Just a little bit of your hea...

By Yas_stylik

14.3K 2.1K 3.4K

(Persian Translation) زین مالیك یه راك استار خیلی مشهوره. اون صدای یه فرشته رو داره که هر آدمی براش ضعف میکنه... More

Prologue
Chapter 1
Chapter 2
Chapter 4
Chapter 5
Chapter 6
Chapter 7
Chapter 8
Chapter 9
Chapter 10
Chapter 11
Chapter 12
Chapter 13
Chapter 14
Chapter 15
Chapter 16
Chapter 17
Chapter 18
Chapter 19
Chapter 20
بخونید لطفا
Chapter 21

Chapter 3

688 112 134
By Yas_stylik

قبل ازینکه زین بتونه واکنشی نشون بده، روی زمین افتاده، توسط یه دختر مورد حمله قرار گرفته!

نگهبانا تازه به خودشون اومدن و به سمت زین رفتن، بقیه فن ها هم همینطور. نایل شوک زده شده. اون دختری که سمت زین دویده بود رو ندید. زین الان توسط فن ها احاطه شده و نگهبانا تلاش میکنن که فن هارو یکی یکی به عقب بکشونن.

نایل هم توی جمعیته و دنبال زین میگرده "زین !زین!" نایل اونو صدا زد ولی جیغ فن ها نذاشت که صداش بهش برسه. وقتی نایل به زین رسید، چشماش گشاد شدن، زین رفته بود. اون روی زمین نیست، و جمعیت دستپاچه و مضطرب شدن. نایل به محوطه نگاهی انداخت، دنبال زین میگشت. نایل به اتاق لباس ها رفت ولی زین اونجا نبود. نایل دوید و به صحنه برگشت، همه مضطربن.

زین رفته!

___________

جما منتظره که هری برگرده.

شکمش قار و قور کرد. "کجایی هری؟ من گشنمه" جما گفت و روی صندلی نزدیک پنجره مغازه نشست. اون با گوشیش ور رفت تا حوصلش سر نره. اون داشت چنتا ویدیوی خنده‌دار تماشا میکرد که در باز شد. جما گفت: "متاسفم. ما تعطیل کردیم" اون فردی که وارد شده بود جما رو گرفت و روی دهنشو با دستش پوشوند.

اون جما رو از کنار پنجره به گوشه‌ی مغازه برد‌‌، جایی که هیچکس نمیتونه ببینه.

قلب جما تند تند میتپه، این یه دزده؟! جما چشماشو بست ولی اون فرد هیچکاری نکرد. اونا فقط گوشه‌ی مغازه ایستادن. جما در آستانه‌ی گریه کردنه "جما باور نمیکنی چه اتفاقی افتاد---" جما یه صدای خفه از خودش در اورد وقتی هری‌و دید. هری جعبه پیتزا رو انداخت وقتی دید جما توسط یه مرد گرفته شده! "هی!" هری داد زد و مرد با اون چشم ها به هری خیره شد، اون چشما رو قبلا دیده "اگه پول میخوای، من دارم. فقط بزار خواهرم بره" هری با آرامش گفت، اروم بهشون نزدیک شد. "اونا رفتن؟" مرد گفت و اون لهجه داره؟ یه لهجه غلیظ؟ "ها؟ رفتن؟" هری گفت. مرد دزدکی به بیرون پنجره نگاه کرد تا ببینه کسی اونجا هست.

اون اروم جما رو ول کرد و دید که هیج دختر جیغ جیغویی اون بیرون نیست.

جما رفت و پشت هری قایم شد و هری اونو پوشش داد. "من بهت پول میدم. فقط لطفا تنهامون بزار" هری گفت و به مرد نگاه کرد. چشمای مرد روی خواهر و برادر ثابت موند "من به پول شما احتیاجی ندارم" مرد گفت و جما بهش خیره شد، وایسا، اون چشمای فندقی و اون صورت خوش تراش بی‌نقص. "زین؟" جما با یه لحن ملایم پرسید و مرد بهش نگاه کرد. "اوه خدای من! تو زین مالیکی!" جما میخواست بپره. این زین مالیکه، راک استار مشهور!

