ᴍʏ ᴘʀɪɴᴄᴇꜱꜱ || ᴋᴏᴏᴋᴠ

By dunkle_welt

112K 15.4K 922

وقتی دید جونگ کوک اسلحه شو بیرون اورده و به سمت تهیونگ گرفته ساکت شد . جو ترسناک و استرس زایی حاکم شده بود که... More

<< غریبه >>
<< پرنسس >>
<< دوست زیبای من >>
<< چی تغییر کرده ؟!! >>
<< صادقانه >>
<< تنفر >>
<< شرط >>
<< گیجی >>
<< فرشته >>
<< جواب >>
<< اماده ای؟>>
<< تا سه بشمار >>
<< بغل>>
<< امید واحی>>
<< با ارزش>>
<< خوشحال تر >>
<< اعتراف>>
<< ترک کردن>>
<< دردناک>>
<< منطق احمقانه>>
<< خاص>>
<< برنامه >>
<< برگشت به خونه>>
<< خواهر >>
<< حقیقت >>
<< مو بلوند>>
<< عشق 🔞>>
<< تاوان >>
<< لیاقت >>
<< عذاب>>
<< پرنس من (پارت اخر) >>

<< ماموریت اضطراری >>

2.9K 486 25
By dunkle_welt

•○ 11| emergancy mession○•

از سوال پسرک جا خورد و اخم نا محسوسی روی پیشونیش بوجود اومد . پسرک که متوجه واکنش مرد شد سریع از سوالی که پرسیده بود پشیمون شد .

"ببخشید هیونگ، نمی خواستم ناراح..."

"ن..نه، اشکالی نداره، فقط...چرا اینو میپرسی؟"

"نمیدونم، وقتی که بهش گفتم لابد ادمای بیگناهم میکشی ، خیلی عصبانی شد و سرم داد زد ."

" نه اینطور نیست" صدای جین محکم بود .

" وقتی پیانو میزد ، طوری بود که انگار خیلی دوستش داره و نسبت به اتفاقای اطرافش بی توجه بود . هیچوقت فک نمیکردم انقدر توی پیانو زدن عالی باشه."

جین اخم کرد " کوک تاحالا پیانو نزده"

"ا...اما اون خیلی خوب بود و.... به یه دختر اشاره کرد."

ووباره مرد از تعجب جا خورد . جونگ کوک هیچوقت نمیخواست راجبش صحبت کنه .

" می‌گفت وقتایی که اون دختره پیانو میزد ، تماشا میکرد و یاد گرفت .... "

جین سعی میکرد اشکاشو توی چشمهاش قایم کنه و با لبخند به پسرک نگاه کنه .

"هیونگ .... اونو خیلی دوستش داشت ؟"

خنده غمگینی زد .

" اون همه دنیای کوکی بود ، ماهم خیلی دوستش داشتیم . همیشه از همه اتفاقای این ساختمون دور بود . اون زیبا ترین و مهرون ترین و پاک ترین دختری بود که دیده بودیم . اتاقی که داخلش پیانو هست ، اتاقش بود و همیشه اونجا پیانو میزد و کوک هم پیشش میموند . همیشه پیانو زدن دختر رو نگاه میکرد و تنها کسی بود که میتونست ارومش کنه ."

تهیونگ با ناراحتی لبخند زد. نمیدونست چرا به دختره حسودی میکرد و از نبودش یجورایی خوشحال بود.

" معلومه ادم خیلی خوبی بوده که انقدر دوسش دارین."

جین لبخندی زد.

"وقتی که فهمیدیم برای همیشه از پیشمون رفته ، به زمان زیادی نیاز داشتیم تا با مرگش کنار بیایم . کوک از همه بیشتر بخاطر مرگش اسیب دید و .... مرگش باعث تغییر جونگ کوک شد ."

لپتاپ رو باز کرد و سریع صفحه ای که برای بوگوم باز کرده بود ، بست .عکس دختری که خیلی بامزه و زیبا بود رو باز کرد و به تهیونگ نشون داد . یونیفرم مدرسه تنش بود ، لبخند پررنگی میزد و یکم از موهای بلند مشکیش توی صورتش ریخته بود . اما چیزی که فقط توجه تهیونگ رو به خودش کشیده بود ، پسر کنار دخترک بود ، بغلش کرده بود و سرشو میبوسید . یک دختر زیبا با موهای بلند مشکی در آن بود.

" جاهی اونروز از دانشگاه فارغ تحصیل میشد و همه مون رفته بودیم به غیر از جیمین که تقریبا دو سال بعدش با یونگی اشنا شد و باهم وارد رابطه شدن ."

عکس دیگه ای نشون پسرک داد . جونگ کوک جاهی رو روی پاش نشونده بود و نامجین و یونگی و هوسوک همراه جاهی و جونگ کوک میخندیدن . عکس بعدی رو نشون داد که دخترک از چهار تا پسر عکس میگرفت و همه شون میخندیدن .

