Absolute Contrast 🍷

Da negaraika

9.6K 1.4K 2.3K

🍷کنتراست مطلق 《🩸 #absolute_contrast🍷 》 𝙎𝙐𝙈𝙈𝘼𝙍𝙔 > " شب از پس روشنایی تو بر نمی‌آید و تو از پس تاریکی... Altro

☆ chapter 1 ☆
☆ chapter 2 ☆
☆ chapter 3 ☆
☆ chapter 4 ☆
☆ chapter 5 ☆
☆ chapter 6 ☆
☆ chapter 7 ☆
☆ chapter 8 ☆
☆ chapter 9 ☆
☆ chapter 10 ☆
☆ chapter 12 ☆
☆ chapter 13☆
☆ chapter 14 ☆
☆ chapter 15 ☆
☆ chapter 16 ☆
☆ chapter 17 ☆
☆ chapter 18 ☆
☆ chapter 19 ☆
☆ chapter 20 ☆
☆ chapter 21 ☆
☆ chapter 22 ☆
☆ chapter 23 ☆
☆ chapter 24 ☆
☆ chapter 25 ☆
☆ chapter 26 ☆
☆ chapter 27 ☆
☆ chapter 28 ☆
☆chapter 29 ☆
☆ chapter 30 ☆
☆ chapter 31 ☆
☆ chapter 32 ☆
☆ chapter 33 ☆
☆ chapter 34 ☆
☆ chapter 35 ☆
☆chapter 36 ☆
☆ chapter 37 ☆
☆ chapter 38 ☆
☆ chapter 39 ☆
☆ chapter 40 ☆
☆ Special 1 ☆
☆ Special 2 ☆
☆ Special 3 ☆

☆ chapter 11 ☆

229 35 89
Da negaraika

سلام به همگی چپتر قبل تعداد ووتها خیلی کم بود و امیدوارم این چپتر تعدادش بالاتر بره و حمایت هاتون رو به ما نشون بدید ، لطفا و حتما نظرات و حدساتون از فیک رو باهامون درمیون بذارید و با کامنت هاتون بگید که فیک رو دوست دارید یا نه 🙏
باز هم از اون عده ای که همیشه بهمون انرژی دادن و میدن ممنونیم و امیدواریم از این چپتر هم راضی باشید 💕💋










اتفاقات دادگاه بقدری اذیتش کرده بود که حتی نمیخواست دوباره بهش فکر کنه . بدترین قسمتش ، عذاب وجدانی بود که به خاطر ناامید کردن مادرش وجودش رو آزرده کرده بود  ...
چطور میتونست تو چشمای نقاشی شده ی زن نگاه کنه و بگه که دوباره شکست خورده ؟ شرمندگی داشت نابودش میکرد ...




مدارک بیشماری از مجرم بودن میو داشت اما نمیتونست ازشون استفاده کنه ، پای آبروش به خاطر اون فیلم لعنتی وسط بود و حاضر نبود با نابود کردن کسی زندگی خودش هم از بین ببره . 
با پخش شدن اون فیلم ، آینده کاریش نابود میشد و از اون مهمتر دیگه نمی‌تونست انتقام مرگ مادرش و زندگی سختی که پشت سر گذاشته بود رو از مردی که داشتن پدر رو ازش محروم کرده بود بگیره !!



روی مبل نشسته بود و سرش رو بین دستاش فشار میداد ، لحظه ای نگرانی به خاطر باس و اوضاع بهم ریخته ویلای بانکوك رهاش نمیکرد .
هویتش لو رفته بود ، بدتر ازین نمیشد .. .



مایلد با سینی غذا به دست سمت گالف اومد و کنارش نشست :
+ باید غذا بخوری . از صبحم که هیچی نخوردی ! اینجوری خودتو به کشتن میدی !

_ مایلد ... تو هنوز اینجایی ؟ چیزیم نمیشه ، خواهشاً برو باشه؟


مایلد بدون توجه به گالف سینی رو روی میز گذاشت و با ابروهاش اشاره کرد که شروع به خوردن کنه:

_ میخوری یا من بزارم دهنت ؟



+مایلد ... منو عصبانی نکن ... همینجوریش بیست تا بادیگارد گذاشتین دم در که حواسشون به من باشه ...  برو خونه .



_ بس کن گالف ! خودت دیدی که چقدر باس تأکید کرد مراقبت باشم پس تا وقتی برگرده ازینجا تکون نمیخورم ! الانم وقت این حرفا نیست ، باید هر چه زودتر قراردادو با گلد اس رو تموم کنی‌ ، اون عوضی معلوم نیست چیکارا میتونه بکنه ، بیشتر از چیزی که نشون میده خطرناکه !!!



گالف چشماش رو بست ، موهای‌ روی پیشونیش رو اروم کنار زد و پشت گوشش انداخت کاری که هرموقع توی فکر فرو میرفت انجام می‌داد .



همینطور که گالف غرق افکارش بود ، مایلدم دیگه حرفی نزد که سکوت برقرار شده بینشون یهو با صدای نوتیف گوشی مایلد شکست .
مایلد با دیدن مسیجی که براش اومده بود چشمای گشاد شدش رو به گالف داد ، به سرعت کنترل تلویزیون رو برداشت و روشنش کرد .



