𝑀𝑦 𝑊𝑜𝑟𝑠𝑡 𝐸𝑛𝑒𝑚𝑦/ ℎ...

By Sayo_NV

112K 9.7K 2K

Couple:Hyunlix, Chanmin, Minsung, chanbaek Author: NV Ganres: Omegaverse, fluff, Smut🔞 , daily life S: 1400... More

معرفی من💫
𝖆𝖇𝖔𝖚𝖙 𝖙𝖍𝖎𝖘 𝖘𝖙𝖔𝖗𝖞...
𝕻𝖆𝖗𝖙 𝖔𝖓𝖊
شخصیت‌ها
𝕻𝖆𝖗𝖙 𝖙𝖜𝖔
𝕻𝖆𝖗𝖙 𝖙𝖍𝖗𝖊𝖊
𝕻𝖆𝖗𝖙 𝖋𝖔𝖚𝖗
𝕻𝖆𝖗𝖙 𝖋𝖎𝖛𝖊
𝕻𝖆𝖗𝖙 𝖘𝖎𝖝
𝖕𝖆𝖗𝖙 𝖘𝖊𝖛𝖊𝖓
𝕻𝖆𝖗𝖙 𝖊𝖎𝖌𝖍𝖙
𝕻𝖆𝖗𝖙 𝖓𝖎𝖓𝖊
𝕻𝖆𝖗𝖙 𝖙𝖊𝖓🔞
𝕻𝖆𝖗𝖙 𝖊𝖑𝖊𝖛𝖊𝖓
𝕻𝖆𝖗𝖙 𝖙𝖜𝖊𝖑𝖛𝖊
𝕻𝖆𝖗𝖙 𝖙𝖍𝖎𝖗𝖙𝖊𝖊𝖓
𝕻𝖆𝖗𝖙 𝖋𝖔𝖚𝖗𝖙𝖊𝖊𝖓
𝕻𝖆𝖗𝖙 𝖋𝖎𝖋𝖙𝖊𝖊𝖓
𝕻𝖆𝖗𝖙 𝖘𝖎𝖝𝖙𝖊𝖊𝖓
𝕻𝖆𝖗𝖙 𝖘𝖊𝖛𝖊𝖓𝖙𝖊𝖊𝖓
𝕻𝖆𝖗𝖙 𝖊𝖎𝖌𝖍𝖙𝖊𝖊𝖓
𝕻𝖆𝖗𝖙 𝖓𝖎𝖓𝖊𝖙𝖊𝖊𝖓
𝕻𝖆𝖗𝖙 𝖙𝖜𝖊𝖓𝖙𝖞🔞
𝕻𝖆𝖗𝖙 𝖙𝖜𝖊𝖓𝖙𝖞 𝖔𝖓𝖊🔞
پارت نیست
𝕻𝖆𝖗𝖙 𝖙𝖜𝖊𝖓𝖙𝖞 𝖙𝖜𝖔
𝕻𝖆𝖗𝖙 𝖙𝖜𝖊𝖓𝖙𝖞 𝖙𝖍𝖗𝖊𝖊🔞
𝕻𝖆𝖗𝖙 𝖙𝖜𝖊𝖓𝖙𝖞 𝖋𝖔𝖚𝖗
𝕻𝖆𝖗𝖙 𝖙𝖜𝖊𝖓𝖙𝖞 𝖋𝖎𝖛𝖊
𝕻𝖆𝖗𝖙 𝖙𝖜𝖊𝖓𝖙𝖞 𝖘𝖎𝖝
𝕻𝖆𝖗𝖙 𝖙𝖜𝖊𝖓𝖙𝖞 𝖘𝖊𝖛𝖊𝖓
من هنوز زندم
𝕻𝖆𝖗𝖙 𝖙𝖜𝖊𝖓𝖙𝖞 𝖊𝖎𝖌𝖍𝖙🔞
𝕻𝖆𝖗𝖙 𝖙𝖜𝖊𝖓𝖙𝖞 𝖓𝖎𝖓𝖊
𝕻𝖆𝖗𝖙 𝖙𝖍𝖎𝖗𝖙𝖞
𝕻𝖆𝖗𝖙 𝖙𝖍𝖎𝖗𝖙𝖞 𝖔𝖓𝖊
𝕻𝖆𝖗𝖙 𝖙𝖍𝖎𝖗𝖙𝖞 𝖙𝖜𝖔🔞
𝕻𝖆𝖗𝖙 𝖙𝖍𝖎𝖗𝖙𝖞 𝖋𝖔𝖚𝖗🔞
𝕻𝖆𝖗𝖙 𝖙𝖍𝖎𝖗𝖙𝖞 𝖋𝖎𝖛𝖊 (𝖑𝖆𝖘𝖙)
𝕬𝖋𝖙𝖊𝖗 𝖘𝖙𝖔𝖗𝖞