" دختر خیلی خوشگلیه ."

"اره ، خیلی خوشگل بود...."

قبل از اینکه جملشو کامل کنه موبایلش زنگ خورد . تلفن رو قطع کرد و کتشو برداشت .

"هیونگ اتفاقی افتاده ؟"

" یه ماموریت اضطراری پیش اومده باید برم . میخوای توام بیا ."

"توی اتاق جلساته دیگه ؟"

جین سرشو تکون داد و دست تهیونگ گرفت و دنبال خودش برد .

همه روی صندلی های دور میز نشسته بودن وتهیونگ تقریبا همه رو نمیشناخت . مرد کنار یونگی که موهای قهوه ای رنگی داشت و کنار دست اون مرد یکی دیگه بود . جونگ کوک هم به میز تکیه داده بود و دو طرف سرشو ماساژ میداد .

" این دیگه اینجا چیکار میکنه؟"

" کیم تهیونگه ، درسته؟"

همون مردی که کنار یونگی نشسته بود ، با لبخند پرسید .

"اره ، خودشه .... باهاش صحبت نمیکنی ، فهمیدی ؟"

جونگ کوک با عصبانیت گفت و دندوناشو روی هم فشار داد .

"چی شده کوک؟"

" فهمیدیم چوی مینهو ازاد شده و یه گوشه خودشو قایم کرده ، پریروز افرادمون دنبالش کردیم اما نتونستیم لونه شو پیدا کنیم . باید هرجوری شده پیداش کنیم. "

نگاهشو به تهیونگ داد و لباشو لیسید .

" پرنسس شی ، بیا اینجا ."

تهیونگ چشمی چرخوند و سمتش رفت .

"چته چی میخوای؟"

جونگ کوک چشم غره ای بهش رفت و به بقیه نگاه کرد .

" یه فکری دارم که میتونیم خیلی راحت چوی رو بگیریم ."

همه به حرف های جونگ کوک گوش دادن .

"نه ، این کارو نمیکنم ... حتی اگه مسیحم بیاد اینجا ازم بخواد بازم قبول نمیکنم ."

تهیونگ ناله ای کرد و لباسارو دور انداخت.

"هیونگ لطفا مجبورم نکن اینکارو کنم"

جیمین آهی کشید

" ته ته ، تو که میدونی دستور کوکه و ماهم نمیتونیم جواب رد بهش بدیم و دستورشو انجام ندیم ."

" یونگی چی ؟ اونم مثل تو میگه نه باید انجام بدم ؟ تورو خدا چیمی ، نمیخوام اینطوری باشم ."

" یونگی بیشتر از مخالفه . واقعا معذرت میخوام ته ته ."

" ا...اما اگه اتفاقی افتاد چی ؟"

"جونگ گوک هیچوقت نمیذاره اتفاقی برات بیوفته ."

جیمین روبه روی تهیونگ وایساد و موهاشو مرتب کرد .

" الان تو تنها برگ برندمونی ته ، واقعا بهت نیاز داریم ."

" ا... اگه امروز اینکارو انجام بدم .... بازم مجبورم میکنه انجامش بدم ."

تهیونگ آهی کشید " فقط باید با اسلحه سمتش شلیک کنم درسته ؟ بعدش تموم میشه ؟"

جیمین یه خنده کوچولو زد

"اولا باید خوب نقش بازی کنی تا بتونی سمتش شلیک کنی ، دوما مگه بلدی از اسلحه استفاده کنی ؟!! "

خودشو روی تخت انداخت و هوف بلندی کشید .

" حق با توئه."

" پاشو ببینم ، لباساتو میپوشی و صدام میکنی تا یه چیزی بدم تا اون بدن سکسیتو باهاش بپوشونی ." جیمین گفت و از اتاق خارج شد .

با کراحت از روی تخت بلند شد و لباسارو برداشت .

" این کوفتی دارو ندارمو میندازه بیرون "

هوفی کشید و جونگ کوک رو به رگبار فوشاش سپرد . بعد از چند دقیقه که شلوارو پوشیده بود رفت جلوی اینه تا خودشو بیینه .

" متنفرم ، متنفم، از اون مرتیکه دیوونههه متنفرمممممم"

داد زد و جیمین از پشت در صداشو شنید و شروع به خندیدن کرد .

" به چی میخندی بیبی ؟"

یونگی از کنارش رد شد و جیمین پرید تکی بغلش .

" ته ته کوچولو از کوکی متنفره ."

" والا اگه منم بودم ازش بدم میومد ."

یونگی با خنده گفت و لبهای جیمینی شو محکم بوسید .

" میدونی... یکم از کوک بخاطر این کارش ناراحتم ."

