حوله ی کوچکی دور گردنش انداخت و به سمت باشگاه طبقه ی پایین پنت هاوس رفت... ساعت 5 صبح بود و جیمین امشب رو 2 ساعت خوابیده بود.. البته بعد از خوردن مسکن تونست بخوابه!
فکرش مدام درگیر پسر موسیاه اتاق کناریش بود.. از خودش میپرسید دلیلی که باعث شده اینجا اونم تو آپارتمان شخصیش باهاش زندگی کنه، چیه؟..
وجود اون پسر در کنارش فقط بخاطر هدفی بود که در ذهنش پیله کرده بود. نه هیچ چیز دیگه ای.
اما اگه جیمین با خودش بخواد روراست باشه چشم های گرد و تیله های مشکی جونگکوک هم تنها دلیل وجودش در پنت هوس شخصیش میبود.
همین!
اون چشم ها باعث میشد جیمین برای چند ثانیه هم که شده سیاهی رو فراموش کنه، اون سیاهی های مجذوب کننده این روزها تنها منبع ارامش ماسیو بودن.
اره آرامش بخش بودن.
اما شاید هم این انعکاس تاریکی چشم های ماسیو بود که تو چشم های جونگکوک دیده میشد!حوله شو روی صندلی گذاشت و به سمت دستگاه تردمیل رفت و با تنظیم روی سرعت مناسبش شروع به دویدن کرد.. در کل جیمین زیاد ورزش نمیکرد بیشتر برای روی فرم بودن بدنش بود.. بیشتر عاشق هنرهای رزمی بود و تو سن نوجوانی تونست مسابقه های زیادی رو برده بشه...
جونگکوک از خواب پرید و روی تخت نیم خیز شد... خوابش واضح نبود ولی ضربان تند قلبش از خواب بدی که دیده خبر میداد.. نفس عمیقی کشید و با کنار زدن ملافه از روی تخت بلند شد و پاهاش رو روی کفپوش اتاق گذاشت و به بیرون اتاق رفت تا کمی آب بخوره..
روبه روی یخچال قرار گرفت و بطری کوچیک آب رو برداشت و بعد از بستن در یخچال به سمت اتاقش رفت و همزمان بطری آب رو هم به دهن گرفت...
دستگیره ی در اتاقش رو باز کرد تا داخل بره اما ناگهانی فکرش به سمت پسر تو اتاق کناری رفت و ناخواسته قدم هاش رو سمت اتاق کج کرد و در رو به ارومی باز کرد..
اتاق روشن بود و تخت خالی... کنجکاو به سمت حمام شیشه ای رفت ولی اونجا هم خبری از جیمین بود...برگشت و از اتاق بیرون رفت... حس کنجکاویش وادارش میکرد کل اتاق ها رو به دنبال ماسیو برگرده تا پیداش کنه و مطمئن بشه که حالش خوبه.
اتاق هارو یکی یکی باز کرد به جز قفل بودن دوتا از اتاق ها، بقیه خالی بودن... حتی تختی هم وجود نداشت...
از پله های راهرو پایین رفت و در باشگاه رو به ارومی باز کرد و سرکی داخلش کشید...
تونست قامت خمیده ی جیمین رو بین دستگاه های مختلف ورزشی ببینه... خواست به ارومی عقب بره و برگرده ولی صدای بم جیمین مانعش شد.. چطور متوجه ی حضورش شد؟
_هی بیا اینجا!
جونگکوک به ارومی چند قدم جلو رفت که خونی رو که روی کفپوش ها چکه میکرد دید... اخم محوی بین ابروهای خوشفرم پسر نشست و نگران جلو رفت.
![](https://img.wattpad.com/cover/305587612-288-k287240.jpg)
YOU ARE READING
𝑖𝑙𝑙𝑒𝑐𝑒𝑏𝑟𝑎
Randomفیک: اغواگری (الیسبرا) کاپل: کوکمیـن ژانر: رمنس، رمزالود، اسمات، انگست، درام سیاهی و سفیدی که در نور و سایه تضاد یکدیگر ایستاده اند، همدیگر رو تکمیل میکنند. چی میشه اگه روزی سیاهی بر نور پیروز بشه؟ درسته که مهتاب انعکاس نور خورشیده! اما این خورشید...