𝕻𝖆𝖗𝖙 𝖙𝖍𝖎𝖗𝖙𝖞 𝖙𝖍𝖗𝖊𝖊🔞

2.3K 181 28
By Sayo_NV

با سکوت طولانی مینهو سرش رو بالا آورد و نگاهش کرد

+ من...نمیدونم

جیسونگ با ناراحتی به مردش نگاه کرد

_ برگردیم خونه؟

مینهو نگاهی به آیو که با لبخند نگاشون میکرد انداخت و آروم سر تکون داد
دست امگا رو گرفت و بلند شد
تا خونه تقریبا هیچ حرفی بینشون رد و بدل نشد
جیسونگ فراموش کرده ببود کلید رو ببره پس زنگ در رو زدن و یه دفعه صدای هجوم چند نفر سمت در بلند شد
سونگمین چان و چانگبین هر سه آشعفته با دیدن جیسونگ نفس راحتی کشیدن

▪︎ توی لعنتی کدوم گوری رفتی میدونی چقدر نگرا...

چان با دیدم مینهو حرفش رو قطع کرد و پوکر به دستاشون نگاه کرد

▪︎ اینهمه پدر مارو دراوردی که دو دقه ای برگردین به هم؟

سونگمین چشم غره‌ای به دوست پسرش رفت

× حالا ناراحتی؟؟

▪︎نه..نه معلومه که نه

جیسونگ چشم چرخوند

_ نظرتون چیه گمشین کنار بیایم تو

چانگبین زوجی که همچنان داشتن بحث میکردن رو کنار کشید تا مینهو و جیسونگ بیان داخل
چند دقیقه بعد هر ۵ نفر بی حرف توی سالن نشسته بودن
چانگبین و چانمین منتظر توضیح به مینسونگ نگاه میکردن و اون دوتا انگار که لال شده باشن هیچی نمیگفتن

▪︎ نظرتون چیه یکیتون حرف بزنه

سونگمین چشم غره‌ای به چان رفت

× بذار راحت باشن ناراحتی حل شده مشکلشون؟

چان غر غر کرد

▪︎ باید تکلیفمونو بدونم

صدای خفه‌ی جیسونگ بلند شد

* رابطمونو علنی میکنم

چانگبین که تا به حال ساکت بود از جاش بلند شد

& هان میدونی این تصمیمت یعنی چی؟؟ احتمال اینکه کمپانی بعدش نگهت داره خیلی خیلی پایینه

جیسونگ با دستای مشت شده سرش رو پایین انداخت

* میدونم

چانگبین ناباورانه به مینهو نگاه کرد

& واقعا داری اینکارو باهاش میکنی؟؟ مجبورش میکنی بین تو و کاری که عاشقشه یکیو انتخاب کنه و ادعا میکنی دوسش داری؟؟

چان شونه‌ی چانگبین رو گرفت

▪︎ هی..آروم باش
هان میتونه برای خودش تصمیم بگیره
اگه انتخابش اینه...

نگاهی به جیسونگی که با چشمای پر اشک به زمین نگاه میکرد انداخت

▪︎ حمایتش میکنیم

چانگبین نفسش رو با عصبانیت بیرون داد و سمت اتاقش رفت

سونگمین با نگرانی به لینو که ساکت نشسته بود نگاه کرد
میدونست برای اونم آسون نیست

× فعلا یکم به خودتون وقت بدین و استراحت کنین
فردا راجبش حرف میزنیم

دستش رو روی شونه‌ی مینهو گذاشت و فشار آرومی برای دلگرمی بهش وارد کرد
لینو لبخند کمرنگی زد و دست هان رو گرفت و به اتاق رفتن‌
چان با رفتنشون آهی کشید و با خستگی خودش رو روی کاناپه رها کرد
.
.
.

