M̶Y̶ L̶I̶F̶E̶

By _Taekook_VK

6.2K 822 404

کیم تهیونگ. خون آشام اصیل و رئیس باند بزرگ KM. اون به خون آشام جدی ای که به هیچ کسی رحم نداره معروفه. اون یه... More

☆معرفی شخصیت ها☆
.P̶A̶R̶T̶.1̶
.P̶A̶R̶T̶.2̶
.P̶A̶R̶T̶.3̶
.P̶A̶R̶T̶.4̶
.P̶A̶R̶T̶.5̶
.P̶A̶R̶T̶.6̶
.P̶A̶R̶T̶.7̶
.p̶a̶r̶t̶. 8̶
.P̶A̶R̶T̶.9̶
.P̶A̶R̶T̶.1̶0̶
.P̶A̶R̶T̶.1̶1̶
.P̶A̶R̶T̶.1̶3̶

.P̶A̶R̶T̶.1̶2̶

243 39 78
By _Taekook_VK

از صبح که بلند شده بود یه گرمای عجیبی تو بدنش حس میکرد ولی زیاد بهش توجه نمی‌کرد.
وارد اتاقش شد و خودش رو با ناراحتی رو تخت پرت کرد.
امروز تولدش بود و هیچ کسی حواسش نبود.
هیچ کسی حتی بهش یه تبریک کوتاه و کوچیک هم نگفته بود.
از همشون ناراحت بود.
ددیش هم از صبح بدون خداحافظی و یه تبریک ساده رفته بود شرکت و حتی جواب پیام و تماساش هم نمی‌داد.
حس میکرد هیچ کسی دیگه دوسش نداره.

تو فکر خودش بود که با به صدا دراومدن در به طرف در برگشت و گفت:
_بفرمایید.
با وارد شدن شخصی که نمیشناخت ترسیده گوشه تخت نشست و با تعجب به اون شخص نگاهی انداخت.
٪سلام من چانیول هستم دوست صمیمی ته.
امروز کار داشت خودش گفت من بیام دنبالت.
کوک با تعجب به مردی که خودش رو چانیول معرفی کرده بود خیره شد و گفت:
_کجا میخواد بره مگه؟
چانیول تک خنده ای کرد و گفت:
٪نمیتونم بهت بگم.
فقط یه لباسی بپوش که هوش از سرش بره.
کوک با تعجب باشه ای گفت و خواست چیزی بگه که گوشیش زنگ خورد.
گوشیش رو برداشت و با دیدن اسم"My Daddy"  تماس رو وصل کرد.
با پیچیدن صدای گرم ددیش تمام غم هاش رو از یاد برد.
اون مرد واقعا جادوش میکرد.
+سلام عزیزدلم!
خوبی نفس؟
کوک سریع با شنیدن صدای ددیش خودش رو لوس کرد.
_ددی کجایی؟
دلم برات تنگ شده خو!
ته خنده ای کرد و گفت:
+عزیزدلم با چان بیا پیشم اون میارتت پیش من بهش اعتماد کن نفسم، چانیول دوست صمیمی منه.
کوک باشه ای گفت و سریع رفت سمت کمدش.
.
.
نگاهی به تیپ زیادی سکسیش انداخت و خنده خجولی زد.
تاپ مشکی پوشیده بود و روش یه بافتی پوشیده بود که از سوراخ های درشتش تاپش و پوست سفیدش معلوم بود.
شلوارش هم مشکی زاپ دار بود.
کتونی هاش هم سفید مشکی.