« خبر فوری ... ساعاتی پیش‌ خبری به سرعت تمامی فضای مجازی را تحت پوشش خود قرار داد و مقالات بسیاری در رابطه با این خبر به انتشار درآمد،
جنگ سردی بین مدیر عامل شرکت گلد اس ، به نام میو سوپاسیت جانگچیوات ، شرکتی که در صدر لیست های بورس جهانی‌ قرار دارد با مدیرعامل شرکت کانگنا با عنوان گالف ترایپیپاتاناپونگ که شرکتی نوپا در این عرصه به حساب می آیند رخ داد. 
موضوع دادگاه تجاوز جنسی از طرف‌ جناب سوپاسیت عنوان شده که این شکایت توسط دادگاه به دلیل عدم وجود شاهد و هیچگونه مدرک کافی رد شد ، حال باید دید که داستان به کجا ختم می‌شود ؛
آیا آقای ترایپیپاتاناپونگ حاضر است شکایت خود را پیگیری کرده و با شرکت گلد اس درگیر شود ؟ یا اینکه داستان به اتمام رسیده و پرونده مختومه اعلام می‌شود. و اما خبر بعدی ... »





گالف با پارادوکس چهره یخی و اضطرابی که حالا به دغدغه های ذهنیش اضافه شده بود به تلویزیون خیره موند. از روی مبل بلند شد و عرض اتاق رو رفت و برگشتی طی کرد ، حس افتضاحی داشت.

گذروندن این روز جهنمی و اتفاقات وحشتناك دادگاه از یه طرف و پخش شدن خبرش توی اخبار شبانه از طرف دیگه عذابش میداد .


+ چرا خودتو اذیت میکنی گالف ؟ اتفاق خاصی نیفتاده که ! ما که حدس میزدیم اخبار در موردش بگه چون یه عالمه خبرنگار تو دادگاه بود .‌ پس بیخیال شو خودتم عذاب نده فقط با آرامش فکر کن ببین باید چیکار کنیم ؟


گالف با عصبانیت کمتر دیده شده ای به مایلد زل زد و اون لحظه بود که به احمق بودنش پی برد :

_ چطور میگی چیزی‌ نشده ؟؟؟ یه ذره عقلتو بکار بندازی میفهمی هرکسی که هویت منو فهمیده اخبارم دیده باشه دیگه میدونه من کجام !!!


مایلد حالا شوکه شده از جاش پرید  :

+ فاک خب راست میگی‌ چرا بهش فکر نکرده بودم ؟؟؟
البته که هیچ جای اخبار و مطبوعات فامیلی واقعیت نیومده ، بعید میدونم بتونن از توی اخبار تو رو بشناسن . 


_ چه ربطی به فامیلیم داره ؟؟؟ عکس توی ویلا پخش شده و اونا هم قطعاً دیدنش ! حالا راحت منو تشخیص میدن ...


مایلد تازه به عمق فاجعه پی برد و بیشتر از قبل نگران حال گالف شد ، اگه این درست میبود ، محل سکونت گالف توی نیویورك به راحتی لو رفته بود و این یعنی خطر بیش از پیش در کمینش بود .


+ گالف ... گوش کن ببین چی میگم ، باید هرچه سریعتر از نيويورک بریم . هر لحظه بودنت اینجا خطرناکه !! اصن بیخیال شرکت و هر کوفت دیگه ای باید همین الان جمع کنیم بریم ، زود باش .



ایندفعه گالف بدون اهمیت دادن به مایلدی که دستپاچه شده بود ، با اعتماد به نفس دوباره روی مبل نشست و شروع به خوردن غذای روی میز کرد .


مایلد با تعجب به گالف زل زده بود ، چطور از اون حالت تشویش در اومد و تا این حد ریلکس شد ؟؟


+ گالف ؟ میشنوی چی میگم ؟؟؟ باید بریــــــــــم  !!!


گالف قاشق پر دیگه ای رو داخل دهنش برد ، با آرامش غذا رو می‌جوید و بدون هیچ حسی به مایلد نگاهی انداخت :
_ ما هیچ جا نمیریم .


+ گالف ... خواهش میکنم بس کن این رفتارای سرد و مسخرتو !! پاشو ... مطمئنن الان باسم زنگ میزنه همینو میگه... البته اونکه هنوز نرسیده تایلند ، اصلاً هرچی ... پاشو بریم فقط .


غذای گوشه دهنش‌ رو به آرومی با دستمال پاک کرد و به مبل تکیه داد :

+ مایلد ، من قراردادو بهم نمیزنم ! از اونجایی که ازشون آتو دارم به این راحتی قرارداد فسخ نمیشه ، میدونن به راحتی میتونم پتشون روی آب بریزم ! پس من همینجا میمونم و با آرامش به کارای شرکت رسیدگی میکنم ، کاری که هر مدیرعاملی انجام میده .



_ دیوونه شدی ؟ تو الان تو خطری ، ادامه دادن این معامله چه کمکی‌ میتونه بهت بکنه جز اینکه بیشتر معلوم میشه کدوم گوری هستی ...



گالف ابروش رو بالا داد و در جواب مایلد گفت :

اونا مافیان مایلد ، سوپاسیت یه عالمه آدم داره که ازش مراقبت میکنن خیلی خیلی بیشتر از آدمای من و صد البته نفوذی که اون تو دنیای خلاف داره باعث میشه هیچکس بهش نزدیک نشه ، کسایی مثل دشمنای پاکورن...



بعد اتمام حرفش ، به سرعت لیوان آب رو تو دستاش گرفت و یه نفس سر کشید . آوردن اسم کثیفش زبونش رو نجس کرده بود و دلش میخواست هر چه سریعتر اون نجاست رو از دهانش بشوره . 



