ugly fan and hot fucker

By MAYA0247

299K 54.7K 8.8K

name:ugly fan and hot fucker couple:chanbeak Gener:🍓اسمات🔞،خشن،عاشقانه،فلاف writet: maya^^ وضعیت:کامل شده⁦☑... More

ugly fan and hot fucker prt 1
ugly fan and hot fucker.prt2
ugly fan and hot fucker_3
ugly fan and hot Fucker 4
ugly fan and hot fucker_5
ugly fan and hot Fucker_prt6
ugly fan and hot fucker8
ugly fan and hot fucker9
ugly fan and hot fucker 10
ugly fan and hot fucker 11
ugly fan and hot fucker 12
ugly fan & hot fucker 13
ugly fan and hot fucker 14
ugly fan and hot fucker-15
ugly fan and hot fucker prt16
ugly fan and hot fucker.prt17
ugly fan and hot fucker.prt18
ugly fan and hot fucker.prt19
ugly fan and hot fucker.20
ugly fan & hot fucker.prt21
ugly fan&hot fucker.prt22
ugly fan & hot Fucker.prt23
ugly fan & hot Fucker.prt24
UGLY FAN & HOT FICKER.prt25
ugly fan and hot fucker.prt26
ugly fan and Hot fucker.prt27
ugly Fan And Hot fucker.28
❌اطلاعیه❌
ugly Fan and Hot Fucker.prt29
ugly fan and Hot Fucker.prt30
Ugly Fan&Hot Fucker.prt31
ugly fan and hot Fucker.prt32
Ugly Fan & Hot Fucker.prt 33
ugly Fan&Hot Fucker.34
ugly fan & hot fucker.prt 35
ugly Fan and Hot fucker.prt36
ugly fan & hot fucker.prt 37
ugly fan & hot fucker.prt38
ugly fan & Hot fucker.prt 39
ugly fan prt40
ugly fan and hot fucker.prt41
ugly fan & Hot Fucker prt 42
ugly fan and hot fucker.prt43
ugly fan and hot fucker prt 44
ugly fan and hot fucker 45
UGLY FAN AND HOT FUCKER prt46
ugly fan and hot fucker.prt47
ugly fan and hot fucker.prt48
ugly fan and hot fucker.prt 49
ugly fan and hot Fucker.prt50
♡Final part♡

ugly fan and hot Fucker 7

5.4K 1.1K 143
By MAYA0247

"قرارداد"

وقتی سایه چانیول روش افتاد و نفس خشمگینش رو شنید

نتونست خودش رو کنترل کنه...زانوهاش شل شد و تو جاش

سر خورد و رو زمین نشست!

دوست داشت داد بزنه اما میدونست چانیول به خوبی قیافش رو

میشناسه و اگه بفهمه کسی که رانندشه فن هزار آتیششه مطمینا

از کار بیکار میشد و دیگه تا آخر عمرش نمیتونست آیدلش رو

ببینه!

_تصمیمت رو گرفتی؟

وقتی جوابی از اون دزد احمق که از ترس داشت میلرزید نشنید

با شلاق تو دستش ضربه محکمی به دیوار بالا سر پسر زد و

صدای وحشتناکی که ایجاد کرد باعث شد همزمان صدای گریه

پسر هم بالا بره و نفس عصبی چانیول با شنیدن اون صدا برای

یک لحظه بند اومد...اون مردی نبود که از گریه بقیه حس بدی

بهش دست بده برعکس از آسیب رسوندن و شنیدن صدای گریه

بقیه لذت میبرد اما حالا حس کرد اون صدا زیادی معصوم و بی

گناهه!

بکهیون با دستای سردش صورتش رو پوشوند و اهمیتی به خونی

شدنشون نداد...اگه قرار بود درد بکشه ترجیح میداد چشماش رو

ببنده و نبینه چه کسی داره اون درد رو بهش میده!

اما با شنیدن صدای کلید برق نفسش گرفت و لحظه بعد با پیچیده

شدن دستای قوی به دور بازوهاش و به دنبالش بالا کشیده

شدنش حتی حرف زدنش رو هم فراموش کرد

_بذار ببینمت!

صدای مرد روبه روش پرخاشگر به نظر میرسید و باعث لرزیدن

آروم بکهیون میشد!

