Daddy cool [L.S] - Mpreg

By k_sama

32.1K 4.8K 1.5K

"گوش کن،" هری محکم گفت، نشست روی تخت. "وسط حرفم نپر... اصن حرف نزن. گوش کن. من بهترینارو برای دخترام میخوام،... More

مقدمه
1
2
3
4
5
6
7
8
9
10
11
12
13
14
15
16
18
19
20
21
22
23
24

17

1K 179 25
By k_sama

این چپتر ناراحت کنندس اگه نمیخواین نخونین.

__________________
"بشین " لویی گفت, به هری نگاه کرد که داره خودشو با تمیز کردن آشپزخونه مشغول میکنه. به معنای واقعی کلمه داره کانتر رو میسابه و صورتش توهم رفته بخاطر ورم نوک انگشتاش. لویی بلند میشه و پارچه رو از دستش میگیره که باعث میشه لبشو جمع کنه. "زودباش هزا. بیا بریم پیش دخترا و یه فیلم ببینیم ها؟" هری سرشو تکون میده, به کانتر نیمه تمیز شدش نگاه میکنه و حتی بیشتر لبشو جمع میکنه.

لویی هری رو میبره سمت نشیمن, مینشونتش رو مبل و شقیقش رو میبوسه. "فقط تا وقت ملاقات استراحت کن, باشه؟ من دخترارو میگیرم " هری سرشو تکون میده و چشماشو میماله همونطور که لویی از پله ها میره بالا.

با کتی تو بغلش و امیلی پشت سرش برمیگرده. کتی رو پای لویی میشینه درحالیکه امیلی خودشو کنار هری ولو میکنه. لپهاش یه خورده قرمزن که باعث میشه هری اخم کنه. دستشو میزاره رو پیشونیش و میبینه که یخورده گرمه. "حالت خوبه لاولی؟" امیلی شونه بالا میندازه,  و هری میخواد یه چیزی بگه که لویی تلویزیونو روشن میکنه و دیگه ساکت میشن.

اونا سیندرلا تماشا میکنن (هری باهیچی به جز فروزن مشکلی نداره) و وقتی که تموم میشه دیگه وقتشه که دخترارو ببرن خونه آنه و برن دکتر. امیلی تو کل راه چهل و پنج دقیقه ای از همیشه ساکت تره و این هری رو نگران میکنه.

اونا دخترارو پیاده میکنن و تو سکوت میرن به دکتر هری. لویی متوجه ساکت بودن هری میشه و ابروهاش میرن توهم. "تو خوبی عزیزم؟" هری سرشو بلند میکنه و لبشو گاز میگیره,  سرشو تکون میده. لویی بهش یه نگاهی که "اره میدونم" میندازه چون میدونه که هری خوب نیست. " موضوع چیه؟ "

"دقت کردی که امیلی یکم عجیب شده بود؟ " هری آروم میپرسه و دستشو میبره رو شکمش. حالا یخورده گرد تر شده که اگه بهش نگاه کنی میفهمی حاملس. " گرمش بود و اصلا هم حرف نمیزد. نمیدونم فقط حس میکنم یه چیزیش شده. اون تقریبا هیچوقت مریض نمیشه. "

لویی اخم میکنه. "نمیدونم اچ. یخورده ساکت بنظر میرسید ولی این شاید بخاطر اینه که فقط حوصله نداشت . من باشم زیاد بهش فکر نمیکنم ها؟"

هری شونه هاشو بالامیندازه و آه میکشه. " نمیدونم شاید این فقط بصیرت مادریه" لویی لبخند میزنه وقتی هری خودشو مادر خطاب میکنه. میدونه که دخترا پاپا صداش میکنن اما تصور مادر بودن هری رو دوست داره. دلش با این فکر قنج میره و خودشم نمیدونه چرا. " فکر میکنم بیشتر از بی حوصله بودنه." لویی سرشو تکون میده, فکر میکنه که هری فقط بی دلیل نگرانه.