هری به زین نگاه کرد "زین؟" هری بلند گفت و زین ساکت‌شون کرد. "ساکت باشین!" زین زیرلب گفت و جما کاملا هیجان زده‌س. اون موبایلشو گرفت و وارد دوربین شد. "هی! موبایل نه!" زین گفت و به جما نزدیک شد اما هری جلوی جما ایستاد "بهش دست نزن!" هری با لحن خشدارش گفت و زین عقب رفت. زین دوباره به گوشه‌ی مغازه رفت "میشه لطفا کرکره های مغازتون رو پایین بکشین؟ من نمیخوام که دیده شم" زین با یه نگاه ملتسمانه گفت و هری برای یه لحظه بهش خیره شد. هری حرکت نکرد ولی جما کرد. اون کرکره های مغازه رو پایین کشید و در رو قفل کرد‌.

جما لبخند زد وقتی هری اونو به خودش نزدیک تر کرد. "تو اینجا چیکار میکنی؟" جما با یه برقی توی چشماش پرسید. زین با چشماش به اطراف نگاه کرد، اینجا یه نونوایی‌عه.

زین به اینجا اومده بود تا از دست فن های جیغ جیغوش فرار کنه. بعد ازینکه دختر بهش حمله کرد، زین یه راهی پیدا کرد تا از چنگ فن هاش فرار کنه. اون به بک استیج رفته بود و از اونجا راهی پیدا کرد تا فرار کنه. اون میخواست به اتاق لباساش بره ولی این غیرممکن بود چون نگهبان ها نتونستن جمعیتو کنترل کنن و فن ها از قبل جلوی اتاق لباس ها ایستاده بودن. پس اون راهی به جز رفتن به بیرون نداشت.

توی راه هم یبار با فن ها روبرو شد اما سریع فرار کرد. اولین دری که دید و توش خالیه این مغازه‌س--- مغازه‌ی هری‌.

اینطوری شد که اون از دِر استریت سر در اورد. "تعجبی نداره که دخترهای جیغ جیغو توی مسیرم بودن" هری گفت و به زین نگاه کرد و گاد، اون زیباست، واقعا زیباست. انقدر خوشگله که حتی بهش نمیاد انسان باشه‌. "سلام! من جما هستم و این برادرم هری‌عه‌." جما به زین لبخند زد‌. "ما استایلز هستیم‌" اون اضافه کرد و زین لبخند کوچیکی زد. "اوه خدای من! قلب بیچاره‌ی من!" جما با هیجان گفت. اون نمیتونه باور کنه! اون داره زین مالیک‌و از نزدیک میبینه. "متاسفم که مزاحم شدم من فقط به یه جا برای مخفی شدم نیاز دارم" زین با لهجه غلیظش گفت. "تو میتونی اینجا بمونی زین!" جما گفت و به سمت زین رفت.

هری دیگه نتونست خواهرشو نگه داره وقتی جما به زین نزدیک شد. "اینجا بشین. ما میخوایم شام بخوریم‌." جما با لبخند گشادی با زین حرف میزنه‌. و حالا که حرف شام شد، هری به جعبه پیتزا که روی زمین بود نگاه کرد. "اوه عزیزم پیتزای ما حاضره" جما گفت "در واقع بهتره من برم---" زین نتونست جمله‌شو تموم کنه چون همون لحظه شکمش قار و قور کرد. جما و هری هردو به زین نگاه کردن. جما با یه لبخند بچگانه و هری، اون فقط پوکر فیسه‌. زین به زمین خیره شد، یکم خجالت کشیده "متاسفم" اون زمزمه کرد "نه اشکالی نداره! زود باش، بیا توی خونمون شام بخوریم!" جما با هیجان گفت و بلند شد. دست زین‌و گرفت و هلش داد. "صبر کن من نمیتونم--- فن ها منو میبینن" زین یجورایی داد زد وقتی جما بیشتر هلش داد‌. "خونه‌ی ما دقیقا بالای مغازه‌ست و من مطمئنم تنها فنِ تو برای امشب منم!" جما با هیجان و جیغ گفت و زین‌و بالای پله ها برد.

