𝗢𝗿𝗮𝗻𝗴𝗲 ᴷᵛ ᴬᵁ

By lsilvanal

47.4K 5.5K 520

• خـلاصـه: کیم تهیونگ مجبور می‌شه مدتی به جای مادرش توی محل کارش حاضر بشه؛ اما فکرش رو هم نمی‌کنه رئیسِ مادرش... More

part 1
part 1 (2)
part 2
part 2 (2)
part 3
part 4
part 5
part 5 (2)
part 6
part 7
part 9
part 10
part 11
part 12
part 12 (2)
part 12 (3)
part 12 (4)
part 13
part 13 (2)
part 13 (3)
part 14
part 15
part 16
part 17
part 17 (2)
part 17 (3)
part 18

part 8

1.9K 201 20
By lsilvanal


گوشیش رو خاموش کرد و داخل جیب کت چرمش گذاشت. قدم عصبی و بلندش رو به مقابل برداشت، در رو پشت‌سرش کوبید و راهروی ورودی رو طی کرد. وارد فضای اصلی، بزرگ و لوکس اتاق شد و چشم‌های عصبیش رو به اطراف چرخوند.
جئون جونگ‌کوک رو مقابل آینه‌ی قدی که داشت کراواتش رو باز می‌کرد، دید و قدم‌هاش رو مجدد از سر گرفت. هم‌زمان که با صدای پاشنه‌ی کوتاه کفشش سکوت رو از اتاق بیرون می‌انداخت، دست راستش رو بالا برد و عصبی توی هوا چرخوند. از آینه به چهره‌ی خون‌سرد جئون خیره شد و وقتی نگاه مرد رو روی خودش دید، صدای اوج‌گرفته از خشمش رو آزاد کرد:
- فکر کردی حتی یک ساعت بودن با تو توی یک اتاق رو تحمل می‌کنم؟!

بدون اینکه از آینه چشم برداره و اتصال نگاهش با تهیونگ رو قطع کنه، یک طرف کراواتِ بازشده‌ش رو میون دو انگشتش گرفت و به مقابل کشیدش. کراوات از دور گردنش آزاد شد و جئون هم‌زمان گفت:
- چاره‌ی دیگه‌ای نداری عروسک.

تهیونگ احساس کرد چیزی به زیر دلش چنگ انداخت و اون رو میون انگشت‌هاش فشرد. عروسک؟ نمی‌خواست با خودش صادق باشه. چون اگر بود قطعاً اعتراف می‌کرد از اون لقب خوشش اومده و دلش می‌خواست بارها جئون جونگ‌کوک اون‌طور صداش بزنه.
دست راستش که هم‌چنان توی هوا بود رو توی موهای نارنجیش فرو برد و چنگ محکمی بهشون زد.
این‌بار انگشت‌های جونگ‌کوک مشغول باز‌کردن دکمه‌های پیراهنش شده بودن و تهیونگ نمی‌تونست نگاهش رو از پوست صاف و برنزه‌ی مرد که هر لحظه بیشتر از قبل مشخص می‌شد، بگیره.
صداش نسبت به قبل بالاتر رفت و با عصبانیتی واضح غرید:
- من با توئه لعنتی روی یک تخت فاکی نمی‌خوابم!

دکمه‌ی آخر پیراهنش رو باز کرد و جلوی صدای بلند خنده‌ش رو نگرفت. گردنش به عقب و هم‌زمان خودش به‌سمت تهیونگ چرخید. انگشت‌های هر دو دستش رو تا نیمه وارد جیب‌های شلوار پارچه‌ای و اتوکشیده‌ش کرد و خیره به نگاه خشمگین تهیونگ، به خنده‌ی تمسخرآمیزش ادامه داد. دست‌های مو نارنجی از خشم مشت شده بودن و جونگ‌کوک مطمئن بود توی اون لحظه تهیونگ دلش می‌خواست به صورت خندانش مشت بکوبه.
صدای خنده‌ش آهسته و سپس قطع شد. دوباره اخم و جدیت به چهره‌ی سردش برگشته بود.
- روی یک تخت؟ با من؟!

قدم‌های آرومش رو به‌سمت تهیونگ برداشت و متوجه شد که نگاه لرزون و عسلی‌رنگِ پسر روی چشم‌ها و سینه‌ی برهنه و پیدا از میون دکمه‌های باز پیراهنش در چرخشه.
فاصله‌ی خودش و تهیونگ رو هر لحظه کمتر از قبل می‌کرد. ادامه داد:
- اون کسی که قراره با من روی یک تخت بخوابه، تو نیستی عروسک.

دست راستش رو از جیب شلوارش بیرون کشید و نوک انگشت اشاره‌ش رو به چونه‌ی خوش‌تراش تهیونگ رسوند. سر پسر رو خیلی نرم به‌سمت چپ چرخوند و خودش رو جلو کشید. توی کمترین فاصله‌ی ممکن با صورت تهیونگ متوقف شد و خیره به نیم‌رخ جذابش ادامه داد:
- جای تو اونجاست، نه روی تختِ من.

