Dark play /Vkook

By Aimic_M

18.8K 887 212

کیم تهیونگ رییس باند دارک یکی از خطرناک ترین باندهای مواد مخدر و قاچاق اعضا در کره است که ورود به گروهش فقط و... More

1
3
4
5
6
7
8
9
10
11
12
13
14

2

1.4K 80 11
By Aimic_M

تهیونگ با قدم های آهسته و آرام درست مثل قصابی که قصد سلاخی گوسفندی را دارد به جنگکوک نزدیک شد در چشمان غرق در خون آن زل زد و گفت

+اوم..مم..خب به نظرت کدوم بازی سرگرم کننده تره ..بزار فکر کنم و به صورت نمایشی چهره خودش رو مثل کسی که سخت در حال پیدا کردن جواب یک مسئله سخته جمع کرد و دستشو زیر چونه اش گذاشت ..

به جنگکوک نزدیک تر شد و بشکنی جلوی صورتش زد و گفت

+فهمیدم ..بیا کاری کنیم که هر دو امشب لذت ببریم ..اومم ولی این بازی یه مشکلی داره اونم اینکه تا حالا کسی ازش زنده بیرون نرفته ..

کوکی نگاهی خشمگین و عصبانی به تهیونگ انداخت و گفت

_هیچ معلومه توعه حرومزاده چه مرگته ..فکر کردی شهر هرته که هر کی رو که خواستی بکنی و آب از آب تکون نخوره ..

+اوممم .. دقیقا زدی تو خال ..من حتی اگه وسط خیابون هم تو و کل خانوادتو بکشم آب از آب تکون نمیخوره جوجه‌..و بعد با صدای بلند و لحن دستوری گفت

+ببندینش ..وقت شروع بازیه!!

_ولم کنین حرومزاده ها .. گفتم ولم کنین

کوکی رو کشان کشان به سمت گرونه گردی که وسط بار قرار داشت بردند و علارقم تقاضاهای زیادش اون به گرونه بستن و یکی از افراد حاضر در اونجا گردونه رو چرخوند و کوکی چند دوری رو همراه گردنه چرخید که دستی گردونه رو نگاه داشت ..صورت تهیونگ چندسانتی صورتش قرار گرفت ..

+خب..بزار چندتا قانون ساده رو برات توضیح بدم ..اگه بازیکن خوبی باشی احتمال داره زنده بمونی ..ولی تا حالا که کسی زنده از روی این گردونه پایین نیومده ..پس زیاد امیدوار نشو کوچولو ..

_بزار بیام پایین تا حالیت کنم کی کوچولوعه روانی ..

تهیونگ بی تفاوت به حرفی که کوکی زد رفت و روی صندلی دسته داری که از چرم مشکی و چوب گردو درست شده بود نشست و شروع به توضیح قوانین بازی کرد

+یک ..۵ تا خنجر به سمتت پرتاب میشه اونم توسط یکی از افرادم که چشماش بستس.. بعد هر سری گردونه رو میچرخونن اگر بنا به هر دلیلی شانس بیاری و خنجر بهت برخورد نکنه که هیچی ولی اگه بهت برخورد کرد و حتی کوچک ترین صدایی ازت در اومد شلاق میخوری ..
و اینکه اگر بعد ۵ تا خنجر زنده موندی ..اومم..ولش کن امکان نداره..شروع کنین

یکی از افراد تهیونگ جلو اومد و چشم بند سیاهی رو به چشماش بست ..یکی دیگه از افرادش با خنجر ها جلو آمد و خنجر اول که عدد یک روی تیغه اون حک شده بود رو به دست فرد چشم‌بند دار زد و تهیونگ با لحن دستوری گفت

+خب ..چان شروع کن ..

همزمان با این حرف یکی از افراد تهیونگ گردونه رو چرخوند و آهنگ ملایمی در فضای باز پخش شد که برای جنگکوک هر نت از اون نقش ناقوس مرگ رو داشت ..

