𝗢𝗿𝗮𝗻𝗴𝗲 ᴷᵛ ᴬᵁ

By lsilvanal

46.6K 5.3K 508

• خـلاصـه: کیم تهیونگ مجبور می‌شه مدتی به جای مادرش توی محل کارش حاضر بشه؛ اما فکرش رو هم نمی‌کنه رئیسِ مادرش... More

part 1
part 1 (2)
part 2
part 2 (2)
part 3
part 4
part 5
part 5 (2)
part 6
part 7
part 8
part 9
part 10
part 11
part 12
part 12 (2)
part 12 (3)
part 12 (4)
part 13
part 13 (2)
part 13 (3)
part 15
part 16
part 17
part 17 (2)
part 17 (3)
part 18

part 14

1.9K 220 31
By lsilvanal


پروسه‌ی کام شدنش با ورود ناگهانی جئون جونگ‌کوک نیمه‌کاره مونده بود. قبل از اینکه چیزی بگه و عضوش رو توی باکسرش بفرسته، صدای پوزخند جئون توی سکوت سنگین پیچید و سپس، جمله‌ای به زبون آورد که تهیونگ آرزو کرد کاش هیچ‌وقت به دنیا نمی‌اومد که توی زندگیِ لعنتیش به این نقطه برسه.

- دوست‌پسرت نمی‌تونه راضیت کنه که توی توالت به عکس انگشت‌های من خیره می‌شی و خودت رو لمس می‌کنی؟

خیره به تهیونگِ رنگ‌پریده و بی‌حرکت، وارد اتاقک توالت شد و در رو پشت‌سرش بست. شونه‌ی راستش رو به در تکیه داد و دست‌به‌سینه ایستاد. ادامه داد:

- خیره به انگشت‌هام به چی فکر می‌کردی که اینجوری تحریک شدی؟ حرکتشون داخلِ خودت؟

تهیونگ داشت آرزو می‌کرد کاش هیچ اکسیژنی توی هوا موجود نبود تا بر اثر خفگی بمیره و تمام اتفاقات چند دقیقه‌ی اخیر رو با خودش نابود کنه؛ اما داشت با سریع‌ترین حالت ممکن نفس می‌کشید و به مغزش التماس می‌کرد یه راه فرار از اون جهنم جلوی پاهاش بذاره.

نگاه جونگکوک به‌قدری تیز و بُرنده بود که حتی نمی‌تونست به‌راحتی بزاق دهانش رو قورت بده و اون لعنتی حتی یک لحظه هم نگاهش رو از صورت رنگ‌پریده‌ی تهیونگ برنمی‌داشت.

عضوش هم‌چنان بیرون از شلوار و باکسرش بود و تهیونگ با انگشت‌های کشیده و مرطوب دست راستش سعی در مخفی کردنش داشت؛ اما چندان موفق به‌نظر نمی‌رسید. به‌خاطر شوک حضور جونگکوک کمی از حالت نعوظ خارج شده بود؛ اما هنوز هم عضوش برجسته و سفت بود و خبر از تحریک‌شدگی شدیدش می‌داد. می‌تونست درد پیچیده توی عضو و بالزهاش رو خیلی واضح احساس کنه، که به‌خاطر نیمه‌کاره‌موندن پروسه‌ی کام شدنش بود.

اخم روی صورتش سایه انداخت و بعد از قورت‌دادن بزاق دهانش، لب‌هاش رو باز کرد و خطاب به جونگکوک ساکتی که در سکوت بهش زل زده بود، گفت:

- چی باعث شده فکر کنی داشتم به انگشت‌های تو فکر می‌کردم؟

مضحکانه‌ترین حرکتِ ممکن، انکارِ موقعیت توی اون شرایط بود و تهیونگ دقیقاً همون کار رو انجام داد. محض رضای مسیح، نمی‌تونست به چشم‌های جونگکوک خیره بشه و اعتراف کنه که با تصور انگشت‌هاش داخل خودش، داشته عضوش رو لمس می‌کرده.

