3

1.3K 74 5
                                    

هیون با عجله به سمت اتاق تهیونگ دوید و به محض رسیدن به در اتاقش چند نفس عمیق کشید ..در زد

+بیا تو ..

_بله قربان ..امری داشتید ..

+اون پسرو بفرست پیش لی‌ و بهش بگو خوب آموزشش بده ..می‌خوام یه محافظ لایق ازش بسازه ..

_اما قربان ..اون یه دردسر ساز به تمام معناست و هر لحظه امکان داره کار غیر منتظره ای انجام بده ..

+کاری که گفتم رو انجام بده ..درضمن اونو ببر به ساختمون محافظا و یه اتاق بهش بده ..اتاق گلسرخ هم می‌خوام مثل قبل اومدن اون باشه..

_چشم‌قربان

هیون بعد از تعظیم کوتاهی به سمت اتاق گلسرخ رفت که چند در با اتاق خواب تهیونگ فاصله داشت ..کلید در رو چرخوند و بازش کرد ..پسر روی زمین و نشسته بود و یه پاشو تو شکمش جمع کرد بود و به تخت تکیه داده بود..

_پاشو ..باید بریم

جنگکوک سرشو بلند کرد و با چشمای به خود نشسته نگاه ترسناکی به هیون کرد و گفت

_بهتره گورتو گم کنی ..تا بلایی که لایق رییسته سر تو نیاوردم

هیون بی تفاوت به حرف جنگکوک ادامه داد

_از این به بعد تو جز محافظایی ..و تو ساختمون اونا میمونی ..سریع تر راه بیوفت

_نه بابا ..حالا باید نوچه اون احمق هم بشم ..زکی خیال باطل ..من حتی یه قدمم برای اون برنمیدارم

هیون بی هیچ حرفی از اتاق خارج شد و خواست به سمت اتاق رییسش بره که سر و صدا زیادی که از سالن اصلی میومد نظرشو جلب کرد ..به سمت پله ها رفت و به محض رسیدن به پایین همون پسری رو دید که رییسش اون شب تو بار ازش خواسته بود آمادش کنه ..به سمت اون پسر رفت که همراه یه پسر سفید پوست و قد بلند و خوش چهره داشت با تمام قوا با محافظا دست و پنجه نرم می‌کرد و دائم اسم برادرش رو صدا میزد ..

_________________________

«جیمین»

دو هفته از اون شب کذایی و اتفاقات تو بار می‌گذشت و اون روز به روز حالش بدتر میشد دیگه تحمل نداشت که ببینه چه اتفاقی برای جنگکوک افتاده ..تقریبا دو روز پیش اون جریان اون شبو رو برای پسرخالش که دوست صمیمی جنگکوک بود تعریف کرده بود و گفته بود که از اون شب به بعد خبری از جنگکوک نداره و هر چی می‌ره در بار اجازه ورود بهش نمی‌دن و میندازنش بیرون ..به جین که یک افسر تازه کار در بخش مواد مخدر بود گفته بود که فردی که صاحب اون باره مسئول گم شدن جنگکوکه و ازش خواسته بود که آدرس خونه اون مرد رو پیدا کنه شاید بتونن جنگکوک رو پیدا کنن..برای بار هزارم شماره جین رو گرفت و همچنان جین انگار قصد برداشتن نداشت نا امید از اینکه جین جوابشو بده ..دستشو آروم روی شماره کسی که سال ها بود دوستش داشت و تازه یه ماه بود که باهم وارد رابطه شده بودند گذاشت ..جیهوپ همکار و دوست صمیمی جنگکوک و جین بود و بعد از اعتراف عاشقانه ای که به جیمین کرده بود جیمین فورا اونو قبول کرده و باهم وارد رابطه شده بودن..جیمین در رابطه با جنگکوک چیزی به جیهوپ نگفته بود و نمی‌خواست اونو وارد این ماجرا کنه ‌‌‌‌..بعد از خوردن چند بوق جیمین صدای پر انرژی دوست پسرش شنید که با ذوق می‌گفت

Dark play /VkookWaar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu