Flightless Bird || ( L.S )

By maniacFlorist

3.3K 802 586

لویی رقصنده اصلی باله سلطنتیِ. وقتی رقیبش, اعجوبه ی بد خلقِ رقص ,هری ,به کمپانی ملحق میشه ,زخم های قدیمی دوب... More

ACT I: Chapter one
ACT I: Chapter three
ACT I: Chapter four
ACT I: Chapter five
ACT I: Chapter six
ACT I: Chapter seven
ACT I: Chapter eight
ACT I: Chapter nine
ACT II: Chapter ten
ACT II: Chapter eleven
ACT II: Chapter twelve
ACT II: Chapter thirteen
ACT II: Chapter fourteen
ACT II: Chapter fifteen
ACT II: Chapter sixteen
ACT II: Chapter seventeen
ACT II: Chapter eighteen
ACT III: Chapter nineteen
ACT III: Chapter twenty
ACT III: Chapter twenty one
ACT III: Chapter twenty two
ACT III: Chapter twenty three
ACT III: Chapter twenty four
ACT III: Chapter twenty five
ACT III: Chapter twenty six
ACT III: Chapter twenty seven
ACT III: Chapter twenty eight
ACT IV: Chapter twenty nine
ACT IV: Chapter thirty
ACT IV: Chapter thirty one

ACT I: Chapter two

154 29 45
By maniacFlorist

RBS , مخفف باله ی سلطنتی

Harry / گذشته

من خیلی دیر باله ی سلطنتی رو شروع کردم. بیشتر دانش آموزا توی یازده سالگی وارد آکادمی میشن اما من تا پونزده سالگی شروعش نکردم. به این ترتیب بود که همه همدیگه رو میشناختن و من هیچکس رو.

من فقط برای تفریح می رقصیدم. دوست مادرم یه استودیو کوچیک پشت نانوایی اون راه انداخته بود و من به طور تصادفی اون روز دنبال دستشویی میگشتم، اولش برای شوخی بهشون ملحق شدم اما بعد متوجه شدم که از تمام اون جهش و چرخش ها خوشم میاد.

وقتی معلمم، خانم پریچارد، برای اولین بار بهم پیشنهاد داد برای مدرسه باله ی سلطنتی ثبت نام کنم فکر کردم دیوونه شده. مادرم گفت حق اینو دارم که دست کم تلاش کنم و من با خودم فکر کردم، چرا که نه؟ میتونستم با سفر به لندن انجامش بدم. نمیتونستم باور کنم واقعا پذیرفته شدم. پذیرش من شامل یه فهرست طولانی از مشکلات تکنیکی میشد اما اونا حرکاتم، پاهای قوس دار و بلند و کشیدم و انعطاف مچ پام رو ستایش کردن. گفتن که احساساتیم و حس موسیقیایی خیلی خوبی دارم. نمیدونستم یعنی چی ولی به این نتیجه رسیدم چیز خوبیه.

من باید برای قبول شدن توی همچین مدرسه ی مشهوری هیجان زده میبودم ( مثل یه قصر بود ! ) اما بیشتر می ترسیدم. قبلا هیچوقت دور از خونه زندگی نکردم و توی چشایر به سختی دوستی داشتم.

هم اتاقی من مو قرمز لاغری با بینی گرفته بود، که نمیخواست باهام کاری داشته باشه. اون قرار بود با بهترین دوستش توی این اتاق باشه اما اومدن غیر منتظره ی من برنامشون رو خراب کرد. وسایلش تمام کمد رو گرفت بنابراین من مجبور شدم لباس هام رو زیر تخت جا کنم.

وقتی توی اتاقم مستقر شدم، برای اولین کلاس رقصم آماده شدم و لباس پوشیدم. یه جوراب شلواری مشکی و یه کت و شلوار سفید انتخاب کردم چون این چیزی بود که پسرهای توی بروشور مدرسه پوشیده بودن. توی استودیو خانم پریچارد میتونستم هرچیزی که میخوام بپوشم - یه ژاکت اورسایز، یه شورت ورزشی- اون اهمیتی نمیداد. اما توی RBS قوانین زیادی وجود داشت. من باید لباس مرتب بنظر می رسیدم، از برنامه تغذیه خودم غذا میخوردم و حتی ساعات مشخصی میخوابیدم.

