Sew Me Love

By theNARIYAstoryteller

136K 39.3K 12.3K

پارک چانیول برای رسیدن به آرزوهاش مجبور میشه دوره‌ای رو به‌عنوان کارآموز پیش خیاط ماهر و معروفِ مشهورترین برن... More

🧵قبل از هر چیزی🧵
📍يک : قبولش نكن📍
📍دو : يادم نمياد📍
📍سه : ببخشید📍
📍چهار: من چه نسبتی با شما دارم؟📍
📍 شش : جلوی من نبوسش 📍
📍 هفت : همونی باشم که اون میخواد 📍
📍 هشت : دنیا کوچیکه 📍
📍 نُه : عُمراً 📍
📍 ده : درباره ی خودم📍
📍 یازده : نمیشه نری ؟📍
📍 دوازده : بهترین سامچون دنیا📍
📍سیزده : برام اهمیتی نداری!📍
📍چهارده : مالِ من📍
📍 پونزده : بعد از دیشب📍
📍 شونزده : بذار ببینمش 📍
📍 هفده : عذاب وجدان 📍
📍 هیجده : بعد از ۱۶ سال 📍
📍 نوزده : سوال لعنتی 📍
📍بیست : باید چی کار می کرد؟📍
📍 بیست و یک: تاوان 📍
📍بیست و دو : شب طولانی📍
📍 بیست و سه: رفاقت 📍
📍 بیست و چهار: بابا؟ 📍
📍 بیست و پنج : مدارک 📍
📍 بیست و شش : بهترین تنبیه 📍
📍 بیست و هفت : بدرقه 📍
📍بیست و هشت : گذشته 📍
📍بیست و نه : چرا؟📍
📍 سی : قهوه‌ی تلخ 📍
📍سی و یک : بسته‌ی پستی📍
📍 سی و دو : قدبلنده کیه؟ 📍
📍 سی و سه : احساسات ترسناک 📍
📍 سی و چهار : رقیب 📍
📍 سی و پنج : پرورشگاه 📍
📍 سی و شش : داشتن چیکار میکردن؟ 📍
📍 سی و هفت : به روش چانیول 📍
📍 سی و هشت : قسمت سخت ماجرا 📍
📍 سی و نه : منم فن توئم. 📍
📍 چهل : اعتراف 📍
📍 چهل و یک : حقیقت تلخ، حقیقت شیرین📍
📍 چهل و دو : سرمای غم‌انگیز 📍
📍 چهل و سه : شروع خوبی بود.📍
📍 چهل و چهار: شما چانیول هیونگ هستید؟ 📍
📍 چهل و پنج: امتحانم کن! 📍
📍چهل و شش : فرار 📍
📍 چهل و هفت : مرگ یکبار، شیون یکبار📍
📍 چهل و هشت : کنار اون بیشتر می‌خنده؟ 📍
📍 چهل و نه : پاستا آلفردو 📍
📍 پنجاه : اسیر 📍
📍 پنجاه و یک : بهت یاد میدم 📍
📍 پنجاه و دو : هر چیزی📍
📍 پنجاه و سه : بهم شنا یاد بده 📍
📍 پنجاه و چهار : صفر صفر 📍
📍 پنجاه و پنج : تصمیم بگیر، بکهیون 📍
📍پنجاه و شش : مثل رولر کوستر📍
📍 پنجاه و هفت: برایم عشق بدوز📍
📍پنجاه و هشت : عشقم را احساس کن📍
📍پنجاه و نه: زیر نور مهتاب📍
📍 شصت: من مثل تو نیستم 📍
📍مینی‌شال پارت: یک- اتفاقِ کوچولوی کوتاهِ خیلی نرم📍
📍شصت‌ویک : مُسَکّن📍
📍شصت‌ودو: اون‌طوری می‌خوامت📍
📍شصت‌وسه: خجالتی که دوستش داشت📍
📍شصت‌وچهار: احساس تعلق📍
📍مینی‌شال پارت: دو- به اندازه‌ی یک تخت تک‌نفره📍
📍شصت‌وپنج: دلم خواست📍
📍 شصت‌وشش: داشتن تو📍
📍شصت و هفت: یک لیوان شیر گرم📍
📍شصت و هشت: پاکت خردلی📍
📍مینی‌شال‌ پارت: سه- اولی و آخری📍
📍مینی‌شال پارت: چهار- مثلث سوبک‌یی📍
📍 شصت‌ونه: Forever Love 📍
📍 هفتاد: داستان خیاط‌ها 📍
🪡بعد از همه‌ی این‌ها🪡