+ پس میخوای خودتو نزدیک اون عوضی نگه داری ؟ ولی اگه دوباره خواست بلایی سرت بیاره چی ؟ خصوصاً با اون قضیه دادگاه ...


+ اون هیچ کاری نمیکنه چون میدونه زندگیش به من بستگی داره ، اونم ازم اتو داره اما ... نمیتونه ازش استفاده کنه . فعلا که این قرارداد رو فسخ نمیکنم ولی مطمئن باش یه روزی انتقام تمام کارایی که کرده رو ازش میگیرم ، فعلا بهتره عقب بکشم فقط به نفع خودم .


_ نمیدونم چی بگم ولی به نظرم این ایده خوبی نیست ، تو داری از دست سگ فرار میکنی و خودتو میندازی تو بغل گرگ ؟ 



گالف خنده ریزی کرد و سرش رو از روی تاسف تکونی داد :

این دیگه چه مثالی بود .... اولا که من فرار نمیکنم ، اینو یادت باشه که من فقط واسه حمله کردنه که دارم به این زندگی‌ ادامه میدم .... پس الان فقط دنبال جمع کردن قدرتم نه اینکه فرار کنم این دو تا خیلی فرق دارن ... دوماً ...این عوضی گرگ نیست ... اون یه شغاله که قراره به زودی به پای من بیوفته ...

مایلد حرف دیگه ای نزد و فقط با خنده حرفای گالف رو تایید کرد ، با برنامه گالف موافق نبود ولی ترجیه داد منتظر تماس باس باشه و نقشه گالف رو باهاش درمیون بذاره ، شاید اون بهتر میتونست تصمیم بگیره .




..............


با توقف ون مشکی کنار ساختمون شرکت ، میو بدون تعللی از ماشین پیاده و وارد آسانسور شد .
قبل از اینکه نایس بتونه خودش رو به آسانسور برسونه ، دکمه طبقه اختصاصی مدیر عامل رو زد و با پوزخندی بسته شدن در و همراه با اون فحشی که نایس نثارش کرد رو تماشا کرد .


از بعد جریانات دادگاه ذهنش همچنان به نقشه ای که قرار بود عملی کنه مشغول بود ؛

چطور میتونست گالف رو عاشق خودش کنه؟
از اون هرزه خودخواه که دلخوشی نداشت ، با وجود اتفاقات امروز هم باعث شده بود بیش از پیش ازش متنفر بشه ... لعنتی ... تظاهر کردن به عاشق بودنش سخت تر از کشتن آدما بود !!

احساسات براش بی معنا بودن و این مسئله کوچکترین اهمیتی نداشت . فقط کافی بود با نقش بازی کردن گالف رو متحد خودش میکرد تا با آرامش انتقام نابودی خانوادش رو بگیره ، باید برای اون روز بزرگ آماده میشد ..



در آسانسور باز شد و بدون توجه به زوماری که اسمش رو صدا میزد سمت اتاق خودش رفت .
باید جلسه ای فوری ترتیب میداد و همین امروز کارها رو ردیف میکرد ، قبل از بستن در سمت زوماری برگشت و با تحکمی که توی صداش داشت گفت :


+ هیچ کس حق نداره بیاد توی اتاقم . هر جلسه دیگه ای که داشتم رو کنسل کن ، بعدشم بگو زنگ بزنن به مطبوعات خبرای ضد من و شرکتو از کل مدیاها پاک کنن .


زوماری با ترس سرش رو به معنای تایید تکون داد و میو بلافاصله وارد اتاق شد اما قبل از اینکه در رو قفل کنه نایس نفس نفس زنان از پله ها بالا اومد و با اخم سمت میو رفت : 
_ خیلی عوضی هستی میدونستی ؟


میو حرفی نزد ، با جدیت در رو پشت سرش بست و همراه با نایس وارد در مخفی اتاق شد .

اشتون و مایک که از صبح تا به الان توی این اتاق بودن و ماموریت رو ساماندهی میکردن ، با دیدن میو لبخندی زدن و شروع به دست زدن کردن .

اشتون سوتی کشید و دستی به شونه های میو زد :

آفرین رئیس همه چی عالی پیش رفت ، زی هم که هیچ ردی از خودش نذاشت ، برو بَچ وقت استراحت و جشن گرفتنه !



+ شماها هیچ غلطی نمیکنین فهمیدین ؟ تازه همه چی شروع شده ، سه ماه دیگه جلسه سرانه که پاکورن ترتیب داده و این یعنی من فقط فاکینگ سه ماه برای عملی کردن نقشم فرصت دارم ! نمیخوام هیچ مسخره بازی از هیچکدومتون ببینم .همین الان برمیگردیم سرکار .



اشتون که به وضوح تو ذوقش خورد ، مجبور شد ساکت موندن رو توی اون لحظه انتخاب کنه . هر سه بعد از دقایقی جدی شدن و همراه با میو شروع به بررسی تک تک عکس های ویلا کردن .
شاید اگر میو اطلاعات بیشتری از گالف‌ داشته باشه راحتتر بتونه دلش رو به دست بیاره و اون رو با خودش همراه کنه ، بهترین ازین نمیشد ، خصوصاً که حالا نقشه های دیگه ای هم توی سرش پرورش میداد !



_ چرا انقدر خونه ی پسره سوت و کوره ؟ خودش که عین روح میمونه ، خونشم دارک و مرموزه .


میو در جواب نایس گفت :

+ چون پسر اون عوضیه و خیلی شبیه خودشه ... ولی برعکس ... اصلا شبیه مامانش‌ نیست ...