خیلی زود به استودیو رسیدم و الانشم فکر میکردم که یه احمقم. هیچکس مثل چیزی که توی بروشور بود لباس نپوشیده بود. بعضی ها شلوار پوشیدن و بعضی ها فقط شلوارک. فقط بچه های یازده ساله ی پایین راهرو جوراب شلواری مشکی و کت و شلوار سفید به تن داشتن. با خودم فکر کردم زمانی برای عوض کردنشون دارم اما لحظه ای که تصمیم گرفتم برم معلم وارد کلاس شد.

اسمش مادام لسوواژ بود. چهره ی با شکوهی داشت : قد بلند، لاغر، با موهای مشکی و‌ چند تار خاکستری روی شقیقه هاش. اون بیش تر از یک دهه ست که بالرین بود اما بنظر میرسید هنوزم میتونه با بهترین ها اجرا کنه. فکر میکردم با این طرز لباس پوشیدن میتونم امتیازی بدست بیارم ولی تنها چیزی که اون میتونست ببینه موهای فرفری من بود " خیلی بلند "، و دستبند های دوستی ای که مچم رو تزعین میکردن " بذارشون کنار ".

قبل از اینکه شروع به حرکت کنیم کلاس رو با تمرین بار شروع کردیم. دخترا بهترین جاهارو گرفتن و من موفق شدم راهم رو به وسط باز کنم، پشت پسر لاغری با لهجه ی غلیظ بردفوردی و دوستش، پسری جدی با چشمای قهوه ای و متفکر که با رفتار متینش میتونستم متوجه شم بهترین رقصنده ی مرد کلاس بود.

همونطور که از موقعیت دوم به چهارم و از چهارم به پنجم تغییر میکردیم، پاهامون روی کفپوش وینیل  می چرخید.  فقط چند دقیقه از کلاس گذشته بود که مادام شروع کرد به ایراد گرفتن از من. " هری، چونه بالا" ، " هری، شونه ها" ، " هری ، دستا " انگار من تنها کسیم که توی استودیو بود. من هرکاری که اون گفت رو انجام دادم اما بدنم همکاری نمیکرد، وقتی چونم رو بالا آوردم شونه هام افتاد و وقتی دستام رو بالا بردم چونم افتاد.

میتونستم چشمای بقیه رو روی خودم حس کنم. اونا احتمالا فکر میکردن " این دیگه اینجا چیکار میکنه ؟ "، منم به همین فکر میکردم. میدونستم از بقیه دانش آموزا عقب ترم اما نه در این حد. وقتی مادام اومد تا برای صدمین بار حرکتم رو اصلاح کنه چشمام از اشک جاری شد، میخواستم برم. میخواستم به اتاقم بدووم و دیگه هرگز پا به هیچ کلاس رقص دیگه ای نذارم.

اما دقیقا وقتی نقشه ی فرارم رو کشیدم پسری با مدل موی قدیمی توی سوییشرت آدیداس و سیگاری پشت گوشش عرق زده وارد استودیو شد و با شرمندگی فریاد زد "Je suis vraiment desole!" ( من واقعا متاسفم ) کوله اش رو پایین انداخت و دعای کوچیکی کرد
"Je m'excuse tres humorlement madame " ( من خالصانه عذرخواهی میکنم مادام )

" بعد از کلاس صحبت میکنیم "

زیر لب زمزمه کرد : " لعنتی "

توی مسیرش برای گرفتن جاش توی بار جلوی من ایستاد و بهم پوزخند زد. دستش رو سمتم دراز کرد
" تاملینسون "

دستش رو تکون دادم " هری. منظورم اینه که، استایلز"

" تو جای من وایسادی، استایلز "

از روی شونه ام نگاه کردم تا ببینم عقب جا هست یا نه. پسر یکباره کمرم رو گرفت و بلندم کرد انگار من پارتنر زنش توی یه رقص دو نفره ام و من رو به گوشه ای برد و دخترا قهقهه زدن.

" کافیه! " مادام دست هاش رو بهم زد تا کلاس ساکت شه.

پسرک به من چشمکی زد و به جای خودش، وسط میله پشت پسر لاغر اندام برگشت. مثل چغندر قرمز شدم هنوز اثر دست هاش رو روی کمرم حس میکردم.