📍 پنج : دوست های خوشتیپ هیونگ 📍

2.6K 825 199
By theNARIYAstoryteller

سلام عزیزان من مرسی بابت ووت های قشنگتون . اگر هم تا الان یادتون رفته ووت بدین هنوز دیر نشده برید پارت های قبل رو ووت بدین زودی برگردین این پارتو شروع کنید 🤩

سرش رو به شونه ی لخت چان تکیه داده بود . و با نوک انگشتاش روی سینه ی برهنه ش خطوط بهم ریخته ای می کشید. هنوز هوا روشن نشده بود . افکار مختلفی ذهنش رو مشغول کرده بود . شب پر از لذت و حرارتی رو کنار پسر قدبلند و مهربون این روزای زندگیش گذرونده بود . اما خودش هم خوب میدونست که اینا کافی نیست .

درسته جونمیون فاصله ی سنی زیادی با چان داشت ولی هر دوی اونها بالغ محسوب میشدن . با وجود این مثل زوج های دبیرستانی ای که میترسن از هم حامله بشن با هم میخوابیدن . چان اونو ارضا میکرد و اون چان رو ، ولی انگار هنوز دیواری بینشون بود . دیواری که معمارش خود جونمیون بود .

بخاطر ییشینگ و خاطراتش نمیتونست اجازه بده که یکی بجز اون خلاهاشو پر کنه و طوری در آغوشش بگیره که توی هم حل بشن .

همیشه از خودش می پرسید با تموم این ها چطور چانیول باز هم میتونه اونقدر گرم و پر حرارت بهش عشق بده که انگار تموم این رابطه های فیزیکی ، دروغ و هوسی بیشتر نیستن ؟
چانیول مهربون و با درک بود . با حوصله بود . چانیول با دقت توی چشماش نگاه می کرد و با لبخندش بهش میفهموند که ایرادی نداره که هنوز کنار نیومده . عیبی نداره که نمیتونن بیشتر برن . همین که هست کافیه . همین که میتونه بغلش کنه و ببوستش و توی گوشش آروم از احساساتش بزنه . چان خیلی قانع بود و همه ی اینا میتونستن اشکش رو در بیارن .

📌✂️📏

بدن برهنه ی جونمیون و خودش رو با ملحفه پوشوند چون میدونست هیونگش از این تایم به بعد خیلی خجالتی میشه. دلتنگی ها و حس بدی که امروز از مرور بخشی از گذشته که یادش مونده بود ، اذیتش کرده بودن ؛ خیلی کمرنگ شده بود و جاشونو به آرامشی داده بودن که از هیونگش میگرفت .

واقعا دلش میخواست بیشتر پیش برن و اولین بارشو با هیونگ بگذرونه اما از طرف دیگه ، نمیتونست چیزی رو بهش تحمیل کنه . گرچه همین الانم اولین بارهای زیادی رو با هیونگش تجربه کرده بود .

لطف هایی که جونمیون بهش کرده بودن انقدر بیش از حد انتظارش بود که خجالت می کشید خودخواه باشه . خودش هم میدونست بخشی از این لطف ها بخاطر اون تصادف عجیب و غریب دو سال و نیم پیشه ، اما از طرفی هم مطمئن بود ، همش این نیست .

جونمیون مهربون و عاطفی بود و جواب محبت رو با محبت می داد . اگر عشق و محبت غیر واقعی ای احساس میکرد هرگز با هم به اندازه ی همین هم پیش نمی رفتند . چان میدونست جون هیونگ دوستش داره . خیلی هم داره . فقط باید تبدیل به عشق می شد . چان تلاشش رو می کرد .
جونمیون ارزشش رو داشت و در ضمن ظاهرا تنها کسش بود .