مشخص بود جونگکوک دروغش رو باور نکرده. نیشخند غلیظ و ابروی راستش که به‌سمت بالا متمایل شده بود، این حقیقت که دوباره هوشمندانه عمل نکرده رو توی صورت مونارنجی می‌کوبید.

زبون روی گوشه‌ی لب‌هاش کشید و با صدایی که تمسخر درونش فریاد می‌زد، لب زد:

- اما صفحه‌ی موبایلت که هنوز روی انگشت‌هام روشنه داره خلاف حرفت رو ثابت می‌کنه.

با گونه‌هایی رنگ‌گرفته از شهوت و شرم، عضوش رو به درون باکسرش فرستاد. می‌دونست با وجود برجستگی و تورمِ عضوش، نمی‌تونه زیپ و دکمه‌ی شلوارش رو ببنده‌. پس گوشه‌های پیراهنش رو گرفت و سعی کرد اون قسمت شرم‌آور از بدنش رو مخفی کنه.

- اوه، اون‌ها انگشت‌های تو بودن؟!

صدای بلند خنده‌ی جونگکوک توی اتاقک کوچیک توالت پیچید و تهیونگ سعی کرد حالت صورتش رو متعجب و سوالی نگه داره. خودش هم می‌دونست داره گند می‌زنه؛ اما چاره‌ای نداشت. مجبور بود بین بد و بدتر یکی رو انتخاب کنه.

- پس برات مهم نیست عکس متعلق به چه کسیه؟ بی‌توجه بهش خودت رو لمس می‌کنی؟ آره؟

فاک!

تهیونگ خطاب به خودش گفت و پریدن پلک راستش رو احساس کرد. دلش می‌خواست اون‌قدر سر خودش رو به دیوار بکوبه تا کاسه‌ی سرش بشکنه و متوجه بشه به‌جای مغز چه چیزی توی سرش هست، که این‌قدر تصمیمات احمقانه می‌گیره و حرف‌های مضحکانه می‌زنه.

نگاه جونگکوک تیره‌تر از قبل به‌نظر می‌رسید و هیچ آثاری از خنده‌ی تمسخرآمیزش دیده نمی‌شد. مثل همیشه داشت پوزخند می‌زد.

- داشتم توی اینستاگرام با دوست‌پسرم چت می‌کردم.

شرم، عصبانیت و تمام احساس منفیش رو پشت گستاخیِ نگاهش مخفی کرد و متقابل پوزخند زد. سکوت جونگکوک نشون می‌داد منتظر ادامه‌ی حرف‌هاشه، پس خیره به چشم‌هاش ادامه داد:

- به‌خاطر دوری از من بی‌قرار بود و خب... صحبت‌هامون کمی خیس شد. منم داشتم با تصور حرف‌های دوست‌پسرم خودم رو لمس می‌کردم و نفهمیدم چطور عکس انگشت‌های تو روی صفحه‌ی موبایلمه‌. حتی قبل از اینکه تو سرت رو بندازی پایین و بیای داخل، متوجهش هم نشده بودم.

جونگکوک سرش رو کوتاه به بالاوپایین تکون داد و ادای فکرکردن درآورد. اون‌قدری باتجربه و دنیادیده بود که دروغ‌های پسر مقابلش رو باور نکنه. این رو هم می‌دونست با پافشاریِ مستقیم برای اعتراف‌گرفتن، دروغ‌های بیشتری می‌شنوه.

پس چرا راه دیگه‌ای رو امتحان نمی‌کرد؟ بالأخره شروع‌کننده‌ی بازی تهیونگ بود، چرا جونگکوک ادامه‌ش نده و اون رو به مسیر دلخواهش هدایت نکنه؟ باید هرجوری که شده از میون لب‌های تهیونگ می‌شنید که داشته با عکس انگشت‌های اون خودش رو لمس می‌کرده. جونگکوک نمی‌تونست با له‌شدن غرورش کنار بیاد. اینکه تهیونگ حتی متوجه‌ی عکس انگشت‌هاش نشده و داشته با فکر به حرف‌های دوست‌پسرش خودش رو لمس می‌کرده، براش غیرقابل تحمل بود.

