Entertainer [Z.M] (mpreg)

By Partow_kh

189K 26.2K 10K

من عاشق شغلمم. وقتی دور میله می‌چرخم، این تویی که سرگرمم می‌کنی لیام! More

00-Intro
02-I Got The Bad Side Of Things
01-Big Boys Cry When Their Friends Are Dead
03-Not Even My fertility Can Seperate The Two Of Us
04-When The Smoke Is In Your Eyes You Look So Alive
05-I Gave Us A Try
06-Keep Your Distance
07-As Long As You Are With Me I'll Be Stressed Out
08-I Know That You'll Be A Mess
09-They Said I Wouldn't Be Pregnant Now They Say Congratulations
10-Stuck Inside Of My Cage
11-I Need Some Celeries
12-Here Stands A Man With A Bullet In His Belly
13-Red Eyes, Nausea
14-I'd Be Lying If I Kept Hiding The Fact That I Can Deal
15-Cause All Of Me Hates All Of Him
16-We Promised Not To Fuck
17-Can't Live Without Your Baby Inside Me Now
18-Just Another Fight Over Priorities
19-Something Inside Me Is Swimming
20-Hoping He Is Someone I will Know
21-Hear Your Heart Beating, Baby
22-We Won't Let Her Inside
23-Is There Somebody Who Can't love you
24-You Have To Hit Him To Say I Love You
25-In The Way That Used To Make Me Laugh
26-Used To Be A Comedian
27-Spent It All On Me
28-But To Tell You The Truth It's No More Hate
29-With Your Kiss I'm A Better Man
30-What The Heck Is Going On Here
31-Messing With These Drunk Boys
32-I Wanna Cry In Your Arms But Not Now
33-When You Look Sad My Darling What Do You Expect?
34-This Is A Place Where I Don't Feel Alone
35-I Don't Wanna Lose
36-Without You I'm A Dead Man
37-So Tell Me How To Free Him With No Involvement
38-I'm Sorry About Being A Fake Boyfriend
39-I've Been Crying Too Much, Hug Me
40-My Side Of The Bed
41-Two Oceans Apart
42-Just Another Product Of My Mind
43-I Can't Stop Loving
44-Run Away From The Moms In Blue
46-Is That So Wrong That Losing You Makes Me Cry?
47-Abella You Are A Shining Star
48- Can Nobody Hug Him
49-Sometimes We Protect Each Other So Beautiful
50- So I Don't Feel The Pain Anymore
51- I Gave My All To You Two
52- Monster Among Parents
53- Unrealistic of me to dream of one day having your kids

45-You Put Me Of My Misery

3.1K 459 257
By Partow_kh

هفته‌ی سی و سوم

همه چیز سر جاشه. خنده‌های زین توی گوشیم می‌پیچه و تکستای خنده‌دارش بهم میرسه. تنها چیزی که برنگشته رمانتیک‌اس گفتنشه. خودش الان اولین نفریه که ابراز علاقه می‌کنه. خودش اولین نفریه که نصفه شب بیدارم می‌کنه و مجبورم می‌کنه ببوسمش چون دلش برام تنگ شده.

گوشی رو فشار میدم به گوشم : الان میام خونه و با هم میریم بیمارستان.

امروز نوبت سونوگرافی گرفتم براش چون دلم برای این که اون ژل خنکو بمالم به شکمش تنگ شده. دلم برای لبخند بی نظیرش وقتی صدای قلب بچمون توی اتاق پخش میشه تنگ شده. دلم برای دیدن دست و پای کوچولوی بچمون، از پشت دیواره‌ی شکم بزرگ زین تنگ شده.

امروز پیش دکترشم میریم. ممکنه لازم باشه هورمون بزنه. شایدم نباشه و ممکنه که این آخرین سری قبل زایمان باشه که بره بیمارستان.