صورتش با آرایش کیوت و سکسی که داشت زیادی جذاب به نظر می‌رسید.
سایه مشکی و سفیدی زده بود که خیلی به چشماش میومدن.
خط چشمی که کشیده بود چشماش رو کشیده تر نشون میداد.
رژ صورتی و اکلیلیش زیادی کیوتش کرده بود و البته وحشی.
گونه هاش هم که طبیعی رژ گونه داشت و سرخ بودن.
موهاش هم فر درشت کرده بود و زیادی به چهره خواستنیش میومد.
*تهیونگ قرار بود امروز دیوونه بشه!*

با بیرون اومدن از اتاق و ندیدن چانیول فهمید که بیرون منتظرشه پس به سمت حیاط رفت.
با ورودش به حیاط چانیول رو دید که به ماشینش تکیه داده بود و با گوشیش حرف می‌زد.
چان تا کوک رو دید گوشی رو قطع کرد و در ماشین رو برای کوک باز کرد.
ولی قبلش با دیدن تیپ کوک به این که امشب شب سختی داره پی برده بود.
البته اگه بگیم تو دلش به سلیقه دوستش اصلا افتخار نکرده بود، دروغ محض بود.
با سوار شدن‌ کوک خودش ماشین رو دور زد و پشت فرمون نشست و راه افتاد.
.
.
.
داشت به این که چرا ته خودش نیومد دنبالش یا کجا قراره برن که باید تیپش خوب باشه فکر می‌کرد که با ایستادن ماشین به خیابون شلوغ روبه روش نگاه کوتاهی انداخت.
در ماشین براش باز شد و پیاده شد.
چانیول کوک رو به طرف رستوران هدایت کرد و بعد از گفتن "برو طبقه بالا"خودش دوباره به سمت ماشینش رفت.
کوک گیج در رستوران رو باز کرد و به رستوران خالی از مشتری نگاه کرد.
خیلی تعجب داشت خوب رستوران به نظر مشهوری میومد ولی هیچ مشتری نداشت؟
چرا؟
بیخیال افکار مزاحمش شد و طبق گفته چانیول خواست بره بالا که یکی از گارسون های رستوران گفت:
'ببخشید!
شما کیم جونگ کوک هستید؟

کوک با شنیدن صدای گارسون به طرفش برگشت و بعد از شنیدن کلمه"کیم جونگ کوک"خشکش زد.
یعنی تهیونگ کل این رستوران رو رزرو کرده بود و به همه گفته بود که منتظر شخصی به اسم کیم جونگ کوکه؟
جئون جونگ کوک هم نه کیم جونگ کوک؟
واقعا تعجب کرده بود ولی خودش رو جمع و جور کرد و با گفتن بله و سر تکون دادن های گارسون و هدایتش به سمت بالا بلاخره به طبقه بالا رفت.

وقتی به اخرین پله رسید بلاخره سرش رو بالا داد و تونست تهیونگ که تو کت و شلوار مشکیش و پیراهن مردونه سفیدش که خیلی سکسی و جذابش کرده بود با دست گل بزرگی که تو دست داشت ببینه.

با ذوق جیغ خفه ای کشید و به سمت تهیونگ که دست گل رو گذاشته رو میز و منتظر بغل بیبیش بود پرواز کرد.
تهیونگ محکم بدن دوردونش رو به خودش می‌فشرد و ریه‌اش رو از عطر خوش موهاش پر می‌کرد.
وقتی حسابی رفع دلتنگی کردن از هم جدا شدن و به هم خیره شدن.
تهیونگ با تحلیل کردن تیپ کوک با شگفتی گفت:
+این تیپ زیادی سکسیه برای تو خرگوشک.
بهم گفتی ۱۸ سالگیت میری تو هیت؟
پس امشب باید منتظر یه تنبیه خوب باشی.
کوک لبخند خجولی زد و در گوش ته گفت:
_با کمال میل.. ددی.
تعیونگ بهت زده بهش خیره شد که همون موقع صدای پای گارسون اومد.
از هم جدا شدن و نگاهشون رو به گارسونی که با کیک قلبی شکلی به طرفشون میومد دادن..
کوک پشتش به تهیونگ بود و نمی‌دونست چه اتفاقی داره میوفته وقتی برگشت تا بغلش کنه، تهیونگی رو دید که پشتش زانو زده بود و دست گل رو به طرفش گرفته بود.
وقتی گارسون کیک رو گذاشت رو میز و به طرف پله ها رفت تهیونگ شروع به حرف زدن کرد.
+ماهک من..دلیل زندگی من..عشق کوچولو من.
امشب میخوام تو روز تولدت ازت یه سوالی که باعث تغییر زندگیمون میشه رو بپرسم.
نفس عمیقی کشید و ادامه داد:
+حاضری باقی عمرت رو کنار من بگذرونی؟
حاضری کیم جونگ کوک من بشی؟
با من ازدواج میکنی همه آرزوی من؟