مادام لسوواژ بالاخره از تصحیح من دست برداشت. اون بیش از حد مشغول تنبیه کردن تاملینسون بود. " ساکت لویی! "، " تمرکز کن لویی! "، " تکرارش نمیکنم لویی! "

بعد از کلاس پسر یه سخنرانی طولانی از مادام راجب دیر اومدن و حرف زدن سر کلاس گیرش اومد. اون و پسر لاغر اندامی که متوجه شدم اسمش زینه بعد از اینکه اتاق تعویض لباس رو با حرفا و حرکات احمقانشون روی سرشون گذاشتن، باهم اونجا رو ترک کردن.

لباسم رو پوشیدم و کمی توی رختکن تنها نشستم. زمان نهار بود اما من کسیو نداشتم که پیشش بشینم پس برنامه ام این بود برای گرفتنه غذا تا آخرین ثانیه ممکن صبر کنم و قبل از اینکه زنگ رو بزنن به سرعت بخورمش.

وقتی از استودیو بیرون اومدم تاملینسون توی راهرو به دیوار تکیه داده بود.

" وایسا ! "

نگاهی به اطراف انداختم. احتمال نداشت که با من حرف بزنه.

" اره استایلز، تو "

آروم بهش نزدیک شدم و مثل چتر نجات به کوله پشتیم چسبیده بودم. پسرک لبخندی محو و چشمای آبی فریبنده ای زیر انبوهی از مژه های بلوند تیره داشت. نمیتونستم تشخیص بدم داره دوستانه رفتار میکنه یا مسخره ام میکنه.

" تو اینجا تازه کاری " اون گفت

سرم رو تکون دادم

" کجا میمونی ؟ "

" خونه وولف توی بارونز کورت "

اون این فکت رو با صدای کلیک زبونش رد کرد " اونجا جاییه که سال پنجمی ها میمونن"

" من سال پنجمی ام"

" با من بیا "

به سمت خوابگاهش توی منزل جبسن رفتیم، جایی که دانش آموز های بزرگتر زندگی میکردن. متوجه نشدم چطور وقتی همسن منه اونجا یه اتاق گرفته اما تحت تاثیر قرار گرفتم.

صدای موسیقی بلندی بین دیوار ها میپیچید و همه چیز بوی چوب و حشیش میداد. پسرای هفده ساله با زیباترین اندام هایی که من تاحالا توی زندگی واقعی دیده بودم از کنار ما توی راهرو رد شدن. خیس و درخشان، فقط با یه حوله.

لویی با سرگرمی به من نگاه کرد " از چیزی که میبینی خوشت میاد استایلز ؟ "

با خجالت به زمین نگاه کردم.

گفت: " این اتاق منه "

اتاق لویی شبیه به مال من بود فقط بزرگتر و با یه پنجره ی کناری که شاخ و برگ ضخیم بیرونه اون نور رو کمرنگ میکردن و به اتاق درخشش مه آلودی میدادن.

تخت بالایی متعلق به لویی بود و ده ها عکس از رقصنده های معروف مرد رو به دیوار چسبونده بود. اون همینطور یه بلیط استفاده شده از  نمایش " رویای شب نیمه تابستان " که توسط باله ی سلطنتی اجرا شده بود داشت.

" این باله ی مورد علاقه ی منه " با پریدن روی تخت گفت

" فکر میکردم این یه نمایشنامه ست" بعد از اون بالا رفتم.

" این یه باله هم هست. بالانچین اون رو توی 1962 طراحی کرد. مورد علاقه ی تو چیه؟"

شونه هام رو بالا انداختم " ندارم، هیچوقت به نمایش باله نرفتم " 

لویی ناباورانه بهم خیره شد " هری ! تو توی بهترین مدرسه باله ی جهانی و هرگز به یه نمایش باله نرفتی ؟"

خجالت زده بالش رو به سینم چسبوندم‌

" حداقل رقصنده ی مورد علاقه ای داری ؟"

سرم رو تکون دادم.

لویی نمیتونست باور کنه. شروع کرد به اشاره کردن به رقصنده های روی دیوار. بهم گفت کی هستن و کدوم اجراشون رو دیده و میخواد کدوم اجرا رو ببینه

" اون کیه ؟ " به عکس سیاه سفید رقاص مردی در حال انجام کابریول اشاره کردم.

دهنش باز موند. " اون نیژینسکیه! اوه خدای من، چجوری اینو نمیدونی؟"

" شاید یه روز رقصش رو ببینم ."

" شصت ساله که مرده."