انگشت های سفید و نرم دست جونمیون هیونگ که روی سینه اش کشیده میشد رو توی دستاش گرفت و نزدیک لب هاش برد و بوسه ی عمیقی زد و بعد با دستی که دور بدنش انداخته بود ، جونمیون رو بیشتر به خودش چسبوند و بوسه ای به موهاش زد .
_ میونی ...
جونمیون که بخاطر بوسه ی آرامش بخش چانیول چشم هاشو بسته بود زیر لب هومی کرد .

_ پریروز که رفتم شرکت ...

جونمیون ابروهاشو بالا داد .
_ خب
چانیول نفس عمیقی کشید .
_ رییسش منو میشناخت .
_ واقعا ؟ خب تعجبی نداره . پی سی وای معروف مقاله نویس ...

_ اوهوم . اما نه فقط اونطوری که تو فکر می کنی . حتی پدرمو هم میشناخت . احساس کردم بعد خوندن پرونده ام ناراحت شد . مثل اینکه جزو حافظه ایه که هنوز برنگشته . فکر می کردم هر چی که لازمه یادم اومده اما مثل اینکه اینطور نیست . خیلی ترسیدم ....

نا امیدی توی صدای چانیول باعث شد تا جونمیون جدی تر بشه .
_ بکهیون تو رو میشناخت؟
چانیول سری به نشونه ی تایید تکون داد .
_ تو هیچی ازش یادت نمیاد ؟
چانیول مردد بود که به جونمیون خبر بده یا نه . ولی آخرش تصمیم گرفت بگه .
_ نه ولی ...
دستش رو به سمت گردنبندی که همیشه مینداخت و براش عزیز بود برد و آروم نوازشش کرد .
_ ظاهرا این گردنبند رو از اون گرفتم وقتی توی گردنم دیدش بهم گفت ... منم یهو احساس کردم یه اتفاقایی همزمان داره می افته که انگار وسطشونم ...
جونمیون که تحت فشار بودن چانیول رو احساس میکرد ، شونه هاشو آروم ماساژ داد .
_ هی ، پسر ... آروم باش
و همین جمله کافی بود تا قطره های اشک چانیول راه خودشونو پیدا کنن .
_ من ... یهو ... سر ... سرم تیر کشید و بعدش دیدم رییس منو رسونده بیما ... رستان ... دو باره یکی از اون حمله های عصبی بهم دست داده بود .

جونمیون که با شنیدن این حرفا دلواپس چانیول شده بود ، با دست هاش صورت چانیول رو قاب گرفت .
_ هی چان . آروم باش . آروم باش پسر من اینجام .
چان بصورت هیستیریک می لرزید .
_ هیو نگ ... من ... خیلی ترسیدم ... هر وقت می فهمم چیزی هست که هنوز یادم نیومده ... ترس برم می داره . احساس نا امنی می کن...
جونمیون با بوسه ای نرم و کوتاه نزاشت چانیول فعل جمله شو کامل تلفظ کنه .
_ ششش ... تا وقتی که من هستم حق نداری از این احساسا داشته باشی چان ! چند بار بهت بگم ؟
_ آخه ...
_ آخه نداره ! من خودم باهاش حرف می زنم . باید ببینم جریان چیه . شاید سوتفاهمه .

چان بعید میدونست سو تفاهم باشه اما بخاطر جونمیون و حوصله ای که بخاطر یاد آوری اون اتفاقات نداشت؛ دیگه چیزی نگفت . توی افکار خودش غرق بود که یهو جونمیون تقریبا روش دراز کشید و سرش رو توی گردن برهنه اش فرو کرد .
گرمای نفسای جونمیون روی پوستش حس عجیب و خوبی بهش میداد .
_ چان من دوستت دارم . خیلی دوستت دارم ! باشه ؟
چان لبخند کمرنگی زد که جونمیون نمیتونست ببینتش ‌.
_ باشه هیونگ . منم خیلی دوستت دارم .
و دست هاشو دور کمر هیونگ سبک وزنش گره زد و بیشتر بخودش فشرد .
_ هیونگ ... بکهیون شی ازم راجع به رابطه امون پرسید .