کوک دیگه کنترل اشک هاش رو نداشت پشت سر هم اشک میریخت و به تهیونگی که منتظر جوابش بود، خیره بود.
خواست چیزی بگه که تهیونگ زودتر گفت:
+گل سفید وسط دسته گل رو بکش و بعد جوابم رو بده زندگی.
کوک با دستای لرزونش رز سفیدی که بین اون همه رز سرخ بهش چشمک میزد رو گرفت و به ارومی بالا کشید.

با بالا کشیدن رز سفید اول ربانی که به گل وصل بود بیرون اومد و بعد جعبه قلب شکل قرمز رنگی.
از تعجب واقعا نمی‌دونست چی بگه؟
اون مرد واقعا سنگ تموم گذاشته بود طوری ازش خواستگاری کرده بود که کوک حس میکرد لیاقتش رو نداره.
+سوالم رو یه بار دیگه میپرسم جئون جونگ کوک حاضری باقی عمرت کنار من باشی و بشی کیم جونگ کوک من؟
با صدای ته به خودش اومد و سری تکون داد و تند تند پشت سر هم گفت:
_حاضرم ..حاضرم ..حاضرم ...عاشقتم مرد من!
ته خنده ای کرد و بلند شد کوک رو تو بغل خودش حبس کرد.
+بهترین اتفاق زندگیم وقتیه که در باغ رو باز کردم و با خرگوشی مواجه شدم که مثل فرشته ها رو تختی که میون اون همه گل رز بود؛خوابیده!
لبخندی زد و از ته فاصله گرفت.
تهیونگ در جعبه قلبی شکل رو باز کرد و حلقه زیبا و شیکی بیرون آورد و بعد از گرفتن دست کوک و بوسیدن انگشت حلقه‌اش به دست او انداخت.
کوک با بغض خنده‌ای به زیبایی ماه کرد و دست تهیونگ رو گرفت و بعد از انداختن حلقه به دست ته رو حلقه و انگشت ته بوسه سبکی گذاشت.
.
.
.
+تولدت مبارک ماه شب تاریک من.
گفت و با بوسیدن لب های کوک هدیه ای که براش در نظر گرفته رو به دست کوک داد.
کوک با هیجان کاغذ کادو هدیش رو کند و با بیرون آوردن جعبه و باز کردن در جعبه با ساعت لوکسی که ته براش تدارک دیده بود مواجه شد.
خنده ای کرد و روبه تهیونگ که با عشق بهش خیره بود گفت:
_این زیادیه تهیونگم ممنونم ازت مرد من.
ته تکخنده ای کرد و گفت:
+تازه کم هم هست یه کادو ویژه برات آماده کردم تا دوهفته دیگه میگیریش یکمی تاخیر داره لاولی.
کوک از رو صندلیش بلند شد و خودش رو با ذوق تو بغل ته پرت کرد.
رو پاهای تهیونگ جا گرفت و لبای ددیش رو بین لبای خودش گرفت.
با بوسیدن لب پایین ددیش به ته این اجازه رو داد که هرچقدر میخواد لب بالایی خودش رو ببوسه و بمکه.
بعد از اینکه از لبای هم سیر شدن-البته موقتا-از هم فاصله گرفتن و پیشونی هاشون رو بهم چسبوندن.

با بوسه ای که ته رو پیشونیش گذاشت خواست از پاهاش بلند بشه که ته محکم دست هاش رو دور بدن ماهکش حلقه کرد و این اجازه رو بهش نداد.
کیک رو سمت خودش و کوک کشید و با برش کوچیکی از یه قسمت کیک، اون تیکه رو تو دهن کوک گذاشت.

