ugly fan and hot fucker

By MAYA0247

299K 54.7K 8.8K

name:ugly fan and hot fucker couple:chanbeak Gener:🍓اسمات🔞،خشن،عاشقانه،فلاف writet: maya^^ وضعیت:کامل شده⁦☑... More

ugly fan and hot fucker prt 1
ugly fan and hot fucker.prt2
ugly fan and hot fucker_3
ugly fan and hot Fucker 4
ugly fan and hot fucker_5
ugly fan and hot Fucker 7
ugly fan and hot fucker8
ugly fan and hot fucker9
ugly fan and hot fucker 10
ugly fan and hot fucker 11
ugly fan and hot fucker 12
ugly fan & hot fucker 13
ugly fan and hot fucker 14
ugly fan and hot fucker-15
ugly fan and hot fucker prt16
ugly fan and hot fucker.prt17
ugly fan and hot fucker.prt18
ugly fan and hot fucker.prt19
ugly fan and hot fucker.20
ugly fan & hot fucker.prt21
ugly fan&hot fucker.prt22
ugly fan & hot Fucker.prt23
ugly fan & hot Fucker.prt24
UGLY FAN & HOT FICKER.prt25
ugly fan and hot fucker.prt26
ugly fan and Hot fucker.prt27
ugly Fan And Hot fucker.28
❌اطلاعیه❌
ugly Fan and Hot Fucker.prt29
ugly fan and Hot Fucker.prt30
Ugly Fan&Hot Fucker.prt31
ugly fan and hot Fucker.prt32
Ugly Fan & Hot Fucker.prt 33
ugly Fan&Hot Fucker.34
ugly fan & hot fucker.prt 35
ugly Fan and Hot fucker.prt36
ugly fan & hot fucker.prt 37
ugly fan & hot fucker.prt38
ugly fan & Hot fucker.prt 39
ugly fan prt40
ugly fan and hot fucker.prt41
ugly fan & Hot Fucker prt 42
ugly fan and hot fucker.prt43
ugly fan and hot fucker prt 44
ugly fan and hot fucker 45
UGLY FAN AND HOT FUCKER prt46
ugly fan and hot fucker.prt47
ugly fan and hot fucker.prt48
ugly fan and hot fucker.prt 49
ugly fan and hot Fucker.prt50
♡Final part♡

ugly fan and hot Fucker_prt6

5.3K 908 31
By MAYA0247


                             "دزد کوچولو"

ماسکش رو تنظیم کرد و با توقف آسانسور آخرین نگاه رو به

خودش انداخت و ازش خارج شد!

به عبارتی حس میکرد قلبش داره تو ناخوناش میزنه و هر لحظه

امکان داشت مسیری که اومده بود رو برگرده...از ته دلش واقعا

ندادن اون شماره رو به هر چیزی حتی مرگ ترجیح میداد ولی

خب...الان تو فصلی از سال میگذشت که رو به سردی بود و

بکهیون واقعا نمیخواست بیرون از خونه منجمد بشه!

با دیدن باز بودن در واحد چانیول ابروهاش بالا پرید...مطمئن

بود کریس همین طبقه پیاده شد و در همین واحد رو باز کرد!

شاید...شاید چانیول بیرون رفته و بستن در خونش رو فراموش

کرده!

یعنی در اون حد خوش شانس بود؟

تقه ای به در خونه زد و همزمان یک قدم داخل گذاشت

_آقای پارک...رانندتون هستم!

بعد از زدن حرفش چشماش کمی گرد شد و برای شنیدن هر

صدایی گوشاش رو تیز کرد اما هیچ جوابی نگرفت!

کم کم نیشش شل شد...فقط کافی بود سریع بره تو خونه و اون

لباس زیر کوفتی رو برداره و فرار کنه...خب شاید ماهیت کار

دزدی بود ولی خب در اصل نبود...اون شورت توری برای بکهیون

بود!

چند قدم سریع داخل خونه گذاشت...قلبش دیگه حتی نمیزد و

اگه بکهیون قصد داشت که رو راست باشه مثانش پر شده بود!

هنوز داخل پذیرایی نشده بود که دستی درست از پشت روی

دهنش قرار گرفت و وقتی چشمای بکهیون درشت شد چیز

محکمی به سرش اصابت کرد...یه چیز مثل گلدون؟

اون دست ها سریع ولش کردن و همزمان صدای دخترونه ای بلند

شد

_خیلی محکم زدیش!

