𝐈𝐧𝐭𝐚 𝐘𝐚𝐮𝐫 𝐀𝐫𝐊𝐬 |...

By amir_vkook

154K 21.7K 10.6K

• 𝐍𝐚𝐊𝐞 : 𝐈𝐧𝐭𝐚 𝐲𝐚𝐮𝐫 𝐚𝐫𝐊𝐬 | در آغو؎ تو • 𝐌𝐚𝐢𝐧 𝐜𝐚𝐮𝐩𝐥𝐞 : 𝐕𝐀𝐚𝐚𝐀 • 𝐎𝐭𝐡𝐞𝐫 𝐜𝐚ᅵ... More

🍂𝐩𝐚𝐫𝐭 𝟏🍂
🍂𝐩𝐚𝐫𝐭 𝟐🍂
🍂𝐩𝐚𝐫𝐭 𝟑🍂
🍂𝐩𝐚𝐫𝐭 𝟒🍂
🍂𝐩𝐚𝐫𝐭 𝟓🍂
🍂𝐩𝐚𝐫𝐭 𝟔🍂
🍂𝐩𝐚𝐫𝐭 𝟕🍂
🍂𝐩𝐚𝐫𝐭 𝟖🍂
🍂𝐩𝐚𝐫𝐭 𝟗🍂
🍂𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟏𝟎🍂
🍂𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟏𝟏🍂
🍂𝐩𝐚𝐫𝐭 𝟏𝟐🍂
🍂𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟏𝟑🍂
🍂𝐩𝐚𝐫𝐭 𝟏𝟒🍂
🍂𝐩𝐚𝐫𝐭 𝟏𝟓🍂
🍂𝐩𝐚𝐫𝐭 𝟏𝟔🍂
🍂𝐩𝐚𝐫𝐭 𝟏𝟕🍂
🍂𝐩𝐚𝐫𝐭 𝟏𝟖🍂
🍂𝐩𝐚𝐫𝐭 𝟏𝟗🍂
🍂𝐩𝐚𝐫𝐭 𝟐𝟎🍂
🍂𝐩𝐚𝐫𝐭 𝟐𝟏🍂
🍂𝐩𝐚𝐫𝐭 𝟐𝟐🍂
🍂𝐩𝐚𝐫𝐭 𝟐𝟑🍂
🍂𝐩𝐚𝐫𝐭 𝟐𝟒🍂
🍂𝐩𝐚𝐫𝐭 𝟐𝟓🍂
🍂𝐩𝐚𝐫𝐭 𝟐𝟔🍂
🍂𝐩𝐚𝐫𝐭 𝟐𝟕🍂
🍂𝐩𝐚𝐫𝐭 𝟐𝟖🍂
🍂𝐩𝐚𝐫𝐭 𝟐𝟗🍂
🍂𝐩𝐚𝐫𝐭 𝟑𝟎🍂
🍂𝐩𝐚𝐫𝐭 𝟑𝟏🍂
🍂𝐩𝐚𝐫𝐭 𝟑𝟐🍂
🍂𝐩𝐚𝐫𝐭 𝟑𝟑🍂
🍂𝐩𝐚𝐫𝐭 𝟑𝟓🍂
🍂𝐥𝐚𝐬𝐭 𝐩𝐚𝐫𝐭🍂

🍂𝐩𝐚𝐫𝐭 𝟑𝟒🍂

2.8K 381 360
By amir_vkook

ساعت چهار و نیم صبح بود و تهکوک مثل دیوونه ها توی شهر بازی داد میزدن و از ته دل میخندیدن

چند ثانیه بعد از وایسادن چرخ و فلک نفس هاشون جا اومد و ازش پیاده شدن
_من گشنمه

کوک یکم به ته خیره شد و بالاخره خودش هم وا داد
+ منم گشنمهههه ، بستنی بخوریم ؟

هردوشون خوب میدونستن آدمای عادی ساعت چهار صبح تو سرما بستنی نمیخورن ولی خب کی اهمیت میداد ؟
الانم دیوونه بازی در میاوردن
درست مثل قولی که به هم داده بودن

