𝑖𝑙𝑙𝑒𝑐𝑒𝑏𝑟𝑎

By Bita_park

17.4K 2.1K 341

فیک: اغواگری (الیسبرا) کاپل: کوکمیـن ژانر: رمنس، رمزالود، اسمات، انگست، درام سیاهی و سفیدی که در نور و سایه... More

-leaf 1-
-Leaf 3-
-Leaf 4-
-Leaf 5-
-Leaf 6-
-Leaf 7-
-Leaf 8-
-Leaf 9-
-Leaf 10-
-Leaf 11-
-Leaf 12-
-Leaf 13-
-Leaf 14-
-Leaf 15-
-Leaf 16-
-Leaf 17-
-Leaf 18-
-Leaf 19-
-Leaf 20-
-Leaf 21-
-Leaf 22-
-Leaf 23-
-Leaf 24-
-Part 25-
-Leaf 26-
-Leaf 27-
-Leaf 28-
-Leaf 29-
_Leaf 30_
-Leaf 31-
-Leaf 32-
-Leaf 33-
-Leaf 34-

-Leaf 2-

988 101 7
By Bita_park

یک اتفاق... یک سانحه در زندگی کافیه تا سرنوشت تغییر کنه‌‌...
یک تیر... جون آدمی رو بگیره و زندگی آدم دیگه ای رو نجات بده!
و یک حرف...
هدفِ بعدی رو تعیین میکنه... مقصد رو تعیین میکنه...‌ و قدرت رو بهت نشون میده!

فلش بک 2 ماه قبل*

_تو انتقال اول 20 تا پناهنده... همشون دخترن!... میتونی یکی شون رو نگه داری!

_ادرس اشتباهی بهت دادن... کار ما خرید و فروش ادما نیست.

با اخم گفت و به صندلیش تکیه داد... کروس سرش رو کج کرد و ادامه ی حرفاش رو گفت...

_ولی معامله ی خوبیه... بعضی هاشون حتی 12 سالشونم نشده.

کروس به ساعت مچیش نگاه کرد... 1 دقیقه ی دیگه وقت داشت... کمتر از یک دقیقه باید با افرداش اینجا رو ترک میکرد.

_معامله بزرگیه فقط باید کمکمون کنی بیاریمشون اینجا...

جیمین کلافه از حرف های کروس دستاش رو روی میز گذاشت و با لحن کنترل شده ای گفت...

_خانواده ی من همچین معامله هایی نمیکنه... مجبور نیستم خودمو قاطی کنم!

جیمین از جاش بلند شد و به پاو اشاره کرد...

کروس بلند شد و ادای احترام کرد...

_معذرت میخوام ماسیو... نمیخوام بهتون توهین کنم... این فقط یه پیشنهاد بود!

جیمین به سمت پدرش رفت و دستی برای کروس تکون داد... از اولش هم از اون پسر خوشش نمیومد!

کروس از پله ها پایین رفت‌ و نیشخند زد... تا دو دقیقه ی دیگه کل خاندان پارک نابود میشد!

با اینکه از افراد وفادارشون بود اما نمیشد پیشنهاد 5 درصدی سهام شرکت چرم رو رد کنه!
عذاب وجدان نداشت چون از نظر خودش حقشون مرگی بدتر از اینا بود... حتی اون ماسیو جیمین.. پسر پارک بزرگ!

_بریم جان!.. سود 5 درصدی منتظرمونه!

جان در ماشین رو براش باز کرد و با استرسی که از صداش مشخص بود پرسید...

_اگه زنده بمونن چی؟... قطعا پیدامون میکنن!

کروس با بی خیالی شونه ای بالا انداخت و سوار شد... به درستی و دقیق بودن نقشه شون مطمئن بود... کسی تو اون خراب شده زنده نمیمونه..

_نگران نباش جان.. رئیس خودش میدونه داره چیکار میکنه!

جیمین به پدرش نزدیک شد که داشت از دوربین به دور شدن ماشین ها نگاه میکرد...

_چرا اجازه ندادین بکشمشون؟

دوربین رو پایین آورد و دستاش رو روی لبه های دیوار گذاشت...

_در هر صورت اونم یه همکار احتمالیه... باید بهش احترام بزاری... حتی اگه احمق باشه!