اونا میرسن به مطب دکتر و هری و لویی با نگه داشتن دست هم وارد میشن. اونا با پذیرش هماهنگ میکنن قبل اینکه برن تو اتاق انتظار بشینن. یه پرستار هری رو صدا میکنه و میبرتش تو اتاق. بهشون میگه که دکتر تا چند دقیقه دیگه میاد.

هری برخلاف همیشه ساکته وقتی که لویی درباره کارش حرف میزنه و اینکه فکر میکنه شاید به دستیار مدیر ترفیع پیدا کنه , اما نمیدونه , و میخواد که هری هرچه زودتر به مرخصی زایمان بره که هرچقدر دلش میخواد استراحت کنه. هری هیچ نظری نمیده تا اینکه لویی دستشو میگیره. "امیلی خوبه هزا"

"اگه نباشه چی" هری آه میکشه. " اگه واقعا مریض باشه چی؟ من فکر میکنم واقعا یه چیزیش هست لویی. اصن انگار دیگه خودش نیست. دیشب بدون داستان خوندن خوابید. "

" شاید فقط خسته بوده! " لویی میگه قبل اینکه دست هریو بیاره جلوی دهنش و پشت دستشو ببوسه. " هر سه تای بچه های ما بی نقص و سالمن, باشه؟ "

هری سرشو تکون میده تا بحثو عوض کنن اما وقت ندارن چون دکتر میاد تو. " سلام پسرا . " احوالپرسی میکنه و  لبخند دوستانه ای میزنه. لویی هم به لبخندش جواب میده اما هری نه. یه چیزی درست نیست , دلش شور میزنه. "امروز قراره جنسیت رو بفهمیم؟ "

لویی هیجان زده میشه. " من که اماده ام. اماده ای هرولد؟"

هری لبخند میزنه. "آماده ام"

"خیلی خب" دکتر سرشو تکون میده,  مانیتور رو روشن میکنه. "پس بریم سراغش, خودن که نحوه کارو میدونی." هری سرشو تکون میده, دراز میکشه و لباسشو میده بالا و شکم گردش معلوم میشه. لویی فکر میکنه این زیباترین چیز تو دنیاس, جدا از هری و دخترا.

دکتر ژل سرد رو رو شکم هری میماله و دستگاه رو میاره روش. لویی دست هری رو میفشاره همونطور که دکتر تکون دادن دستگاه رو متوقف میکنه و لبخند میزنه. " آماده این؟ " لویی و هری سرشونو تکون میدن. "تبریک میگم رفقا, شما یه پسر دارین! "

"بالاخره! " هری با هیجان شوخی میکنه و باعث میشه که لویی بخنده. گوشی لویی شروع به زنگ خوردن میکنه و دکتر بهش سرشو تکون میده و میزاره که جواب بده. گوشی رو میبره سمت گوشش.

"سلام آنه " با گیجی سلام میکنه. چند لحظه ساکت میمونه قبل اینکه چشماش گشاد شن. " چی؟ چند وقته؟ " یه وقفه ی دیگه. " به آمبولانس زنگ زدی؟ " هری میشینه و به حرفای لویی اخم میکنه. "من- باشه باشه زود میرسونیم خودمونو. کتی خوبه؟ " یه وقفه ی دیگه. "بهش بگو ما داریم میایم و همه چی اوکی میشه." لویی قطع میکنه و به هری نگاه میکنه. " امیلی غش کرد, باید بریم. اگه الان راه بیوفتیم قبل آمبولانس میرسیم. "

" چی؟! " هری تقریبا جیغ میکشه. دکتر هم که تعجب کرده بهش یه دستمال میده تا ژل رو پاک کنه. هرچند که انقد از حرفای لویی شوکه شده که لویی دستمالو برمیداره و شکمشو تمیز میکنه.

" ما باید بریم" لویی میگه. "ممنون دکتر پیناک."

" موفق باشین پسرا" اون جواب میده و به لویی یه لبخند دلسوزانه میزنه. لویی هم بهش یه لبخند نصفه نیمه میزنه و با عجله از اتاق میرن بیرون.