هیونجین و فلیکس تمام روزای هیت پسر رو توی تخت گذرونده بودن و بالاخره با موج آخرش به دنیای واقعیشون که پر از پیچیدگی بود برگشتن
رفتار هیونجین درست مثل قبل هیت فلیکس شده بود و با سردی تمام با پسر برخورد میکرد
تنها فرقش این بود که نزدیک عصر بیرون میرفت و اونقدر دیر برمیگشت که فلیکس اکثرا خوابش میبرد
این روند یه هفته بود که ادامه داشت و فلیکس رو کلافه کرده بود
بالاخره باید با هیونجین حرف میزد تا ابد نمیشد اینطوری بمونن
حالا ساعت ۲ نصفه شب بود و فلیکس به سختی سعی میکرد چشماش رو باز نگه داره
امشب باید با اون آلفای لعنتی حرف میزد
هر چند دقیقا نمیدونست باید چی ازش بخواد
اینکه بذاره بره؟ حتی اگه اون قبول میکرد
دیگه کجا رو داشت تا بره؟ پدرش اگه پیداش میکرد زندش نمیذاشت
با صدای باز شدن در از عفکر بیرون اومد و بلند شد
هیونجین تلو تلو خوران وارد سالن شد و همین نشون میداد کاملا مسته

_ لعنت بهت...هر شب مست میکنی میای؟

با فهمیدن اینکه هر لحظه ممکنه بیفته سمت آلفاش رفت و زیر بغلشو گرفت
هیونجین غرید

+ چرا..بیداری

فلیکس هیونجین رو سمت کاناپه برد و نشوندش

_ میخواستم...باهات حرف بزنم

+ بگو

_ الان تو حال خودت نیستی

هیونجین اخم کرد

+ یه ذره الکل باعث نمیشه هوشیاریم از بین بره
یه قهوه بیار همینم میپره

فلیکس با شک سر تکون داد و به آشپزخونه رفت
چند دقیقه بعد با یه لیوان قهوه برگشت و اون رو دست هیون داد
هیونجین سریع قهوه رو سر کشید و از تلخیش چهرشو جمع کرد

+ حرفتو بزن

_ تا کی میخوای منو اینجا نگه داری
عصر میری و شب اینجوری برمیگردی
باهام حرف نمیزنی و سوالامم جواب نمیدی
من خسته شدم هیونجین میفهمی؟؟

آلفا به دستش تکیه زد و نگاه بی حوصله‌ای به پسر انداخت

+ وقتی تصمیم گرفتی منو ول کنی و پدرت بندازتت زیر یه آشغال ۸۰ ساله باید فکرشو میکردی

فلیکس سرش رو پایین انداخت

_ اینطوری...بهتر بود

دستای هیونجین مشت شدن و با وجود تلاشش برای منفجر نشدن داد زد

+ چی بهتر بود؟؟ اینکه مثل یه هرزه باهات رفتار کنن و آلفات رو تنها بذاری؟
فلیکس به این فکر کن که من اینجا نیاورده بودمت
هفته‌ی پیش هیت میشدی
زیر سقف اون آشغال هیت میشدی
یعنی تموم روزای هیتت یه پیرمرد چروکیده هر کار کثیفی که میخواست باهات میکرد
تو خودت هنوز نمیدونی چقدر موقع هیت بی دفاعی نه؟

فلیکس بی حرف به حرفای هیون گوش میداد
میدونست درست میگه و نمیتونست چیزی رو رد کنه
اما از طرف دیگه حرفای مادر آلفاش هنوز توی گوشش تکرار میشدن
اون لیاقت هیونجین رو نداشت
هیچوقت نمیتونست برای اون آلفای غالب کافی باشه

_ برم گردون

هیونجین به امگاش که هنوز روی مزخرفاتش پافشاری میکرد چشم دوخت
با مکث کوتاهی گفت

+ توی چشمام نگاه کن و بگو..که دوسم نداری
میدونی میتونم دروغتو بفهمم

فلیکس دستاش رو مشت کرد
چطوری میتونست اینو بگه
به چشمای هیونجین نگاه کرد و خواست حرف بزنه اما کلمات از بین لباش خارج نمیشدن