بکهیون چند تا پلک نامفهوم زد و وقتی حس کرد مایع گرمی از

سرش سرازیر شده دستش رو روش کشید و با دیدن قرمزی

دستاش رنگش پرید

_خ..خوووون!

داد زد و با حرص به سمت اون دوتا دختر ترسیده قدم برداشت

_وحشیا چتونه...من هنوز برای مردن جوونم!

دوتا دختر که گرم کن زرشکی رنگی به تن داشتن و موهاشون رو

بالا سرشون گرد بسته بودن و در حد انفجار چاق بودن

چشماشون گرد شد و با تعجب به هم نگاه کردن

_این چرا تا الان بیهوش نشده؟

همزمان گفتن و بعد جوری به بکهیون بیچاره که حالا شکننده تر

به نظر میرسید خیره شدن که انگار دارن یه معجزه الهی رو

تماشا میکنن!

_وسایل رو برو بردار!

دختری که حالا بازوهای شکننده بک رو گرفته بود رو به خواهرش

دستور داد و همین باعث شد دختر به سمت اتاق بدوه و بکهیون

حاضر بود قسم بخوره با هر قدمی که اون دزد احمق برمیداشت

زمین ناله های دردناکی میکرد!

_گفتی رانندشی؟

صدای دختر چاق رو که مثل ساندویچ لوله پیچش کرده بود رو

شنید و آرومی سر تکون داد

_اوهوم!

_چرا ماسک زدی؟

بکهیون حاضر بود قسم بخوره توانایی به فاک دادن اون تو مخی

رو داره...خب این مسائل شخصی به اون دخترک چه ربطی داشت؟

آهی کشید و کم کم چشماش گرد شد...چانیول کجا بود؟...نکنه این

دیوونه های زنجیره ای بلایی سرش آورده بودن؟...نکنه الان

بیهوش یا بدتر مرده باشه؟

با فکر کردن به این موضوع کم کم چشماش پر از اشک شد...

رنگش پریده بود و حالا با اون چشمهایی که براق به نظر میرسید

و دستایی که از پشت گرفته شده بود زیادی آسیب پذیر و مظلوم

شده بود!

_چاااااااانیووووووووول!

تا جایی که گلوش زخم بشه داد زد و باز به امید دریافت جوابی

منتظر سکوت کرد اما هیچی...دقیقا هیچ صدایی نبود!

اشکاش کم کم راهشون رو به روی گونش پیدا کردن و با هق هق

تقریبا سعی کرد خودش رو از دست اون کیک برنجی کپک زده

نجات بده اما خب نتونست و فقط باعث شد بیشتر از قبل

بازوهاش درد بگیره!

اصلا عجب غلطی کرده بود که پاش رو تو این خونه گذاشته

بود...اگه میدونست قرار یه گلدون رو سرش شکسته بشه و بعد

توسط دست هایی محکم اسیر بشه و قلبش برای چانیول پرپر

بزنه هیچ‌وقت...تاکید میکنم هیچ‌وقت پاش رو تو این خونه

نمیذاشت!

_ش..شما کی هستید؟

وقتی خواهر دختر از تو اتاق با کیسه بزرگ وسایل برگشت

پرسید و دختر بدون حتی نیم نگاهی رو به خواهرش دستور داد

_باید بریم...سانا گفت که وارد آپارتمان شده!

با این حرفش شدت اشکای بکهیون کمتر شد...یعنی چانیول زنده

بود؟...یعنی الان بیرون بود؟

چشمای دختری که بازوان بکهیون رو چسبیده بود گرد شدن و با

عجله ماسک پسر رنگ پریده و خونین و مالین شده رو از روی

صورتش کند و به صورت خودش زد

_باید بریم!

_من ماسک ندارم!

دختری که وسایل رو به دست داشت نالید و باعث شد خواهرش

داد بزنه

_اگه عجله کنیم ما رو نمیبینه...این فقط محض احتیاطه احمق...

اگه یکیمون رو بگیرن بهتر از دوتاس!

خب اینا به پت و مت گفته بودن زکی!

مطمینا اگه بکهیون توانی داشت با اون دخترا فرار میکرد اما

حس میکرد پاهاش رو زمین نیست و ذهنش حتی نمیتونه کار کنه!