🗣

اونا همون لحظه که آمبولانس کنار میزنه میرسن به خونه آنه. دستای هری میلرزن و چشماش از اشک پرن همونطور که به پایین نگاه میکنه. به محض اینکه لویی ماشینو نگه میداره پیاده میشن و با عجله میرن سمت در خونه آنه,  بهیارهارو میکوبن به در و مسقییم میرن به نشیمن که آنه امیلی رورو مبل دراز داده.

چشمای امیلی بسته ان و کل بدنش به طرز غیرمعمولی رنگ گچه. آنه کل صورتش اشکیه و کتی داره از یه گوشه با گریه نگاهشون میکنه درحالیکه که عروسک خرگوشش رو به سینش فشار میده. لویی کنار مبل زانو میزنه و دست امیلی رو میگیره. مثل یخ سردن. هری کتی رو بغل میکنه و نزدیک خودش نگه میداره تا آرومش کنه. بهیارها با برانکارد میان تو و لویی و امیلی رو میذاره روش.

" امی چی شده؟ " کتی تو قفسه سینه ی هری گریه میکنه. هری فقط بالای سرشو میبوسه, سعی میکنه روشو برگردونه تا کتی امیلی رو نبینه.

"هز " لویی آروم میگه ,  بازوی هری رو میگیره. " بیا ما  هم با آمبولانس میریم." هری کتی رو میده بغل آنه قبل اینکه دنبال لویی بره بیرون. انگار هیچی رو حس نمیکنه.

اونا سوار آمبولانس میشن و کنار جایی که امیلی خوابیده میشینن. لویی فرهاشو از رو صورتش کنار میزنه و با یه دست دیگش دست هریو فشار میده. هری فقط به پاهاش خیره میشه و به لویی تکیه میده. چشماشو حس میکنه که با اشک پر میشن.

🗣

" آقای تاملینسون؟ آقای استایلز؟ " یه مرد تو روپوش آبی اسمشونو تو اتاق انتظار صدا زد. بعضی وقتا لویی خیلی عذاب میکشید که فامیلی هاشون یکی نیست. حتی بیشتر عذاب میکشید وقتی به این فکر میکرد که تقصیر خودشه. لویی و هری بلند میشن و میرن سمت اون مرد, چشمای هردوشون قرمز و پفر کردس و دستاشون میلرزه. مرد بهشون یه نگه دلسوزانه میندازه. هری میدونه که یه مشکلی هست. " ما یسری تست گرفتیم. معلوم شد که امیلی تعداد سلول های قرمزش کمه. کم خونی “

" ا-این یعنی چی؟ " لویی به مردی لبشو روهم فشرده و ابروهاش از روی دلسوزی توهم رفتن میگه.

" این اساسا به این معنیه که اون سرطان خون داره" مرد سرشو تکون میده. " متاسفم پسرا. اگه میخواید میتونین برین ببینینش"

هردوی هری و لویی برای چند لحظه تو شوک همون جا وایمیسن. "م-ممنون " لویی جواب میده. مرد بهشون یه لبخند از روی تاسف میزنه و میره. هری میزنه زیر گریه. همه تو اتاق انتظار با ناراحتی نگاش میکنن,  میدونن که خبر بدی گرفته.

لویی هری رو نزدیک خودش نگه میداره, و انقدر محکم همو بغل میکنن که تقریبا دردشون میاد. هری با دل شکستگی بلند هق هق میکنه و لویی میتونه اشکاشو حس کنه که از گونه هاش میریزن. نمیدونه که کی شروع به گریه کردن کرد. بدنش کرخت شده.

کتی میاد طرفشون,  دماغشو بالا میکشه. " امی خوبه؟ " لرزون میپرسه,  دستاشو میاره بالا تا لویی بغلش کنه. لویی از یه دستش استفاده میکنه تا کتی رو از رو زمین بلند کنه و دست دیگشو دور شونه هری نگه میداره.

" امی حالش خوبه میشه عشق " لویی لرزون میگه,  و این باعث میشه هری حتی بیشتر گریه کنه. " فقط یخورده مریضه. "

" ما میریم خوبش کنیم ؟ " کتی میپرسه. لویی دماغشو بالا میکشه و لبخند میزنه و با چشمای اشکی سرشو تکون میده.