واقعا تصمیم نداشت دستش رو کنار بزنه اما با کوبیده شدن با

شدتش به دیوار پشتیش نفسش گرفت و سر گیجه فجیعی

بهش دست داد!

انگار که شیره وجودش رو از بدنش کشیده باشن دستای بیجونش

کنار بدنش افتادن و از اون فاصله نگاه بی حالش رو به چشمای

سرخ شده آیدلش داد!

چشمای یخیش بدجور آشنا بود...شاید برای همین لحظه ای

فشار دست چانیول به بازوهای زیر انگشتش کمتر شد!

_من رانندتونم..(چونش لرزید و با بغض ادامه داد)...بیون بکهیونم

آقای پارک!

اخمای چانیول ذره ای از هم باز نشده بود و نگاهش حتی با دیدن

رنگ پریده و پیشونی خونی بکهیون لحظه ای از اون حالت

سردیش خارج نشده بود

به تک تک اجزای چهره رنگ پریده پسر خیره شد.. اون پسر

همونی نبود که ماشینش رو به فاک داده بود؟

وقتی نگاهش باز به چشمای یخی پسر برگشت برای چند ثانیه

مکث کرد و زیر لب زمزمه کرد

_آره خودتی!

هر چند بکهیون گیج تر از اون بود که چیزی بفهمه...حتی چانیول

رو از پشت هاله پوشیده شده رو چشمش تار میدید و ذهنش دیگه

قدرت تحلیل شرایط رو نداشت!

"اون الان نیشخند زد؟"

این آخرین چیزی بود که قبل از گرفتن نگاهش از چانیول و سیاه

شدن همه جا به ذهنش رسید و لحظه بعد بدن بی جونش بیهوش

روی دستای قدرتمند چانیول افتاده بود...اون مرد واقعا نیشخند

زده بود!

_________________________________

_حالش چطوره؟

وقتی که از حموم خارج شد اولین چیزی که به زبون آورد این بود

و باعث شد چن نیم نگاه بی حوصله ای بهش بندازه

_خوشبختانه شکستگی نداشته فقط سرش زخم شده که باند

پیچش کردم...تا چند وقت نباید بازش کنه و بهتره به یه

بیمارستان...

_خوبه پس!

حرفش تموم نشده بود که چانیول با بی تفاوتی زمزمه کرد و به

سمت کمد لباساش رفت!

انگار که کسی جز خودش تو اتاق نباشه حولش رو از تنش درورد

و روی مبل انداخت

_این یعنی برو دیگه!

چن در حالی که داشت وسایلش رو جمع میکرد گفت و وقتی جوابی

از طرف مردی که حالا داشت پیراهنش رو تن میکرد نشنید آهی

از بین لباش خارج شد!

اینکه چانیول بهش زنگ زده بود انقدر عجیب بود که نفهمید

چطور خودش به محل زندگی اون آیدل معروف رسوند....فکر

میکرد قرار با هم کمی بیشتر حرف بزنن...درباره چند سالی که

همو ندیده بودن...درباره اینکه چه اتفاقی بعدش افتاد...بعد از

اینکه دوست دختر چانیول تو کل دنیا منتشر کرد که این تاپ

آیدل گی تشریف داره!

چن و چانیول دوستای خوبی بودن ولی بعدش چانیول هیچ

تلاشی برای دوستیشون نکرد...انگار که اون آدم تو یک شب

عوض شده باشه...انگار که قلبش رو از سینش خارج کرده باشن..

در همون حد سرد و بی حس!

_من دارم میرم!

چن با بیچارگی گفت در حالی که پاهاش برای ثانیه ای موندن

پیش دوستش التماسش رو میکردن اما چانیول قرار نبود اهمیتی

بده!

پس سری تکون داد و بدون اینکه نیم نگاهی به دکتری که حالا

تو چهارچوب در بود بندازه لباسش رو تو تنش مرتب کرد

_میتونی بری...پولش رو به بیمارستانت واریز کردم!

چانیول با بی رحمی تمام گفت و چن برای لحظه ای از سردی تو

صدای اون مردی که الان از هزار پشت هم باهاش غریبه به نظر

میرسید به خودش لرزید'!