چشمای اشتون با حرف میو از تعجب گرد شد:

_ چطوری مامانش رو میشناسی ؟ مگه فقط پاکورن نبود‌ که با بابات ای....


+ خفه شو ! اینکه چطور میشناسم به تو ربطی نداره ! فقط بدون زنش زندگی که حقش نبود رو تجربه کرد و مرد ، اون پسره ی هرزه ام حاصل یه رابطه نامشروعه .
شك دارم بدونه البته ...



_ باورم نمیشه ... اگه این چیزی که میگی درست باشه پس چرا اینکارو میکنی ؟ بیا و بیخیال شو این پسره ربطی به این ماجرا نداره .

نایس حس عجیبی به این اتفاق داشت ، گالف به نظر بیگناه میومد ، نباید وارد بازی کثیف انتقام میو میشد .


+ نایس نمیبینی پسره چقدر وضعش خوبه ؟ فکر میکنی پولاش به خاطر شرکت داغونشه که داره ورشکسته میشه؟
نه بخاطر اینه که دستش با بابای کثافتش تو یه کاسس، گالفم مثل پاکورن باید تقاص پس بده ، پس دهنتو ببند و دیگه ازین هرزه ی صد باتی دفاع نکن ...


دیگه حرفی‌ بینشون رد و بدل نشد .
میو بعد از گردآوری اطلاعات از گالف‌ و زندگیش ، به افراد حاضر توی اتاق رو کرد و با جدیت گفت :

+ وقتشه بازیو شروع کنیم ! فقط سه ماه وقت دارم ،
باید کاری کنم گالف همش دور و بر خودم باشه تا بتونم تحت تاثیر قرارش بدمش و باهام راه بیاد ، دیگه حالا بهتر از قبل میشناسمش و میدونم چیکار کنم ، شماها هم اینجا مسئولیتایی دارین .

نایس ببین از چه کشوری میتونیم قطعات وارد کنیم ؟ هرچه کشور دورتری باشه بهتره و اینکه سود بالایی داشته باشه که کانگنا رو راغب به این همکاری کنه. 

مایک ازت میخوام تا اونجا که میتونی از هر تعداد افرادی که میخوای استفاده کنی و اطلاعات دست اول برام بیاری،  هرچیزی که درمورد گالف باشه رو میخوام،  هرچیزی ...

اشتون زنگ بزن به معاون کانگنا و یه قرار ملاقات برای امروز بذار ، به نایسم کمک کن . کشور هدف رو پیدا کردین بهم خبر بده .



_ دنبال چی هستی میو ؟ اینکارا چه فایده داره ؟ مطمئنا با این همه اتفاق کانگنا قرارداد رو فسخ میکنه. 

+ اینکارو نمیکنن . گالف الان ترسیده ، عمراً جرئت فسخ کردن داشته باشه !


_ ترسیده؟ از چی ؟ فعلاً که یه عالمه مدرک تو دستشه و باید خداروشکر کنیم که هنوز ازشون استفاده ای نکرده . 

میو پوزخندی زد و سیگار برگی رو روشن کرد ، با آرامش سیگار رو بین لبش جا داد و پک عمیقی زد :

+ از کسی که به ویلاش‌ نفوذ کرده ، نه از من ...
متوجه شده الان یکی هویتش رو فهمیده پس ترجیه میده کنار من قایم شه ... احمق نمیدونه داره خودشو میندازه تو دهن خود گرگ ...


بعد اتمام جلسه ی خصوصی بین میو و افرادش ، هر کسی به دنبال انجام وظایفش رفت .
اشتون به سرعت با کانگنا تماس گرفت و درخواست جلسه ای فوری تا ساعاتی دیگه با مدیرعامل کانگنا رو داد ، به طرز عجیبی موافقت شد ! انگار حدس میو تا حدودی درست بود و گالف تصمیمی برای فسخ معامله نداشت .


هنوز یک ساعت هم نگذشته بود که تلفن داخلی اتاق مدیر عامل به صدا در اومد ، میو درحال بررسی آخرین داده ها بود که با صدای زنگ نیشخندی زد و زیر لب گفت :
+ پس اومدی تو آغوش گرگ ...


با زدن دکمه ی برقراری تماس ، زوماری از  پشت خط گفت :
_ عصر بخیر جناب سوپاسیت ... آقای ترایپیپاتاناپونگ اومدن برای جلسه ، اجازه ورود بدم ؟


تا میو برای دادن اجازه ی ورود لب زد ، گالف بدون کوچیک ترین اهمیتی در اتاق رو محکم باز کرد. میو تمام سعیشو کرد اون لحظه عصبی نشه :

+ فک نمیکردم انقدر واس دیدن من مشتاق باشی خوشگله ...



گالف بدون توجه به میو ، روی مبل نشست و پاهاشو مورب روی هم انداخت. پیراهن سفیدی به همراه کت سبز لجنی پوشیده بود و با نیشخندی که گوشه ی لبش نمایان میکرد لبای قلوه ای صورتی رنگش بیشتر از قبل توی چشم بود .



اگه بحث انتقام و نقشه ای که داشت نبود همین الان مجبورش میکرد هرزه ی خودش بشه ، زیرش بخوابه و تا خود صبح صدای ناله هاش رو بشنوه .
ولی سه ماه لعنتی رو باید تحمل میکرد و جلوی خودش رو میگرفت تا گالف عاشقش بشه ، برای میویی که هر دفعه با دیدن گالف تشنه تر از قبل برای بفاك دادنش میشد اصلاً کار آسونی نبود ...