خیره به چشم های پدرش لبخندی زد... پارک روبه روی پسرش قرار گرفت و دستش رو روی شونه ش گذاشت...

_همیشه قبل از عمل خوب فکر کن... تو صاحب بعدی همه ی این اموالی... روزی همه ی اینا مال تو میشه! مثل یک ماسیوی واقعی فکر کن! و بهم قول بده اموالمون رو بزرگتر کنی و اجازه ندی کسی جرئت دست درازی به امپراتوری مارو داشته باشه!

خواست بهش قول بده... مطمئنش کنه که ماسیویی قوی میشه... از اموال و امپراتوری پارک مراقبت میکنه و دشمن هاشون رو از بین میبره...
اما زمان اجازه ی باز کردن لب هاش رو نداد... نتونست... چندتا گلوله همزمان پشت پدرش رو سوراخ کرد و خون صورت جیمین رو رنگی کرد..

با دردی که در پهلوش حس کرد خودش هم روی زمین افتاد و اخرین صحنه ای که قبل از بسته شدن چشماش دید، چشمای باز پدرش بود!

پایان فلش بک*

"جئون جونگ‌کوک ۲۳ ساله... تنها زندگی میکنه و در مغازه ی گل فروشی کار میکنه... دوماه میگذره که اجاره خونه ش رو نداده... در فرانسه به دنیا اومده.. مادرش کره ای و پدرش اهل فرانسه س.. وکالت خونده و به دلیل عقب افتادن شهریه دانشگاه اخراج شده... مادرش مرده و پدرش بعد از فوت همسرش با زنی که یه دختر داره ازدواج میکنه... جئون پسرش رو در سئول تنها میزاره و با خانواده ی جدیدش به فرانسه مهاجرت میکنه!... به موسیقی علاقه داره و مدتی...

پرونده رو بست و داخل کشو گذاشت.. سیگارش رو خاموش کرد و به سمت حموم داخل اتاق رفت تا دوش پنج دقیقه ای بگیره...

با حوله ی دور کمرش از حموم بیرون اومد و کت و شلوار سیاه با پیراهن آبی از بین گالون لباس هاش انتخاب کرد و با دقت پوشید... همیشه در انتخاب لباس وسواس داشت و دوست داشت مرتب و منظم دیده بشه!
به خصوص در قرارهای کاری...

عطرش رو زد و جلو اینه قرار گرفت... موهاش رو حالت داد و برق لب کمرنگی روی لب های بی رنگش کشید...

موبایل و کیف پولش رو برداشت و از اتاقش بیرون رفت...

در اتاق جونگ‌کوک رو بی هوا باز کرد و با اخم بهش زل زد...

_چرا آماده نشدی؟

جونگ‌کوک با نیشخند شلوار سیاهش رو بالا کشید و پیراهن سیاهش رو داخلش گذاشت و دکمه ی شلوارش رو بست..

_دارم آماده میشم...

جونگ‌کوک وقتی پاو بهش گفت خودش رو برای رفتن آماده کنه عصبی شد و مخالفت کرد... و پاو هم بی خیال از اتاق بیرون اومده بود.
نمی‌خواست بره... علاقه ای به دیدن قرارهای مافیایی نداشت!
ولی با خودش فکر کرد اگه کمی با ماسیو راه بیاد چی میشه؟ شاید اون موقع دست از سرش برداره و فکر کنه واقعا از موضع لجباز بودنش پایین اومده و کم کم داره همونی میشه که میخواد و موقع جونگ‌کوک میتونه فرار کنه؟.. شاید هم زیاد بد نباشه... به هرحال جونگ‌کوک تو این سه ماه هرنوع رفتاری رو امتحان کرد ولی هیچکدوم جواب ندادن، نه با لجبازی و بدرفتاری، نه با مظلوم نمایی... شاید اینبار با راه اومدن با اون برج ادعا بتونه نقشه ی ماسیو رو سر خودش پیدا کنه و اون رو رام خودش کنه!
یا عاشق خودش؟ مثل یک جنتلمن واقعی... چرا که نه. زیاد هم بد به نظر نمیرسید.

جیمین از وقت تلف کردن بیزار بود..‌ و این پسر چموش دقیقا کارهایی رو میکرد که برخلاف میل جیمین بودن...