_تو...تو منو یادت رفته؟

همین دو کلمه ساده باعث شد که چانیول برای چند لحظه تو جاش

مکث کنه....یادش رفته بود؟

فقط میدونست حوصله چیزی رو نداره از جمله خاطرات

کهنه...خاطرات خاک گرفته و تا حدی بیش از اندازه رویایی!

به دوست قدیمیش نگاه کرد...کوتاه اما عمیق...پوزخندی کم کم رو

لبش نقش بست!

_من فقط یه دکتر میبینم که اومده یه نفر رو تو خونم معاینه کنه!

_و اون یه نفر کیه؟

چن با شجاعت تمام پرسید اما خب دلیلی نداشت که چانیول بهش

جواب بده!

وقتی سکوت مرد رو دید آهی کشید...اون هیچ سراغی از چانیول

قدیمی تو اون کالبد سنگی نمیدید!

چانیولی که لبخندش هیچ‌وقت از رو لباش پاک نمیشد الان حتی

کج شدن لباش زیادی رویایی به نظر میرسید!

نگاه ناامیدش رو از دوست از دست رفتش گرفت و لحظه بعد

صدای بسته شدن در مثل ناقوس مرگ تو گوشای تنها فرد هوشیار

تو خونه پیچید!

اون چن بود...اون دوستش بود...اون اولین کسی بود که چانیول

تو اون لحظه که اون راننده احمق تو خونش بیهوش افتاده بود به

ذهنش اومده بود...اون قابل اعتماد ترین کسی بود که چانیول

میتونست انتخاب کنه!

_چقدر بالغ شده"

زیر لب زمزمه کرد...دلش تنگ شده بود؟

لااقل چیزی که حس نمیکرد!

نگاهش رو به پسر روی تخت داد....اون مزاحم کوچولو قرار بود

تا کی همینطور بخوابه؟

حالش از وضعی که درش بود بهم میخورد...لعنت به این زندگی!

فکر میکرد که قرار راننده خیلی سکسی و جذابی داشته باشه اما

فاک...واقعا سورپرایز شده بود!

این راننده همون پسری بود که با تمام وجود اسمش رو جیغ میزد؟

دستش رو تو جیبش فرو کرد و وقتی بالا سر پسر ایستاد با بی

تفاوتی زمزمه کرد

_قرار کمی سختی بکشی فن بوی زشت!

_________________________

به آرامی چشماش رو باز کرد...فاک که واقعا هیچ ایده ای راجب

اینکه الان دقیقا تو کدوم جهنمیه نداشت!

_بالاخره به هوش اومدی آقای بیون؟

آقای بیون
آقای بیون
آقای بیون

این صدا تو گوش بکهیون اکو انداخت و مثل آدمای جن گرفته به

مردی که رو مبل راحتی گوشه اتاق لم داده بود خیره شد!

چانیول زیادی جدی به نظر نمیرسید؟

هنوز به خاطر سرمی که به دستش وصل بود احساس گیجی میکرد

و خوابش هم میومد!

سعی کرد به تاج تخت تکیه بده و وقتی موفق شد نفس آسوده ای

کشید و کم کم یادش اومد که رو این تخت چه غلطی میکنه!

نگاه شوکش رو بین دستش و سرم و بعد چانیول به نوسان

انداخت....الان نباید تو زندان یا اداره پلیس به سر میبرد؟

چانیول از جاش بلند شد و همزمان بکهیون توی خودش جمع شد

باید از زندگی خداحافظی میکرد؟

نکنه چانیول نگهش داشته بود که به هوش بیاد و بعد با اون شلاق

وحشتناک تکه تکش کنه؟

آب دهنش رو با این فکر قورت داد....مطمئن بود چانیول انتقام

اینکه اون روز توی دستشویی اونطور بهش بی احترامی کرده بود

ازش میگرفت و لابد به سگش هم میگفت به فاکش بده؟

رنگش در لحظه پرید...دیوارای این خونه انقدر آیق داشتن که

صداش به بیرون نره!

اشک حلقه زده تو چشماش بی گناهانه و مظلوم خودش رو به

چانیول نشون داد و مرد بزرگتر وقتی بالا سر اون راننده مرموز

قرار گرفت سعی کرد خندش رو کنترل کنه!