با ارامش رو به روی گالف نشست و با لبخندی ملیحی که ازش بعید بود به گالف خیره شد .

گالف از این تغییر موضع میو اون هم وقتی که فقط چند ساعت از آخرین ملاقاتشون گذشته بود جا خورد ، با این حال سعی کرد روی هدفی که از قبول کردن این ملاقات داشته تمرکز کنه .



_ چرا گفتی بیام ؟ آهان میخوای مطمئن بشی از مدارکا استفاده نمیکنم نه ؟ خب این بستگی به تو و شرکتت داره و من ...


+ واسه این حرفا اینجا نیستی ، خودتم میدونی هم من از تو آتو دارم و هم تو از من ، بیا دیگه وارد این بحثا نشیم که فقط وقتمون رو تلف میکنه ، موافقی ؟ 



گالف ابروش رو بالا داد و با چهره سرد ولی متعجبش به میو چشم دوخت :

_ موافقم و فکر نمیکنم با صحبت ازش به جایی برسیم . ولی کافیه ببینم صحبت باهات به جایی میکشه که باب میل من نباشه اونوقته که از تك تکشون استفاده میکنم و پته ی گذشته و شخصیت کثیفت رو میریزم رو آب .
حتی فکرشم نکن از انجام این کار میترسم !


شدیدا خودش رو کنترل کرد که درمقابل حرفای گالف ساکت بمونه ، اگه توی شرایط دیگه ای بودن زدن این حرفای گستاخانه بازی با جونش بود .
لبخند دیگه ای زد ، سر تا پای بدن وسوسه انگیز گالف رو زیر نگاه موشکافانش قرار داد و بدون توجه به حرفای تهدید آمیزش گفت :

+ میدونستی خیلی خوشگلی؟ بزار اینو اعتراف کنم که پسر به زیبایی تو تا به حال ندیدم .



گالف واقعاً شوکه شده بود ! هدف میو ازین تغییر رفتار یهویی چی بود؟ چشمش از مدرکا ترسیده بود و وانمود  نمیکرد یا دوباره میخواست گالف رو به تخت خواب بکشونه؟
خشمگین تر از قبل درحالی که از جاش بلند میشد گفت :

_ مثل اینکه یادت رفته این من بودم که تو رو تا دادگاه کشوندم ! فکر کردی نمیتونم بازم اینکارو بکنم ؟
اگه جرات داری با اون چشمای هیز و مریضت به من زل بزن تا ببینی چه بلایی میتونم سرت بیارم .


میو سری تکون داد و برگه قرارداد رو روی میز مقابل گالف گذاشت :

+ اوه من فقط واقعیتو گفتم نباید که عصبانیت شی خوشگله ... دوست ندارم اخمی بین چشمای آبی قشنگت  ببینم ... لطفاً بشین ...



گالف آب دهنش رو قورت داد و دوباره با اخم مقابل میو نشست ، لاس زدنشم نفرت انگیز بود ، زیر لب جوری که میو بشنوه گفت:
_ فقط یه بار دیگه بگو خوشگله تا نابودت کنم .



میو بدون توجه به هشدار گالف گفت :
+ خب خوشگله ، درمورد قراردادمون  ... نمیخوای فسخش کنی که نه ؟ فک کنم بتونی احساسات و کار رو از هم جدا کنی !



گالف درحالی که دستاش رو بهم گره میزد به جلو خم شد و با انزجار به میو نگاه کرد:
_ من هنوز سودی از این قرارداد نگرفتم ولی تو گرفتی و اون دستای کثیف و آلوده به خونت رو به بدن من ...

برای لحظه ای چشماشو بست و لرزش دستاش رو با یادآوری اتفاقات اون شب کنترل کرد ، دوباره با نفرتی عمیق تر به میو خیره شد :
_ پس الان نوبت منه که حقمو ازت بگیرم !
نمیتونی از دست من خلاص شی . اگه حتی بخوای قرارداد رو فسخ کنی باید چندین میلیارد به من خسارت بدی که فکر کنم با مدارکی که ازت دارم نخوای بهمش بزنی درست نمیگم ؟



میو برای صدمین بار به خودش اعتراف کرد که از این پسر حال بهم زن متنفره ، اون درست مثل پدرش بود و همین میو رو بیشتر به رسیدن به سرانجام نقشه اش ترغیب میکرد . گرچه عاشق کردن فردی که میخوای مرگش رو جلوی چشمات ببینی چیزی نیست که بشه  به راحتی انجامش داد ...


+ اون شب یه شب رویایی بود ... البته منم کارمو خوب انجام دادم حیفه اینو از یاد برده باشی ...



نگاهی به چهره ی درهم گالف کرد و ادامه داد : 
+ خب باشه حق با توعه ! من قصد ندارم اینکارو انجام بدم پس بیا دیگه بیخیال گذشته بشیم ، هرچی باشه ما آدمای حرفه ای تو کارمون هستیم مگه نه ؟ پس ...