خب این توانایی بدن این پسر بود...درد رو چند دقیقه بعد حس

میکرد...مثلا یه بار که اومده بود ادای فیلم چانیول رو دربیاره

از روی مبل پریده بود و چند دقیقه بعدش تازه متوجه شکستن

انگشت شصت پاش شده بود و الانم دقیقا حس همون موقع رو

داشت...احساس به فاک رفتن!

ماسک صورتش کنده شده بود و حالا چهره دورنگش کاملا یک

رنگ شده بود چون..خب خیلی رنگش مثل گچ شده بود!

با شنیدن صدای بسته شدن در فهمید اون دوتا احمق رفتن...آب

دهنش رو قورت داد و نگاه خمارش رو تو خونه چانیول چرخوند

_باید کجا قایم بشم؟

زیر لب زمزمه کرد...بکهیون مرگ رو به اینکه چانیول بفهمه

اون همون فن دیوونس ترجیح میداد!

تلو تلو خوران از بین وسایل های پخش شده رو زمین گذشت

و داخل اتاقی که هیچ ایده ای راجب فضای دارک و دلگیرش

نداشت شد و با دیدن پیانو گوشه اتاق نیشخند کوچکی زد!

انقدر استخوان بندی ریزه میزه ای داشت که زیر این پیانو جا بشه!

با بلند شدن صدایی مثل زده شدن رمز در خونه پارک آب دهنش

رو قورت داد...باید قایم میشد...اما چرا اون پیانو کوفتی اینهمه

دور به نظر میرسید؟

_اینجا چه خبره؟

صدای چانیول رو از توی پذیرایی خونش شنید و کم کم چشماش

پر از اشک شد....درست مثل بچه ای که گندی بالا آورده و منتظره

که مادرش بیاد و حقش رو بذاره کف دستش وسط اتاق ایستاده

بود و بکهیون از الان داشت با شغل عزیزش خداحافظی میکرد!

_الو...بیاید طبقه بالا...انگار چند نفر داخل خونم شدن!

انگار که چانیول داشت با کسی صحبت میکرد...خب آخرین چیزی

که بکهیون بیچاره میخواست این بود  که به جرم تجاوز به

حریم خصوصی آیدلش بندازنش زندان!

با زور به پاهاش حرکت داد و وقتی روبه روی پیانو بزرگ و

مشکی رنگ قرار گرفت خم شد و چهاردست و پا رفت زیرش!

تو خودش جمع شد و بدون توجه به خونی که رو پیشونیش در

حال رقص بود سرش رو روی زانوهای ضعف کردش گذاشت...

فقط امیدوار بود پیداش نکنن!

اگه کمی...فقط کمی خوش شانس بود الان ماسکش رو صورتش

بود و مجبور نبود این نمایش کوفتی رو راه بندازه!

دنیا چطور داشت پیش میرفت؟...چرا درست زمانی که فکر

میکرد همه چی داره به شکل افسانه واری عالی پیش میره یه

درد و بلایی از وسط آسمون رو سرش نازل میشد؟

امیدوار بود حداقل اون سوتین و شورت توری خواهرش سالم

مونده باشه چون در غیر اینصورت گلدون خونشون هم در کنار

گلدون چانیول رو سرش شکسته میشه!

صدای ههمه های بلندی رو از توی پذیرایی میشنید اما ذهنش

انقدر خسته و بی حال بود که کوچکترین توانایی برای تحلیل

شرایط نداشت...لابد بادیگاردای چانیول اومده بودن تو خونش!

با شنیدن صدای یکی از بادیگارد های چانیول درست تو اتاق

قلبش شروع به تند تر تپیدن کرد...اگه پیداش میکردن چی؟

_اینجا چیزی نیست!

مرد درشت هیکل رو به گوشی که تو گوش هاش نصب بود گفت

و از اتاق خارج شد!

شانس آورده بود که پیانو تو گوشه ترین نقطه ممکن اتاق بود و

بکهیون با جمع کردن خودش میتونست کاملا محو بشه!

فقط باید منتظر میموند و تو شرایط مناسب میزد به چاک!

چشماش رو از دردی که یهو تو سرش پخش شد بست و

سعی کرد صدای نفس هاش رو کنترل کنه!