_آقای بیون واقعا ناامیدم کردی!

به دنبال این حرفش لبه تخت نشست و با چشمای ترسناکی به اون

راننده احمق که شبیه توله های کتک خورده به نظر میرسید خیره

شد و با حرف بعدیش تیر خلاص رو شلیک کرد

_تو فن بویه منی یا راننده؟..میدونستی که نباید هیچ احساس

شخصی در کار باشه؟

بکهیون آهی کشید و با بغض پرسید

_الان میشه برم؟...اگه اخراجم کنین باید یه گزارش برای رییسم

بنویسم...لابد خیلی عصبی میشه!

آخر حرفش انگار که داشت با خودش حرف میزد زمزمه کرد!

اوه انگار بودن با همچین آدم احمقی زیاد هم بد به نظر نمیرسید!

_بکهیون!

قلبش از شنیدن اسمش توسط چانیول لرزش احمقانه ای کرد و

یادش رفت این آدم تا چند دقیقه پیش قصد کشتنش رو داشت!

_ب..بله؟

با تته پته گفت و خودش از اینکه اینهمه داره ضعیف جلوه میکنه

حالش بهم خورد اما لعنت چون حس میکرد هرمون لوس شدنش

داره ده برابر ترشح میشه!

چانیول کمی تو جاش جابه جا شد و وقتی از نزدیکی به پسری که

تقریبا با تاج تخت یکی شده بود اطمینان پیدا کرد دستور داد

_لنزت رو دربیار!

بکهیون آب دهانش رو با استرس قورت داد و برای چند ثانیه تو

چشمای منتظر چانیول خیره شد

"اون واقعا جدیه؟...اگه میخواد اخراجم کنه این بازیا چیه؟"

با خودش فکر کرد و در آخر به دنبال کیفی که به کمرش بسته بود

سرش رو پایین گرفت اما وقتی چیزی ندید چشماش گرد شد و

نگاهش به سمت چانیول برگردوند

_کیفم کو؟!

_نمیدونم!

بی خیالی تو صدای آیدلش رو نروش راه رفت و اخماش رو تو

هم برد!

_تو نمیدونی؟...اینجا خونه منه؟...کیفم کجاس؟

مثل یه توله شیر جیغ جیغ کرد و چانیول نتونست خندش رو

کنترل کنه...اون آدم تا چند لحظه پیش حتی به مظلومانه ترین

شکل ممکن پلک میزد اما حالا....واو بیون بکهیون یه پیرمرد

جوان بود!

از جاش بلند شد و بدون توجه به نگاه منتظر بکهیون به سمت

میز گوشه اتاقش رفت و از روش برگه ای رو برداشت!

_آقای بیون....نظرت چیه باهم یه قرارداد ببندیم؟

وقتی به بکهیون نزدیک شد راننده بیچاره حتی کیف و لنز و هر

کوفت دیگه رو فراموش کرد!

دستی به صورت دو رنگش کشید...تیم قرار داد...یه قرار داد جنسی

بود؟

قلبش چسبید پس کلش و دلش میخواست همونجا جیغ بزنه....الان

هم توانایی خوابیدن با چانیول رو داشت!

واقعا اون آیدل احمق فکر کرده بود که قرار داد لازمه؟

کمی تو جاش جا به جا شد و منتظر به چانیولی که حالا داشت به

سمتش میومد خیره شد

چانیول حقیقتا از دیدن برق تو چشمای پسر تعجب کرده بود...اون

الان باید حداقل کمی میترسید!

_میدونی این چه قرار دادیه؟

این سری به جای نشستن کنار بکهیون روی مبل راحتیش نشست

_نه...

بکهیون بعد از مکث کوچکی گفت و چانیول نیشخندی زد

_تو میتونی الان از این خونه بری و فرم اخراجت رو با خودت به

خونه ببری یا میتونی به عنوان راننده من به کارت ادامه بدی به

شرطی که منو تو هر ساعتی به هرجایی که بخوام ببری...بدون

اینکه قبلش با کریس یا اون رییس احمق هماهنگ کنی!

چشمای بکهیون گرد شد...اینکار کمی خطرناک بود و خیلی

پر دردسر!