جون بدون اینکه تکونی بخوره با صدای ضعیفی پرسید :
_ تو چی گفتی ؟

چان دستش رو که هنوز مشغول نوازش گودی کمرش بود بالا آورد و آروم پشت گردنش رو ماساژ داد ، کاری که جونمیون خیلی ازش لذت می برد و بهش اعتیاد پیدا کرده بود .

_ گفتم از خودت بپرسه . گفتم شاید ... گفتم هر چی خودت صلاح میدونی بگی . نمیدونستم باید چیکار کنم .

جونمیون بوسه ای به گردن چان زد .
_ عب نداره . بهش میگم چه نسبتی داریم .
_ ولی هیونگ اگه معذب میشی من ناراحت نمی ...
_ششش .
و دوباره همون نقطه از گردن چان رو بوسید .

📌✂️📏

_ خانم منشی چانیول رو تا اتاق کارش راهنمایی کن .
بکهیون خیلی خوشحال بود چانیول پیشش اومده . هنوز باورش نمی شد که چان اونو بخاطر نمیاره . ولی بی سواد که نبود . میدونست فراموشی چیزی نیست که بخواد بخاطرش از کسی شکایت کنه . حتی شاید برای روزی که چان چانی کوچولو اون رو بخاطر بیاره استرس یا شوق هم داشت .

با لبخندی به چانیول که استخون ترکونده بود و از خودش خیلی بلند تر شده بود نگاه کرد .
_ سپردم برات میزکار و هر چی که نیاز داری رو توی همون اتاقی که دیدی آماده کنن ‌. حتما بهت سر میزنم میتونی با خانم منشی بری .

چان خیلی ذوق زده بود . لبخندی از روی رضایت به رییس خوش تیپ و جذابش زد . تعظیم کوتاهی کرد و پشت سر منشی به سمت اتاق کار جدیدش رفت .

قرار بود برای اول کار ، پروژه هایی که رییس بیون بالای ۵۰ درصدشون رو پیش برده بر اساس برنامه ریزی و طرح هایی که شده ، کامل کنه و تحویل بده . هیچ کدوم از اون طرح ها شوخی نبودند و خودش می دونست چقدر اهمیت دارن و چقدر رییس بهش لطف و اعتماد داشته که از همون اول این کار ها رو بهش سپرده ...

امیدوار بود هر چه سریعتر رییس بیون رو بخاطر بیاره . حتما رابطه ی نزدیک و صمیمی ای داشتن که همچین گردنبندی رو ازش به یادگار گرفته بود و براش عزیز بود و همچنان علاقه به خیاطی براش باقی مونده بود .

بکهیون با لذت به چان که داشت دور می شد نگاه کرد . چانیول براش مثل خواهرزاده ای بود که هرگز نصیبش نشد ‌. سعی کرد افکار منفی و خاطرات آزاردهنده رو از خودش دور کنه . همین که چانیول الان به هر دلیلی سر راهش قرار گرفته بود جای شکر داشت . باید به دفترش بر می گشت . قرار بود یک ساعت و نیم بعد جونمیون به دیدنش بیاد . سوال های زیادی داشت که باید ازش می پرسید .

📌✂️📏

مدارک مربوط به جنس پارچه ها و رنگ و قیمتشون و همچنین طرح های تایید شده از طرف تولیدی ها و برند های شریک ها رو یک بار دیگه چک کرد و وارد شرکت شد .

منشی به محض دیدنش از جا بلند شد و تعظیمی کرد .
_ سلام رییس جانگ
سری تکون داد .
_ سلام . بکهیون هستش ؟
_ هستند . جلسه دارند . گفتن بهتون بگم که اگه پوشه ها و مدارک رو آوردید برای آقای پارک توی اتاق کار ببرید .
ییشینگ به محض شنیدن فامیلی پارک عصبی شد .
_ من براش ببرم؟ اون الان اینجاست ؟

منشی که از تغییر خلق و خوی رییس جانگ تعجب کرده و کمی ترسیده بود سری تکون داد .
_ بله امروز روزِ اول کاریشونه .