تا آخر عمر بی توجه به قضاوت ها و اذیت های دیگران باهم خوش میگذروندن

بعد از گرفتن دوتا بستنی شکلاتی با هم روی یکی از صندلی ها نشستن و به نور های شهر بازی که بخاطر شب سال نو هنوزم میدرخشید نگاه کردن

+ من عاشق شکلاتم اممممم
تهیونگ لیسی به بستنیش زد و جواب داد
_ بچه که بودم ارزوم بود یه خونه شکلاتی وجود داشت و من هرچقدرم ازش میخوردم تموم نمیشد

به سمت کوک برگشت و دستش رو روی قلبش گذاشت
_ تصورش کنننن
جونگکوک با چشم های اکلیلی به آسمون خیره شد و یه مکان پر از شکلات تصور کرد

تازه یه استخر شکلات هم تو تصوراتش بود که با تهیونگ پریدن داخلش و انقدر شکلات خوردن حالت تهوع گرفتن

بعد از اینکه کوک تصوراتش رو برای ته گفت هردوشون بعد از کلی خندیدن به بستنی خوردن ادامه دادن ، وسطش هم برای همدیگه چیزای خنده دار میگفتن و لذت می‌بردن

دوتا دختر دستای هم دیگه رو گرفته بودن و یه پا یه پا سمت تهکوک میومدن

چند ثانیه با تعجب به هم نگاه کردن و منتظر شدن ببینن اونا چی می‌خوان
یکی از دخترا کاغذی که دستش بود رو به سمت تهیونگ گرفت
« خب راستش شما خیلی جذابید خواستم اگه بشه شماره هم رو داشته باشیم »

تهیونگ از اونجایی که درصد اسکل بودنش بالا زده بود امشب به خنده افتاد و جونگکوک هم با دیدن اون خندش گرفته بود

دختر چند لحظه پوکر به دوستش نگاه کرد و رو به ته پرسید
« چیز خنده داری گفتم ؟ »

تهیونگ که تونسته بود خندش رو کنترل کنه کاغذ رو به سمت دختر پس زد و به کوک اشاره کرد

_ نمیشه آخه من خودم یه دلبر دارم
جونگکوک با ذوق خنده ای کرد و سرش رو توی گردن تهیونگ برد

دختر چند لخطه شکه به روبروش نگاه کرد و با لحن عجیبی گفت
« اه اه همجنسبازای چندششش »

کوک اخمی کرد و به دختر نگاه کرد چشمی چرخوند و انگشت وسطش رو رو بهشون گرفت
+ عمرا اگه بتونید امشب رو خراب کنید

دخترا اخمی کردند و با قدم های محکم از اونجا دور شدن
جونگکوک جوری که انگار چند دقیقه پیش وجود نداشته به سمت ته برگشت

+ گفتی من چیتم ؟
تهیونگ خنده آرومی کرد و مستانه به چشم های کوک خیره شد
_ دلبرمی دیگه
بعدش لب هاش رو به نرمی روی لب های کوک لبخندی کشید

_ برگردیم هتل ؟
جونگکوک اهومی کرد و بدون پاک شدن لبخند روی لبشون از جاشون بلند شدن تا برگردن هتل

خب میدونید ؟ ماشین نیاوردن تا بیشتر با هم وقت بگذرونن و الان باید با وجود خستگی که داشتن تا هتل قدم میزدن

+ حس میکنم امسال خیلی خوب میگذره
تهیونگ همون‌طور که دست کوک رو محکم تر گرفت با فیس مغروری جواب داد
_ معلومه چون با من میگذرونیش

+ اوووو اون که بلههههه
بدون اینکه لبخند از رو لباشون پاک بشه نفس عمیقی کشیدن و به راهشون ادامه دادن


〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️

جونگکوک‌ اومی کرد و چشماش رو باز کرد ، نوری که از پنجره وارد میشد نشون دهنده این بود که صبح شده

