول...پارک چانیول...ریل پی سی وای...کسی که بکهیون فقط میتونست زیر پستاش حرف بزنه اون رو بوسیده بود...بهش درد داده بود...بهش فهمونده بود که تو رابطه خشونت غیر قابل کنترلی داره!
اون مرد همونی بود که پسر کوچکتر تو رویاهاش هر روز باهاش زندگی میکرد؟
داخل آسانسور شد و انگار که پاهاش توانایی نگه داشتن وزنش رو نداشته باشن تو جاش نشست و با گونه های قرمزش به تصویر خودش رو دیوار شیشه ای آسانسور خیره شد!
مثل یه احمق به نظر میرسید...باید از چانیول به هزاران دلیل بدش میومداما احساساتش نسبت به قبل عمیق تر شده بود و میتونست این رو بفهمه!
چانیول لبخندای قشنگی داشت...با اینکه بیشتر اوقات سرد و بی حس بود ولی با نگاهش میتونست قلب بکهیون رو به تپش دربیاره!
میتونست بدون گرفتن دستای چانیول تصور کنه که چقدر دستاشون کنار هم خوشگلن!
با توقف آسانسور ازش خارج شد...دنیا یه طور دیگه به نظر میرسید و انگار همه چی داشت برعکس حرکت میکرد!
دوست داشت مسیری که طی کرده رو برگرده...در خونه آیدلش رو تند تند بزنه، احیانا چانیول با تعجب درو براش باز میکرد!
خودش رو مینداخت بغلش و جوری بهش میچسبید که مرد بزرگتر نتونه تکون بخوره...بهش میگفت که دوستش داره... بهش میگفت با اینکه زشتم ولی هزار برابر  زیبایی های دنیا زیباتر دوست دارم...بهش میگفت هیچ‌وقت به لباش رژلب نمیزنه چون اون بکهیونه!
کسی که میتونه جای زخمای چانیول رو ببوسه...کسی که وقتی آیدلش دستای دوست دخترش رو میگرفت و دم به ثانیه عکساشون رو تو صفحه شخصیش میذاشت بکهیون فقط با چشمای اشکی براش مینوشت"من حمایتت میکنم چانیولا"!
بکهیون میتونست منتظر بمونه تا وقتی که آیدلش کنسرت بذاره و اخبارش رو بخونه...میتونست تا آخر عمرش به خاطر لایو هایی که از آیدلش از دست داده حسرت بخوره!
اگه اسم این حس قشنگش عشق نبود...هوس بود؟
یعنی اگه بقیه طرفداراش هم این وجهه آیدلشون رو میدیدن باز اینطور قلبشون پر میزد؟
بکهیون حس میکرد تو زندگی قبلیش به این عشق قول داده که همیشه ابدیتش رو حفظ کنه!
دستی به چشمای اشکیش کشید...نمیتونست تلاشی کنه اون فقط یه فن بوی زشت و یه راننده ساده بود!
بر عکس روحش که التماسش رو میکرد و سعی میکرد به سمت آسانسور خودش رو بکشونه،جسمش رو از ساختمان خارج کرد و وقتی به خودش اومد که داخل ماشین شرکت نشسته بود و داشت به سمت کمپانی حرکت میکرد

______________

با حرص چنگی بین موهاش زد اگه اون راننده احمق رازش رو پیش کسی میگفت چی؟
دقیقا نمیدونست به کدامین دلیل تخماتیکی به  بیون بکهیون اعتماد کرده بود...شاید به خاطر نگاه بی گناهش بود!
ولی خیلی عجیب بود که حتی بعد از فهمیدن این قضیه حتی رفتارش رو عوض نکرده بود...حتی گریه نکرده بود و جوری جلوش سرخ و سفید شده بود که چانیول با یادآوری چهرش میتونست تا ساعت ها بخنده!
آدمای احمق همیشه حالش رو بهم میزدن...بکهیون هم یه احمق بود که از شانس بدش تونسته بود بیشتر از یه فن به چانیول نزدیک بشه!
خودش رو روی تختش انداخت، گوشیش رو برداشت و به کریس زنگ زد
_چیه؟...قرنطینه خوش میگذره آقای پارک؟
چانیول بدون اهمیت به حرف منیجرش گفت
_اوضاع چطوره؟
کریس با لحن پر نشاطی تن صداش رو بالاتر برد
_اون مسئله سوتین و شورت داره جمع و جور میشه...نگران نباش پسر!
چانیول چرخی به چشماش داد...واقعا چقدر هم نگران بود!
_اوکی...پس فعلا!
و بعد بدون اینکه منتظر جوابی از کریس بمونه تماسش رو قطع کرد و روی تختش غلتی زد!
صدای مشاور تو گوشش پیچید"تا حالا قبل رابطه با کسی ارتباط عاطفی داشتی؟"
منظور اون مرد احمق عشق بود؟...نکنه دراما زیاد میدیده؟
به سقف خیره شد و فقط زمانی که صدای پیامک گوشیش بلند شد گوشیش رو برداشت و با دیدن پیامی که براش روی اسکرین گوشیش اومده بود ابروهاش بالا پرید
_آقای پارک تا هفته بعد به من مرخصی دادن چون شما این مدت کاری ندارید ولی اگه مسئله ای براتون پیش اومد بهم مسیج بدید!
چشماش رو بست و جوابی نداد و فقط گوشیش رو کنارش انداخت...طعم توت فرنگی رژلب اون فن بوی لکنتی هنوز لای دندونش بود!

