ادامه ي فلش بك پارت قبل!
هري با سرعت از بيمارستان خارج ميشد...قدم هاي بلندي برميداشت..دستشو توي موهاي بلندش فرو ميكرد و كف سرشو ميخاروند بلكه شايد با اين كار كمي از استرسشو كم كنه!
ولي چرا داشت فرار ميكرد؟مگه كاري كرده بود؟مگه بي هوش شدن دوست پسر نابغه ش تقصير اون بود؟
همينكه اين فكر به ذهن پوكش رسيد كفش هاي ال استار سورمه ايش رو ديد!
اره!اون دست از راه رفتن برداشته بود و شهامت اينو داشت بره داخل و دوست پسرشو ببينه!ولي شهامت اينو نداشت ك عقب گرد كنه و دوباره وارد بيمارستان شه!
شايد به حرف زين گوش ميدادوهيچوقت جلوي كوين(باباي زين)افتابي نميشد!
شايد اين كار شرايط رو داغون تر ميكرد!
پس نفسشو بيرون دادو برگشت!
سرجاش ايستاد و سرشو بالا برد و ساختمون بلند بيمارستانو نگاه كرد!
دستاشو توي جيب كتش برد و همينطور بالا رو نگاه ميكرد و فكر ميكرد!
باد به موهاي بلند فرفريش برخورد ميكرد....
(ادامه داره)
زمان حال!
هري با شنيدن صداي زنگ سريع چرتش پريد و از روي مبل بلند شد
هنوز لباساشو عوض نكرده بود.چشماشو چندبار باز وبسته كرد و
موهاشو كنار زد ك بتونه از توي اف اف ببينه كيه!
اما موفق نشد
-بله؟
+هز در رو باز كن.
-خداي من،زين.بيا تو!
هري ذوق كرد و اولين كاري ك كرد اين بود پاكت روي ميز رو برداشت و برد گذاشت توي كمد اتاق.
دوباره زنگ خونه ب صدا درومد
-بله؟
+ميشه در رو باز كني؟
هري خنديد و در رو باز كرد
از بس هول شده بود ك بار اول در رو باز نكرده بود
موهاشو بالا زد و كتشو از تنش در اورد و پيراهن مشكي اي چهار دكمه ي اولش باز بود رو مرتب كرد و در ورودي رو باز كرد و از پله هاي ورودي پايين رفت و ب استقبال زين رفت
طبق چيزي ك انتظار نميرفت زين ب محض ديدن هري قد بلندي كرد و صورت بي نقص اما خسته ي هري رو توي دستاش گرفت و لباشو محكم بوسيد..... چندبار
هري چشماش گرد شده بود و متعجب ب زين نگاه كرد
-صبح توام بخير.
زين خنديد و با دستش صورتشو پوشوند
+ميدونستم بيداري.
دوباره لباشو بوسيد.
هري خنديد و دندوناي خرگوشيش رو نشون داد
-حالت خوبه؟
با ترديد پرسيد
.
.
.
ادامه داد
+خوب حقيقتش اينه ك دلم برات تنگ شده بود.
هري شوكه خنديد و زينو توي بغلش گرفت.
خيلي محكم
-ميخاي بريم داخل؟
هري سوال كردو زين بلاخره از هري جدا شد و روبه روش ايستاد.
+اومدم باهات حرف بزنم!
زين جرات كرد و حرف زد'
هري چشماش گرد شدن و با دستش جلوي دهنشو گرفت ك خميازه شو پنهون كنه!
-راجب چي؟فك كنم براي سكس اين موقع صبح خيلي زود باشه!
وبه حرف بي مزه ي خودش ثانيه ها قههقهقه زد.
زين نگاه نااميدانه اي ب هري انداخت.
نيشش جمع شد و سوال كرد
-چيه؟چرا اينجوري نگام ميكني؟
+ميدوني يه موقعايي خيلي بي مزه ميشي هرولد؟
زين جدي گفت!
-باشه شوخي كردم!بيا بريم تو!خسته شدم!
هري جلو رفت و دست زينو گرفت و كشيد
وارد خونه ك شدن زين به نامرتب بودن خونه ي هري پوزخندي زد و يادش اومد ك اين پسر از اول زندگيش همينطوري بود!