دیشب ساعت پنج رسیدن هتل و فقط تونستن خودشون رو تا روی تخت بکشونن و بخوابن

با حس انگشت های کشیده تهیونگ که موهاش رو نوازش میکرد اومی کرد و به ساعت نگاه کرد
واقعاااا ؟ چهار و نیم بودددد اولین روز سال جدید رو تا الان خواب بودن ؟

+ صبح بخیر تهیونگم
_ ظهر تو هم بخیر عشقم

+ کی بیدار شدی تو
_ نیم ساعتی میشه ، خیلی خسته بودیم

جونگکوک اوهومی کرد و کشی به بدنش داد
+ ساعت خوابمون حسابی بهم ریخته
تهیونگ نچی کرد
_ بیخیال هردومون خوب میدونیم چقدر عاشق این سبک زندگی هستیم

جونگکوک خنده ای کرد و جواب داد
+ موافقم خیلی هم دوست داریم

_به مسولین هتل گفتم ساعت شیش برامون شام بیارن
جونگکوک لیسی به لبش زد
+ ولی ته از دیشب داریم میخوریم

تهیونگ از جاش بلند شد تا برای هردوشون قهوه آماده کنه
_ وقتی رفتیم خارج ورزش رو شروع میکنیم
جونگکوک همونطور که چشماش رو میمالوند جواب داد
+ مشخص نیست که کی قراره بریم

تهیونگ که قهوه ها رو گذاشته بود آماده بشن روبروی کوک نشت
_ همین دیگه از سفارت پیام اومد که مدارکمون آماده است ، منم برای چهار روز دیگه بلیط گرفتم

جونگکوک در لحظه ای شکه شد .... دیگه خودتون میدونید چی

ته با دیدن قیافه جونگکوک‌ پخی زد و بهش نزدیک تر شد
_ حالت خوبههه

جونگکوک خنده یک طرفه ای کرد
+ جدی میگی دیگه ؟ یعنی چهار روز دیگه راهی لندن میشیم ؟

تهیونگ با ذوق سرش رو تکون داد
لندن ... خب تصمیم گرفتن برن لندن ، خیلی یکدفعه ای شد ولی خب دید مردم اونجا نسبتا باز تر بود و آزادی خودشون هم بیشتر بود ... مگه تهکوک چی میخواستن ؟ یه زندگی آروم کنار هم تو یه جای قشنگ بدون ترس از آزار یا قضاوتی فقط آزادی بود .....

جونگکوک لبخندی زد
+ خب نمی‌دونم الان هم خیلی خوشحالم هم خیلی شکه و این دوتا حس با هم خط میخورن بنابراین نمیدونم چه واکنشی باید نشون بدم

تهیونگ با دستش گونه کوک رو تو دستش گرفت و نوازش کرد
_ کیوتم
بعدش با همون خنده از جاش بلند شد تا قهوه هاشون رو بیاره

جونگکوک اما گیج بود نمیدونست باید از کجا شروع کنه ، داشت مهاجرت میکرد و این واقعا چالش بزرگی بود تنها دلیل آرامشش این بود که تنها نیست و مردش کنارشه

باید خودش رو جمع می‌کرد سریعتر آره امشب راه میفتادن به سمت سئول تا کاراشون رو انجام بدن

از قهوه ای که تهیونگ براش آورد خورد و بدون توجه به سوختگی دهنش شروع به حرف زدن کرد
+ ته یه خواهشی می‌خوام ازت کنم نمی‌دونم ممکنه ازم عصبی بشی

تهیونگ اخم ظریفی کرد و منتظر ادامه حرفاش موند
+ ته ما داریم میریم و مشخص نیست کی برمیگردیم شاید اصلا برنگشتیم ، می‌خوام ازت خواهش کنم بریم پدر مادرت رو ببینیم ، باهاشون خداحافظی کن ، میدونم حس خوبی نداری ولی اینجوری خیال خودت هم راحته ، دیگه ناراحتی اینکه باهاشون خداحافظی نکردی نه تو دل تو میمونه نه اونا

چشماش رو بسته بود و منتطر مخالفت و صدای بلند ته بود اما با باز کردن چشماش در کمال تعجب تهیونگی رو دید که سرش رو کج کرده و با لبخند بهش خیره شده
_ تو فرشته ای ... آماده شو بریم ، از اونطرف هم میریم سئول کارامون رو کنیم

جونگکوک نفس راحتی کشید
+ مرسی تهیونگم


..........................