" این خوب بنظر میرسه عشق " لویی گونه کتی رو میبوسه قبل اینکه به هری درحال فس فس کردن نگاه کنه. " بیا هزا. بیبی میخوایم بریم ام رو ببینیم" هری صاف وایمیسه و چشماشو پاک میکنه و میزاره لویی تو راهرو اتاق امیلی راهنماییش کنه.

امیلی اونجا نشسته و داره سعی میکنه یه قسمت کوچیک موهاشو گیس کنه, بنظر میاد تحت تاثیر قرار نگرفته. وقتی سرشو بلند میکنه و والدین و خواهرش رو میبینه لبخند میزنه. "سلام " با شوق میگه. لویی بهش یه لبخند کوچیک میزنه,  میره جلو و کتی رو مینشونه رو تختش. کتی پامیشه و بغلش میکنه. امیلی متوجه چشمای اشکی هری میشه و اخم میکنه. " چی شده؟ م-من چیزیم شده؟ "
لویی اخم میکنه و میشینه لبه ی تختش. هری چند قدم میاد جلوتر و دست به سینه وایمیسه. " عام, ام یادت میاد که دکترا باهات چیکار کردن؟ مثلا خون گرفتن و اینا؟ " لویی میپرسه. امیلی سرشو تکون میده. " اره؟ خب, اونا اه , فهمیدن که تو مریضی عشق. "

امیلی اخماش میره تو هم. "چقدر مریض؟ ق-قراره بمیرم؟ "

"نه! " هری یهو میگه. لویی اه میکشه و به امیلی نگاه میکنه.

" نه عشق قرار نیست بمیری" لویی اطمینان میده. " تنها چیزی که میدونیم اینه که تو مریضی. اما ما خوبت میکنیم. قول میدم. " امیلی سرشو تکون میده ,  به پاهاش نگاه میکنه. " اونا میزارن که امروز ببریمت خونه ولی باید یه سری دارو بخوری" امیلی قیافش میره توهم که باعث میشه لویی بخنده. حتی هری هم لبخند میزنه.

🗣

" سرحال بیا" لویی اشکی که گوشه چشم هری اومدو پاک میکنه و میبوستش. هری نادیدش میگیره. " هی هز " هری بهش نگاه میکنه,  سرشو از لای بالش درمیاره. لویی بهش یه لبخند کوچیک میزنه. " پسر دار شدیما. "

این باعث میشه هری لبخند بزنه. " آره " اونا تو سکوت برای مدتی دراز میکشن تا اینکه هری خودشو میکشه بالا و با انگشت شستش گونه ی لویی رو نوازش میکنه. " لو ؟ "

"بله هز ؟ "

" فکر کنم پسرمون همین الان لگد زد."

لویی هیجانزده میشه. " جدی ؟ " میره پایین و دستشو میزاره رو شکم هری ,  دستاش گرم و نرمن و هری برای یه لحظه همه چیو فراموش میکنه تا اینکه بچه کف دست لویی لگد میزنه. " فاک. این خفنه! خیلی وقت بود همچین حسی نداشتم. "

هری لبخند میزنه. " اره"

" همه چی درست میشه " لویی آروم میگه. خم میشه و پیشونی هریو میبوسه. هری دوباره سرشو تکون میده.

"اره"

______________

سلللام برگشتم D:
کامنت یادتون نره ❤

آپدیت بعدی pretty boy هست








Continue Reading

You'll Also Like

839K 10.7K 44
You're rafe Cameron's girlfriend. He's controlling, manipulative, and insanely jealous over you. (13/01/24) #1-Rafecameron (12/03/24) #1-Outerbanks ...
417K 10.5K 59
Lady Florence Huntingdon, daughter of the well-known and more importantly, well-respected Earl and Countess Huntingdon is stepping into the 1813 marr...
502K 14.4K 106
"aren't we just terrified?" 9-1-1 and criminal minds crossover 9-1-1 season 2- criminal minds season 4- evan buckley x fem!oc
135K 3.7K 54
Daphne Bridgerton might have been the 1813 debutant diamond, but she wasn't the only miss to stand out that season. Behind her was a close second, he...