_ سلام شینگ . رسیدم شرکت دارم میام بالا . فعلا .
بعد اون روز و بعد اون بوسه این اولین باری بود که می دیدش . دلش برای ییشینگ تنگ شده بود و خجالت می کشید . رفته بود خونه ی ییشینگ اینا تا براش کیم چی های مورد علاقه اشو بیاره . ییشینگ هم وقتی متوجه شده بود ، ازش خواست تا براش مدارک لازمو که یادش رفته بود ، ببره .
به پشت در اتاق رسید . نفس عمیقی کشید . کلی اضطراب داشت اما تمام تلاششو می کرد تا خوب بنظر بیاد . باید خوب بنظر می رسید . فکر های مختلف و دخترونه ای توی سرش رژه میرفتن و هیج کدوم نظم درست درمونی نداشتن .
" یعنی الان منو ببینه چیکار میکنه ؟
بهم سلام معمولی میده ؟
یا اون لبخند کمرنگو بی حالشو که خیلی مردونه اش میکنه بهم میزنه ؟
ممکنه بینمون یسری چیزا عوض شده باشه ؟
مثلا این سری منو دید یه لبخند گرمتری بزنه ؟
یا اگه یهویی ببوستم چیکار کنم ؟
اصلا ولش کن هر چی شد شد ..."
شاید همه ی این افکار سه ثانیه طول نکشیدن و بعد عزمشو جزم کرد و بعد از در زدن ، بازش کرد .
ییشینگ با لبخند کمرنگ و خجالتی که مشهود بود به سمتش اومد و بعد از سلام پوشه های توی دستش رو ازش گرفت .
_ س .. سلام
جی هیو تازه یادش افتاده بود سلام بده .
_ ببخشید تا اینجا کشوندمت .
_ خ .. خواهش میکنم . ک ... کاری نکردم .
لپ های سرخ جیهیو از پشت آرایش کم رنگش برای ییشینگ مشخص بود . خودش هم دست کمی از جیهیو نداشت . دلش میخواست حرفی بزنه تا این فضا رو از بینشون دور کنه .
پوشه رو روی میز کناری گذاشت و دست های لرزون و گرمشو روی شونه های جیهیو .
جیهیو با چشم های درشتش به چشم های ییشینگ خیره شد . انگار ازش دلیل میخواست .
ییشینگ صورتش رو آروم مقابل صورت جی هیو قرار داد و با چشم های شرمنده اش به چشم های معصوم اون دختر خیره شد .
_ ببخشید ... جی هیو بابت اون روز متاسفم ... من حق نداشتم همینطوری یهویی بیام ... بیام و ببوسمت
📌✂️📏
جونمیون در به در دنبال مجوزی که برای تحویل پارچه ها گرفته بود میگشت . بدون اون مجوز سفرش به چین کاملا بی معنی می شد . تقریبا همه جای شرکت رو زیر و رو کرده بود و فقط یه اتاق لعنتی مونده بود .
اتاق ییشینگ ... شاید آخرین جایی بود که دلش میخواست سر بزنه . اما همزمان از احساس ضعفی که میکرد متنفر بود . متنفر بود از حقارت . حقارت اون رو یاد شبی مینداخت که به پای ییشینگ افتاده بود تا ولش نکنه اما صبح فرداش رها شده بود ... پس خودش رو جمع و جور کرد و با قدم های محکم به سمت اون اتاق لعنتی رفت .
در اون اتاق باز بود و دختری پشت به در ، مقابل مردی که احتمالا ییشینگ بود ایستاده بود و اون رو پوشونده بود . دست های ییشینگ محکم شونه های دختر رو فشار می دادند .
اون ها داشتن همو میبوسیدن؟
_ مزاحم نیستم ؟
با جمله ای که گفت دختری که پشتش بهش بود از جا پرید و آروم خودش رو از میون دست های ییشینگ کنار کشید و در حالیکه سرشو پایین انداخته بود نیم رخ ایستاد .
و ییشینگ هم آروم کمرش رو که برای هم تراز شدن با دختر خم کرده بود راست کرد و دست هاشو توی جیب شلوارش فرو برد .