دستشو جلوی گالف گرفت و با ابروهاش بهش اشاره کرد :
+ نظرت چیه اولین همکاریمون رو انجام بدیم ؟




گالف سرش رو پایین انداخت و بار دیگه به هدفش از اینجا اومدن فکر کرد ، ادامه دادن به این همکاری عملاً رفتن راه خودکشی بود ! میو آدم بشدت خطرناکی بود و یك مافیا رو مدیریت میکرد . اما چیزی که عجیب به نظر میرسید این بود که مادرش میو رو میشناخت ، نمیدونست چطور ولی با این وجود باید بهش اعتماد میکرد ؟ با همه ی اتفاقات وحشتناکی که بعد آشنایی با میو و اون معامله ی کوفتی براش افتاده بود ؟

قطعاً نه !! اینکار دیوانگی محض بود ... گالف یک روز تقاص تك تك کارهایی که میو باهاش کرده بود رو ازش میگرفت اما الان با توجه به شرایطش نیاز به یک فرد قوی داشت که با کنارش بودن هیچ کس جرات نکنه حتی بهش نزدیک بشه ، چه پدرش چه دشمنای پدرش ، اون فرد بهتر از میو نمیتونست باشه ...

تمام این مسائل به کنار ، میو چرا انقدر عجیب رفتار میکرد ؟ چطور اونم به ادامه این همکاری راضی بود؟
میو هم به اندازه کافی با گالف دردسر کشیده بود و ازین معامله هیچ سودی هم به جیب نمیزد پس هدفش از ادامه ی این قرارداد چی بود ؟ درسته که گالف ازش مدرک داشت ولی خود میو هم میدونست که گالف به هیچ عنوان از اون مدارک استفاده نمیکنه نه حداقل تا وقتی که میو اون فیلم لعنتی رو داشت ، پس واقعاً هدفش چی بود ؟  این تنها سوال بی جواب ذهن گالف بود ولی هرچی که بود اهمیتی نداشت ، گالف به این همکاری نیاز داشت ...




سرش رو بالا گرفت و با نگاه سردش به میو دستش رو محکم بین دستای ظریفش فشار داد :
_ بهتره حرفات درست باشه آقای سوپاسیت و اینو یادت باشه هرگز منو دست کم نگیری !


"اره بازم با قدرت پدرت منو تهدید کن پسره ی گستاخ"


این ذهن میو بود که بهش یادآوری کرد این پسر چقدر میتونه مکار باشه و باید با احتیاط باهاش رفتار کنه هرچند که تشنه خونش باشه. 

+ خوبه پس ...


با صدای تقه ای که به در خورد حرفشو قطع کرد و به فردی که پشت در بود اجازه ورود داد . اشتون به آرومی وارد اتاق شد و درحالی که نگاهی اجمالی به گالف مینداخت به میو گفت که خبر مهمی رو باید بهش اطلاع بده ، با اشاره ی میو نزدیك میز رفت :

+ کشور هدف معلوم شد . پاریس میخواد طرف قراردادمون باشه ، قصد داره قطعات کشتی رو از طریق شرکت ما وارد آمریکا کنه . گفتی بهت خبرشو بدم .




میو سری تکون داد و به گالفی که به مکالمه اون دو نفر کنجکاو نگاه میکرد گفت :
+ نگران نباش کارای مافیایی نیست ، اتفاقا مربوط به کار خودمونه،  مگه قطعات کشتی برای شرکتتون نیاز نداری؟


_ فکر میکردم از طریق شرکت خودتون قراره این معاملات صورت بگیره ، درست نیست ؟



+ درسته ولی ما هم قطعات اولیه رو وارد میکنیم ولی ازونجایی که شرکت ما توی زمینه ی کشتی سازی جزء بهترین شرکت های این مجموعه تو کل دنیاست لازم نیست بگم قطعات خودمون رو به کسی نمیدیم ،
این دفعه هم شانس باهات یار بوده چون یه کشور دومی میخواد با هر دو شرکت همکاری کنه ، البته این کانگناس  به این معامله نیاز داره نه شرکت من !



گالف چشم غره ای رفت و در جواب میو گفت:
_ کل حرفاتم که فقط تعریف و تجمید از خودت بود ... حالا کدوم کشور هست ؟



میو لبخند دندون نمایی زد و با لحنی که لاس زنی ازش میبارید گفت :

+ فرانسه یا بهتره بگم پاریس شهر عشاق ! قراره با هم دیگه حال و هوای پاریسو تجربه کنیم بیبی .



میو چشمک ریزی زد که از چشمای تیز گالف دور نموند ، گالف پشت چشمی نازك کرد و از ر‌وی صندلی بلند شد ، سمت در حرکت کرد و از کنار اشتون و میو رد شد :
_ خوبه ... پس نیازی به صحبت دیگه ای نیست، فردا با هواپیمای خودم میرم پاریس و فکر نمیکنم نیازی باشه اونجا زیاد همو ببینیم .



میو دست به سینه قبل از اینکه گالف از اتاق خارج بشه گفت :
+ ولی بعید میدونم بتونی دوری منو تحمل کنی هانی ! بیا دست به دست هم بریم پاریس و بچرخیم نظرت چیه هوم ؟


گالف نگاه حرصی به میو انداخت و بدون هیچ حرفی اتاق رو ترک کرد .


میو نفس عمیقی کشید و رو به اشتون کرد :
+ حالم ازش بهم میخوره ، نمیدونم چطوری قراره دووم بیارم و گردنش رو نزنم .


_ ولی توهم خوب لاس میزنیا دمت گرم ، بپا یهو عاشق نشی این وسط . 


_ دهن بی مصرفتو ببند تا خودم نبستمش و زودتر برو فرودگاه. 


اشتون با تعجب به میو نگاه کرد و غر زد  :
_ منم باید بیام ؟ همون مایک باهات بیاد کافیه دیگه البته زی هم فکر کنم بهش بگی سریع مسیرش رو کج میکنه میاد پیشت ...