در عرض یک ثانیه تهیونگ حس کرد توی دره سقوط کرده. اعتمادبه‌نفس و غرورش رو از دست داده و شبیه به عروسک خیمه‌شب‌بازی و مسخره‌ای شده که جئون جونگ‌کوک می‌تونه توسط انگشت‌هاش هر حرکتی بهش بده و به هر سمتی بچرخونش.
نگاه خشمگین و تیره از خشمش خیره به کاناپه‌ای بود که جونگکوک بهش اشاره کرد و حتی متوجه نشد پسر بزرگ‌تر کِی عقب رفته و فاصله‌ی بدن‌هاشون رو زیاد کرده.
زمانی به خودش اومد که صدای زنگ موبایل توی سکوت سنگین اتاق پیچید و تهیونگ که می‌دونست اون صدا متعلق به موبایل خودش نیست، هم‌چنان با دست‌های مشت‌شده و نگاهی که آتش پرتاب می‌کرد، خیره به کاناپه ایستاده بود و توی دلش نقشه‌ی قتل جئون جونگ‌کوکِ عوضی رو می‌کشید.
- کجایی بیبی؟

گوش‌های تهیونگ با شنیدن لفظ "بیبی" تیز شد. به‌سمت جونگکوک که موبایلش رو با یک سمت صورت و شونه‌ش نگه داشته بود و هم‌زمان پیراهنش رو از تنش بیرون می‌کشید، چرخید.
گوش‌هاش رو تیز کرد. دلش می‌خواست صدای شخص پشت خط رو بشنوه و بفهمه چه کسیه که توسط اون مرد عصا قورت داده "بیبی" صدا زده شده؛ اما تلاش‌هاش خیلی طولانی نشدن. چرا که ثانیه‌ای بعد جونگکوک پیراهنش رو از تنش بیرون کشیده و با بالاتنه‌ای برهنه موبایل رو میون انگشت‌هاش گرفت. اون رو روی بلندگو گذاشت و سپس روی کنسولِ مقابلش قرارش داد.
تهیونگ نمی‌دونست روی جونگکوکی که داشت کمربند شلوارش رو باز می‌کرد تمرکز کنه یا صدای نازک و دخترونه‌ای که توی اتاق پیچید:
- تا نیم ساعت دیگه می‌رسم عزیزم، همه‌چیز مرتبه؟

از نظر جونگکوک همه‌چیز مرتب بود. وجودِ کیم تهیونگِ عصبانی که با نگاه عسلی رنگش براش خط‌ونشون می‌کشید اون‌قدر جدی نبود که بخواد اوضاع رو نامرتب تلقی کنه.
کمربند، دکمه و زیپ شلوارش رو باز کرد و توی یک حرکت اون رو از پاهاش بیرون کشید. حالا تنها با یک باکسر مقابل نگاه گردشده و متعجب تهیونگ ایستاده بود.
- مرتبه بیبی، این شرایط فقط تو رو کم داره تا درست باب میلم بشه.

تهیونگ به ادامه‌ی اون مکامله‌ی لعنتی اهمیت نداد. کله‌ش از عصبانیت داشت بخار می‌کرد و سفیدیِ چشم‌هاش به قرمز تغییر رنگ داده بودن.
حتی اهمیت نداد که جونگکوک تماس رو قطع کرده و وارد حمام اتاق شده. اون مرد کاملاً وجودش رو نادیده گرفته و تا چند دقیقه‌ی دیگه قرار بود معشوقه‌ش هم وارد اون اتاق کذایی بشه؟!
همه چیز برای یک روزِ مضخرفِ مختص به کیم تهیونگ آماده بود.


Continue Reading

You'll Also Like

10.9K 214 32
بوک ها و جملات / سناریو های مورد علاقه من ୨୧ اینجا بوک های ویکوک/کوکوی رو معرفی میکنم که لایق خونده شدن هستن
7.3K 986 27
پیانیست خسته ی داستانِ من... نگاهت شکسته است،تنهایی ات بزرگ شده است به وسعت جنگلی خشکیده از خیابان تاریکِ شب عبور نکردی هیچ،ستارگانش را ندیدی چطور...
7.4K 408 4
خب خب الگا هستم . توی نوشتن سناریو و اینجور چیزا تجربه دارم و میخوام کارمو تو واتپد شروع کنم گایز اولین کارمم کوکوی کاملا اسماتهه امید وارم خوشتون...
85.7K 10.2K 33
تمام شده داستان راجب پسریه که قصد داره چیزی رو تجربه کنه که همه ازش حرف میزنن‌ و اکثر انجامش‌ دادن و حالا تو سن نوجوونی‌ و کنجکاوی قراره اون هم طعمش‌...