_ خواهش میکنم آقای کیم مشکلی پیش اومده ؟
جونمیون نباید حرص میخورد ولی برای چی نمیتونست جلوشو بگیره ؟
_ اومدم مجوز ها رو بگیرم .
ییشینگ سری تکون داد .
_ چند لحظه صبر کنید . پیداشون میکنم .
و بسمت قفسه ای رفت که توش پوشه های رنگارنگ زیادی پیدا می شد .
جونمیون فرصت داشت تا به خوبی به دختر خجالتی ای که سرش پایین بود دقت کنه . زیبا و جذاب بود . مهربان بنظر می رسید . جونمیون مقابل دختر رفت و دست هاشو به سمتش گرفت .
_ کیم جونمیون هستم از همکارای رییس جانگ . افتخار آشنایی با کیو دارم ؟
میون به خوبی متوجه شد که دختر انتظار نداشت مورد توجه قرار بگیره برای همین با تعجب سرش رو بلند کرد و گونه های رنگ گرفته و صورت بامزه شو بیشتر در معرض دید قرار داد .
_ س سلام ... جی هیو هستم . نام... نامزد رییس جانگ .
انقدر اون دختر با صدای آروم و ملایم اما صادقی این حرف رو زد که جون کم بود پاهاش سست بشه و بیفته روی زمین.
میون اصلا حواسش به ییشینگی نبود که دستشو مشت کرده بود و اصلا نمیتونست تمرکز کنه که برای چی رو به روی این قفسه ایستاده بود . حال ییشینگ بهتر از خودش نبود .
میون باید قوی میموند .
_ اوه . پس نامزد معروف رییس جانگ شما هستید ؟ واقعا سلیقه ی خوبی دارن .
نامزد معروف ؟ همش مزخرف بود ! اون حتی نمیدونست ییشینگ هنوز نامزد داره یا اینکه رابطه اشون چطور پیش رفته ...
دختر که کاملا مشخص بود خجالت کشیده ولی همزمان از طرز صحبت جونمیون خوشش اومده ، لبخند قشنگی زد و تشکر کرد .
ییشینگ که اصلا نتونسته بود پوشه ی مورد نظرشو پیدا کنه مستاصل به سمت جی هیو و جونمیون که هی بهم لبخند های احمقانه ای تحویل میدادن رفت و دستشو پشت کمر جی هیو گذاشت .
_ آقای کیم قبل از اینکه همکارم باشن استاد زبانم بودن .
جی هیو که فکرشم نمیکرد مرد زیبای مقابلش استاد زبان باشه احساس واقعیشو بیان کرد .
_ خیلی جوونتر از یه استاد بنظر میاین . ییشینگ واقعا زبانش خوبه . پس اینو مدیون شماست .
میون لبخند خیلی زیبا و متواضعانه ای به جی هیو زد که حتی ییشینگ حسودیش شد . با دیدن زیبایی ها ، مهربونی هاش ، چشم های شفاف و خوی همیشه معصومش که باعث می شد حتی با کسی که باید ازش متنفر باشه دوستانه برخورد کنه بیشتر قلبش آتیش می گرفت . اون چیو از دست داده بود ؟ احتمالا همه ی دلیل برای زندگی کردنش رو .
_ سلام . ببخشید رییس جانگ و رییس کیم . رییس بیون دنبالتون می گردن . برای مجوز گفتن ...
منشی با عجله اینو گفت و رفت تا به بقیه ی کاراش برسه .
_ با اجازه .
جونمیون بهتر دونست تا زودتر اونها رو ترک کنه . و بسمت در رفت .
جی هیو با خجالت به سمت ییشینگی برگشت که با آرامش عجیبی به مسر رفتن رییس کیم نگاه می کرد .
_ خوب من دیگه برم .
ییشینگ به چشم هاش نگاه کرد . جی هیو روی انگشتای پاهاش ایستاد تا بتونه لب هاش رو به گونه های نرم ییشینگ برسونه . بوسه ی لطیفی بود . بوسه ای که عذاب وجدان ییشینگ رو بیشتر از قبل می کرد و بهش احساس خفگی می داد .