آره. خیلی نزدیکشیم. هفته‌ی سی و هفتم وقت گرفتیم. دکترش گفته. گفت که به خاطر استرس و شرایطش ممکنه سخت باشه که چهل هفته نگه داره بچه رو. به دنیا میارنش با سزارین و اگه لازم شد بچه رو میذارن توی دستگاه.

چشمامو می‌بندم و صدای زین میاد : باز رفتی تو کامپیوترت که جوابمو نمیدی؟ میشنوی صدامو لی‌لی؟ میگم جدی نمیخوام برم دکتر.

پوفی می‌کشم : زین. کسی قرار نیست اذیتت کنه. من باهاتم.

سکوت می‌کنه و صدای ترسیده‌ش می‌پیچه توی گوشم : لی. من فقط استرس می‌گیرم. می‌ترسم از هفته‌های دیگه. از این که همه چیز اونطوری پیش نره.

تکیه میدم به صندلیم و پاهامو میذارم روی میز. اینترو میزنم و به عکس جنینای روبروم نگاه می‌کنم : اون بچه الان بی نهایت خوشگله و من دلم براش بی نهایت تنگ شده. هفت هفته‌س ندیدمش زین.

سکوت می‌کنه و بعد یه باشه‌ی کوتاهی میگه. میدونم راضی نیست ولی صدای بوس درمیارم براش : عاشقتم زازا.

می‌خنده : اونجا محل کارت نیست مگه؟ یعنی یه آدم پیدا نمیشه بهت گیر بده؟

ابرو بالا میدم و صندلی رو میچرخونم : من رئیسم. کی میخواد بهم گیر بده آخه؟

به خیابون نگاه می‌کنم. یه زن داره با کالسکه رد میشه. لبخندی می‌زنم و یواش میگم : من بی نهایت منتظرم که با بچمون بیای اتاق بغل. باهاش بازی کنیم و بری سرکار. بریم خونه سه تایی و بریم مسافرت. وای زین.

خفه‌شویی میگه و میخنده. لبخند پهنی می‌زنم و یواش میگم : مراقب باش. اگه خوابت میاد بگیر بخواب. کلید دارم.

اوهومی میگه : توئم مراقب باش. زود برگرد خونه.

باشه‌ای میگم و گوشی رو قطع می‌کنم.

****

کمک می‌کنم زین لباسشو بپوشه. چشماش براقه. میدونم به خاطر اینه که اونم دلش تنگ شده. کمکش می‌کنم تا بشینه بیرون و خودم برمی‌گردم داخل چون دکتر کارم داره.

می‌شینم روی صندلی و دکتر نگاهی بهم میندازه که می‌ترسونتم : خب. جناب پین. درسته؟

سر تکون میدم. سرشو از روی برگه‌ی جلوش بالا میاره : مسئله‌ی جدی‌ای رو باید مطرح کنم براتون. در رابطه با بارداری مردان، میدونین که این مورد نادره و اگه اتفاق بیفته برای ترنساییه که تغییر جنسیت دادن. تا حالا ما هیچ اینترسکسی نداشتیم که مرد باشه و حامله بشه. میدونین که اطلاعات کمی هم هست راجع بهش ولی لازمه بهتون یه چیزایی رو اطلاع بدم.

نمیتونم درست نفس بکشم. دستام عرق کرده و روی دسته‌های پلاستیکی صندلی سر می‌خوره. دکتر بلند میشه و میاد جلو. روی صندلی جلوم می‌شینه : نگاه کنین. دکترش براش آزمایش خون نوشته بود و ادرار که مشخص شه هورمونا در چه سطحین و همینطور اخیرا به یه چیزی مشکوک شدیم. یه مقدار خون توی ادرار بوده که خب، طبق حدسای تیم پزشکی، مربوط به پروستاتشه. ممکنه مشکل جدی باشه. یه چیزی مثل سرطان.