زبونش رو روی لبش کشید و با حالت سوالی به چانیول خیره شد

_این یعنی...چی؟

_فکر کنم حرفم واضح بود!

بکهیون پلک مکرری زد و بدون اینکه متوجه باشه این حالت

گیجش چقدر تو مخ چانیوله باز پرسید

_برای چی باید اینکارو بکنید؟

آیدلش دستی بین موهاش کشید...چانیول اهل دروغ نبود و الان

فقط داشت چیزهایی که میخواست به زبون بیاره رو تو ذهنش

مرتب میکرد!

_چون من الان هفت سال دارم بی وقفه کار میکنم و خیلی چیزا

هست که میخوام تجربه کنم...هفت سال تمام به خاطر اینکه

رانندم کاملا طبق دستورات رییس و اون کریس احمق بود

نتونستم نفس بکشم....پس یا این خطر رو به جون بخر یا...

حرفش تموم نشده بود که بکهیون با بغض پرید زمزمه کرد هر چند

که صداش کاملا به گوش چانیول رسید

_حتی اگه تهدیدمم نمیکردی اینکارو انجام میدادم پارک چانیول

میدونی چرا؟

لنزش رو از چشماش بیرون کشید و با چشمای قهوه ایش...همون

چشمهایی که اون روز تو ماشین چانیول بهش خیره شده بود و

ازش تشکر کرده بود به مرد زل زد

_چون تو آیدلمی...تو کسی هستی که من از خیلی وقت پیش

تصمیم گرفتم دوستش داشته باشم...پس الان حتی اگه تهدیدمم

نمیکردی من کاری که میخوای رو انجام میدادم چون...چون من

دوست دارم تو نفس بکشی چانیول شی!

حرفاش رو انقدر از ته قلبش با مظلومیت کامل زده بود که

چانیول برای لحظه ای حس خوب خواستن بهش دست داد هر چند

که میدونست اون راننده کوچولو به زودی قرار بود آسیب ببینه

اما نمیتونست جلوی حس گرمی که تو قلبش پیچ خورد رو بگیره!

حس میکرد این پسر با چشمای قهوه ای رو تو یه نقطه دیگه ای از

دنیا ملاقات کرده!

_حالا میشه کیفم رو بدی...الان لنزم خراب میشه!

بکهیون با لبای آویزون و چشمای ناامید تقریبا نالید و

چانیول خندش گرفت...اون راننده ورژن های مختلفی داشت!

از جاش بلند شد و وقتی به دنبال کیف بکهیون از اتاق خارج شد

پسر روی تخت بیشتر تو خودش جمع شد...بکهیون بی شرم

درونش داشت خودش رو به در و دیوار میکوبید و جیغ میزد

"اون باید یه قرار داد جنسی بهم میداااااد"

______________________________

هاااای*-*
سوییتی ها خب پارت بعد شرطیه(:
اگه تعداد وت ها توی واتپد به 75 تا برسه پارت بعد بلافاصله قرار میگیره^^
اگه هم نرسه انقدر منتظر میمونیم که برسهT-T
ولی برید وت بدید برسه من سریع ادامه این بچه رو بذارم دیگه💔

(مایا پاپ کورن به دست از همین لحظه چهارچشمی به وت ها چشم میدوزد**)

Continue Reading

You'll Also Like

244K 6K 52
⎯⎯⎯⎯⎯⎯⎯ જ⁀➴ 𝐅𝐄𝐄𝐋𝐒 𝐋𝐈𝐊𝐄 .ᐟ ❛ & i need you sometimes, we'll be alright. ❜ IN WHICH; kate martin's crush on the basketball photographer is...
720M 11.4M 114
Tessa Young is an 18 year old college student with a simple life, excellent grades, and a sweet boyfriend. She always has things planned out ahead of...
424 118 7
نامه هایی برای تو. بعد از خوندن هر نامه اون رو توی جعبه کمک های اولیه قرار بدین تا در صورت نیاز مثل چسب زخم ازش استفاده کنید. فرستادن جواب نامه اجبا...
632K 38.7K 103
Kira Kokoa was a completely normal girl... At least that's what she wants you to believe. A brilliant mind-reader that's been masquerading as quirkle...