"جما! صبر کن! ما نمیتونیم!" هری داد زد ولی اون بهش گوش نداد و توی آشپزخانه ناپدید شد و با زین به سمت خونشون رفت. هری آه عمیقی کشید. اون الان هیج انتخابی نداره، داره؟ اون به جعبه پیتزا نگاه کرد و بازش کرد. پیتزاها هنوز سالمن. هری در جعبه رو بست و به سمت خونشون رفت.

وقتی هری در جلویی خونه‌شونو باز کرد، جما رو دید که مشغول سوال پیچ کردن زینه. اون دستپاچه شده، هی سوال میپرسه، از زین میپرسه نوشیدنی میخواد یا نه. هری میخواد بخنده، اون تاحالا جما رو تا این حد دستپاچه ندیده بود. بعد از دید زدنِ جما، نگاهش روی زین ثابت موند.

اون واقعا زیباست. ابرو های کلفتی(پرپشت) داره که به چشمای فندقی و مژه های بلندش میان. یه استخوان گونه بی‌نقص و اون خط فک--- اون باید یه مدل باشه. هری به لباش نگاه کرد، خیلی صورتی و خیلی گوشتی( عای خدا😭). هری دوباره به چشماش نگاه کرد و متوجه شد که اون داره با التماس بهش نگاه میکنه، و داره ازش کمک میخواد تا جما رو متوقف کنه.

هری گلوشو صاف کرد و به سمت میز غذا خوری رفت و جعبه پیتزا رو روی اون گذاشت. جما خیلی سریعه. بشقاب ها و بقیه ظروف از قبل روی میز چیده شدن. "اوه جما؟" هری گفت و جما به عقب برگشت و به هری نگاه کرد "چیه؟" جما با لبخند گفت. "انقد زین‌و معذب نکن. اون مهمون ماست." هری گفت و جما اخم کرد و به زین نگاه کرد که الان بین اشپزخونه و محوطه غذاخوری‌شون ایستاده.

جما لبخند زد و به زین نزدیک شد "متاسفم! من فقط هیجان زده شدم که تورو دیدم. این اولین باریه که یه سلبریتی رو میبینم!" جما گفت. زین به پشت گردنش دست کشید و به جما لبخند زد "اشکالی نداره" زین با مهربونی گفت‌. "زود باشین، بیاین شام بخوریم" و به یه صندلی برای زین اشاره کرد. زین سرشو تکون داد و روی همون صندلی‌ای که هری اشاره کرده بود نشست‌. جما با هیجان به سمت زین رفت که هری متوقفش کرد "تو روبروی من میشینی" هری گفت و جما رو به سمت صندلی‌ای که روبروی صندلی خودش بود هل داد. صندلی و بیرون کشید و بزور جما رو روی اون نشوند. و بعد هری رفت و روی صندلی کنار زین نشست. جما بهش چشم غره رفت. "تو یه سَر خری"(داره میگه بر خرمگس معرکه لعنت😂). جما گفت و هری نیشخند زد، ازین کار لذت میبره.

هری بشقاب زین و گرفت و یه اسلایس پیتزا توش گذاشت و بعد بشقابو بهش داد. "ممنونم" زین با خجالت گفت و هری لبخند زد و چال گونه هاشو به نمایش گذاشت و برای یه لحظه، نفس زین بند اومد. هری لبخند خیلی زیبایی داره. زین الان نمیتونه ازش چشم برداره. هری بعد یه اسلایس پیتزا توی بشقاب جما گذاشت و بعد یدونه واس خودش. زین هر حرکت هری‌و دنبال میکنه. اون واقعا شیفته‌ش شده. هری نگاه خیره زینو روی خودش حس کرد. پس با ابروهای بالا رفته به زین نگاه کرد. "اوه بله؟" هری پرسید و گوش‌های زین سرخ شدن و نگاهشو برگردوند، حتی چشماشم خوشگلن. زین گلوشو صاف کرد و روی بشقابش تمرکز کرد. "هیچی" زین با زمزمه گفت.