ییشینگ خیلی علاقه داشت کارشو بندازه گردنِ منشی تا با اون درازِ بقولِ خودش " ناموس دزد " رو به رو نشه . اما می دونست منشی بکهیون شاخک های قوی ای داره و تا مو رو از ماست نکشه بیرون ول کن ماجرا نمیشه . و حتما تَه توی این قضیه ی " نفرت رییس جانگ از هوبه ی جدید شرکت " رو در میاره و برای همه بصورت یک پست خبری ارسال می کنه ‌.

نفس عمیقی کشید و به منشی حالی کرد که میره پیش " آقای مثلا محترمِ پارک " تا پوشه و مدرک ها رو تحویلش بده .

گلوش رو صاف کرد و در زد . نمیدونست چرا دلش میخواست بی نقص باشه و هیچ سوتی ای نده . این اولین دیدار فیس تو فیس با " دوست پسرِ فعلی و ( اگر بودا اجازه بده ) موقتِ دوست پسرِ سابقش " بود .

_ بفرمایید .

" محضِ رضای خدا " حتی صدای بم این پسره ی لعنتی هم باعث می شد دست و پاشو گم کنه . از حسادت دیوونه شده بود . یعنی این با این صداش ، جونمیون رو صدا می زد ؟در رو باز کرد .

چانیول سرش رو بلند کرد و بنظرش دومین مرد جذاب و شیک پوش شرکت رو دید . حتما این هم از دوستان جونمیون هیونگ بود !
تعظیمی کرد .
_ سلام پارک چانیول هستم .

ییشینگ تلاش کرد تا دست و پاش رو گم نکنه و چیزی لو نده . بنظر نمی اومد که این پسر اون رو بشناسه . با پرستیژ مخصوص خودش نزدیک این پسر که خیلی بنظرش مارمولک و مظلوم نما می اومد ، شد و دستش رو دراز کرد .
_ سلام . جانگ ییشینگ هستم .

چانیول به رییس جانگ نگاه دقیق تری انداخت . مرد فوق جذابی بود و چال خیلی دوست داشتنی ای روی گونه اش داشت . واقعا چرا همه ی اطرافیان جونمیون شبیه مدل ها بودند ؟ دستش رو دراز کرد و باهاش دست داد .

_ خوشبختم رییس جانگ . از رییس بیون راجع بهتون شنیدم . در خدمتتون هستم .

شاید اگر این پسر رابطه ای با جونمیونش نداشت الان توی لیست خوب های ذهنش جا می گرفت . چون ادب و شخصیت کوچکتر برای ییشینگ خیلی اهمیت داشت .

ییشینگ با خودش فکر می کرد که " چی میشد این عوضیِ مظلوم نما انقدر مودب نبود ؟حتما با همین سوسه اومدن ها مخ جونمیون ساده رو زده ، هه "

_ مدارک لازم رو برات آوردم . مرتبط با پروژه ای که الان روش مشغولی .

و بعد ابرویی بالا انداخت .

_ باید خیلی زرنگ باشی که همین اول کاری اینکارا رو بهت سپردن . البته مشخصه که هستی ! توی کره همه بلد نیستن تو همون دیدار اول با کی چطوری برخورد کنن !

چانیول حس می کرد رییس جانگ دچار سو تفاهم شده و فکر می کنه با یه چاپلوس طرفه . پس نهایت تلاشش رو کرد تا صداقتش رو ثابت کنه .

_ اوه نه اینطور نیست . من برای رسیدن به این جایگاه سخت تلاش کردم و سخت تر هم تلاش می کنم رییس . رییس بیون راجع به شما با من صحبت کردن و من جایگاهتون رو در شرکت می دونم .