_________________

تو تاریک ترین نقطه اتاقش نشسته بود و زانوهاش رو بغل کرده بود، لب دردمندش رو زبون زد و دستی به چشمای خیسش کشید...واقعا خودش رو درک نمیکرد که چرا اینهمه لوس شده بود!
برخلاف پیامی که بی شباهت به پیام مادر فولادزره نبود کلی دلش میخواست غر بزنه!
حس زنی رو داشت که شوهرش بعد سکس شلوارش رو بالا کشیده بود و تنها توی تخت ولش کرده بود!
دستش رو تو موهاش فرو کرد و با یادآوری چشمای بسته چانیول و بوسه پر از حرصش دستش تو موهاش مشت شد...درست دو ساعت بود که داشت به این فکر میکرد!
_ذهنت رو خالی کن بکهیون!
سر خودش غر غر کرد و وقتی موهاش رو رها کرد با چهره ای که اگه ولش میکردی همونجا پاهاش رو دراز میکرد و دهنش رو اندازه غار باز میکرد و زار میزد به خرس تدیش خیره شد
_من چیکار کنم تدی...قلبم خیلی داره تند میزنه!
صداش از شدت بغض میلرزید و تو اون حالت که موهاش تو هوا بود و تنها برق اشک تو چشماش اتاق رو گرفته بود انقدر کوچولو و چلوندنی به نظر میرسید که اگه تدی روح داشت به سمتش میرفت و محکم بغلش میکرد!
واقعا سخت بود...اینکه چانیول فقط برای اینکه خشونتش رو نشون بده بوسیده بودتش مهم نبود ولی این مسئله که داشت مثل احمقا دنبال احساسی تو اون بوسه میگشت حالش رو بهم میزد!
با روشن شدن یهویی برق اتاقش چشماش جمع شد و غرولند کرد
_خاموش کن مگه...
_خودت غذا کوفت نمیکنی به جهنم...پاشو تن لشت رو جمع کن و  غذای بابات رو ببر!
با شنیدن صدای مادرش لباش خط شدن و در حالی که سعی داشت موهاش رو روی چشماش بریزه از جاش بلند شد
_چشم اوما!
واقعا امیدوار بود که مادرش متوجه پف غیر عادی چشماش نشده باشه و البته که بکهیون واقعا احمق بود که فکر میکرد اون زن اهمیت میده چون مادرش فقط زیر لب چهره زشت و بدن بدون عضله و ریزه میزش رو فحش داد و از اتاق خارج شد!
هیچ‌وقت ناراحت نمیشد وقتی مادرش اینطور میگفت ولی الان خیلی یهویی حس کرد قلبش درد گرفت...جلوی آینه رفت و به خودش خیره شد!
چانیول از بوسیدنش احساس چندش بودن نکرده بود؟...خب اون کسیه که از نظر بقیه خیلی زشت و احمقه!
با زنگ خوردن گوشیش نگاهش رو از انعکاس تصویر خودش جدا کرد و به سمت گوشیش رفت و از روی تختش بهش چنگ زد
_بله؟
بدون اینکه به شماره دقت کنه جواب داد و وقتی صدای فرد پشت خط رو شنید پاهاش ضعف رفت و خیلی یهویی رو زمین افتاد
_بکهیون...این یه هفته کاری باهات ندارم میتونی به خوبی از استراحتت لذت ببری!
انگشتای ظریفش به پارچه شلوارش چنگی زدن و سعی کرد کلمات رو پیدا کنه ولی چیزی جز یه" باشه " خشک و خالی نگفت!
_باشه پس کاری نداری!
لحن بی حوصله مرد پشت خط باعث شد نگاهش کدر بشه
_من الان دارم میرم بیرون!
خودشم نمیدونست به کدامین دلیل تخمی کاری که میخواست انجام بده رو به چانیول گفته بود...نکنه فکر میکرد آیدلش اهمیت میداد؟
_خب؟
چانیول پرسید و باعث شد چشماش گرد بشه...خب که چی واقعا?
برای پیدا کردن کلمات چرخی به چشماش داد و تند تند حرفاش رو پشت سر هم ردیف کرد
_آخه..آخه جایی که میخوام برم به خونه شما نزدیک اگه چیزی لازم دارید بگید براتون بخرم
واقعا انتظار داشت چانیول یه جواب منفی قاطع بهش بده نه اینکه کمی فکر کنه و بعد با پرروییت تمام بگه
