My pink snowflake

By Eliw_vk7

80.9K 11.4K 679

دونه برف صورتیم جونگکوک اُمگایی طرد شده از سمت خانواده‌اش که طی یه تصمیم برای همیشه شناسنامه‌اش و به بتا تغیی... More

0
1
2
3
4
5
6
7
8
9
10
11
12
13
14
15
16
17

18

4.5K 539 50
By Eliw_vk7

تقریبا یک ماه از روزی که برگشته بودن گذشته بود.
نامجون و دیگه زیاد دور و برش نمی‌دید و رفتارش عین گذشته شده بود.
آخرین سکانس پروژه‌اشم تموم شده بود و الان با دست‌گل های زیاد کنار کادر فیلمبرداری عکس می‌گرفت.

با حس اینکه نامجون برای عکس گرفتن کنارش قرار گرفته قلبش لرز شیرینی کرد اما در ظاهر خنثی به دوربین عکاسی زل زد.

با تموم شدن عکسا سئوکجین دوباره تشکری کرد و بدون نگاه کردن به نامجون از جمعیت فاصله گرفت و به سمت اتاق کوچیکش که مخصوص خودش بود رفت.

روبه روی آینه نشست و میکاپ محوش و پاک کرد با خستگی خودش و روی کاناپه نرمش انداخت و نفسش و فوت کرد.
اگه یه بار با نامجون عین خودش رفتار می‌کرد که هیچ اتفاقی نمی‌افتاد،می‌افتاد؟

با صدای در اتاق از روی کاناپه بلند شد و به سمت در رفت و بازش کرد.
با دیدن نامجون ناخوداگاه اخم کرد و بهش نگاه کرد.

-بفرمایید؟

با جواب ندادن نامجون اخمش غلیظ‌تر شد،در و محکم بست که پای نامجون بینش قرار گرفت.

-میشه دلیل این رفتارات و بگی جین؟

-رفتار؟کدوم رفتار؟من عین همیشگیمم.

با هول داده شدنش توسط نامجون داخل اتاقش رفت و نامجون وارد اتاق شد و در و بست.

-باید باور کنم خودتی جین؟

-و چرا نباید باورش کنی؟

-بس کن این کاراتو.

جین با شنیدن این حرف از نامجون مثل بادکنکی پر از آب که منتظر یه فشار کوچیکه تا بترکه قرمز شد:
-مثل خودت رفتار می‌کنم ممنون میشم از اتاق استراحتم بیرون بری.

نامجون دستش و دور کمر جین حلقه کرد و جلو کشیدش جوری که صورتاشون تقریبا رو به روی هم بود.

خم شد و بوسه‌ی کوچیکی روی لباش گذاشت:
-حتی الان هم نمیتونم رابطه‌ی بینمون و درک کنم،پروژه‌امون تموم شد و من از کمپانی درخواست یه منیجر جدید می‌کنم میتونی راحت باشی بدون من.

سئوکجین تلاش کرد دست‌های محکمی که دور کمرش حلقه شدن و باز کنه و از حصار بین دستاش خارج بشه که با صدای نامجون خشکش زد:

-دوست دارم.

-و چرا باید این و باور کنم؟

-از همون روز اولی که دیدم محکم پات و کوبیدی به میله‌ی آهنی،وقتی صدات کردم و با چشمای گرد شده‌ات نگاهم کردی از همون اولش قلبم برات لرزید الان هم انتظار ندارم جواب خوبی بهم بدی فقط میگم که بهم اندازه سه دیت فرصت بده و بعد جوابتو بهم بده،قول میدم که به تصمیت احترام بزارم.

قلب جین که از حرفای نامجون روی ویبره رفته بود نگاهشو دزدید.

-چرا باید این فرصت و بهت بدم؟وقتی همین حالاام داریش؟

دستشو دور گردن نامجون حلقه کرد،روی پنجه‌ی پاش بلند شد تا اختلاف قدیشون جبران بشه.

بوسه‌ایی روی لباش نشوند و توی چشمای کشیده‌اش خیره شد:
-سه تا دیت لازم نیست تا جوابتو بگیری،بهتره اولین دیت رسمی‌مون و به عنوان دوست پسر هم از امشب شروع کنیم.

-فقط بهتره به جونگکوک خبرش و بدم وگرنه دهنم و سرویس میکنه.

نامجون با زمزمه‌ی آروم جین لبخندی زد و دستش و روی موهای نرمش کشید.

-ولی فقط کافیه دوباره حرفای امروز و نادیده بگیری و فراموش کنی اون موقع گوشتای بدنت توسط دستام تیکه تیکه‌ میشه نامجونا.

نامجون خنده‌ی دندونی کرد که چالای لپش مشخص شدن.
با فرو رفتن انگشتای خوشفرم جین توی لپاش خنده‌اش عمیق تر شد و بتارو به خودش فشرد.

خم شد و بوسه‌ایی روی لبای خوشرنگش گذاشت.