+ نه احمق کی گفته تو بیای ؟ برو فرودگاه هواپیمای هرزشو به گند بکش ، با چند نفر برین یه کاری کنن حداقل تا یه هفته نتونه ازش استفاده کنه ، حواستون باشه نزنین یهو منفجرش کنین .

_ خب واسه چی ؟ خودش میاد پاریس دیگه چی بهتراز این .

+ باید با خودم بیاد، هر لحظه باید دم دستم باشه که بتونم توجهشو جلب کنم . وقتی ببینه هواپیمای خودش خراب شده سوار هواپیمای مسافربری میشه ، منم قراره سوار همون هواپیما بشم .


_ واو یعنی عاشق نقشه هاتم ! میگم ردیفش کنن ولی جداً نمیدونستم همچین روی رمانتیکی هم داری رئیس !


قبل از اینکه میو بتونه چیزی بگه اشتون پاشو از اتاق بیرون گذاشت و فرار کرد .
نگاهش به برگه ی قرارداد روی میز افتاد ، به سه ماه آینده روزی که قرار بود انتقامش رو از این پدر و پسر بگیره فکر کرد و لبخند شیطانی زد ، چیزی به اون روز نمونده بود ...

......

« مسافرین پرواز شماره هفتصد و چهارده ایرباس نيويورک به مقصد پاریس جهت تحویل بار به گیت های شماره پنج ، شش مراجعه کنند »


+ گالف چیکار کنیم ؟ دیگه وقتی نمونده باید سوار
هواپیما شیم ...

گالف درحالی که عینک ریبنش رو به چشم میزد به اطراف سالن فرودگاه نگاهی انداخت . منتظر رسیدن خبر از طرف افرادش بود ، صبح امروز متوجه شد هواپیمای شخصیش دچار مشکل فنی شده و تا یک هفته نمیتونه حرکت کنه . چرا باید دقیقاً همین امروز  این اتفاق میفتاد ؟ اصلاً امکان نداشت .


_ یکم دیگه صبر میکنیم شاید درست شده باشه ، بهتره با هواپیمای مسافربری نریم ، خیلی خطرناکه مایلد .

+ خب با چندتا از بادیگاردا سوار میشیم که هیچ مشکلی پیش نیاد ،  فقط الان داریم هواپیما رو از دست میدیم .

چند دقیقه ای به همین منوال گذشت و گالف هنوز به سوار شدن راضی نمیشد ، اگر باس اینجا بود شاید اونم اجازه نمیداد که گالف سوار هواپیمایی بشه که شاید هدف دشمن باشه  .


_ مایلد ، زنگ بزن به باس باید باهاش حرف بزنم . احتمالاً الان باید تایلند باشه .

+ از خود صبح هر چی بهش زنگ میزنم جواب نمیده . الان باید شش ساعتی باشه که رسیده نمیدونم چرا جواب نمیده !؟


وضعیت باس دلهره ی گالف رو تشدید کرد .
هیچ وقت امکان نداشت جایی بره و گالف رو بی خبر بزاره ، برای باسی که همیشه حواسش به همه چیز بود خیلی عجیب به نظر میرسید ، قطعا اتفاقی افتاده بود که نتونسته با گالف تماس بگیره .


_ لعنتـــــی ! چرا همه چی انقدر یهویی بهم ریخت !!!
بازم زنگ بزن مایلد ، انقدر زنگ بزن تا جواب بده...


مایلد بلافاصله بدون هیچ حرف دیگه ای گوشی رو از تو جیبش درآورد و پشت هم به باس زنگ زد ولی فقط صدای بوق ممتد از پشت خط نصیبش شد .


یکی از بادیگارد های گالف از دور نفس نفس زنان سمتش دوید و سرش رو به معنای احترام تکون داد :
قربان متاسفانه بوئینگ شخصیتون حداقل سه روز زمان میبره تا تعمیر بشه ، چه دستوری میدید ؟



« مسافرین پرواز هفتصد و چهارده ایرباس نيويورک به مقصد پاریس لطفا هرچه سریعتر به گیت های ورودی سه تا پنج مراجعه کنند »



گالف نگران دستی به موهاش کشید و سمت مایلدی که همچنان درحال تلاش برای برقراری تماس با باس بود رو کرد :
+ ولش کن مایلد. رسیدیم پاریس دوباره باهاش تماس میگیریم . بشدت نگرانشم ولی بهش اعتماد دارم ، تو هر شرایطی باشه بلاخره یجوری به ما خبر میرسونه .



دوباره به بادیگاردش نگاهی انداخت و ادامه داد :
_ سه تا از افرادو با خودت بیار باید سوار هواپیما شیم دیگه فرصتی نمونده. 



مرد قوی هیکل سری به معنای تایید تکون داد و بعد از دقایقی گالف و مایلد به همراه چهار بادیگارد از گیت عبور کردن و بین همهمه ی داخل فرودگاه سمت ورودی هواپیما حرکت کردن .
گالف اصلاً حس خوبی نداشت ، چرا هر چی اتفاق غیر قابل منتظره بود امروز باید میافتاد ؟
خراب شدن هواپیما ، بی خبری از باس ... احساس میکرد دشمن از اون چه که فکرش رو میکرد بهش نزدیک تره و این اصلاً خوب نبود. 