آلفا لبخند تلخی زد

+ پس چرا اینکارو باهامون میکنی

با سکوت فلیکس از جاش بلند شد
به کمک قهوه مستیش از سرش پریده بود

+ در یه صورت میذارم بری

سر فلیکس سریع بالا اومد و به مرد چشم دوخت

_چی

هیونجین رو به روی فلیکس ایستاد و دستاش رو روی دو دسته‌ی صندلی‌ای که فلیکس روی اون نشسته بود گذاشت و جلوش با فاصله‌ی کمی خم شد

+ بذار دوباره مارکت کنم
اگه نوع اول بشه برش میدارم و میذارم بری
ولی اگه گونن بشه...همه چی مشخصه

فلیکس اخم کرد

_ درکت نمیکنم
یبار مارکم کردی کافی نیست؟؟

هیونجین عقب کشید

+ من حرفمو زدم
حالا هم بیا بریم بخوابیم دیر وقته

اینو گفت و سمت اتاق رفت
فلیکس که بازم به جوابی نرسیده بود با کلافگی بلند شد و دنبالش رفت
مثل هر شب کنار آلفا دراز کشید و چند ثانیه بیشتر طول نکشید که دستاش دور امگا حلقه بشن و اونو به خودش نزدیک تر کنن
خوابیدن بغل هیونجین تنها دلخوشی هر روزش بود
چشماش رو بست و توی فکر رفت
کافی نبود؟
چقدر دیگه باید خودش رو از آلفاش دور میکرد؟
دلش میخواست کلمات خانم هوانگ رو فراموش کنه و فقط با آرامش برای همیشه توی بغل مردش بمونه
با خودش فکر میکرد اگه شرط هیونجین رو قبول میکرد و بذاره مارکش کنه
احتمالا گونن نمیشد
چون اون امگای مناسب هیونجین نبود
نمیدونست این خبر خوبیه یا نه
نمیدونست باید خوشحال بشه یا اشک بریزه
اگه مارک میشد و هیونجین رهاش میکرد‌...میخواست چجوری زندگی کنه؟ نه کسیو داشت و نه جایی برای زندگی
اگرم اون مارک یه درصد گونن میشد...چطوری میتونست با دونستن اینکه براش مناسب نیست پیشش برگرده

اگه قبول نمیکرد چی؟ هیونجین تا کی میخواست اینطوری نگهش داره؟
سرش رو به گردن هیونجین نزدیک کرد و رایحه‌ی آرامش بخشش رو داخل سینش کشید
انگار راه دیگه‌ای نداشت
باید خودش رو تماما به سرنوشتش میسپرد
.
.
.

مینهو و جیسونگ تمام روز رو بی حرف در آغوش همدیگه گذرونده بودن
ذهن هر دوشون پر از حرفای نگفته بود اما نمیخواستن آرامشی که با هم دارن رو از بین ببرن
میترسیدن اگه دوباره حرف بزنن همه چی خراب بشه
جیسونگ با یادآوری چیزی شرش رو کمی از سینه‌ی مینهو فاصله داد و آروم گفت

+ فردا کنسرته
بلیت ردیف جلو رو از قبل برات گرفتم
اونجا...علنیش میکنم و میگم دوست پسرمی

لینو به امگاش نگاه کرد
بعد این...اگه جیسونگ کارشو از دست میداد
کاری که عاشقش بود..
ازش متنفر میشد
آروم موهای پسر رو نوازش کرد

- انجامش نده

هان با گیجی نگاهش کرد

+ چی؟

- لازم نیست انجامش بدی
نمیخوام مانع رویات باشم هانی

جیسونگ از جاش بلند شد و نشست

+ چی..چی داری میگی
خودم قبول کردم
نمیتونی ولم کنی نمیتونی

لینو دست پسر رو محکم گرفت

- نگفتم ولت میکنم منو نگاه کن
من...فقط خسته شده بودم
دیوونه شدم وقتی اینجوری دیدمت
نمیخواد رابطتمونو علنی کنی فقط دیگه...نذار اینکارو باهات کنن