_امممم..خیلی خوشمزه است.
مرسی ته نمیدونم چطوری تشکر کنم؟
تهیونگ خامه ای که گوشه لب کوک بود رو لیسید و گفت:
+فقط کنارم بمون همین برام بسه.
تا تو رو کنار خودم دارم دیگه هیچی از دنیا نمیخوام ماهکم.
.
.
.
بعد از جشن کوچیکی که به همراه هیونگ هاش گرفته بودن الان کوک رو تخت خوابیده بود و به شب خوبی که گذرونده بود فکر می‌کرد و تهیونگ هم حموم بود.

امشب قطعا بهترین شب زندگیش بود.
عشقش ازش خواستگاری کرد.
اولین و بهترین تولد رو براش گرفتن.
کلی کادو از هیونگا گرفت.

اوه کادو!!
از یونگی یه پک لوازم آرایش و بهداشتی گرفت.
که البته با بوس و بغل یونگی رو خفه کرد چون فقط مسیح میدونست چقدر این بشر لوازم بهداشتی و آرایشی دوس داره.
از نامجون سه تا ادکلن گرون قیمت گرفت.
از جین هم یه جعبه بزرگ که توش دوتا لباس کیوت و چندین تا خوراکی های ریز و درشت بود گرفت.
البته اینم بگیم که تهیونگ یه کادو کوچیک دیگه هم تو خونه بهش داد و اونم چیزی نبود جز؟
لباس خواب حریر.
بله!!
وقتی کوک اونو دید جیغ خفه ای زد و گفت که اونو نمیپوشه به هیج عنوان!!!

ولی خوب کی میدونست که اون خرگوش جیغ جیغو و خجالتی تا چند دقیقه دیگه با حس گرما زیاد و سفت شدن یهویی عضوش؛ بلند میشه و اون لباس مشکی حریر رو به تن میکنه.
.
.
با حس گرمای زیاد از تخت بلند شد و اون لباس رو به تن کرد.
نمی‌دونست چرا ولی میخواست بدنش رو برای ته به نمایش بزاره.
تا لمس های داغ اون رو روی بدنش داشته باشه.

با صدای قطع شدن آب خودش رو پرت کرد رو تخت و به خودش پیچید.
عضوش درد میکرد و حسابی گرمش بود.
دل درد و کمر درد داشت و حس میکرد پاهاش رو از دست داده.

ازون طرف تهیونگی رو داریم که وقتی از حموم خارج شد و بوی بلوبری به مشامش رسید فهمید که خرگوش بلوبریش رفته تو هیت.
(تهیونگ راجب هایبرید ها اصلاعات داشت و میدونست بعد از تولد ۱۸ سالگی وارد هیت میشن)
_______________________________

بله بله همونطور که مشاهده کردید پارت بعد اسمات داریم 😂

و ازون جایی که از خماری بدتون میاد و میدونم قراره خوب حمایت کنید که پارت رو تا هفته بعد بگیرید پس شرط این دفعه....
ووت:+۳۰
کامنت:+۳۵
ببینم چه میکنید.
یه چیز هم بگم این فیک بعد از پارت بعد، تازه داستان اصلیش شروع میشه 😂

دوستون دارم بدرود تا پارت بعد👋🏻

Continue Reading

You'll Also Like

1.8K 237 16
خلاصه: سلبریتی معروف آسیایِ شرقی، بعد از سال‌ها زیر نظر و تحت فشار کمپانی بودن، قانون‌شکنی کرد و عاشق پسری شد که یک شب باهاش خوابیده بود؛ اونا جدا می...
5.6K 624 6
ویکوک امگاورس/اسمات/امپرگ یه مینی فیک جذاب و متمایز
5.5K 669 15
ژانر:هیبرید_رمنس_انگست_خشن_امپرگ_ کاپل:ویکوک هپی انده «داستان راجب تهیونگی که از عشق برادر زاده ناتنی هیبریدش به جنون میرسه و دست به هر کاری میزنه تا...
54.2K 7.1K 34
🍷 فن فیک خون اشام🍷 🕯اسم داستان:Vampire 🕯ژانرها: رمنس/تخیلی/اسمات/فانتزی/ 🕯رده سنی:+۱۸ 🕯️ وضعیت آپ: نامعلوم 🕯نویسنده: جیهو 🕯کاپل ها: تهکوک/سپ...