C A S I N O [Z.S]

By xPinkLightx

7.6K 864 575

Just luv me,just trust me...yesterday was over...forever! -بسه ديگه هري،الان ميان. +باشه بخند.فقط يه عكس ديگه... More

"Preface"
Ep 01
Ep 02
Ep 03
Ep 04
Ep 05
Ep 06
"READ ME"
Ep 07

Ep 08

567 73 47
By xPinkLightx

ادامه ي فلش بك پارت قبل!

هري با سرعت از بيمارستان خارج ميشد...قدم هاي بلندي برميداشت..دستشو توي موهاي بلندش فرو ميكرد و كف سرشو ميخاروند بلكه شايد با اين كار كمي از استرسشو كم كنه!
ولي چرا داشت فرار ميكرد؟مگه كاري كرده بود؟مگه بي هوش شدن دوست پسر نابغه ش تقصير اون بود؟

همينكه اين فكر به ذهن پوكش رسيد كفش هاي ال استار سورمه ايش رو ديد!
اره!اون دست از راه رفتن برداشته بود و شهامت اينو داشت بره داخل و دوست پسرشو ببينه!ولي شهامت اينو نداشت ك عقب گرد كنه و دوباره وارد بيمارستان شه!
شايد به حرف زين گوش ميدادوهيچوقت جلوي كوين(باباي زين)افتابي نميشد!
شايد اين كار شرايط رو داغون تر ميكرد!
پس نفسشو بيرون دادو برگشت!
سرجاش ايستاد و سرشو بالا برد و ساختمون بلند بيمارستانو نگاه كرد!
دستاشو توي جيب كتش برد و همينطور بالا رو نگاه ميكرد و فكر ميكرد!
باد به موهاي بلند فرفريش برخورد ميكرد....

(ادامه داره)

زمان حال!

هري با شنيدن صداي زنگ سريع چرتش پريد و از روي مبل بلند شد
هنوز لباساشو عوض نكرده بود.چشماشو چندبار باز وبسته كرد و
موهاشو كنار زد ك بتونه از توي اف اف ببينه كيه!
اما موفق نشد
-بله؟
+هز در رو باز كن.

-خداي من،زين.بيا تو!
هري ذوق كرد و اولين كاري ك كرد اين بود پاكت روي ميز رو برداشت و برد گذاشت توي كمد اتاق.

دوباره زنگ خونه ب صدا درومد
-بله؟
+ميشه در رو باز كني؟

هري خنديد و در رو باز كرد
از بس هول شده بود ك بار اول در رو باز نكرده بود
موهاشو بالا زد و كتشو از تنش در اورد و پيراهن مشكي اي چهار دكمه ي اولش باز بود رو مرتب كرد و در ورودي رو باز كرد و از پله هاي ورودي پايين رفت و ب استقبال زين رفت

طبق چيزي ك انتظار نميرفت زين ب محض ديدن هري قد بلندي كرد و صورت بي نقص اما خسته ي هري رو توي دستاش گرفت و لباشو محكم بوسيد..... چندبار
هري چشماش گرد شده بود و متعجب ب زين نگاه كرد
-صبح توام بخير.
زين خنديد و با دستش صورتشو پوشوند
+ميدونستم بيداري.
دوباره لباشو بوسيد.
هري خنديد و دندوناي خرگوشيش رو نشون داد

-حالت خوبه؟
با ترديد پرسيد
.
.
.
ادامه داد
+خوب حقيقتش اينه ك دلم برات تنگ شده بود.

هري شوكه خنديد و زينو توي بغلش گرفت.
خيلي محكم

-ميخاي بريم داخل؟
هري سوال كردو زين بلاخره از هري جدا شد و روبه روش ايستاد.

+اومدم باهات حرف بزنم!
زين جرات كرد و حرف زد'

هري چشماش گرد شدن و با دستش جلوي دهنشو گرفت ك خميازه شو پنهون كنه!
-راجب چي؟فك كنم براي سكس اين موقع صبح خيلي زود باشه!
وبه حرف بي مزه ي خودش ثانيه ها قههقهقه زد.

زين نگاه نااميدانه اي ب هري انداخت.
نيشش جمع شد و سوال كرد
-چيه؟چرا اينجوري نگام ميكني؟

+ميدوني يه موقعايي خيلي بي مزه ميشي هرولد؟
زين جدي گفت!
-باشه شوخي كردم!بيا بريم تو!خسته شدم!

هري جلو رفت و دست زينو گرفت و كشيد

وارد خونه ك شدن زين به نامرتب بودن خونه ي هري پوزخندي زد و يادش اومد ك اين پسر از اول زندگيش همينطوري بود!
اما چ فايده ك بيش از اندازه دلتنگش شده بود.

-چيزي ميخاي بيارم بخوري؟
هري درحالي ك كلي لباس رو برداشته بود و داشت به اتاق ميبرد سوال كرد!
+نه!نه من راحتم
دست به جيب نقطه به نقطه ي خونه ي هيروشيما خورده ي هري رو نگاه ميكرد و اروم قدم ميزد!