سرش رو پایین انداخت . نگاه سنگین و عجیب رییس جانگ رو روی خودش احساس می کرد . نمی دونست چرا حس می کرد کار اشتباهی کرده و واقعا باید جلوی نگاه عجیبش نادم باشه . نکنه توی زندگی قبلیش حقشو خورده ؟

_ احتمالا شما بدونید که من توسط کیم جونمیون به این شرکت معرفی شدم . این برند تازه تاسیس رو خود جونمیون هیونگ بهم معرفی کردند و گفتند برای بودن توی اینجا باید حسابی قدر دان باشم و زحمت بکشم .

لبخندی زد و سعی کرد خلوص نیتش رو با چشماش به رییس جانگ نشون بده .

_ باعث افتخارمه که کارمند این مجموعه باشم ... ضمنا اینکه از همون اول مواظب رفتارم بودم فقط یه حدس بود . برنامه ریزی یا دیدن یه عکس قبل از اومدن شما ، نبود .

ییشینگ که هنوز نمیتونست باور کنه که این پسر از قبل نمیشناختتش ابروش رو بالا انداخت .

_ اگه چاپلوسی حسابش نمی کنید ، اونطوری که متوجه شدم همه ی دوست های جونمیون هیونگ شبیه آیدلان . از اونجا حدس زدم آدم مهمی باشید .
خنده ای کرد . بعد دستاش رو توی هوا تکون تکون داد .
_ البته اصلا قضاوت از روی ظاهر رو قبول ندارم . فقط حدس زدم . بهرحال جسارتمو ببخشید .
و نیمچه تعظیمی کرد .

ییشینگ تمام معادلاتش بهم ریخته بود . پسری که مقابلش بود یک پسر لاابالی ، فرصت طلب و بی مصرف نبود . حتی یک پسر پیچیده و زیرک و بطور خلاصه مارمولک هم نبود . پسر رو به روش یک پسر کم سن و سال و جوون و پر انرژی بود که میتونست با لبخند های پر نورش چشم های آدمهای مقابلش رو کور کنه .

پسری که صدای گرم و مردونه ای داشت و خیلی صاف و ساده بود . پسری بود که حتی اون رو نمیشناخت . قدش بلند بود و از کسی که ازش متنفر بود بدون اینکه روحشم خبر داشته باشه تعریف می کرد و میگفت "شبیه آیدلاست" و همه ی دوست های جونمیون هیونگش رو جذاب می دونست .

این پسر سافت و لعنتی رو به روش ، اون پسر کثافتی نبود که برای خودش ساخته بود . و همه ی اینها براش خطرناک بود .

نفسش رو بصورت عصبی فوت کرد و چشماشو چرخوند . قدم هاش رو آروم اما محکم برداشت و رو به روش ایستاد .
اول خنده ی کجی کرد طوری که مطمئن بشه عمق چاله های گونه اش چشمهای درشت مقابلشون رو غرق کنن و بعد با دستهاش بصورت مصنوعی یقه ی مرتب شده ی پارک چانیول رو دوباره مرتب کرد !

_ خودش گفته هیونگ صداش کنی ؟ یا کینک خاصی دارید ؟
_ متوجه منظورتون نمی شم؟
_ هیچی فقط گفتم رابطتون نزدیک تر از این حرفاست که بخوای انقدر هیونگ هیونگ بگی . هوم؟
چانیول شوکه شد .
_ پس هی .. هیونگ راجع به ... رابطمون به شما گفته .
ییشینگ قهقهه ی عصبی ای زد ‌. و دو بار دست هاشو محکم روی شونه های پسر قد بلند زد .
_ نه مستقیم راجع بهت حرف نزدیم ولی خب برام جالبه بدونم کسی که شب هاش رو با من صبح می کرد الان با کیه و وقتی دیدمش ...
یقه ی چانیول رو محکم کشید تا پایین تر بیاد و صورت هاشون مقابل هم قرار بگیره ‌‌. با صدای آرومتری ادامه داد.
_ از جونمیون نا امید شدم .

و بعد یقه اش رو ول کرد و با لبخند تمسخر آمیز روی لبش که مصنوعی بود تا لو نده که چقدر خودش رو باخته ، به سمت در اتاق رفت ‌.