داخل اتاق شد و دستاش رو داخل جیب شلوارش فرو برد... جونگ‌کوک زیر نگاه خیره ی جیمین کت سیاهش رو پوشید و موهاش رو با بی دقتی شونه کرد که دستی شونه رو از پشت گرفت و از شونه هاش بدنش رو به سمت خودش برگردوند.

جونگ‌کوک احتمال این حرکت رو میداد... خوشبختانه تا حدودی تونسته بود از ماسیو شناخت پیدا کنه.

جیمین با اخم محوی شونه رو میون موهای پسر کشید و رشته های سیاهش رو به سمت بالا حالت داد و زیر لب طوری که پسر رو از بهت زدگی دربیاره گفت...

_سعی کن در حد بقیه ی بادیگاردهام جذاب و مرتب دیده بشی جئون!... از شلختگی خوشم نمیاد!

جونگ‌کوک آب دهنشو قورت داد و چشماش رو از صورت دیدنی جیمین گرفت..

با فاصله گرفتن جیمین ازش نفسی که حبس کرده بود رو بیرون داد و دستای مشت شده ش رو باز کرد... چرا وقتی اون بهش نزدیک میشد نمیتونست بهش نگاه نکنه!؟ اگه قبل از اون خودش عاشقش بشه چی؟ از همین ابتدا داشت گند میزد به نقشه ش.

سری تکون داد و پشت سرش به راه افتاد.‌. هنوزم باور اینکه جیمین با اون زیبایی رئیس یه مافیای بزرگ باشه براش سخت بود...

از پنت هوس که پایین رفتن جونگ‌کوک نگاهش رو بین ماشین های گرون قیمت داخل پارکینگ گردوند.... همشون سیاه بودن!

جیمین به سمت ماشین کونیگزگ سیاهش رفت... جونگ‌کوک جلو رفت که سوئیچ به سمتش گرفته شد..

_رانندگی بلدی؟

جیمین از رانندگی حرفه ای پسر خبر داشت به هرحال پدر جونگ‌کوک ثروتمنده و جونگ‌کوک مدت زیادی راننده ی ماشین های پدرش بوده!
جونگ‌کوک سری تکون داد و سوئیچ رو گرفت و سوار شد... جیمین به پاو اشاره کرد پشت سرشون با ماشین دیگه ای بیاد.

سپس پشت ماشین سوار شد و با برداشتن بطری آب از یخچال داخل ماشین مسکن رو خورد... جونگ‌کوک به محض باز شدن در پارکینگ ماشین رو با سرعت زیادی روند و از آینه به جیمین نگاه کرد که خیلی اروم به نظر میرسید و سیگار میکشید...

نگاهشون که بهم گره خورد جونگ‌کوک چراغ قرمز رو رد کرد و با نیشخندی گفت..

_نمیترسی بدزدمت؟

جیمین پوزخند گوشه ی لبش رو عمیق تر کرد و نگاهش رو از جونگ‌کوک گرفت...

_اونی که قراره دزد باشه منم نه تو جئون!

خب جونگ‌کوک باید روی کلماتش دقت میکرد، باید با کلمه ها با ماسیو بازی میکرد.
آدرس روی اسکرین ماشین ظاهر شد و جونگکوک به سمت مقصد روند...

روبه روی رستوران ماشین ها پشت سرهم متوقف شدن... جیمین قبل از پیاده شدن صورت جونگ‌کوک رو از چونه ش گرفت و به سمت خودش برگردوند... به تیله های سیاه و متعجب پسر خیره شد و شمرده و محکم حرف هاش رو گفت...

_مواظب رفتارت باش جئون نمیخوام اتفاقی تو اون رستوران کوفتی بیوفته... از کنارم تکون نمیخوری و با کسی حرف نمیزنی!... فهمیدی؟

جونگ‌کوک با اخم سر تکون داد... جیمین فشار انگشت هاش رو بیشتر کرد...

_زبونت بچه..!

_فهمیدم!!

پسر بزرگتر عصبی گفت و چونه ش رو از زیر فشار انگشت های کوچیک ولی قوی پسر بیرون کشید و فکش رو عصبی مالید...

_پیاده شو!

هر دو پیاده شدن و به سمت رستوران رفتن... پاو به افرادش اشاره کرد رستوران رو محاصره کنند... امنیت ماسیو اولویت بود..