پول هتل رو کاملا واریز کرده بودن و وسایلشون رو توی ماشین گذاشته بودن حالا هم جلوی در خونه پدر مادر ته بودن ناگفته نمونه که کلی هم ناراحت بودن که نشد شام هتل رو بخورن

_ دیگه داخل نمونیم ؟
+ اگه تو دوست داشتی باشی میریم
_ نه دیگه زودتر بریم که برسیم تو هم پیش خانوادت باشی

کوک لبخندی زد و هردو باهم از ماشین پیاده شدن ، زنگ در رو زدن و چند دقیقه بعد هوسوک در رو باز کرد

با دیدن تهیونگ لبش رو گاز گرفت و سرش رو پایین انداخت
ته لبخندی زد و با کشیدن دست هوسوک بغلش کرد
_ بیا گذشته رو فراموش کنیم
هوسوک با بغض هقی زد و خودش رو بیشتر به ته نزدیک کرد

« میبخشی هیونگ »
تهیونگ موهای هوسوک رو نوازش کرد و لب زد
_ بخشیدم سوکی بخشیدم

هوسوک لبخندی زد و بعد از جدا شدن از ته کوک رو بغل کرد
با داخل رفتنشون مادر پدر تهیونگ هم جلوی در اومدن و ته بدون معطلی به سمتشون رفت و با هم بغلشون کرد

« ببخشید پسرمممم »
« ببخش تهههه »
پدر مادرش با بغض گفتن ، تهیونگ که ناراحتی اونا رو نمی‌خواست جواب داد
_ بیخیال من خیلی وقته بخشیدم از اول شروع میکنیم

پدر و مادر تهیونگ هردو به گریه افتادن و با دستاشون به تهیونگ چنگ میزدن و محکم تر بغلش میکردن

جونگکوک که احساسی شده بود کنار هوسوک وایساد و به آرومی پرسید
+ ماریا چی شد ؟
هوسوک آهی کشید و جواب داد
« برگشت همونجایی که بود »

دیگه کسی راحب اون حرف نزد و پدر مادر ته به نوبت به سمت کوک اومدن و با قدر دانی بغلش کردن

+ راستش ما اومدیم ازتون خداحافظی کنیم زیاد وقت نداریم
_ آره ما داریم میریم لندن

تهکوک از قبل این جریانات گفته بودن که میخوان برن پس همه آمادگیش رو داشتن
_ بریم ؟
جونگکوک نگاهی به ته کرد
+ سانگ وو رو ندیدم

« من اینجام »
همه به سانگ وو نگاه کردن که از پله ها پایین میومد ، کوک با ذوق بهش نگاه کرد و سانگ وو هم در جواب چشمکی بهش زد

اول به سمت تهیونگ اومد و بغلش کرد ته دستاش رو دور سانگ وو حلقه کرد و لب زد
_ ازت ممنونم
سانگ وو هومی کرد
« کاری نکردم »

بعد از جدا شدن از ته چیزی نگذشت که جونگکوک با ذوق تو بغل سانگ وو پرید و دستاش رو دورش حلقه کرد
سانگ وو با خنده دستاش رو دور کوک حلقه کرد
« بالاخره داری میری دنبال رویاهات »

جونگکوک با جدا شدن از سانگ وو خنده ای به قیافه اخمو ته کرد و جواب داد
+ فکر نمی‌کردم اینو بگم ولی دلم برات تنگ میشه
سانگ وو موهای کوک رو به هم ریخت