بعد ازینکه وارد هواپیما شدند ، گالف سمت فرست کلاس هواپیما رفت چون صندلی خالی توی این قسمت نبود و مایلد و بادیگاردها قسمت اصلی هواپیما مستقر شدن . قبل از اینکه مایلد گالف رو توی این سفر هشت ساعته تنها بذاره بهش گوشزد کرد که خودش رو اذیت نکنه و حداقل این چند ساعت رو با ارامش بگذرونه ، خصوصاً که دیشب نتونسته بود خواب راحتی داشته باشه .



گالف روی صندلی کنار پنجره هواپیما نشست و چشماش رو بست .
سعی کرد ذهنش رو از هر اتفاقی که این چند وقت رخ داده بود خالی کنه ، الان نیاز به استراحت داشت و بعید میدونست وقتی به پاریس برسن بتونه این آرامش رو داشته باشه ، به هرحال میو اونجا بود و گالف باید اطراف اون حواسش رو به خوبی جمع میکرد.


با صدایی که از سمت راستش شنید متوجه شد صندلی کنارش پر شده و مسافر دیگه ای روش نشسته ، دستش رو جمع و جور تر کرد و با اخمی صورتش رو به طرف مخالف برگردوند تا کسی مزاحم استراحتش نشه .
+ ببخشید میتونم بپرسم ساعت چنده ؟


با صدای فرد کنارش چشماش رو به آرومی باز کرد و به ساعت مچیش نگاهی انداخت  :
_ ده و بیست دقیقه .


چشماشو بست که یهو احساس کرد صدای فرد براش آشناست ، این صدا ، صدایی بود که گالف این چند وقت به خوبی میشناخت .


آب دهنش رو قورت داد و دوباره چشماش رو باز کرد.
تا صورتش رو طرف منبع صدا برگردوند چشماش شوکه شده از حدقه بیرون زد و داد کشید :

_ چـــیییی؟ تو اینجا چیکار میکنی ؟


میو پوزخندی زد و به ظاهر جذاب گالف با عینک و تارهای موهایی که روی پیشونیش ریخته بود خیره شد .


خودش پیراهن سفید یکدستی به همراه جلیقه ای لی پوشیده بود و خط سینه های مردونه و عضلانیش به خاطر باز گذاشتن چند دکمه ی اول پیراهنش و زنجیر نقره ای رنگی که انداخته بود در معرض دید قرار گرفته بودن.



+ اوه ببین کی اینجاست ، عجب تصادفی میبینی دنیا چقدر کوچیکه ؟ این یعنی سرنوشت عزیزم ، من و تو بهم گره خوردیم .

گالف اخم غلیظی کرد و غرید :
_ پس کار تو بود نه ؟ تو زدی هواپیما رو خراب کردی  آره ؟؟؟



+ چرا حرص میخوری خوشگله ؟ تو فقط باید چیزای خوب خوب بخوری ...


زبونش رو روی لباش کشید و با گاز گرفتن پلاك نقره ای رنگ زنجیرش سر تا پای گالف رو با نگاهش اسکن کرد :
+ نه دیگه نشد ! اخماتو باید باز کنی . حیف صورت خوشگلت نیست اخم زشت بین ابروهات جا خوش کنه ؟



گالف برای هزارمین بار این روز مزخرف رو لعنت فرستاد و با غیظ گفت:

+ خفه میشی یا خودم خفت کنم ؟
گمشو برو یه جا دیگه بشین و فکر نکن این موضوع تموم شده . خسارت هواپیمام رو از حلقومت میکشم بیرون فهمیدی سوپاسیت ؟؟



عصبی شدن گالف از دید میو خنده دار بود البته اگه میتونست تهدید کردناش رو نادیده بگیره . خودش رو به خاطر دووم آوردن مقابل لحن تند و تیز گالف تشویق کرد . همینکه تا الان خودش رو کنترل کرده بود تا چیزی بهش نگه به تنهایی پیشرفت بزرگی محسوب میشد .


+ اوه عزیزم مگه منو نمیشناسی که با فامیلی صدام میزنی ؟ اشکالی نداره بیا دوباره شروع کنیم ... بزار از خودم شروع کنم .



سرفه ای مصنوعی کرد ، دستاش رو برای ادای احترام توی هوا تکونی داد و همونطور که نشسته بود تعظیم کوتاهی کرد. با چشم های ترسناکش به گالف خیره شد و گفت :

_ سرورم ... خدمت گذار شما میو هستم .



این جمله ی لعنتی ... کافی بود قلب گالف رو تا مرز سکته کردن پیش ببره ، این اتفاقا قطعا یه کابوس  بود !!!.....








Continua a leggere

Ti piacerà anche

594K 31.7K 20
𝐒𝐡𝐢𝐯𝐚𝐧𝐲𝐚 𝐑𝐚𝐣𝐩𝐮𝐭 𝐱 𝐑𝐮𝐝𝐫𝐚𝐤𝐬𝐡 𝐑𝐚𝐣𝐩𝐮𝐭 ~By 𝐊𝐚𝐣𝐮ꨄ︎...
427 118 7
نامه هایی برای تو. بعد از خوندن هر نامه اون رو توی جعبه کمک های اولیه قرار بدین تا در صورت نیاز مثل چسب زخم ازش استفاده کنید. فرستادن جواب نامه اجبا...
6.5K 1.8K 36
This body of work is an insight on the teenage experience, with each work portraying a common but also uniquely personal teenage struggle. From juggl...
14K 2.2K 58
همه چی از یه کلبه شروع شد.. چقدر گذشته؟...یک ماه؟!...انگار سالهاست که باهمیم.. کی فکرشو میکرد از یه طوفان ساده به اینجا برسیم؟.. کی فکرشو میکرد یه زن...