اما چ فايده ك بيش از اندازه دلتنگش شده بود.
-چيزي ميخاي بيارم بخوري؟
هري درحالي ك كلي لباس رو برداشته بود و داشت به اتاق ميبرد سوال كرد!
+نه!نه من راحتم
دست به جيب نقطه به نقطه ي خونه ي هيروشيما خورده ي هري رو نگاه ميكرد و اروم قدم ميزد!
-الان برميگردم!
اينو ك گفت بلافاصله صداي مهيب بلندي اومد!
زين تكون خورد و سريع سمت صدا رفت!
ولي وقتي به اونجا رسيد و تصوير مقابلشو ديد ميتونست بگه ك شايد اين خنده دار ترين سكانس چندروز اخير بوده!
هري توي تاريكي بين كلي لباس روي زمين افتاده بود...
چراغو روشن كرد و سعي كرد به اون ديلاقي ك بين كلي لباس غرق شده كمك كنه ك بلند شه!
كمي خم شد و ب هري كمك كرد ك بلند شه.
هري دستششو گرفت و ايستاد.
موهاش بي نظم تر از هميشه شده بودن!
حتي تيكه اي از موهاش وارد دهنش شده بود و با پوف كردن اونو بيرون داد.
دستشو روي موهاش كشيد و نفسشو محكم بيرون داد.
دست ب كمر ايستاد و اطرافشو نگاه كرد.
بلللله...اين اتاق وضعيتش خيلي خراب تر از اين حرفاس.
مغزش سريع بهش دستور داد ك بايد هرچه سريعتر زين رو از منظقه ي جنگي نارنجك خوردش خارج كنه!
دستشو پشت كمر زين گذاشت و راهنمايي ش كرد ك از اتاق خارج شن!
-ميرم واست يه نوشيدني بيارم!
زين سمت مبل ها رفت و روي يكيشون نشست!
دقيقه اي نگذشت ك هري با دوتا بير اومد و روبه روي زين نشست!
تل موهاشو از لابه لاي كاناپه ي چرمي ش برداشت و به موهاي نه چندان تميز زد و بيرشو برداشت!
-خب..چي تورو اين وقت به اين كشونده ماليك؟؟؟؟
+حقيقتش اينجاس ك من ميخوام به بابام راجب رابطه مون بگم...
هري به محض شنيدن حرفاي زين هرچي ك توي دهنش بود پرت شد ته گلوش و اونو تا مرز خفگي رسوند..
چندباري سرفه كرد..ولي جالب اينجا بود ك زين هيچ تلاشي براي زنده نگه داشتن دوست پسرش نميكرد...ميدونست ك يا از ترس و يا از اشتياقش همچين واكنشي داده!
بعد از انيكه خداوند هري رو از مرگ نجات داد،دوباره قادر بود ك با بحث با زين ادامه بده!
-چرا همچين كاري ميخواي بكني؟؟
+بهتره ك بدونه!
-ميدوني ك اگه بدونه چ بلايي سر جفتمون مياد؟؟؟
+باور كن از ايني ك اينقدر همه چي پنهونيه حالم بهم ميخوره..از ايني ك اين يارو ك نميدونم بعد اين همه سال كيه كه داره اين همه ازمون باج ميگيره خسته شدم!
زين صداشو بالا برد
-زين تو حرف حاليت نميشه نه؟؟؟؟
هري عصبي شد و داد زد.
+ميدونستم اينو ميگي!!
دوباره صداش پايين اومد و توي دنياي خودش غرق در سكوت شد!
-زين...بهم گوش كن..
زين توجهي نكرد...
-زين.؟سرتو بيار بالا؟
گوش كن...من بيشتر از تو از اين قضيه خسته م...خودتم ميدوني چرا،پس باهام كل كل نكن..ب موقعش درستش ميكنيم!
+هيچي درست نميشه!
اين حرفارو دوسال پيش هم بهم زدي!!
زين از روي مبل بلند شد و از خونه خارج شد.
---
ممنون بابت اينكه يه عده پيگير كازينو بودن...اين پارت تقديم ب شما!
پارت بعد 45ووت!❤️🌹
شبتون خوش!