اونا توی سکوت غذا خوردن‌.

همونطور که زین داره ساکت غذا میخوره، هری و جما نگاه هایی رد و بدل میکنن. اون یجورایی داره خویشتن داری میکنه مثل همه وقتایی که با ادمای جدید اشنا میشه.

جما سرفه کرد و به زین لبخند زد "خب زین! چه چیزی تورو به ارتفاعات چشم انداز کشونده؟" جما پرسید و زین سرشو بالا اورد و به جما نگاه کرد. "خب برای امور خیریه و پروموی آلبومم" زین جواب داد. هری به زین نگاه کرد "چطوری از مغازه‌ی ما سر در اوردی؟" هری پرسید. "داشتم از دست فن هام فرار میکردم که مغازه‌ی شما رو دیدم و فک کردم بهترین جا واس مخفی شدنه" هری ابروشو بالا برد، دلش میخواست بخنده. مثل یه دلیل ساختگی می‌مونه. "بعد از شام تو باید به محل اجرات برگردی. مردم حتما دارن دنبالت میگردن" (رسما داره طفلی و از خونه بیرون میکنه😐) هری گفت و دوباره مشغول خوردن پیتزاش شد. "زین میتونه یکم بمونه؟ مثلا، میتونه شب رو اینجا بمونه." جما گفت و یه لبخند دندونی زد. هری بهش چشم غره رفت "اونطوری به من چشم غره نرو هرولد، من هنوزم خواهر بزرگترتم" جما با یه لحن جدی گفت و زین شوک زده شد.

جما از هری بزرگتره؟

ولی رفتار هری بزرگونه تر بود. "متاسفم" هری زیر لب گفت. "با این حال، اون نمیتونه اینجا بمونه. مردم ممکنه فکر کنن ما اونو دزدیدیم." هری اضافه کرد.

جما به زین نگاه کرد "به هرحال، این به نظر زین بستگی داره!" جما گفت و چشمای زین گشاد شدن. "اگه بخواد بمونه خب خوش اومده، خونه خودشه. ولی اگه بخواد بره، میتونه بره" جما گفت و به هری و زین نگاه کرد. "خب نظرت چیه زین؟" جما نیشخند زد و هری چشماشو چرخوند.

زین میخواست بره ولی هنوزم راجع به فن ها نگران بود. اونا ممکنه ببیننش و دوباره بهش حمله کنن. "اوه، من به دستیارم زنگ میزنم" زین گفت، چرا زودتر به فکرش نرسید؟ نایل میتونست بیاد مغازه و اونو ببره. اون دنبال موبایلش گشت و وقتی پیدا کرد، اخماشو توهم کشید. "خب؟" جما پرسید. "موبایلم پوکیده"( ترکیده یا هرچی) زین با غرغر گفت. لبخند جما گشاد شد. "خوشحالم که اینجا می‌مونی! میتونی توی اتاق من بمونی!" جما با نیشخند گفت و چشمای هری گشاد شدن. به جما نگاه کرد "جما؟!"

"شوخی کردم! میتونی توی اتاق هری بمونی!"

"ببخشید؟" هری نفس نفس زنان گفت. "اینم یه جوک بزرگ دیگه بود! میتونی توی اتاق پدر و مادرمون بمونی" جما نخودی خندید و زین به خواهر و برادر نگاه کرد "اوه، نمیخوام فضولی کنم ولی پدر و مادرتون کجا هستن؟" زین با خجالت پرسید، هری و جما بهم نگاه کردن و چشمای سبز به چشمای زین خیره شدن "اونا مردن. خب، اول پدر و بعد مادر" جما جواب داد.
زین ناراحتی و توی چشمای هری دید‌. "اوه من متاسفم"

"اشکالی نداره، این قضیه مربوط به سال ها پیشه" هری گفت و بلند شد "تموم شدی؟" هری از زین پرسید، به بشقابش اشاره کرد و زین سرشو تکون داد. هری بشقاب های خالی‌شونو جمع کرد و به آشپزخونه رفت، چشمای زین اونو دنبال کرد "اون همیشه اینطوری میشه وقتی مردم راجع به پدر و مادرمون حرف میزنن. اون همیشه میگه خوبه ولی اینطور نیست." جما گفت و شونه بالا انداخت. زین برای یه لحظه به جما خیره شد و بعد دوباره به هری فکر کرد‌.