- پس چرا کارِت رو ادامه نمی‌دی؟

تهیونگ داشت موهای نارنجیش رو مرتب می‌کرد؛ اما با جمله‌ی جونگکوک دست‌هاش توی هوا خشک شدن و با چشم‌هایی براق و مبهوت به مرد خیره شد.

- چی؟!

- خودت رو لمس کن و از درد پایین‌تنه‌ات خلاص شو. وجود من رو مثل عکسِ روی صفحه‌ی موبایلت نادیده بگیر و به حرف‌های دوست‌پسرت فکر کن.

زیر لب فحش آرومی به جونگکوک داد و موبایلش رو از روی درِ بسته‌ی توالت فرنگی برداشت. اون رو توی جیب عقبی شلوار جینش گذاشت و نگاه عصبیش رو به جونگکوک گره زد. تنها یک قدم بلند کافی بود تا سینه‌به‌سینه‌ی مرد بایسته و از فاصله‌ای نزدیک به چشم‌های تیره و براق از شرارتش خیره بشه.

اندام جونگکوک کاملاً جلوی در رو گرفته بود و تهیونگ راهی برای بیرون‌رفتن از اون جهنم نداشت. جز اینکه مرد بزرگ‌تر رو کنار بزنه.

- برو کنار.

- تو حتی نتونستی دکمه‌ی شلوارت رو ببندی، با وضعیت خراب پایین‌تنه‌ت کجا می‌خوای بری؟

دستش رو روی شونه‌ی جونگکوک گذاشت و با تمام قدرتش به‌سمت مخالف فشارش داد تا از جلوی در کنار بره؛ اما موفق نشد. مستی، فشار روانی و استرسی که توی اون دقایق داشت، زور بازوش رو کم کرده بودن و در برابر مرد ورزشکاری مثل جونگکوک کم‌شانس به‌نظر می‌رسید.

دست راستش رو به چونه‌ی مونارنجی رسوند و سرش رو بالا کشید. به چشم‌های عسلی‌رنگ و مرطوب از اشکش چشم دوخت و از میون لب‌های کلیدشده‌ش غرید:

- بهم ثابت کن که حرفت راجع‌به نادیده‌گرفتن انگشت‌هام درست بود و اون‌قدر اراده داری که خودمم نادیده بگیری.

سرش رو پایین‌تر برد و نفس عمیقی از عطر مرکبات تهیونگ کشید. بی‌توجه به پلک‌هاش که بی‌اراده روی هم افتادن، جوری‌که لب‌هاش حین صحبت به گردن مرطوب پسر کشیده بشن، ادامه داد:

- تا کاری که می‌گم رو انجام ندی هیچ‌کدوممون از اینجا بیرون نمی‌ره، کیم. مگه اینکه دلت بخواد به‌جای انگشت‌های خودت، انگشت‌های من روی عضو تحریک‌شده‌ت حرکت کنن.

Continue Reading

You'll Also Like

2K 268 24
هرروز میاد؛ هرروز قهوه، هرروز کتاب، هرروز غروب، هرروز صداش، نگاهش، عطرش، این پسر، هرروز.. هرروز.. هرروز. a teakook story.
23.2K 4K 31
این فیک یا رمان یا هرچی...اینا نیست. من دیدم خیلی چیزا رو توی مسیج بورد میگم ولی خیلی چیزای فان یا همینطوری روزمره و اتفاقات معمولی رو نمیتونم بگم. ا...
6.8K 908 22
خلاصه: کیم تهیونگ، فردی که با نزدیک شدن به یه انسان، باعث نابودی نسلش شد. جئون جونگکوک، فکر میکرد بالاخره موفق شده که دوست صمیمی ای داشته باشه... اما...
57.1K 7.4K 34
🍷 فن فیک خون اشام🍷 🕯اسم داستان:Vampire 🕯ژانرها: رمنس/تخیلی/اسمات/فانتزی/ 🕯رده سنی:+۱۸ 🕯️ وضعیت آپ: نامعلوم 🕯نویسنده: جیهو 🕯کاپل ها: تهکوک/سپ...