" خب ... این تنها راهیه که میتونیم اون مرتیکه رو گیر بیاریم وگرنه مگه من میزارم این روانی ، بچمو به خطر بندازه ."

جیمین لبخند غمگینی زد.

" به نظرت خونوادش هنوز دنبالشن ؟!"

" اون خونواده روانی که این بچه داره حتما دنبالشن . اما تا وقتی که پیش کوک باشه هیچ غلطی نمیکنن . نگران نباش عزیزم ."

" یعنی جونگ کوک برای همین تا الان نگهش داشته یا دلیل دیگه ای داره ؟"

" کوک هیچوقت کسی که نمیشناسه رو پیش خودش نگه نمیداره . بعید میدونم کوک انقدر دلرحم باشه ."

" اگه عاشقش شده باشه چی؟!!"

" فکر کنم فیلمای عاشقانه مافیایی زیاد میبینی ! باید همرو جمع کنم تا انقد رویایی نشی ."

یونگی با خنده گفت و جیمین لبهاش رو روی گونه یونگی کشید.

"شاید ببینم، اما جونگ گوک با تهیونگ عجیب غریب رفتار میکنه، یادته وقتی که اون اوایل اومده بودم ازم خوشش نمیومد و باهام خیلی بد رفتار میکرد . اگه تو نبودی حتما منو از توی باند پینداخت بیرون . یه سال طول کشید تا تونستم باهاش درست و معمولی حرف بزنم . اما حتی سه ماهم نشده تهیونگ اومده و پرنسس صداش میکنه لعنتی ."

جیمین آهی کشید و مستقیم به چشمای یونگی نگاه کرد.

"ته نمیتونه دنیای واقعیشو پیدا کنه ، کوک نباید اینجا نگهش داره ." یونگی لبخند کوچیکی زد.

"تهیونگ دنیاشو پیدا میکنه عزیزم .کوک هیچوقت بهش اسیبی نمیزنه ."

وقتیکه از اتاق خارج شد یونگی رو دید . سریع جیمینو کنار زد و خودشو توی بغل یونگی انداخت .

" هیونگیییی توچی ؟....تو که نمیخوای مجبورم کنی اینکارو کنم ؟!"

یونگی خنده ای کرد و دستشو روی موهای پسرک کشید .

" جواب سوالی که میدونیو هیچوقت نپرس ."

به سمت حموم اتاق بردشو پالتو مشکی رنگ بلندی رو بهش داد .

" ته پوشیدی ؟"

پسرک صدای جیمین رو از پشت در شنید و از حمام خارج شد .

" هیونگ.... نمیتونم اینکارو کنم ."

"تهیونگی، میدونم... راستش این کار من قبل از اینکه با یونگی اشنا شم بود . میدونم حس خیلی بدی داری ."

"چی؟!"

تهیونگ با چشمای گشاد به جیمین نگاه کرد و دهنش باز بود.

" ته ته، این کثافت میتونه هرکاری کنه پس خوب روی کاری که باید انجام بدی تمرکز کن ."

نفس عمیقی کشید . حق با هیونگش بود اگه خطایی میکرد جونش به خطر میوفتاد .

"هیونگ.... باید چیکارکنم تا این اسلحه معلوم نشه."

----------------------------------------------------------------------------

پارت قبلو خیلی کم ووت دادینااااا😡

اما اشکال نداره😃 این پارتو جبران کنین 😄😄

از کساییم که ووت دادن خیلی ممنونم❤❤🫂

اینم جاییزتون🍭🍬🍫

پرپل یو💜💜💜

(این چهارمین باریه که اپ میکنمو پابلیش نمیشه 🙂🙂)

LOVE U ALL♡

Continue Reading

You'll Also Like

57K 5.4K 23
سناریو های کوتاه از ویکوک با ژانرای مختلف 🏅 short story ___________________________________________ (تمامی سازمان ها، شخصیت ها، نسبت ها و اتفاقات د...
196K 38.1K 46
🌈🦄- ددی؟ می‌دونستی تو یونیکورن منی؟ جانگکوک با چشمایی بیرون زده به پسر روبه‌روش نگاه می‌کنه. - ها؟ من؟ دقیقا منظورت منم تهیونگ؟ احیاناً حرفت و برعک...
119K 17K 20
تهیونگ و جونگکوک دو پسر دبیرستانی که از هم بدشون میاد و هر روز با هم دعوا دارن چی میشه که دعواهاشون رو کنار میذارن ؟ کاپل اصلی : کوکوی کاپل فرعی : س...
227K 31.4K 26
ته: من دیوونه میشم وقتی کسی بهت دست میزنه پس نزار کسی لمست کنه.. ژانر:امگاورس کاپل:ویکوک،تهکوک سیکرت کاپل🤐