-الان برميگردم!
اينو ك گفت بلافاصله صداي مهيب بلندي اومد!
زين تكون خورد و سريع سمت صدا رفت!
ولي وقتي به اونجا رسيد و تصوير مقابلشو ديد ميتونست بگه ك شايد اين خنده دار ترين سكانس چندروز اخير بوده!

هري توي تاريكي بين كلي لباس روي زمين افتاده بود...
چراغو روشن كرد و سعي كرد به اون ديلاقي ك بين كلي لباس غرق شده كمك كنه ك بلند شه!

كمي خم شد و ب هري كمك كرد ك بلند شه.
هري دستششو گرفت و ايستاد.
موهاش بي نظم تر از هميشه شده بودن!
حتي تيكه اي از موهاش وارد دهنش شده بود و با پوف كردن اونو بيرون داد.
دستشو روي موهاش كشيد و نفسشو محكم بيرون داد.

دست ب كمر ايستاد و اطرافشو نگاه كرد.
بلللله...اين اتاق وضعيتش خيلي خراب تر از اين حرفاس.
مغزش سريع بهش دستور داد ك بايد هرچه سريعتر زين رو از منظقه ي جنگي نارنجك خوردش خارج كنه!
دستشو پشت كمر زين گذاشت و راهنمايي ش كرد ك از اتاق خارج شن!

-ميرم واست يه نوشيدني بيارم!

زين سمت مبل ها رفت و روي يكيشون نشست!
دقيقه اي نگذشت ك هري با دوتا بير اومد و روبه روي زين نشست!
تل موهاشو از لابه لاي كاناپه ي چرمي ش برداشت و به موهاي نه چندان تميز زد و بيرشو برداشت!

-خب..چي تورو اين وقت به اين كشونده ماليك؟؟؟؟

+حقيقتش اينجاس ك من ميخوام به بابام راجب رابطه مون بگم...

هري به محض شنيدن حرفاي زين هرچي ك توي دهنش بود پرت شد ته گلوش و اونو تا مرز خفگي رسوند..

چندباري سرفه كرد..ولي جالب اينجا بود ك زين هيچ تلاشي براي زنده نگه داشتن دوست پسرش نميكرد...ميدونست ك يا از ترس و يا از اشتياقش همچين واكنشي داده!

بعد از انيكه خداوند هري رو از مرگ نجات داد،دوباره قادر بود ك با بحث با زين ادامه بده!

-چرا همچين كاري ميخواي بكني؟؟

+بهتره ك بدونه!

-ميدوني ك اگه بدونه چ بلايي سر جفتمون مياد؟؟؟

+باور كن از ايني ك اينقدر همه چي پنهونيه حالم بهم ميخوره..از ايني ك اين يارو ك نميدونم بعد اين همه سال كيه كه داره اين همه ازمون باج ميگيره خسته شدم!
زين صداشو بالا برد

-زين تو حرف حاليت نميشه نه؟؟؟؟
هري عصبي شد و داد زد.

+ميدونستم اينو ميگي!!
دوباره صداش پايين اومد و توي دنياي خودش غرق در سكوت شد!

-زين...بهم گوش كن..

زين توجهي نكرد...

-زين.؟سرتو بيار بالا؟
گوش كن...من بيشتر از تو از اين قضيه خسته م...خودتم ميدوني چرا،پس باهام كل كل نكن..ب موقعش درستش ميكنيم!

+هيچي درست نميشه!
اين حرفارو دوسال پيش هم بهم زدي!!

زين از روي مبل بلند شد و از خونه خارج شد.





---

ممنون بابت اينكه يه عده پيگير كازينو بودن...اين پارت تقديم ب شما!
پارت بعد 45ووت!❤️🌹
شبتون خوش!

Continue Reading

You'll Also Like

16.8K 2K 9
پس از مرگ خانواده‌ی جئون، سرپرستی جونگ‌کوک یتیم رو عموش کیم تهیونگ قبول میکنه و توی پر قو بزرگش میکنه... اما چی میشه اگه جونگ کوک سعی در اغوا کردن ع...
55.3K 13.4K 41
🦋عنوان: نخ قرمز سرنوشت 🦋ژانر: فانتزی، سوپرنچرال( تلفیقی از دنیای امگاورس، ومپایری، هایبردی)، انگست، رمنس، اسمات، کمی خشن 🦋کاپل ها: چانبک.....کای و...
201K 29.5K 41
(کامل شده) "-یه آشپز اوتیسم؟!!!..... شوخیت گرفته؟؟.... نه نه نه به هیچ وجه اجازه نمیدم تو تیمم باشه!!" داستان تهیونگ آشپز با اختلال اوتیسم و جونگکوک...
26.2K 3.6K 49
کاپل اصلی : کوکوی کاپل فرعی : هوپمین، نامجین ژانر : رومنس، انگست، اسمات، یکم خشن، هایبرید NOVA-NE × جونگی گول میده ملاگب ببلی باشه، تولوهدا بابایی ...