17

1K 178 25
                                    

این چپتر ناراحت کنندس اگه نمیخواین نخونین.

__________________
"بشین " لویی گفت, به هری نگاه کرد که داره خودشو با تمیز کردن آشپزخونه مشغول میکنه. به معنای واقعی کلمه داره کانتر رو میسابه و صورتش توهم رفته بخاطر ورم نوک انگشتاش. لویی بلند میشه و پارچه رو از دستش میگیره که باعث میشه لبشو جمع کنه. "زودباش هزا. بیا بریم پیش دخترا و یه فیلم ببینیم ها؟" هری سرشو تکون میده, به کانتر نیمه تمیز شدش نگاه میکنه و حتی بیشتر لبشو جمع میکنه.

لویی هری رو میبره سمت نشیمن, مینشونتش رو مبل و شقیقش رو میبوسه. "فقط تا وقت ملاقات استراحت کن, باشه؟ من دخترارو میگیرم " هری سرشو تکون میده و چشماشو میماله همونطور که لویی از پله ها میره بالا.

با کتی تو بغلش و امیلی پشت سرش برمیگرده. کتی رو پای لویی میشینه درحالیکه امیلی خودشو کنار هری ولو میکنه. لپهاش یه خورده قرمزن که باعث میشه هری اخم کنه. دستشو میزاره رو پیشونیش و میبینه که یخورده گرمه. "حالت خوبه لاولی؟" امیلی شونه بالا میندازه,  و هری میخواد یه چیزی بگه که لویی تلویزیونو روشن میکنه و دیگه ساکت میشن.

اونا سیندرلا تماشا میکنن (هری باهیچی به جز فروزن مشکلی نداره) و وقتی که تموم میشه دیگه وقتشه که دخترارو ببرن خونه آنه و برن دکتر. امیلی تو کل راه چهل و پنج دقیقه ای از همیشه ساکت تره و این هری رو نگران میکنه.

اونا دخترارو پیاده میکنن و تو سکوت میرن به دکتر هری. لویی متوجه ساکت بودن هری میشه و ابروهاش میرن توهم. "تو خوبی عزیزم؟" هری سرشو بلند میکنه و لبشو گاز میگیره,  سرشو تکون میده. لویی بهش یه نگاهی که "اره میدونم" میندازه چون میدونه که هری خوب نیست. " موضوع چیه؟ "

"دقت کردی که امیلی یکم عجیب شده بود؟ " هری آروم میپرسه و دستشو میبره رو شکمش. حالا یخورده گرد تر شده که اگه بهش نگاه کنی میفهمی حاملس. " گرمش بود و اصلا هم حرف نمیزد. نمیدونم فقط حس میکنم یه چیزیش شده. اون تقریبا هیچوقت مریض نمیشه. "

لویی اخم میکنه. "نمیدونم اچ. یخورده ساکت بنظر میرسید ولی این شاید بخاطر اینه که فقط حوصله نداشت . من باشم زیاد بهش فکر نمیکنم ها؟"

هری شونه هاشو بالامیندازه و آه میکشه. " نمیدونم شاید این فقط بصیرت مادریه" لویی لبخند میزنه وقتی هری خودشو مادر خطاب میکنه. میدونه که دخترا پاپا صداش میکنن اما تصور مادر بودن هری رو دوست داره. دلش با این فکر قنج میره و خودشم نمیدونه چرا. " فکر میکنم بیشتر از بی حوصله بودنه." لویی سرشو تکون میده, فکر میکنه که هری فقط بی دلیل نگرانه.

اونا میرسن به مطب دکتر و هری و لویی با نگه داشتن دست هم وارد میشن. اونا با پذیرش هماهنگ میکنن قبل اینکه برن تو اتاق انتظار بشینن. یه پرستار هری رو صدا میکنه و میبرتش تو اتاق. بهشون میگه که دکتر تا چند دقیقه دیگه میاد.

Daddy cool [L.S] - MpregWhere stories live. Discover now