جنگکوک به خودش قول داد که اگه زنده از این شب کذایی نجات پیدا کنه حتما این روانی رو می‌کشه و دنیا رو از دست همچین موجودی راحت می‌کنه ..در حال نقشه کشیدن برای کشتن تهیونگ بود که ناگهان تیر وحشتناکی در شانه سمت چپش حس کرد نفسش برای چند دقیقه قطع شد و نفس کشیدن از یادش رفت ..بعد از چند لحظه به اندازه دردی که در شانه اش حس میکرد فریاد زد ولی چیزی از دردش کم نکرد که هیچ بیشتر هم شد ..

+نچ..نچ..پسر کوچولو قانون بازی رو یادت رفته ..بزار یه بار دیگه بهت یادآوری کنم..شلاق رو بیارین!

_چشم قربان..

هیون که دست راست و فرد مورد اعتماد تهیونگ بود با سرعت شلاق را به دست راست تهیونگ داد و چند قدم از اون فاصله گرفت ..تهیونگ بی توجه به ناله هایی که جنگکوک میکرد با قدم های آرام به او نزدیک شد و شلاق را بر روی زمین میکشید ..نزدیکتر رفت و چند قدم مانده به جنگکوک ایستاد و گفت

+خب ..بیا یه بار دیگه قانون این باز رو مرور کنیم..وبلافاصله بعد از اتمام جمله اش شلاق رو جایی نزدیک خنجر فرود آورد که باعث فریاد بلند جنگکوک از درد شد..تهیونگ عقب رفت و روی صندلی خودش جای گرفت گفت

+ادامه بده..

به ترتیب همه خنجر ها پرتاب شد که دوتای دیگر به بدن جنگکوک برخورد کرد یکی بر روی رانش و اونیکی روی بازوی دست چپش ..تمام زمین به رنگ قرمز دراومده بود و جنگکوک بیهوش بود ..تهیونگ نزدیکتر رفت و وقتی صدای نفس های ضعیف جنگکوک رو شنید زیر لب گفت

+فکر میکردم بعد از خنجر دوم تموم کنی جوجه..ولی گویا سگ جون تر از این حرفایی ..و بعد با صدای بلند گفت

+هیون بگو بیارنش عمارت ..اتاق گلسرخ ..دکتر خبر کن ..زنده میخوامش..

و بعد با دست صورت جنگکوک رو لمس کرد و گفت

+متاسفانه نمی تونی به این زودیا بمیری ..تو یه شب رویای و یا شایدم شب های زیادی به من بدهکاری کوچولو .. اینا همش بستگی به تو داره..

__________________________

تهیونگ به عمارت رسید که ماشین یونگی و نامجون رو داخل محوطه دید .. اونا معمولا زیاد به عمارت اصلی نمی یومدن و چون محوطه بزرگ بود باید حتما باماشین رفت و آمد کرد ..سه عمارت در این ۱۰ هکتار زمین وجود داشت که شامل یک عمارت اصلی و دو عمارت رز آبی که متعلق به نامجون و عمارت سان که متعلق به یونگی بود ..

با بی‌خیالی محض به سمت عمارت اصلی یعنی عمارت خودش به راه افتاد ..یونگی و نامجون رو دید که داخل سالن سخت مشغول بیلیارد بازی کردن هستند و از اونجایی که قیافه یونگی گرفته بود معلوم بود که نتیجه به نفع کیه ..خواست بیخیال از سالن اصلی بگذره و به اتاق کارش بره که با صدای نامجون متوقف شد..

_شنیدم که یه نفر از گیم اور زنده بیرون اومده..!!

یونگی با پوزخندی گوشه لبش گفت

_مسخرس ..داری میگی گیم اور ..یعنی بازی تمومه ..اونم مثل بقیه میمیره..

_ولی شنیدم خیلی سخت جونه..دکترش گفت خیلی خوب دوام آورده هرکس دیگه بود تا الان صدبار مرده بود..

_اگه زنده موند بدم نمیاد یه حالی باهاش بکنم..

یونگی گفت

تهیونگ پوزخندی زد و گفت

+اگه زنده موند مال خودمه ..دندونتو تیز نکن براش ..

یونگی پوزخندی زد و گفت

_از اولشم میخواستی به فاکش بدی وگرنه تا الان خلاصش کرده بودی..