_ نمیخواد عذر خواهی کنی . من از بوسیدنت ناراحت نمیشم.
و بعد مثل نسیمی که عجله داره اتاق رو ترک کرد و فقط بوی خوش ادکلن گرون قیمت و ملایمش رو توی اتاق بجا گذاشت . ییشینگ نمیدونست دیگه از شدت فکر و خیال قراره چقدر دیگه دووم بیاره .
📌✂️📏
جونمیون که تازه اتاق رو ترک کرده بود متوجه افتادن یکی از دکمه های کتش شد و همینطوری مسیری رو که رفته بود آروم برگشت و به کف زمین نگاه میکرد .
تا اینکه دکمه ی افتاده رو پیدا کرد خم شد تا برش داره و وقتی بلند شد ، جی هیویی رو دید که داره گونه های ییشینگ رو میبوسه . لعنت به در نیمه باز اتاق ...
واقعا جونمیون علاقه ای به دیدن یه همچین صحنه ای نداشت . سریع اونجا رو ترک کرد تا همزمان با سرعتش افکارش از سرش بیفتن روی زمین و توی مسیر جا بمونن ..
اما بهر حال باید اول افکارش رو بررسی می کرد و بعد رهاشون می کرد .
چرا حس یه بازیچه رو داشت ؟
معلوم بود . چون که ییشینگی که ادعاش میشد هیچ تمایلی به جنس مخالفش نداره با یه دختر خیلی عالی نامزد کرده .
حداقل باید با یه دختر هرزه ی بدجنس که مخشو زده ازدواج میکرد تا جونمیون بتونه تحمل کنه . بتونه به خودش بگه ییشینگ گول خورده برای همین ولش کرده ولی این رها شدنش خیلی منطقی و درست بنظر می رسید .
توی جامعه ی اونا این تصمیم خیلی عاقلانه و درست بنظر می رسید . کی رابطه داشتن با یه پسری که حتی نمیتونی ازش بچه دار بشی رو تایید می کرد ؟
اون و ییشینگ رابطه ای با رضایت دو طرف داشتن ولی چرا جونمیون حس آدمیو داشت که بهش تجاوز شده بود ؟
ازش سو استفاده شده بود ؟
چرا جونمیون دلش میخواست اون لحظه توی یه اتاق تاریک
باشه و بتونه با آهنگ مورد علاقه ی بالادش تا صبح روز بعد یک دل سیر گریه کنه ؟
فعلا وقتش نبود ... نفس عمیقی کشید و وقتی درست دستش به دستگیره ی اتاق بکهیون رسید سایه ی ییشینگ رو پشت سرش احساس کرد . کی بهش رسیده بود ؟ اهمیتی نداشت . در رو باز کرد و دو نفره وارد اتاق بکهیون شدن .
_ سلام پسرا بشینید .
مشخص بود که حتی برای بکهیون هم صدا کردن اون دو نفر با هم آسون نبوده .
بکهیون روی صندلی اتاقش نشست و سعی کرد تمرکز کنه چی میخواد بهشون بگه . آسون نبود .
_ بابت مجوز ها همه چی حله . فقط ...
قیافه ی منتظ اون دو تا دوست احمقش باعث میشد بخواد سرشو به میز کارش بکوبونه .
_ سرمایه گذار و وارد کننده حتما باید با هم باشن . این خواسته ی طرف چینیه .
_ یعنی چی؟
اون ییشینگ احمق چرا متوجه منظورش نشد؟ یعنی باید بیشتر توضیح میداد .
_ یعنی تو و جونمیون با هم برید شانگهای .
_ عمرا !
شبه جمله ای که میون و شینگ با هم و با صدای بلند گفتن ....
📌✂️📏
دوستتون دارم بچه ها جونم . ممنون بخاطر ووت ها و کامنتای خوشگلتون . ممنون که همراهیش میکنید .
کامنتاتونو تک تک میخونم 💌 و جواب میدم ...