𝗢𝗿𝗮𝗻𝗴𝗲 ᴷᵛ ᴬᵁ

lsilvanal द्वारा

47K 5.4K 508

• خـلاصـه: کیم تهیونگ مجبور می‌شه مدتی به جای مادرش توی محل کارش حاضر بشه؛ اما فکرش رو هم نمی‌کنه رئیسِ مادرش... अधिक

part 1
part 1 (2)
part 2
part 3
part 4
part 5
part 5 (2)
part 6
part 7
part 8
part 9
part 10
part 11
part 12
part 12 (2)
part 12 (3)
part 12 (4)
part 13
part 13 (2)
part 13 (3)
part 14
part 15
part 16
part 17
part 17 (2)
part 17 (3)
part 18

part 2 (2)

2K 270 37
lsilvanal द्वारा


















با برخورد صورتش به جسمی سفت و محکم، سرش رو از داخل موبایلش بیرون کشید.
بینی و دهان دردناکش رو میون دست‌هاش گرفت و ناله‌های بلند و اعتراض‌آمیزش توی لابی شیک و مدرن ساختمان پیچید.
چشم‌هاش رو بسته بود و بی‌توجه به مکانی که داخلش قرار داشت، ناله می‌کرد و فحش‌های رکیکی می‌داد. البته از عمد با صدایی بلند فحش می‌داد تا مطمئن بشه به گوش عامل دردش می‌رسه.
بعد از چند ثانیه کولی‌بازی، دست‌هاش رو از صورتش جدا و چشم‌هاش رو باز کرد.
با دیدن مرد سیاه‌پوش و درشت‌هیکلی که مقابلش ایستاده بود، چشم‌هاش رو ریز کرد و نگاه دقیق‌تری به مرد انداخت.
لباس‌هایی سراسر مشکی پوشيده و دکمه‌های پیراهنش تا نیمه‌های سینه‌ش باز بودن. موهای نیمه‌بلندش روی صورتش ریخته و هر دو دستش داخل جیب‌های شلوار خوش‌دوختش فرو رفته بودن.
از نگاه‌کردن به لب‌ها و خط فک تیزش گذشت و در نهایت روی چشم‌های خمار و تیره‌اش ثابت شد.
- معذرت می‌خوام که زدی بهم و صورتم رو داغون کردی!

طلبکار گفت و نگاهش روی لب‌های مرد سقوط کرد. اون لعنتی داشت بهش پوزخند می‌زد؟!
- ناله کردنت تموم شد؟!

موبایلش رو میون انگشت‌هاش فشرد و قدم کوتاهی جلو رفت.
- اگه تو چشم‌های کورت رو باز می‌کردی و بهم نمی‌زدی، هیچ‌وقت شروع نمی‌شد که تموم بشه.

نوک زبونش رو به گوشه‌ی لبش فشرد و سرش رو کمی تکون داد. نگاهش روی سرتاپای پسر عجیب‌وغریب مقابلش چرخید و در آخر به چشم‌های عسلی‌رنگش زل زد.
- اما اونی که تا کمر توی گوشی فرو رفته بود و هیچ توجهی به اطرافش نداشت، تو بودی!

کف دست راستش رو محکم به سینه‌ی نیمه‌برهنه‌ی مرد کوبید؛ اما اون لعنتی حتی نیم سانت هم جابه‌جا نشد.
- تویی که کور نبودی و به اطرافت توجه داشتی، چرا از مقابلم کنار نرفتی؟!
- زبونت زیادی درازه بچه.
- آره؛ اما تنها جاییم که درازه زبونم نیست یالغوز‌.

یقه‌ی کت لی و آبی‌رنگ پسر رو به صورت نمایشی مرتب کرد و ناگهان ضربه‌ی محکمی به شونه‌اش کوبید. تهیونگ که انتظار این ضربه رو نداشت، کمی سکندری خورد و عقب رفت.
- می‌دونی که من علاقه‌ی زیادی به کوتاه‌کردن چیزهای دراز دارم؟
- می‌دونی که منم توی جذب آدم‌های عوضی مهارت دارم؟

نگاه تمسخرآمیزش رو روی اندام ورزیده‌ی مرد چرخوند و مجدد به چشم‌هاش خیره شد. ادامه داد:
- هر آدم عوضی‌ای که توی شهره جذب من می‌شه، یه نمونه‌اش تو.