این آخر زندگیش نبود نه؟

_________________________________

چانیول دقیقا هیچ ایده ای راجب گلدون شکسته ای که حالا

تو سطل زباله خودنمایی میکرد نداشت!

دیگه قضیه اینکه ساسنگ ها دزدکی به خونش میومدن و وسیله

هاش رو برای فروش به غارت میبردن چیز تازه ای نبود هر چند

که در گذشته سر این موضوع خیلی اذیت میشد اما الان فقط

همه چیز رو می‌سپرد به دست قانون و خودش گوشه ای لم

میداد!

دستی به چونش کشید و زمزمه آرومی کرد

_چرا این گلدون شکسته؟

آدمی که ضریب هوشی بالایی داره نمیتونست از این قضیه به

راحتی بگذره چون حتی اگه گلدون از روی میزش میافتاد رو

زمین آشپزخانه شیشه خورده هاش پیدا میشد نه رو زمین

پذیرایی!

دست هاش رو با کلافگی توی موهاش به گردش انداخت و وقتی

به نتیجه خاصی نرسید به سمت اتاقش راه افتاد...انگار شانس

باهاش یار بوده چرا که با نگهبانی کار داشت و درست لحظه ای

که پایین رفته بود این اتفاق تخمی افتاده بود وگرنه معلوم نبود

دقیقا چه بلایی سرش میومد!

چرخی به چشماش داد و خودش رو روی تخت انداخت...فضای

تاریک اتاق  چشماش رو برای کمی خواب وسوسه میکردن...

آرنج دستش رو روی چشمش گذاشت و  به آرومی پلک هاش

روی هم افتاد!

البته اگه چانیول میدونست یک عدد بیون بکهیون زیر میز

پیانوش کمین کرده صد سال سیاه نمیخوابید!

بکهیون که تا اون لحظه چیزی جز یک جفت پا ندیده بود و

صدایی جز فنر های تخت نشنیده بود با سکوت ناگهانی اتاق

لبش رو زبون زد...الان بهترین موقع برای فرار بود؟

با رنگی که بدجور پریده بود نگاهی به فضای تاریک اطرافش

انداخت...اگه میخواست رو راست باشه دلش میخواست پاشه

بره و چانیول رو بیدار کنه و بعد خودش رو براش لوس کنه اما

خب قبلش مطمینا چانیول زنگ میزد به نگهبانی و بکهیون فقط

باید با میله های زندان جفت گیری میکرد!

صورتش با حالت چندشی جمع شد و لحظه بعد چهاردست و پا

از زیر میز پیانو خارج شد...واقعا سعی داشت کوچکترین

صدایی ایجاد نکنه و برای یک بار تو زندگی عالی و بی نقصش

هم که شده  جنتلمنانه طور به مسئله ای گوه نکشه!

برای تمرکز بیشتر زبونش از گوشه لبش بیرون زده شده بود و

قطره های خون رو پیشونیش هم توانایی بر هم زدن تمرکز

فضاییش رو نداشتن!

_داری چه غلطی میکنی؟

با شنیدن همچین صدایی چشماش گرد شد و سریع به تخت

چانیول خیره شد...اوه چه عالی! انقدر درگیر تمرکز کوفتیش

شده بود که حتی متوجه نشستن چانیول تو جاش نشده بود!

وقتی چشماش تو اون تاریکی به چشمای تاریکتر آیدلش

خیره شدن ترس تمام وجودش رو برداشت!

حس میکرد وارد محدوده شیر های نر شده و هر لحظه امکان

داره توسطشون تکه پاره بشه...هر چند که همین الانشم تا

مرگ فاصله چندانی نداشت!

سعی کرد فقط فرار کنه و به دنبال این فکرش چشمای ترسیده

و کم نورش به سمت در اتاق برگشت اما انگار پسر بزرگتر فکرش

رو خوند چون  تقریبا به سمت در حمله برد و در یک حرکت

قفلش کرد و وقتی  به سمت اون دزد کثیف برگشت تونست

نگاه شوکه و ترسیدش رو ببینه!

_اوه دوستات تو رو اینجا جا گذاشتن؟

لحن سرد و بی حس چانیول دقیقا تا استخوان مغزش نفوذ کرد

و باعث شد لرزی به تن بکهیون بیچاره بیافته...اگه چانیول

حتی در اتاقش رو هم قفل نمیکرد بکهیون باز با این شرایط

جسمی بدش توانایی دویدن نداشت!