" اوه."

" این مورد علاقه ی منه " لویی به عکس دیگه ای روی دیوار اشاره کرد، عکسی که به تازگی از مجله ی جدیدی بریده شده. " من شیش بار رقصش رو دیدم "

مردی که توی تصویر بود چهره ی جدی ای داشت، دست های روی هم با کت و شلواری تیره با سالن اپرا - باله ی پاریس پشت سرش که شلوغ شده بود.

" الکساندر بوشامپ. الان بازنشسته شده اما اون شگفت انگیز بود. توی اولین باله ای که توی پنج سالگی دیدم بود. جیزل."

آشنا بنظر میرسید. توی بروشور مدرسه دیده بودمش. " اینجا تدریس نمیکنه؟"

لویی پوزخندی زد. " نه اما یه طراح رقص مهمانه. داره رقص زمستونی ویترینمون رو طراحی میکنه. اگه بتونی باورش کنی، امسال قراره رویای شب نیمه تابستان رو اجرا میکنیم. من واقعا نقش دیمیتریوس رو میخوام " آهی کشید " هی تو میتونی لیساندر باشی ! "

به عکس رقصنده های معروف و بی نقص خیره شدم. " من شک دارم که اصلا نقشی داشته باشم. من حتی به سختی میتونم کلاس خانم لسوواژ رو بگذرونم."

لویی دستش رو روی شونم انداخت. " تو فقط به یکم تمرین بیشتر نیاز داری. من توی تکنیکت باهات کار‌میکنم. اگه وارد این مدرسه شدی یعنی تو خاصی، به اندازه ی کافی خوبی. نه، تو خیلی خوبی. اگه بدون هیچ آموزش رسمی ای وارد این مدرسه شدی، تو یه ' اعجوبه ' ای. "

باور نکردم اما این بهم خیلی اعتماد به نفس داد.

وقت ناهار من تقریبا تموم شده بود و باید به کلاس بعدیم میرسیدم و بعد به خوابگاهم برمیگشتم. من و لویی برنامه هامون رو باهم مقایسه کردیم، باقی روز باهم کلاسی نداشتیم.

کوله پشتیم رو انداختم " فردا میبینمت "

وقتی از در بیرون رفتم لویی از روی تخت پایین اومد و متوقفم کرد " صبر کن ! " لبش رو گاز گرفت " تو باید بیای پیش من... میدونی، از اونجایی که یه خوابگاه مزخرف گیرت اومده "

" اما تو یه هم اتاقی داری "

" زین هیچوقت اینجا نمیمونه. توی اتاق دوست دخترش جیجی میمونه"

" این مجازه؟ "

لویی خندید. " البته که نه "

هر دانش آموزی برای رسیدن به اتاق لویی حاضر بود آدم بکشه. متوجه نشدم چرا میخواست با من شریک شه.

" دوست نداری تمام اینجارو برای خودت داشته باشی ؟ "

من رو از حاشیه برگردوند. " من با یکم معاشرت مشکلی ندارم. "

توی بقیه کلاس هام نمیتونستم تمرکز کنم، نمیتونستم به لویی فکر نکنم. من از احتمال اینکه پیشش نقل مکان کنم خیلی هیجان زده بودم. نمیدونستم چرا میخواست با من دوست شه وقتی با زین و همه ی پسرای بزرگتر دوست بود، اما بابتش ممنون بودم. شاید فقط برای من حس تاسف میکرد که تکنینکم مزخرف بود و کسی رو نمیشناختم‌‌. در هر حال اون خیلی خوب بود.

وقتی کلاس ها تموم شد به اتاقم برگشتم و یه کیف بستم. حواسم بود یه سری چیزهارو برندارم. لویی بهم گفته بود همه ی وسایل هام رو نیارم باید طوری جلوه میکرد که انگار هنوز توی اتاق تعیین شدم میمونم. هم اتاقیم مشغول انجام دادن تکالیفش بود و علاوه بر اینکه داشت از سر و صدا هایی که ایجاد میکردم اذیت میشد، وقتی رفتم به سختی حتی پلک زد.

به محض اینکه خورشید غروب کرد یواشکی بیرون اومدم و با تپش قلب توی محوطه ی مدرسه دوییدم و به سمت خونه ی جبسن رفتم.

با خجالت سری به پسرهای بزرگتر تکون دادم و در لویی رو زدم. ناگهانی باز شد.