.
.
.

همه شون رو زیر نظر گرفته بود... لیز برادر کروسِ خیانتکار و زنش و منشی احمقش... دوتا از زیر دست هاش که حدس زد برنامه نویس هاش باشن و کاین، شریک 20 درصدی شرکت!... زیاد از نیومدن کروس تعجب نکرد... میخواست خودش رو قائم کنه ولی خبر نداشت ماسیو خیلی وقته که جاش رو پیدا کرده!

جیمین به جونگ‌کوک نگاه کرد که معلوم بود کلافه س... تصمیم گرفت صحبت رو شروع کنه..

لیوان شامپاینش رو روی میز گذاشت و با نگاه نافذی به چشمای لیز خیره شد..

_چند درصد؟

لیز قاشقش رو داخل ظرف سوپ گذاشت...

_هممون واقعا متاسفیم. ولی فقط تونستیم 30 درصد از کل اموال خانواده تون رو بازیابی کنیم!... پس...

لیز سرش رو کج کرد و ادامه داد..

_سزمایه گذاری پرسودتر در سهام چرم رو توصیه میکنم!

جیمین انگشت هاش رو روی میز ضرب گرفت و با لحن ارومی لب تر کرد...

_توصیه میکنین؟... برادرت هم بهمون توصیه کرد!

لیز نگاهش رو دزدید... پس متوجه جاسوس بودن برادرش شده بودن... غیراز این انتظار نداشت، اون ماسیو بود کسی که سایه هارو هم تشخیص میداد.

_انتظار استرداد وجه به علاوه ی 5 درصد بهره دارم...

_استرداد و 10 درصد بهره!!

جیمین گفت و با اشاره ی دو انگشتش نگهبان هاش دورشون رو احاطه کردن...
لیز با شنیدن دستور ماسیو متعجب شد... این فقط به ضرر خودش بود!

_غیر ممکنه...

لیز خواست بلند بشه و بره ولی با قرار گرفتن دست های دوتا از نگهبان ها روی شونه هاش دوباره نشست...

_اینجا فرانسه نیست!

لیز با اخم گفت که جیمین ساکتش کرد... برای جیمین و حکومتش همه جا فرانسه بود!... اگه چیزی میخواست باید به دستش می‌آورد..

جیمین بلند شد و دستاش رو روی صندلیش گذاشت... نگاه خیره ی جونگکوک رو روی خودش حس میکرد..

_به پدرم یه قولی دادم... و همه چیز درمورد همون قوله..‌ و باید انجام بشه!.. خوش قولی ماسیو به گوشت نخورده لیز؟

لیز دستی به پیشونیش کشید و با گذاشته شدن قرارداد جلوش اخمی کرد... جیمین با کلمات محکم ادامه داد..

_فکر میکردم اگه پای علایق جنسی بیاد وسط، هیچی منو متعجب نمیکنه!

لیز با چشمای گردی پرونده ی سیاه رنگ مقابلش رو باز کرد... فکر کرد اون قرارداده درحالی که نبود!..

پرونده ای درست مثل پرونده ی خودش مقابل همسرش قرار گرفت... همسرش اونو باز کردو نفسش برید... لیز عرق سردی تیغه ی کمرش رو طی کرد و تیله های چشماش لرزید ... زندگیش نابود شد!
همه ی شب هایی که به بهونه ی قرارهای کاری خارج کشور به بار و کلاب های مختلف میرفت، در یک لحظه جلوی چشمای خودش رو شد!

_ولی تو چی؟ شوهر عاشقت چی میگه؟

جیمین جام شراب در دست جونگ‌کوک رو ازش گرفت و با نیشخند به همسر لیز گفت... میدونست همه ی ثروت لیز واسه همسرشه.. پس هدف خوبی رو انتخاب کرده بود!

_بچه هات؟ سهامداران شرکتت؟ باید به حرف زدن ادامه بدم؟

جیمین جام تموم شده رو در دست جونگ‌کوک گذاشت و زیر نگاهی که نمیتونست چیزی ازش بخونه، دستاش رو درهم قفل کرد و نگاه از جونگ‌کوک گرفت و به همسر لیز چشم دوخت...

_وقتی که عمومیش کنیم میدونین مطبوعات چه واکنشی نشون میدن؟

لیز نگاهش رو پایین انداخت...

