HUMANS || Ziam ||

By Fire_writes

37.9K 5.8K 1.7K

به تاریکی هم عادت میکنیم ، حتی اگر عاشق نور باشیم . | الگو گرفته از کتاب ' انسان ها ' نوشته ی مت هیگ | ... More

chapter 1
Chapter 2
Chapter 3
Chapter 4
Chapter 5
Chapter 6
Chapter 7
Chapter 8
Chapter 9
Chapter 10
Chapter 11
Chapter 12
Chapter 13
Chapter 14
Chapter 15
Chapter 16
• مهم •
Chapter 17
Chapter 18
Chapter 20
Chapter 21
Chapter 22
Chapter 23
Chapter 24
Chapter 25
Chapter 26
Chapter 27
Chapter 28
Chapter 29
Chapter 30
Chapter 31
Chapter 32
Chapter 33
:)

Chapter 19

792 144 54
By Fire_writes

گم شدن .
يكى از هزاران نوع ترس . آغاز چيده شدن دومينوى ترس هاى بعديه . تنها موندن و فراموش شدن ، مهره هاى بعدى هستن .
با قاطعيتى نسبى ، ميتونم بگم بدترين نوع گم شدن ، گم شدن بين مرز خواب و بيداريه .
و زمانى به نهايت خودش ميرسه كه نميتونى آخرين بارى كه بيدار بودى رو به ياد بيارى.

دست زينُ روى صورت خودش گذاشت . بغضى مزاحم كه مثل زخمى كهنه ، آزارش ميداد ، صداش رو خدشه دار و لرزون كرده بود . قلبش فشرده شد و اين ، نشونه ى دفن شدن روحش زير آوار دلتنگى بود .

- مـ..من بابت هفته ى گذشته عذر ميخوام زين .. اصلاً نميدونم چه اتفاقى افتاد ..متأسفم كه نيومدم ديدنت . همه چيز خيلى بهم ريخته .. حتى نميدونم چطور توضيح بدم ! تعداد كابوس هايى كه ميبينم اينقدر زياد شده كه .. كه من نميدونم اين واقعيه يا نه . نميدونم اگر از اين در برم بيرون با راهروى بيمارستان مواجه ميشم يا .. يک درّه؟ اميدوارم اين كابوس نباشه .

مكث كرد . بغضش درحال شكستن بود .

- آخرين بارى كه خوابيدم و چيزى خوردم يادم نمياد .. خونه به طرز وحشيانه اى ساكته و .. من خسته شدم زين .. نـ..نميتونم بيشتر از اين تحمل كنم .

پوسته ى اون بغض لعنتى شكسته شد .
اتاق با آواز اشك ها پر شد . ليام مى تونست از
« هيچكارى نكردن » زين عصبانى باشه ، ولى سرش رو روى سينه ى برهنه و سرد اون گذاشت . انگشت های سردرگمش ، به سمت دست زین سوق پیدا کرد. براى جادوگر بودن ، نيازى به چوبدستى و ورد هاى مخصوص نيست .. زين و ضربان كند قلبش ، جادوى ليام بود .
.
.
خوابش برد .
نميدانم خوابيدن روى سينه ى اون ، چه سرّى داشت كه باعث آرامش چهره ى ليام شد .
.
.

دوازده شب ، شيفت كارى اون به اتمام رسيد و به سمت اتاقش رفت تا لباسش رو عوض كنه .
از جلوى اتاق شماره ى 169 عبور كرد و ناگهان ، دست هايى قوى و نامرئى اونُ به عقب هول داد و مجبورش كرد وارد اون اتاق بشه .

چيزى كه ديد ، ارزش تماشا داشت .
سر ليام روى سينه ى زين ، همزمان با دم و بازدم اون ، معصومانه بالا و پايين مى رفت . خواب آروم و عميق زين به ليام سرايت كرده بود و به نظر مى رسيد اون ها تا ابد مى تونن اين حالت رو حفظ كنن . نگاهش سُر خورد و تصوير ليام كه دست زين رو محكم نگه داشته بود توى چشماش نشست . چهره ى ليام از آرامشى كه داشت مى درخشيد و اون واقعاً نمى خواست با بيدار كردنش اين آرامش رو ازش بگيره . اما متأسفانه احتمال به خطر افتادن تنفس زين ، اونُ وادار مى كرد .
نزديكتر رفت و دستش رو با احتياط روى شونه ى ليام گذاشت .
- هى پسر ، بيدار شو .