-لبای وسوسه انگیزت باعث میشه که تا خود صبح کبودشون کنم.

-اجازه‌اشو داری...

***
جونگکوک از خونه‌اش خارج شد،طبق عادتش اطرافش و نگاه کرد تا ببینه تهیونگ اومده یا نه.
اما با ندیدنش تمام ذوقش برای زود آماده شدن و سریع خوردن صبحانه‌اش تا تهیونگ و ببینه کور شد.

هندزفری‌هوش و توی گوشش گذاشت و صدای آهنگش و زیاد کرد.
بعد از چند دقیقه پیاده روی به ایستگاه اتوبوس رسید. از شانس خوبش همون موقع اتوبوس رسید.

سوارش شد و روی تنها صندلی خالی نشست.
بعد نیم ساعت با رسیدن به ایستگاه مد نظرش پیاده شد و به سمت کافه رفت.

به نوناش سلامی کرد و آماده شد تا سفارشارو بگیره.
.
.
.
تقریبا آخرای شیفتش بود و کافه خلوت بود.
با به صدا دراومدن زنگوله‌ی بالای کافه که نشون می‌داد مشتری جدیدی اومده جونگکوک دفترچه‌ی کوچیکش و برداشت و به سمتش رفت.

-چی میل دارین؟

آلفا سرش و بالا آورد و توی چشمای امگاش خیره شد.

-یه امگا با رایحه‌ی توت فرنگی.

جونگکوک که هنوز به اون آلفا نگاه نکرده بود اخمی کرد و خودکارش و توی دستش فشار داد.

-میتونین سفارشتون و اون‌طرف خیابون توی بار پیدا کنین.

با به یاد آوردن تهیونگ که دقیقا همین حرف و بهش زده بود لبخندی زد،خیلی دلش واسش تنگ شده بود شاید باید بعد از اینکه شیفتش و تحویل می‌داد بره خونه‌ی تهیونگ؟

-به چی فکر می‌کنی کلوچه؟

با صدای بم تهیونگ از جاش پرید و به آلفایی که سر تا پا مشکی پوشیده بود خیره شد‌.

-تو اینجا چیکار می‌کنی؟

-فورمون دلتنگی‌ت کل کافه رو پر کرده کلوچه،نمیخوای سفارشم و برام بیاری؟

-سفارشت جلوت ایستاده.

با پیچیدن دستای تهیونگ دور کمرش لبخندی زد و روی پاش نشست‌.

با فرو‌ رفتن سر تهیونگ داخل گردنش و چشماش و بست و غرق لذت آرامشی شد که بهش وارد می‌شد اما با درد شدیدی که زیر دلش پیچید چشماش گرد شدن.

آخ بلندی گفت و دستشو روی شکمش فشار داد.
با بوی شدیدی که زیر بینی‌اش پیچید فهمید که داره وارد دوران هیتش میشه‌.

-حالت خوبه بانی؟

-کمکم کن آلفا.

با براید استایل بغل شدنش توسط تهیونگ چشماش و بست و دستش و دور گردن آلفاش حلقه کرد.

-نگران نباش کمکت میکنم امگای عسلیِ من.

~~~~~~
هر شروعی یه پایان داره و قرار نبود این فیک انقدر طولانی بشه در اصل یه مینی فیک فلاف بود.
ولی خب انقدر حمایتش کردین که دلم نیومد سریع تمومش کنم:)♥️
راستش جایز نمیدیدم بیشتر از این طولش بدم.
خودم و لذت بردم از نوشتنش و فکر نمی‌کرد انقدر ازش حمایت بشه ممنون که اولین فیک امگاورسمو برام شیرین کردین.
سو دیگه زیادی صحبت نمیکنم و با یه بوک دیگه برمیگردم.
نظرتون برای این پارت چیه؟به نظرتون فیک بعدیم توی چه ژانری باشه؟
ووت یادتون نره عسلچه ها:)💛🤍
Eli♡>

Continue Reading

You'll Also Like

146K 19.6K 46
کیم تهیونگ مردِ عاشق و خودخواهی که تو زندگیش برای هیچ چیز به اندازه به دست اوردن پسر عمه اش تلاش نکرده. جئون جونگکوک پسری که از عشق قدیمی تهیونگ چیزی...
83.1K 10.3K 55
این اولین فیکیه که مینویسم امیدوارم دوستش داشته باشید و چون اولین فیکمه ایرادامو بهم بگید اگه خوشتون اومد ووت و اضافه کردن به لیستتون هم فراموش نکن...
47.2K 8K 39
☆ووت و کامنت در حین خواندن فیک،فراموش نشه☆ Name: #My_name_is_kira Couple: vkook/kookv Genres: action smut horror drama... story by #sheri Telegram...
131K 16.5K 31
_جونگکوکی؟...بنظرت زندگی بعدی وجود داره؟ یعنی...اگه تو زندگی بعدی هم باشیم قول میدی همینقدر عاشقم باشی؟ پسر بزرگتر حلقه دستاشو دور معشوقش محکم تر کرد...