صدام در نمیاد که چیزی بگم. نفسم نامنظمه و دکتر یه لیوان آب میده دستم : اینا همش احتمالاته. مسئله‌ی بعدی‌ای که وجود داره اینه که ممکنه به خاطر سطح بالای هورمون و مسئله‌ی پروستاتش برای بیهوشی با یه بحران روبرو شه. ممکنه بدنش دووم نیاره برای به هوش اومدن. می‌فهمید؟

سر به دو طرف تکون میدم و آبو یه نفس سر می‌کشم. چشمام می‌سوزه و گوشام سوت می‌کشه. دکمه‌ی اول لباسمو باز می‌کنم و آستینای پلیورمو میزنم بالا. دکتر نگاهم می‌کنه : با خود دکتر اصلیش حرف بزنین بهتره ولی اینا نظرات خود منه. این که چیکار میتونین بکنین رو واقعا نمیدونم. حاملگی مردان غیر ممکنه و خلاف طبیعت. طبیعت باهاش میجنگه. می‌فهمید چی میگم؟

سر تکون میدم که از‌ جاش بلند میشه. برگه‌های دستشو میده بهم و توی چشمام زل میزنه : برین پیش دکترش و این برگه ها رو بدین بهشون. من متاسفم واقعا. امیدوارم تشخیصم اشتباه باشه. توصیه‌م اینه که فعلا نگید چیزی بهش تا مطمئن شین اوضاعش خوب میمونه. الانم یه دور صورتتونو آب بزنین و برید بیرون. فشار زیاد برای جفتشون خطرناکه.

وقتی دارم از جام بلند میشم دستمو میگیره که نیفتم. دستشویی رو نشونم میده. برگه‌ها رو روی میز میذارم و میرم تو. درو قفل می‌کنم و وقتی مطمئن شدم بیرون اونقدر شلوغ هست که صدام نره، شروع به گریه می‌کنم.

فکر این که نبینمش دیگه به هم می‌ریزتم. تمام تنم درد می‌گیره و از همه بدتر قلبمه. انگار واقعا هیچ امیدی ندارم. خیلی احمقم که فکر کردم همه چیز قراره خوب پیش بره. خیلی احمقم که اینو خوش شانسی می‌دونستم. خیلی احمقم.

صورتمو می‌شورم و میام بیرون. یه زن و شوهر با ذوق دارن از بچشون حرف میزنن و دکتر نگاهم می‌کنه : خب. از این ریخت و قیافه دربیا. برو با انرژی و بهش چیزای خوب بگو. روحیه از همه چی مهم تره.

برگه‌ها رو برمیدارم و درو با آرنجم هل میدم. زین روی صندلی نشسته و داره با استرس ناخناشو می‌خوره. لبخند الکی‌ای می‌زنم : دکتر‌ کلی چیز خفن گفت که بهت نمیگمشون تا نبوسی منو.

انگشت وسطشو میگیره بالا. می‌خندم و دماغمو بالا می‌کشم. به چشمام نگاه می‌کنه و من به پایین زل می‌زنم که نفهمه. دستشو می‌گیرم و بلندش می‌کنم : وقتته بریم پیش دکترت. بدو‌ زازا.

Continue Reading

You'll Also Like

768 220 10
خیلی وقتا اتفاقاتی که به اشتباه میوفتن، ، میتونن درست ترین راه های ممکن رو نشونمون بدن. • - تو اصلا از کِی فهمیدی گی ای؟ + بیا بگیم از وق...
9.1K 1.3K 23
"کامل شده" کاپل:❤💛زیام 💚💙لری های گایزز👋🏻اتوشکی ام با یه فف جدیدد🤗 امیدوارم خوشتون بیاد لاوا💙💚❤💛🐤 »«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«» این فف دارای صحن...
154K 22.2K 62
-بپرسم؟ اولین جمله و اولین سوالی که اون ازم پرسید... اون یعنی زین مالیک... کسی که منو سرحد مرگ میترسوند... وکسی که تاسرحد مرگ منو روز به روز دیوونه ی...
76K 8.8K 69
همه چیز عوض شد زندگیم اخلاقم خودم زندگیت اخلاقت خودت