در چندثانيه ، تمام آرامش و لبخند از چهره ى خسته ى اون پاك شد . انگار که از همون اول فقط نقابی مقوایی برای پنهان کردن درخشش گم شده ی گوی های شکلاتی رنگش بود .
با وحشتی که جایگزین شادی بود ، به بالا نگاه كرد و قلبش با سرعتى بيشتر از حد نرمال كوبيد . اونقدر سريع كه قفسه ى سينه ش ، براش جاى كمى بود .

- ا..اتفاقى افتاده ؟؟

بيلى شونه هاى اونُ گرفت و شرمسار گفت :
-متأسفم ... مجبور بودم بيدارت كنم .

- خـ..خواب بودم ؟؟ چه مدت ؟؟ اين .. اين بهش فشار نياورد ؟؟ لعنتى ، نـ..نبايد رو سينه ش ميخوابيدم . اون حالش خوبه ؟؟ تنفسش مشكلى نداره ؟

صورت ليام رنگ عوض كرد و كلماتِ نشأت گرفته از ترس ، روى لب هاش جارى شد .
بيلى با يک نگاه به صفحه ی نمایش دستگاه های مختلف و معاینه ی سريع ، ليام رو مطمئن كرد :

- نه ليام .. اون كاملاً حالش خوبه .

ليام به چشم هاى بيلى زل زد تا راست يا دروغ بودن حرفش رو تشخيص بده . به خودش اعتراف کرد دلش میخواد این حرف رو بپذیره .

پرسید : اون صدای من رو میشنوه ؟

دهن بیلی یک بار باز و بسته شد بدون اینکه جوابی بده . نگاه کردن به چشم های منتظر لیام سخت بود ، بنابراین به زمین زل زد .

بعضی وقت ها ما نیاز داریم دروغ بشنویم ، حتی اگر نتیجه ی خوبی نداشته باشه .

- آره . اون میشنوه .

لیام نفس راحتی کشید و یکی از زنجیر های بسته شده به پاهاش باز شد .

- آم .. فکر کنم بهتره بری خونه ، از نیمه شب هم گذشته .
بيلى بازوى ليام رو گرفت تا براى بلند شدن بهش كمك كنه ، ولى اون يك ذره هم تكون نخورد . مدتى نسبتا طولانى به بيلى زل زد تا بالاخره اون بازوش رو رها كرد و گفت :
- باشه ، هرجور راحتى .

بيلى رفت و ليام نگاهش رو از جاى خالى اون گرفت و به پسر روى تخت چشم دوخت .
بوسه ای مرده روی پیشونی زین گذاشت و جعبه ی کِرِم رو درآورد .

مقداری از کرم رو پشت دست زین گذاشت و به آرومی شروع به پخش کردنش کرد .
پوست رنگ پریده و خشک زین ، به آرومی طراوت خودش رو به دست آورد و همزمان ، نور کم سویی ، در چشم های خسته و بیمارگونه ی لیام درخشید .

لیام با بوسیدن تمام اجزای صورت زین ، بهش شب به خیر گفت و رفت .



ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ــــــــــ
ـــ

سلاااامم D;

خوشحال نشید :/
برنگشتم ، یواشکی اومدم ://
دلم تنگ شده شدیــــــــد :"(

فقط اومدم آپدیت کنم که دلتون
تنگ نشه D:

تابستون خوبی داشته باشین :"]

Continue Reading

You'll Also Like

38.7K 7.6K 31
هری به سمت لویی میره و دستهاش رو روی پهلوهای لویی میذاره. آرزو داشت میتونست لویی رو با نوک انگشتهاش بسوزونه همونجور که لویی با وجودش اونو میسوزوند. "...
309K 48.5K 34
Ice Cream Shop مغازه بستنی فروشی ᯾᯾᯾ 𝑪𝒐𝒖𝒑𝒍𝒆: 𝒌𝒐𝒐𝒌𝒗 𝑺𝒊𝒅𝒆 𝑪𝒐𝒖𝒑𝒍𝒆 : 𝒚𝒐𝒐𝒏𝒎𝒊𝒏 𝑮𝒆𝒏𝒓𝒆 : 𝒐𝒎𝒆𝒈𝒂𝒗𝒆𝒓𝒔 , 𝒓𝒐𝒎𝒂𝒏𝒄...
289K 36.4K 52
Vkook [completed] -من از ماشینت سواری گرفتم کیم... -میتونستی با صاحبش انجام بدی جعون... ... -ازت خواستم بمونی... -اره ازم خواستی... اما قرار نیس خواس...
141K 5.5K 52
تنها با یک نگاه در چشمانش سرنوشتم تغیر کرد