هان سرشو پایین انداخت

+ تو..مشکلی نداری؟

لینو لبخندی زد و پیشونی پسرو بوسید

- من میخوام تو خوشحال باشی
فقط نتونستم اون نگاهای روی بدنتو تحمل کنم
ولی نمیخوام تو از رویات دست بکشی

جیسونگ لبخندی زد و خودشو توی بغل مرد جا داد

+ عاشقتم لی مینهو

لینو کمر پسرو نوازش کرد و کنار گوشش به آرومی گفت

- نظرت چیه یکم نشونم بدی؟

جیسونگ خندید و به در نگاه کرد

+ اگه کسی بیاد چی؟؟

لینو دستش رو زیر پسر گذاشت
بلند شد و با همون دست امگا رو هم بلند کرد و سمت در رفت و قفل رو انداخت

- هر چند نیازی نبود وقتی صدای ناله‌هات بلند شه خودشون میفهمن باید برن

نیشخندی زد و پسرو روی تخت خوابوند
جیسونگ با چهره‌ای که یکم رنگ گرفته بود خندید و چشم غره‌ای رفت

+ خیلی بی شرمی مینهو

مینهو با حفظ پوزخند روی لباش روی پسر خیمه زد و سرش رو توی گردنش برد
بوسه‌های ریزی روی گردنش نشوند و آروم پایین رفت

- اینکه جیغای امگامو در بیارم بی شرمیه؟ من که فکر نکنم

جیسونگ دستاش رو مشت کرد و چشماش رو از حس خوبی که لمسهای مینهو بهش میداد بست

+ نه...زودتر ناله‌هامو بلند کن..ددی

لینو خیلی زود از شر لباسای هر دوشون خلاص شد و همزمان با مکیدن نیپلای بیرون زده‌ی پسر با انگشتاش آمادش میکرد
با سه انگشت داخل امگا ضربه میزد و جیسونگ به سختی سعی میکرد ناله‌هاش رو کنترل کنه

+آههههه ددیی خودت...

لینو بدون تلف کردن وقت انگشتاش رو خارج کرد و عضو سخت شدش رو جایگزینش کرد

هان چنگ محکمی به ملحفه‌ی زیرش زد

+ آییی حرکت کننن

لینو که از حس فشاری که دیواره‌های تنگ پسر به عضوش وارد میکردن لذت میبرد با حرفش به آرومی کمرش رو حرکت داد
صدای برخورد بدنشون و ناله‌های بی پروای جیسونگ اتاق رو پر کرده بود و مطمئنا فقط خودشون اونارو نمیشنیدن
خیلی طول نکشید که هان با ضربه‌های محکم مینهو روی نقطه‌ی حساسش به کام رسید و با انقباض ورودیش مینهو رو هم به اوج رسوند

لینو عضوش رو از پسر خارج کرد و آروم کنارش دراز کشید

- حالت خوبه؟

جیسونگ سری تکون داد و خودش رو توی بغل مرد جا داد

+ خیلی خوب بود

مینهو لبخندی زد و تصمیم گرفت قبل اینکه برای تمیز کردن خودشون و رسیدگی به امگاش بلند شه یکم از آرامش آغوش پسرش لذت ببره

سلام خوشگلا امیدوارم حالتون خوب باشه
یه وانشات جدید گذاشتم با ژانر بی دی اس ام اسمات رومنس
با کاپلای کوکوی و چانبک
خیلی خوشحال میشم بخونید چون خودم خیلی دوسش دارم😍❤️
هفته‌ی خوبی داشته باشین🤍


Continue Reading

You'll Also Like

432K 19.2K 52
The elevator gave a ding before the doors opened. Sighing he stepped out of the elevator and made his way out of the building. It was a start. °°° Y...
563 110 51
ترجمه فارسی استوری لاین ایتیز (تئوری) ● Channel | @TheAteezLore ● IG | @theateezlore_
50.8K 1.8K 17
just one shots of mafia family with Venice and Phoenix
392K 11.9K 92
Theresa Murphy, singer-songwriter and rising film star, best friends with Conan Gray and Olivia Rodrigo. Charles Leclerc, Formula 1 driver for Ferrar...