وقتی مرد بزرگتر به سمت کمد لباساش رفت بکهیون همچنان تو

تاریکی بهش خیره شده بود...میتونست حدس بزنه که چانیول

هم بکهیون رو ندیده و این شاید کمی امیدوار کننده بود!

امیدوار کننده بود اما درست قبل از اینکه چانیول شلاق چرمی

رنگی رو از تو کمدش بیرون بکشه و با ضربه محکمی که تو هوا

بزنه صدای ترسناکی ایجاد کنه...بکهیون روحش رو که از بدنش

جدا شد و انجیل به دست به سمت آسمون اروج پیدا کرد رو

دید!

_قرار بدجور مجازات بشی دزد کوچولو!

وقتی به سمت بکهیون برگشت با لحن ترسناکی زمزمه کرد و

لحظه ای که سکوت اون پسرک ریزجثه که هیچ ایده ای راجب

صورتش نداشت رو دید پوزخندش پررنگ تر شد

_انتخاب با خودته...یا میذاری من به شیوه خودم مجازاتت

کنم...یا باید خودت رو پشت میله های زندان تصور کنی!

و البته که چانیول نیاز داشت خشمش رو به شیوه ای تخلیه

کنه...اون الان واقعا از دست دزدی که به حریم شخصیش تجاوز

کرده بود عصبی بود...حالا بعد از تقریبا هفت سال یکی از این

دزدای بی مصرف تو چنگش افتاده بود...شاید کریس هزاران

هزار بار بهش گفته بود که دو اینجور شرایط باهاش تماس بگیره

اما چانیول میخواست خودش اون دزد احمق که از لرزش شونه

های مشخص بود که داره از شدت ترس مثله یه ژله میلرزه رو

مجازات کنه...در هر صورت اون پاش رو تو قلمرو چانیول

گذاشته بود...یعنی با دیدن این وجهه از چانیول بازم هوس

ساسنگ بودن به سرش میزد؟...اگه بنا به ترسناکی بود چانیول

از هر نامه خونین و عروسک  بدون سری ترسناک تر بود اگه

میخواستن چانیول رو بترسونن یا پایین بکشنش نمیتونستن

چون خودشون از اون آیدل خوش قلب و مهربون یه هیولا

ترسناک ساخته بودن هر چند که بکهیون بیچاره فقط...فقط

اومده بود که لباس زیر خواهرش رو برداره و بعد از شعاع هزار

متری پارک چانیول محو بشه!

وقتی چانیول به سمتش حرکت کرد آروم آروم به سمت عقب

قدم برداشت...انتظار داشت هر لحظه صدایی رو بشنوه که میگه

کات!..برداشت بعدی!...

یا مثلا چراغ ها روشن بشه و همه سرش جیغ بزنن

"سوپرایززز داشتیم باهات شوخی میکردیم!"

چشماش کم کم گرم شد و وقتی کمرش سردی دیوار رو لمس کرد

تونست صدای خنده کارما رو بشنوه

"بیون بکهیون...اینجا جایی که بهش میگن ته خط"  

Continue Reading

You'll Also Like

2.7K 773 24
◇Malaria ~مالاریا ◇kairis + krisyeol ~کایریس + کریسیول ◇Criminal- Romance- Smut ~جنایی- عاشقانه- اسمات ●فیک مسابقه● ●نویسنده: BoSi ✣︎✣︎✣︎✣︎✣︎✣︎✣︎✣︎...
2.2M 115K 64
↳ ❝ [ INSANITY ] ❞ ━ yandere alastor x fem! reader ┕ 𝐈𝐧 𝐰𝐡𝐢𝐜𝐡, (y/n) dies and for some strange reason, reincarnates as a ...
129K 3.3K 72
Following the legend of korra but with a twist. Imagine if you were an avatar too, an aware avatar that helps your sister find her way. And Tophs her...
242K 6K 52
⎯⎯⎯⎯⎯⎯⎯ જ⁀➴ 𝐅𝐄𝐄𝐋𝐒 𝐋𝐈𝐊𝐄 .ᐟ ❛ & i need you sometimes, we'll be alright. ❜ IN WHICH; kate martin's crush on the basketball photographer is...