نامجون چوب بیلیارد رو روی میز انداخت و روبه تهیونگ و یونگی گفت

_بارها فردا میرسه ..باید خیلی مواظب باشیم ..بهم خبر رسیده باند مین دارن یه حرکتایی میکنن..

یونگی پرسید

_این بار چندتا ؟؟

_۵۰۰تا اسلحه و..

تهیونگ ادامه داد

+و ۴۰ تا دختر و پسر برای مهمونی ماه بعد..تهیونگ روبه یونگی گفت می‌خوام خیلی خوب آموزش ببینن میدونی که مهمونی ماه بعد چقدر حیاتیه برای باند ..

_اوکی..

یونگی خیلی کوتاه پاسخ داد

_ من یکیشونو برای خودم برمیدارم..

نامجون با تعجب نگاهی به یونگی انداخت و گفت

+ ولی تو همین سه روز پیش یه جدیدشو خریدی ..اون چی شد

_بی عرضه بود.. رسماً هیچ کاری نمی تونست بکنه ..حتی عرضه به ساک زدن معمولی هم نداشت ..

+مصرفت داره خیلی می‌ره بالا ..

تهیونگ با پوزخند روبه یونگی گفت

یونگی بی تفاوت به حرفی که تهیونگ زد به بازیش ادامه داد ..

نامجون به سمت بار گوشه سالن رفت و کنار تهیونگ نشست و گفت

+میدونی که مهمونی آخر ماه چقدر مهمه بهتره به فکر یه کادوی خیلی ویژه برای جانگ رو بکنی اگه میخوای معامله جوش بخوره ..

جنگکوک فقط سرشو تکون داد و بقیه ودکاشو خورد و به سمت اتاقش رفت ..

_این یارو گیم اوره شر میشه برامون ..

یونگی گفت

_چطور؟

_خودت که میدونی تهیونگ نمیزاره کسی از گیم اور زنده بیرون بیاد حتی اگه بعدشم زنده بمونه میکشتش..

_شاید فقط برای چندوقت میخواد به فاکش بده..

_ولی شنیدم می‌خواسته برادر این یارو رو به فاک بده که این جون خودشو گذاشته وسط تا برادرش بره..

نامجون دیگه چیزی نگفت و با یه خداحافظی سالن رو ترک کرد

دو هفته بعد -------------------

نامجون داشت به سمت اتاق تهیونگ می فت که صدای داد و فریاد و شکستن وسیله از اتاق گلسرخ به گوشش خورد تقریبا از آخرین باری به عمارت اصلی اومده بود دو هفته می‌گذشت و تا اونجایی که میدونست بعد از جریان سه سال پیش تا الان کسی حتی وارد اتاق گلسرخ نشده بود و درش همیشه قفل بود ...

نامجون راهشو به سمت اتاق گلسرخ که درست کنار اتاق خواب تهیونگ بود کج کرد و وارد شد که درست یه گلدون متوسط شیشه ای از کنار سرش رد شد و به دیوار پشتش برخورد کرد و با صدای بدی شکست ..

نامجون با عصبانیت رو برگرداند و همون پسری که از گیم اور زنده بیرون اومده بود رو دید که با حالت عصبانی و تهاجمی زل زده بهش و نفس نفس میزنه...

_هوی ..تو دیگه کدوم خری هستی..یکی دیگه از نوچه ها شی..برو بگو اون روانی حرومزاده بیاد ..من می‌خوام از این خراب شده برم ..

جنگکوک روبه نامجون با فریاد تک تک کلمات رو گفت نامجون کمی نزدیک تر شد و گفت

_اولا درست حرف بزن ..دوما من نوچه هیچ کس نیستم ..نامجون روشو به هیون کرد و گفت

_این چرا هنوز اینجاست ؟؟

_رییس گفته تا وقتی که کامل خوب میشه تو اتاق گلسرخ بمونه ..

_رییست نگفته این اسب وحشی رو رام‌کنی !!

_رییس گفته بهش دست نزنیم ..گفته کسی دستش بهش بخوره...دستشو با قطع می‌کنه..