"خب، من اول میرم باشه؟ تختتو آماده میکنم!" جما بلند شد و دستاشو تکون داد. زین بهش لبخند زد. جما به اتاق پدر و مادرشون رفت که روبروی اتاق هری‌عه. بعد زین به هری خیره شد که داشت ظرفا رو میشست. زین داره فکر میکنه که چیکار باید بکنه، باید بره پیش هری؟ باید کمکش کنه؟

زین بلند شد و به سمت هری رفت.

گلوشو صاف کرد "کمک میخوای؟" زین پرسید، هری بهش خیره شد و لبخند زد. "نه من مشکلی ندارم، و یه سلبریتی مثل تو نباید ظرف‌ها رو بشوره" هری به شوخی گفت و به شستن بشقاب‌ها ادامه داد. زین به هری نزدیک تر شد و کف دستشو روی کانتر گذاشت. "من بابت پدر و مادرت متاسفم هری. من نمیخواستم فضولی کنم" زین لب پایینشو گاز گرفت. هری شستن ظرفا رو متوقف کرد و به زین خیره شد "و منم بهت گفتم اشکالی نداره، چون مربوط به گذشته‌س" هری لبخند کوچیکی زد و دوباره مشغول شستن ظرف ها شد. "من میدونم ما تازه آشنا شدیم، ولی تو میتونی درباره‌ش باهام حرف بزنی" زین گفت تا هری‌و راحت کنه ولی در عوض با این حرفش هری‌و آزار داد. "تو میتونی اینجا بمونی زین و خیلی خوش اومدی، ولی لازم نیس راجع به زندگی ما چیزی بدونی. مخصوصا زندگی من" هری گفت و یه حوله برداشت، دستاشو خشک کرد زین و توی آشپزخونه تنها گذاشت.

واو، مثل اینکه خوب پیش نرفت‌.

~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•

سلام
چطور بود؟ این پارتو دوس داشتین؟
رفتار هری با زین چطور بود؟😂

من قرار نبود انقد زود آپ کنم چون امتحان دارم(-_-) اما وقتی ستاره‌ای جونم ازم بخواد نمیتونم نه بگم💕 ولی الان دیگه میخوام برم استراحت😂

مرسی از همه‌ی اونایی که توی ترجمه این پارت بهم کمک کردن :)🧡

اگه خوشتون اومد ووت فراموش نشه :)
مرسی که میخونید💛

Continue Reading

You'll Also Like

128K 20.9K 60
کاپل: کوکمین . . . . ژانر : عاشقانه ، مثبت هجده ، امپرگ ، امگاورس ، درام ، خانوادگی ( اس*مات مثبت ???? داره ) #kookmin: #1 #jimin: #4 # امگاورس: #۱۰...
17.1K 2.3K 28
چی میشه اگه جیمین امگای باردار که تا حالا با کسیم نبوده از طرف الفاش هرزه خطاب شه و بعد یه شب جیمین از خونه الفا بزنه بیرون دردش بگیره و با یه الفا ا...
210K 30.9K 39
وضعیت عمارت کیم افتضاح بود. همه جا سکوت کر کننده ای جیغ میکشید و تنها کسی که این وسط با آرامش دمنوشش رو مزه میکرد تهیونگ بود و این رفتار خونسردانه اش...
29.9K 3.2K 19
جئون جونگکوک، رئیس زاده‌‌ایی که، لب‌هاشو به بوسه‌ی اون مردِ فقیر سپرد.. آیا این بوسه، برای شروعِ بازی کافی بود!.. آیا لغزیدن لب‌هاشون رویه هم، برای ب...