" لیساندر! "

" دیمیتریوس! "

همونطور که لویی گفته بود زین شب رو توی اتاق دوست دخترش میموند. فضایی رو توی کمد برای وسایل های من خالی کرده بود، مستقر شدم.

قرار بود برای شام سبزیجات بخارپز و سینه ی مرغ از کافه تریا بگیریم اما لویی برامون پیتزا خرید و ما در حالی که گیم بازی میکردیم با گرسنگی خوردیمش. من فقط یه روز توی مدرسه بودم و نصف قوانین رو زیر پا گذاشتم!

با شکمی پر و گیج از دوستی نوپای ما، ازش خواستم که 'ممکنه توی تکنیکم کمکم کنه؟'. ما از طاقچه ی سرد پنجره به عنوان بار استفاده کردیم. دست های لویی محکم و فرمانبردار بود اما نه مثل مادام لسوواژ، اون هر از گاهی ناخواسته دستاش زیر لباسم میلغزید.

شونه ها و باسنم رو سرجای خودشون نگه داشت و من یه گرند اُله توی موقعیت پنجم رفتم. به محض اینکه انجامش دادم رهام کرد و من متوجه شدم که عمدا دارم اشتباه میکنم تا دستاش رو روی خودم برگردونم.

" هری ! " ریز خندید " تو مدام باسنت رو عقب میندازی! بس کن! " پشت سرم رفت و کمرم رو با دو دستش گرفت و وقتی به بالا و پایین حرکت میکردیم من رو محکم به خودش فشرده بود.

وقتی درسش تموم شد، لویی شروع کرد به بررسی کردنم و انگشتاش رو یکی یکی از روی مهره هام به سمت ستون فقراتم بالا کشید. " تو بدن رقصنده ها رو داری. " در نهایت گفت : " من باید ده برابر روی تکنیکم کار کنم چون بالا تنه ی بلندی دارم، اما تو کاملا متناسبی هرولد. "

میدونستم اون فقط به عنوان یه رقصنده داره من رو ارزیابی میکنه ولی دوست داشتم چیزهایی خوبی که راجب بدنم میگه رو بشنوم. حس خوبی بهم میداد.

من گفتم " تو تکنیک محشری داری. " میخواستم از اونم تعریف کنم.

چشماش برق زد" میدونم. "

وقتی خسته شدیم لویی سمت تخت برگشت.
" کدوم تخت رو میخوای؟ "

" فکر کنم ترجیح میدم بالا باشم "

لویی پوزخندی زد. " خب پس باشه " لباس زیرش رو درآورد و روی تخت پایینی غلتید." برو بگیرش"

از نردبون کوچیک چوبی بالا رفتم و به تخت بالایی رسیدم. لباسم رو زیر پتو عوض کردم تا منو نبینه. لویی خیلی بدن برنزه و خوش رنگی داشت. مال من رنگ پریده بود و من یکم چربی داشتم. همینطورم میترسیدم پیشش سفت شم.

دستم از کنار تخت آویزون شد و لویی دستش رو بلند کرد و گرفتش.

" شب بخیر لیساندر"

" شب بخیر دیمیتریوس "

_________________________________________

بار یا ( barre ) به میله ای گفته میشه که بالرین ها باهاش تمرین میکنن.

Continue Reading

You'll Also Like

316K 9.5K 101
Daphne Bridgerton might have been the 1813 debutant diamond, but she wasn't the only miss to stand out that season. Behind her was a close second, he...
1.5K 191 17
Jungkook moves back to Korea to care for his Mother, whose been in a terrible accident and can't work anymore. As a chef, he finds a quick job as a f...
184K 18.7K 24
"𝙏𝙤𝙪𝙘𝙝 𝙮𝙤𝙪𝙧𝙨𝙚𝙡𝙛, 𝙜𝙞𝙧𝙡. 𝙄 𝙬𝙖𝙣𝙣𝙖 𝙨𝙚𝙚 𝙞𝙩" Mr Jeon's word lingered on my skin and ignited me. The feeling that comes when yo...
1.1M 37.9K 63
𝐒𝐓𝐀𝐑𝐆𝐈𝐑𝐋 ──── ❝i just wanna see you shine, 'cause i know you are a stargirl!❞ 𝐈𝐍 𝐖𝐇𝐈𝐂𝐇 jude bellingham finally manages to shoot...