« هیونگ میاد و بهت سر میزنه »
جونگکوک با تعجب به سانگ وو نگاه کرد
+ ه..هیونگ ؟
سانگ وو با بغض سر تکون داد
« آره سانگ وو هیونگ قول داده همیشه هوای داداش کوچولوش رو داشته باشه »

جونگکوک که دیگه کنترل خودش رو از دست داده بود اولین قطره اشکش از چشمش ریخت ، اصلا باورش نمیشد این همون سانگ وویی باشه که اذیتش میکرد
سانگ وو بار دیگه سر کوک رو روی سینش گذاشت
« بخاطر گذشته هزار بار متاسفم ... هیونگ برات جبران میکنه باشه ؟ کی میدونه شاید من و سوکیم هم یه روز اومدیم لندن »

جونگکوک به خنده افتاد و اشکاش رو پاک کرد
+ ممنونم سانگ وو هیونگ همیشه چشم به راهتم

خانواده کیم یکی یکی دوباره تهکوک رو بغل کردن و بالاخره اون دو نفر از در اون خونه بیرون اومدن و به سمت سئول راه افتادن

تهیونگ  با اخم با نمکی به جلو خیره شده بود و مثلا با کوک قهر بود
_ اصنشم نباید اونقدر خودت رو واسه سانگ وو لوس میکردی

جونگکوک خنده بلندی کرد و بوسه ای روی گونه تهیونگ گذاشت
+ ته اون هیونگمه جدیدا خیلی بهم خوبی می‌کنه

تهیونگ چشمی چرخوند
_ هرچی من حسودیم شد

جونگکوک با خنده دستش رو روی دست ته گذاشت و نوازش کرد
+ ته ته چشمای من فقط تو رو میبینه عشقم
تهیونگ لبخند یهویی زد و سرش رو تکون داد

هردو به خنده افتادن و تصمیم گرفتن تا وقتی به سئول میرسن به پلی لیست آهنگای کوک روی بیارن که از هر سه آهنگ یکیش از بیلی آیلیش بود

اون دو نفر برای ساختن رویاهاشون روزای مهمی رو در پیش داشتن :)

〰️〰️〰️〰️〰️


سانگ وو هیونگ می‌خوام 🥲🤌🏻

عاممم بزودی میخوام امگاورس کوکوی بنویسم ، امیدوارم اونم بخونید و دوست داشته باشید 🥺💜

ولی داریم به آخرای این یکی نزدیک میشیم ، سعی میکنم زودتر آپ کنم 🥲❤️

Continue Reading

You'll Also Like

190K 9.1K 20
ٟسری که عا؎ق ممنوعه ترین فرد زندگی؎ ؚود... ع؎ق ممنوعه جونگوک ØšÙ‡ همسر خواهر؎ تهیونگ که از قضا سرهنگ ؚود چی می؎ه اگه جونگکوک نتونه جلوی احساسات؎ رو ØšÚ¯...
110K 11.4K 34
▪؎کلات تلخ▪ ر؊یس ج؊ون از دستیار دست و ٟاچلفتی؎ ناراضیه اما چی می؎ه که یه ØŽØš اون رو دوست ٟسر خود؎ معرفی کنه؟ _راستی این مردی که همراهته کیه جونگکوک...
117K 16.5K 18
فیک؎ن و فیک‌چت [کامل ؎ده] خلاصه: جونگکوک آیدول موفق کره جنوؚیه که یه ØŽØš ؚا کیم تهیونگ -یه دان؎جوی ادؚیات تو آمریکا- میخواؚه. چند ماه ؚعد یه ٟیام دریا...
66.8K 9.2K 18
[تمام ؎ده]‌ جیمین ØšÙ‡ جونگ‌کوک تاکید می‌کنه که روی ؚرادر کوچیک‌تر؎ حرکتی نزنه ولی آیا ج؊ون جونگ‌کوک قراره از اون ؚتای خو؎گل ؚگذره؟ اسم داستان: My Exce...