چانیول که هنوز شوکه بود خیلی سریع به پردازش اطلاعاتی که یهویی به مغزش هجوم آورده بودن مشغول شد و خیلی سریع حدس زد که احتمالا رییس جانگ ، عشق قبلی هیونگش باشه . چون چیز هایی که شنیده بود با اطلاعاتی که از قبل داشت خیلی نزدیک و مَچ بودن و قبل خودش فقط یک نفر میتونسته شب تا صبح پیش هیونگ بمونه !

ییشینگ قبل اینکه از اتاق خارج بشه لبخند کجش رو به چانیول نشون داد و محکم اتاق رو ترک کرد .

چانیول لرزش عجیبی رو توی خودش احساس می کرد . باز هم احساس نا امنی باعث واکنش های هیستریک بدنش شده بود و سردش شده بود . میترسید هیونگش رو ازش بگیرن . میترسید که جونمیون برای کسی بغیر خودش باشه . اون بجز جونمیون کسی رو نداشت . میترسید .

بصورت غیر ارادی در حالیکه نگاهش خیره به چند قدم جلوتر از پاش بود راه رفت و وقتی به چارچوب در رسید کسی رو دید که شدیدا بهش احتیاج داد . جونمیون هیونگ اونجا بود . مثل همیشه .
_ چانیول؟ چت شده ؟ چرا رنگت پریده ؟ دستات یخ شدن .
جونمیون شونه هاش رو محکم تکون تکون می داد و ازش سوال میپرسید .

چان با لحن بی حس و بی حالی سوالی رو پرسید که انگار جوابش به زندگیش وابسته است .
_ میونا قول میدی ولم نکنی ؟

_ چان ؟ این پرت و پلاها چیه میگی ؟ چرا ولت کنم ؟
_ دوستت دارم هیونگ ‌.
اشک توی چشم های جونمیون جمع شد . چانیول چش شده بود ؟ چرا یهویی این حرف ها رو میزد ؟ این واکنش های عصبی بخاطر چی بودن ؟

هیچ چیزی توی دنیای لعنتی حق نداشت باعث این حال بد چانیول بشه . دلش طاقت نیاورد و آروم روی نوک پاش ایستاد و لب های چان که کمی خشک شده بودن رو بوسه ی کوتاهی زد ‌.

_ ششش . بیا بریم توی اتاق حرف بزنیم .
با هم وارد اتاق شدند و در رو بستند .

اونور سالن توی چارچوب آشپزخونه ییشینگی بود که شاهد ماجرا بود . لیوان کاغذی قهوه ی داغ و فوریِ توی دستش رو محکم فشار می داد و اهمیتی به سوختنش نمی کرد !

_ لعنت به همتون !

📌✂️📏

مچکرم بخاطر همه چی !
لطفا اگه میشه ووت یادتون نره و خیلی گُلید اگه کامنتم بزارید برام و بسیار خوشحالم می کنید اگه هنوز فالوم نکردید ، فالوم بکنید تا دور هم باشیم .
یه عالمه بوس با کلی عشق تقدیم به همتون 💌

Continue Reading

You'll Also Like

67.6K 18.3K 43
[پایان یافته] این دنیا برای امگاهای مارک نشده زیادی خطرناکه! من بیون بکهیونم، امگای 23 ساله که طی یه سانحه حس بویاییشو کاملا از دست داده و بخاطر همین...
13.9K 3.1K 31
بلند شد و عقب رفت، قرار نبود جواب مثبتی بگیره... _ بهم اجازه بده ثابت کنم پشیمونم... _ نمیتونی... نگاهشو به سوهو داد که بی رحمانه بهش زل زده بود، بای...
19.5K 3.7K 34
بیون بکهیون... کیه که نشناستش؟! پولداره، بامزه س، خوشتیپه، خوشگله و هرکسی توی دانشگاه دوست داره اونو یکبار توی تختش داشته باشه. اما بکهیون دوست پسر خ...
706 167 12
Mintcat:ohhh i see a sexy baby boy Strawberry:هی تو واسه همه کسایی که نمیشناسیشون از اینن کامنت ها میزاری؟ Mintcat:نمیدونم٫شاید فقط برای تو باشه ✨✨✨✨...