Abstract horizon

By thecreepymerleen

391 91 118

"اوه اشتباه نکن من یه قاتل نیستم... یه دزد حرفه ای هم نیستم. یه معلمم که اژدهایی رو تربیت کرد که کل دنیای شما... More

1
2
3
4
5
6
7

0

87 14 0
By thecreepymerleen




~~~~~~
دهه هشتاد تا نود دوران درخشش و رقابت گروه های مافیایی در لندن بود.
در هر بار و کلابی میشد سردسته ها و پدر خانواده هارا دید که پشت میزهای بزرگ می‌نشینند؛ درست در وسط سالن ها و قدرت و ثروتشان را به رخ هم می‌کشند و سعی می‌کنند دختران جوان و زنان زیبا را تحت تاثیر قرار بدهند.
هیچکس توانایی مقابله و درگیر شدن با آنها را  نداشت و اگر چیزی توسطشان تسخیر میشد هرگز به صاحب اصلی اش بازگردانده نمیشد، و این یک قانون بود.

جایی در قلب انگلستان ، مکان بیشتر اتفاقات تاریخی، حالا تبدیل به زباله دانی شده بود که تمام موش های کثیف را به خودش جذب میکرد و بعضی ها اوازه ی بلند تری داشتند و بد به حال انهایی که طالب جنگ بودند چون خیلی زود از سر راه برداشته میشدند و فقط یک چیز بود که می‌توانست انهارا متوقف کند.
اعتماد. حتی اثر نفرت را خنثی میکرد و در اوج ناباوری آن را تبدیل به دوستی میکرد؛ و دوستان بایکدیگر نوشیدنی میخوردند.
اما در پس پرده ی این صحنه ی بزرگ، جایی که نقاب ها برداشته میشد، انها واقعیت همدیگرا میدیدند.
ولی بعضی وقتها خیلی دیر میشد برای هر تصمیمی، هر پشیمانی و یا هر تغییری.
فرزندانی که کلیداران این سرزمین ها و امپراطوری ها بودند پدرانشان را از سر راه بر میداشتند و این چهره ی واقعی تمام ان تجملات گران قیمت بود.

ماشین ها و پول ها
زن ها و سربازها
خونه ها و عمارت ها
اسب ها و سگ ها

همه در نهایت در اختیار انها بودند تا این مهمانی های بزرگ و مرموز در اوج زیبایی خودشان به پایان برسند.

تمام این‌ها نشانه ای از هدر کردن تمام آن ثروت ها، دارایی ها ، هوش وذکاوت و توانایی بود که درست به کار گرفته نشده بود. درواقع در این صفحه ی وسیع شطرنج، مهرهایی که فکر میکردند قرار است مهره های اصلی باشند و حرکت نهایی را بکنند همانهایی بودند که تبدیل به مهره های سوخته میشدند و خیلی زود بدون هیچ درنگی مجبور بودند این صحنه ی قدرت نمایی را ترک کنند و این سرشت پلید، همان به اصطلاح میدان جنگی بود که با زیبایی ظاهرش جذب میکرد و با زشتی باطنش دفع! 

دوستان به زودی دشمنان میشدند و دیوار اعتمادی که با سالها مشقت و سختی ساخته شده بود، فرو میریخت؛ که اثباتی بود بر بی ثباتی این جهان ساختگی. پس چرا هیچکس به هشدار ها توجه نمیکرد؟

Continue Reading

You'll Also Like

6.9K 336 10
All that terrified 23-year-old Ayra were pink notes. Whenever she found one, she ran like hell. This time, her frantic escape led her to the bustling...
6.9K 61 12
⚠️رواية منحرفة خاصة للبالغين⚠️ وَقَعْتُ بِحُبِ رَجُلٍ ثَلٰاَثِينِيٖ قَاٰمَ بِتَرْبِيَتِيٖ إِنَكَ مُتَزَوِجْ يَاسَيِدْ جُيُوٰنْ قَتَلَ كُلْ مَنْ حَا...
6.7K 407 15
"he was her dark fairytale,and she was his twisted fantasy" 〜⁠(⁠꒪⁠꒳⁠꒪⁠)⁠〜 This is psychopathic Romance novel which is mix of office rom-com+marriage...
22.4K 3.4K 34
مــن نــەم زانـیـبـوو ئـەو پـیـس تـریـن و گـەورەتـریـن مـافـیـای سـەر ئـاسـتـی ئـاسـیـایـە.... "دووبارە ھەوڵی ڕاکردن لەم ماڵە بدەیت ھەڵبژاردن لەنێوان...