_رییست گوه خورد با تو ..بگو اون روانی بیاد..بگو ببینم کجاس ..اصلا خودم میرم پیداش میکنم و وجودشو از رو زمین پاک میکنم ..جنگکوک به سمت هیون درست مثل این یک هفته گذشته که سرپا شده بود حمله کرد و یقه اشو گرفت و گفت

_اون دهن فاکیتو باز کن و بگو کجاس..بگو اگه عرضه داره خودش بیا..نوچه هاشو نفرسته جلو..

+شنیدم دنبال من میگشتی ..

تهیونگ دستشو از پشت روی شونه راست جنگکوک گذاشت و کمی فشار به آن وارد کرد ..

جنگکوک با شنیدن صدای تهیونگ خون با جریان بیشتری درون رگاش جریان پیدا کرد و با عصبانیت برگشت و خواست مشتی حواله صورت تهیونگ کنه که تهیونگ با یک دستش دست کوکی رو توی هوا گرفت و مچ دستشو پیچوند که باعث شد کوکی فریادی کوتاه سر بده ..

کوکی باز هم سعی کرد دستشو از تو دست تهیونگ بیرون بیاره و بهش حمله کنه که تهیونگ اونو از پشت بغل کرد و گفت

+خرگوش کوچولوی من چطوره؟خیلی دیر کردم نه ..بی‌قرارم بودی ..هممم برای دیدنم لحظه شماری میکردی.!!

_چه گوهی داری میخوری حرومزاده من بیقرار کشتن تو بودم برای بریدن نفست لحظه شماری میکردم ..ولم کن

و با چند تکون محکم سعی کردخودشو از حصار تهیونگ آزاد کنه که چندان موثر نبود..

+همه بیرون ..می‌خوام با خرگوش نازم تنها باشم..بیروننن

نامجون با تأسف سری تکون داد و همراه هیون از اتاق خارج شد ..

تهیونگ دست راست جنگکوک رو از پشت محکم گرفت و اونو آروم روی تخت انداخت که کوکی سعی کرد باز هم خودشو از زیر دستش بیرون بکشه ..تهیونگ کامل از روی اون کنار رفت و با یه حرکت دستبندی رو که داخل جیب شلوارش بود رو بیرون آورد و یک دست جنگکوک رو دستبند زد ..اون به زور تا قسمت بالای تخت کشید و بعد از رد کردم بخش دیگه دستبند از میله دست دیگه کوکی رو هم به دستبند محار کرد..چونگکوک که تازه متوجه شده بود قصد تهیونگ چی بوده که ولش کرده شروع به لگد زدن کرد و گفت

_ولم‌کن ...با توام روانی حیوون ..دستمو باز کن تا حالیت کنم با کی طرفی ..

تهیونگ سیگاری رو روشن کرد و گوشه لبش گذاشت ..روی تخت رفت و پاهاشو دو طرف پاهای جونگکوک انداخت ..و با این حرکت جلوی لگد پرونی هاشو و گفت ..دود سیگارشو روی صورت جونگکوک خالی کرد و با یه حرکت تیشرت سفید رنگ جنگکوک رو از وسط پاره کرد ..سمت شلوارش رفت و اونو هم با یه حرکت درآورد ..حالا جنگکوک فقط با یه باکسر سفید رنگ روی تخت بود کاملا لخت ..کوکی بیشتر خودشو تکون داد که باعث برخورد عضوش با عضو تهیونگ شد که لحظه‌ای نفسش حبس شد و از حرکت ایستاد ..

تهیونگ با یه پوزخند گفت

+میتونی ادامه بدی من مشکلی ندارم..

کوکی باز هم خودشو محک تکون داد که شاید تهیونگ ذره ای ازش فاصله بگیره و اون دود لعنتی سیگارشو تو صورتش پخش کنه ولی این کار باعث تحریک شدن بیشتر عضو خودش شد و حس کرد که باکسرش براش تنگ‌تر شده ..تهیونگ بیشتر روش خیمه زد و و گفت نظرت با یکم بازی با این کوچولو چیه بعد دستشو محکم از روی باکسر روی عضو جونگکوک گذاشت و مالش داد که باعث خارج شدن ..آه.. عمیقی از دهن جنگکوک شد ..جونگکوک ناخواسته عکس العمل نشان داده بود و اون هم در اثر برخورد محکم دست تهیونگ با عضو تحریک شده اش بود ..تهیونگ کمی دیگر دستش رو باکسر کوکی تکون داد که باعث تحریک شدگی بیشتر اون شد و جونگکوک محکم لب هاشو روی هم فشار میداد که صدایی ازش خارج نشه و و غرق لذت شده بود ..دست های تهیونگ واقعا گرم و بزرگ بود و این باعث میشه که با حرارت دست تهیونگ بدن کوکی هم داغ و داغ‌تر شه..کوکی چشماشو و بست تصمیم گرفت که تا زمانی که از این وضع خلاص میشه حرفی نزنه که ناگهان سنگینی بدن تهیونگ از روش کنار رفت و عضو تحریک شدن اش دردی رو به بدنش منتقل کرد ..

تهیونگ به سمت در اتاق به راه افتاد ..که جونگکوک با صدای بلندی فریاد زد

_دستمو باز کن حرومزاده ..با توام ...میگم بازم کن ..

+اینم درس امروزت..تا یاد بگیری چطوری با صاحبت درست رفتار کنی ..فعلا میزارم با اون کوچولو یکم تنها باشی ..

تهیونگ این حرف رو زد و از اتاق خارج شد و جنگکوک رو با یه درد وحشتناک تنها گذاشت ..جنگکوک خودشو اینور و اونور میکوبید که شاید کمی از دردش کم شه و یا آزاد شده ولی بی فایده بود این درد لعنتی به درد کتف و پاش اضافه شده بود و حس میکرد با تکون بیشتر زخم های تازه جوش خوردش سرباز می‌کنه ..پیچی بی حرکت ایستاد و چشماشو بست و با خودش گفت یه روز تلافی همه اینا رو سرت در میارم ..

تهیونگ از اتاق خارج شد که هیون رو بیرون در اتاق دید نزدیکتر رفت و گفت

+یه ساعت بزار همینجوری بمونه..بعد به یکی بگو بره خلاصش کنه بعد بازش کن ..می‌خوام اونجا باشی و مطمئن شی طرف خوب کارشون انجام میده ..

_چشم رییس..امر دیگه ای ندارید

+ نه میتونی بری ..

هیون تعظیم کوتاهی کرد و رفت ..

تهیونگ برگشت و روبه اتاق لب زد

+این تازه اولشه اسب چموش ..خودم رامت میکنم.

_______________________________

«بیاید فقط کمی ..فقط کمی اتفاق های ناخواسته زندگیمان را زندگی کنیم... شاید خوشبختی در کمین باشد .»

🌸ووت فراموش نشه 🌸

















Continue Reading

You'll Also Like

339K 38.8K 27
"𝒚𝒐𝒖 𝒄𝒐𝒖𝒍𝒅 𝒃𝒓𝒆𝒂𝒌 𝒎𝒚 𝒉𝒆𝒂𝒓𝒕 𝒊𝒏 𝒕𝒘𝒐 𝒃𝒖𝒕 𝒘𝒉𝒆𝒏 𝒊𝒕 𝒉𝒆𝒂𝒍𝒔, 𝒊𝒕 𝒃𝒆𝒂𝒕𝒔 𝒇𝒐𝒓 𝒚𝒐𝒖" ...
472K 37.7K 18
Indian Chronicles Book III My Husband, My Tyrant. When Peace Becomes Suffocation. Jahnvi Khanna has everything in her life, a supporting family, a hi...
377K 1.1K 10
Fun wlw sex. Different kinks and stuff, all about trying things. May even include potential plot lines and will definitely include some form after ca...
1M 50.8K 40
𝐓𝐡𝐞 𝐔𝐧𝐞𝐱𝐩𝐞𝐜𝐭𝐞𝐝 𝐬𝐞𝐫𝐢𝐞𝐬 ~ 𝐁𝐨𝐨𝐤 𝟏 In a world where love knows no boundaries, Aleena Noor a Bangladeshi girl with an elated heart...