_بعد از یک هفته ارزش سهام های بانک نصفه میشه!

لیز و همسرش چندتا بانک مهم رو دارا بودن و قطعا به ضررشون بود! همچنین اعتبار خاندان لیز از بین می رفت.

_بعد از یک ماه یه بانک کامل رو میخرم فقط برای اینکه...

دوباره روی صندلیش کنار جونگکوک جای گرفت و جونگ‌کوک بالافاصله بی هیچ هدفی دستش رو رون پسر گذاشت و فشرد... جیمین با اخم نیم نگاهی بهش انداخت و سعی کرد دستش رو کنار بزنه ولی موفق نبود...!

_همتون رو اخراج کنم!!

لحن محکمش کل افراد لیز رو از جا پروند!..

_میخواین پول منو چیکار کنین؟

لیز اینبار عصبی قراردادی که پاو جلوش گذاشت و امضا کرد و با بیرون رفتن همسرش از رستوران به دنبالش خارج شد...

_خوشم اومد باهوشی!

جیمین دست جونگ‌کوک رو کنار زد و نگاه تیزش رو بهش داد.
اما حرف جونگ‌کوک نیشخندی روی لب های جیمین ایجاد کرد... ظرف غذای مقابلش رو عقب داد...

_بریم خونه غذا بخوریم پاو!

_چشم ماسیو!

جونگ‌کوک مشتی به میز کوبید و عصبی از نادیده گرفته شدنش به محض بیرون رفتن از رستوران با دیدن جیمین که تو ماشین منتظرش نشسته بود پوفی کشید...

سوار ماشین شد و در رو محکم بهم کوبید...

جیمین دکمه ی بالایی پیراهنش رو باز کرد و خودش رو از پشت روی صندلی جلویی کشید و نشست...

یقه ی جونگ‌کوک رو چنگ زد و به خودش نزدیک کرد..

_زیادی دل و جرئت داری بچه!..‌ هنوز یاد نگرفتی چطور باید کنار من رفتار کنی.

جونگ‌کوک ابروهاش رو بهم نزدیک کرد و دست جیمین که روی یقه ش بود رو، گرفت...

نگاه جونگ‌کوک کلافه و نگاه جیمین سرد بود... چشم های جونگ‌کوک ناخواگاه روی گوش های پسر نشست!

_گوش هات!

_چی؟

جونگ‌کوک دستش رو با گستاخی روی گوش پسر کشید و گفت..

_گوش هات وقتی عصبی میشی قرمز میشن یا وقتی ناراحتی؟

فشار دست جیمین روی یقه ی پسر کم شد... نفسش رو بیرون داد که انگشت های جونگ‌کوک روی گونه ش نشست... چشمای گرد و عصبیشو به صورت پسر دوخت...

_چه غلطی داری میکنی؟

_هی... ماسیوی بزرگ خجالت کشیده!

جیمین پسر رو از خودش دور کرد و شیشه ی ماشین رو پایین داد...

_خفه شو و حرکت کن!

جونگ‌کوک لبخندی زد و ماشین رو روشن کرد... سرگرم کننده به نظر میرسید... شاید دنیای مافیایی ماسیو با وجود خودش زیاد هم بد نباشه!
داشت یاد میگرفت چطور باید رفتار کنه.

.
.
.

Continue Reading

You'll Also Like

249K 38.4K 99
ပြန်သူမရှိတော့ဘူးဆိုလို့ ယူပြန်လိုက်ပြီ ဟီးဟီး ဖတ်ပေးကြပါဦး
90K 2.3K 33
A little AU where Lucifer and Alastor secretly loves eachother and doesn't tell anyone about it, and also Alastor has a secret identity no one else k...
5.4K 278 5
اینجا استوری های کوتاه و وانشات های مختلف از کاپل های مختلف رو میزارم✨ برای پیدا کردن کاپل مورد نظرتون به قسمت "Guide" برید
3.5K 475 20
🌻 من خوبم 🌻 ✪نویسنده : سرندیپیتی ✪کاپل : کوکمین ✪ژانر : درام، عاشقانه، قسمتی از زندگی، اسمات ✪آپ : یک بار در هفته ✪خلاصه : سرنوشت؟ نه این انتخ...