دندون‌قروچه‌ای کرد و دست راستش رو مجدد داخل جیب شلوارش گذاشت. دلش می‌خواست مشت محکمش رو به چهره‌ی خیره‌کننده‌ی اون پسر لعنتی بکوبه و دوباره ناله‌‌های بلندش رو بشنوه.
قبل از اینکه جواب دندون‌شکنی بده، پسر مو نارنجی عقب رفت و دستی به لباسش کشید.
- حالا هم دلم نمی‌خواد قبل از دیدن رئیس جدیدم دردسر درست کنم، بزن به چاک.

ابروهاش رو در هم کشید و به قامت پسر که پشت بهش در حال رفتن به‌سمت آسانسور بود، چشم دوخت.
قدم‌هاش رو پشت‌سر مو نارنجی برداشت و قبل از بسته‌شدن درهای آسانسور، واردش شد.
- چی شد؟ نتونستی ازم دل بکنی؟

شونه‌ی راستش رو به دیواره‌ی آسانسور تکیه داد و نگاه بی‌تفاوتی به چهره‌ی گستاخ پسر کوچیک‌تر انداخت‌.
- ما فقط مسیرهامون یکیه، پس دهنت رو ببند قبل از اینکه برات نبستمش.

فحش رکیکی داد و مطمئن بود به گوش اون مرد روانی رسیده. نگاه کوتاهی به موبایلش انداخت و آدرس خونه‌ی آقای جئون رو برای آخرین بار دید. طبقه‌ی سی، واحد پنجاه و دو.
در حالی که فکر می‌کرد اون مرد روانی هم به طبقه‌ی سی می‌ره یا نه، آسانسور متوقف شد و تهیونگ فهمید جواب سؤالش مثبت بوده؛ چرا که اون لعنتی هم پشت‌سرش از آسانسور بیرون اومد.
اخم‌هاش رو در هم کشید. چرا همچنان دنبالش می‌اومد؟ نکنه منحرفی چیزی بود؟!
در حالی که سعی می‌کرد اهمیتی به اون لعنتی نده و وجودش رو کاملاً نادیده بگیره، مقابل در سفیدرنگ واحد پنجاه و دو متوقف شد.
انگشت اشاره‌اش رو به زنگ کنار در رسوند و به آرومی فشردش؛ اما درست موقعی که انتظار بازشدن در رو می‌کشید، صدای به‌هم‌خوردن کلیدهایی از پشت‌سر میون گوش‌هاش پیچید و تهیونگ می‌تونست گرمای جسمی که از پشت به بدنش چسبیده بود رو احساس کنه.
- پس پسر کوچولوی خانم کیم تویی، نارنجی؟

هم‌زمان که دستش رو از کنار بدن خشک‌شده‌ی تهیونگ جلو می‌برد و کلید رو به قفل در می‌رسوند، نفس داغش رو روی گوش و گردن پسر بیرون فرستاد و با صدایی خش‌دارتر از قبل ادامه داد:
- باب میلم بود. اینجوری شانس این رو دارم که دوباره صدای ناله‌هات رو بشنوم.

पढ़ना जारी रखें

आपको ये भी पसंदे आएँगी

7.3K 986 27
پیانیست خسته ی داستانِ من... نگاهت شکسته است،تنهایی ات بزرگ شده است به وسعت جنگلی خشکیده از خیابان تاریکِ شب عبور نکردی هیچ،ستارگانش را ندیدی چطور...
149K 5.7K 53
تنها با یک نگاه در چشمانش سرنوشتم تغیر کرد
85.6K 10.2K 33
تمام شده داستان راجب پسریه که قصد داره چیزی رو تجربه کنه که همه ازش حرف میزنن‌ و اکثر انجامش‌ دادن و حالا تو سن نوجوونی‌ و کنجکاوی قراره اون هم طعمش‌...
583K 77K 71
كيم تهيونگ، كاپوى قدرتمندِ مافياى نيوجرسى، باید با دخترِ مشاورِ مافیایِ بوستون به قصد صلح ازدواج كنه، اما درست قبل از مراسم نامزدى با خبر فرار اون دخ...