_اتفاقا قوطی قرصام تموم شده...الان عکسش رو برات میفرستم!
_ها؟
پسر پخش شده رو زمین هاج و واج شده بود...آخرین چیزی که میخواست دیدن دوباره آیدلش بود و باز گند زده بود!
دقیقا نفهمید چطور لباساش رو عوض کرد...فقط سعی میکرد به چیزی فکر نکنه و فقط کارش رو انجام بده!
طرف غذای پدرش رو توی سبد جلو دوچرخش گذاشت و کلاه کاپشن بادی بزرگش رو روی سرش کشید...شبا هوا سردتر میشد و بکهیون تنها چیزی که تو این شرایط کم داشت مریض شدن بود!
خب پدر و مادرش در برابر مریضی یه شعار داشتن و اونم این بود" انقدر استراحت کن تا خوب بشی"
پس یعنی اگه سرما میخورد خبری از دکتر رفتن نبود و انقدر باید جون میداد تا در آخر خود ویروس از مقاومت و خساست خانواده بیون تخماش بهم میچسبید و فرار میکرد!
_بکهیون؟
با شنیدن اسم خودش به پشت سرش نگاه کرد و با دیدن همسایه ای  که دیشب باهاش آشنا شده بود لبخند گرمی زد
_سلام سهون شی...داری جایی میری؟
آخر حرفش رو وقتی زد که کت و شلوار اتو کشیده ای رو تو هیکل برازنده سهون دید، هر چند که اون کت و شلوار انگار متعلق به جد خانوادگیشون بود چون بدجوری تو تنش زار میزد!
سهون لبخند متقابلی زد
_دیدن پدر و مادرم!
_آهان!
بکهیون از لای دهن نیمه بازش گفت و وقتی سهون کمی بهش نزدیک تر شد ناخودآگاه فشار دستش به فرمونای دوچرخش رو بیشتر کرد
_تو داری کجا میری؟
_برای پدرم غذا میبرم!
بکهیون انگار که یادش افتاده باشه با چشمای گرد شده گفت و باعث شد سهون با دیدن حالت صورتش بخنده!
_پدرت تو ساختمان پدر و مادر من نگهبانه!
مرد بزرگتر حین اینکه از کنارش رد میشد گفت و چشمای بکهیون گرد شد
_واقعا؟
سهون که تا اون لحظه چند قدمی ازش دور شده بود به سمتش برگشت و سری تکون داد
_آره...میخوای با هم بریم؟
خب شاید به تنهایی بیشتر نیاز داشت ولی اون لعنتی هم زیادی جذاب بود!
شاید واسه همین سریع ظرف غذاش رو بغل کرد و به پاهاش قدرت داد!
واقعا انقدر هول کرده بود که به این مسئله "چطور باید برگردم؟" حتی فکرم نکرد!
هر چند میتونست توی چند ساعت آینده چهره دوچرخش رو تجسم کنه که چطور با نیشخند بهش که شونه به شونه سهون در حال راه رفتن بود خیره شده و داد میزنه
"وقتی کونت پاره شد بهت میفهمونم که نباید منو اینطور رها میکردی و میرفتی"

_________________________

پارت بعد سوووو سوییته عنجلا😻🙈
ووت و نظر فراموش نشه*-*

Continue Reading

You'll Also Like

2.2M 115K 64
↳ ❝ [ INSANITY ] ❞ ━ yandere alastor x fem! reader ┕ 𝐈𝐧 𝐰𝐡𝐢𝐜𝐡, (y/n) dies and for some strange reason, reincarnates as a ...
1.1M 44.3K 51
Being a single dad is difficult. Being a Formula 1 driver is also tricky. Charles Leclerc is living both situations and it's hard, especially since h...
687 92 11
هری استایلز ، یه گارسون ساده توی یه کافه ی معمولیه و اتفاقی با یکی از بزرگترین مافیاها درگیر میشه و خودش رو توی دردسر میندازه ! ویلیام تاملینسون ، ما...
1M 54.6K 35
It's the 2nd season of " My Heaven's Flower " The most thrilling love triangle story in which Mohammad Abdullah ( Jeon Junghoon's ) daughter Mishel...