سه روز بعد از اتفاق . . .
_جونگکوک .. من
+ صداتو نشنوم ، صدای هرزه ت رو نشنوم
+ اسم من رو به زبون نجست نیار
با سیلی ای ک خورد و نمیدونست چندمیه حس کرد گوشش سوت میکشه !
لبش پاره شده بود و ازش خون میومد
تمام بدنش کبود و زخم شده بود ...
_بزار توضیح عاااححح
با برخورد پشتش به صندلی نفس و صداش با همدیگه قطع شدن ...
چشماش تار میدید و درد امانش رو بریده بود
+ از اول باید میدونستم چی هستی ، جیمین تو منو کُشتی ، خانوادم رو نابود کردی ، روح رو از تن هممون گرفتی چطور تونستی عوضی
+چطور تونستی هرزه ی بی خانوادههههه!
جونگکوک حالش بدتر از جیمین بود ، کسی رو ک وجه به وجه بدنش رو میپرستید اینطوری کتک میزد ...
سرگردون دور خونه میگشت و هرچیزی ک به چشمش میخورد رو نابود میکرد ، عکساشون ، مجسمه ها ، تابلو ها ، ولی هیچ چیزی داغون تر از قلبش نبود
به سمت جیمین رفت و فکش رو محکم گرفت جوری ک صدای تق تق استخوانش رو میشنید ...
تن صداش رو پایین اورد و همینطور ک اشک میریخت گفت : + به همون عشق پاکی ک بهت داشتم قسم جیمین ؛ نابودت میکنم ، نمیذارم این دردی ک به وجودم دادی رو خودم تنهایی بکشم !
اونروز جونگ کوک دیگه نه ادم قبل شد و نه جیمین . . .
به معنای واقعی کلمه یِ تموم شدن ، تمام شدن
~ یه روزی به خودت میای و میبینی کسی ک نمیذاشتی گَرد و غبار روش بشینه داری از تماشا کردنش وقتی توی گِل گیر کرده ،لذت میبری ! ~