Abandoned Omega | Kookv

By Bethriadriz

200K 29.1K 12.7K

Couple: Kookv Genre: Omegaverse-Mpreg-Smut-Angst -خودت گفتی من در حدی نیستم که تو آلفام باشی! اذیتم کردی..بد... More

Chapter 0
Chapter 1
Chapter 2
Chapter 3
Chapter 5
Chapter 6
Chapter 7
Chapter 8
Chapter 9
Chapter 10
Chapter 11
Chapter 12
Chapter 13
Chapter 14
Chapter 15
Chapter 16
Chapter 17
Chapter 18
Chapter 19
Chapter 20
Chapter 21
Chapter 22
Chapter 23
Chapter 24
Chapter 25
Chapter 26
Chapter 27
Chapter 28
Chapter 29
Chapter 30
Chapter 31
Chapter 32
Chapter 33
Chapter 34
Chapter 35

Chapter 4

5.3K 840 136
By Bethriadriz

بلافاصله بعد از اینکه صدای قدم‌های تهیونگ رو پشت در اتاق شنید، ملحفه رو از روی بدنش پایین تر کشید و پسر بتای کنارش رو با بی‌میلی اما محکم تو آغوشش نگه داشت.

-بله؟!

کله‌ی فرفری امگا زودتر از صورتش از لای در مشخص شد.
-میخواستم بگم..

آلفا روی تخت نیم‌خیز شد و از مکث امگا اخم پررنگی کرد. با صدای خش‌داری پاسخ داد:
-چی میخواستی بگی؟

تهیونگ مسخ شده نگاهش رو از دو بدن لختِ عضلانی که درهم پیچیده شده بودن گرفت و به دیوار پشت سرشون خیره شد.
-ه..هیچی.

به سختی پاهای بی‌جونش رو حرکت داد و در نیم‌لا رو بست؛ اون به جونگکوک هیچ حسی جز تنفری که هرساعت داشت بیشتر میشد نداشت ولی دیدن همچین صحنه‌ای یک روز قبل عروسیش باعث سستی جسمش شده بود.

تهیونگ امگای باهوشی بود به‌خوبی باخبر بود که جفت آینده‌اش میدونسته که تهیونگ قراره به زودی به خونه برگرده. با این کار منزجرکننده‌‌اش قصد داشت چه چیزی رو ثابت کنه؟

اینکه تعهدی برای رابطه‌ی شکل نگرفته‌‌اش قائل نیست؟ یا از جفت‌های عضلانی و قدرتمندی مثل بتای توی بغلش لذت میبرد و از ظرافت تهیونگ خوشش نمیاد؟

هیچکدومش ذره‌ای برای تهیونگ اهمیت نداشت اما نمیتونست جلوی احساس ضعف و تحقیری که گرگش تحمل می‌کرد رو بگیره.

اون همیشه از امگا بودنش خوشحال بود درسته از سمت مادرش محبتی دریافت نمی‌کرد اما هیچوقت نمیخواست ماهیت خودش رو تغییر بده؛ الان چی؟ الان که حس میکرد گرگش داره خودش رو سرزنش میکنه چون قوی‌تر نیست؟
چون قدرت مبارزه رو نداره؟

"همه اینکارارو میکنه تا تو رو بشکنه گرگ احمق اما تو باید قوی باشی!"

آبی به صورتش زد و به چهره‌‌ی رنگ‌پریده‌اش توی آینه دستشویی نگاه کرد. فکر و خیال برای امشب بس بود!
باید آرامشش رو برای فردا حفظ میکرد.

البته اگه میذاشتن..
.
.
.
ضربه‌ی نسبتاً آرومی به شونه‌ی برهنه‌ی پسر کنارش زد.
-پاشو برو بیرون.
صداش کنترل شده اما عصبی بود.

-گفتم گمشو بیرون!
محکم به دنده‌ی بتا ضربه وارد کرد و فریاد کشید.

پسر ناله‌ی دردناکی کرد و به سختی بدنش رو بالا‌ کشید.
-آخ درد دارم نکن.

-به‌ جهنم.
جونگکوک آلفای کم‌صبر و حوصله‌ای بود و اعصابش گنجایش ادا اطفار بقیه رو نداشت. نفسش رو کلافه بیرون فرستاد و با خشونت بازوی بتا رو گرفت و از تخت به پایین پرتش کرد.

پسر داد بلندی از درد کشید و چشم‌های به خون نشسته‌‌اش رو به آلفای ترسناک روبه‌روش دوخت.
-کی فکرش رو میکرد پسر لیدر پک انقدرعوضی باشه!

-تا دوتا نخوابوندم تو گوشت گورتو گم کن!

عربده بلند آلفا بدجور ترسوندش؛ با عجله خودش رو جمع کرد و به سختی بلند شد و لباس‌هاش رو شلخته پوشید.

-دیگه به من زنگ نزن.

-نمیگفتی میزدم.
آلفا تیکه انداخت و پشت بندش پوزخندی زد.

پسر با نفرت نگاهش کرد و در رو محکم کوبید و بیرون رفت. توان نداشت قدم از قدم برداره داشت از درد کمرش بیهوش میشد و دیگه نتونست تحمل کنه و رو پله‌ی دومی بی‌حال نشست.
با حس سنگینی نگاهی ترسیده از اینکه جونگکوک باشه سرش رو چرخوند و با یک جفت چشم‌ عسلی رنگ که با کنجکاوی از میان در نیمه‌باز بهش نگاه میکرد روبه‌رو شد.
وقتی وارد خونه شده بود حضور کسی رو حس نکرده بود!

لعنتی به گرگ بی‌خاصیت بتاش فرستاد و با عجز رو به اون شخص گفت:
-میشه..کمکم کنی؟

تهیونگ که سر و صداهای چند دقیقه پیش رو شنیده بود احساس دلسوزی نسبت به پسر پیدا کرده بود، برای همین بی‌حرف از اتاقش بیرون اومد و دستش رو سمتش دراز کرد.

بتا جوریکه همه‌ی وزنش رو روی امگای نحیف مقابلش نندازه به سختی بلند شد. اما تهیونگ دستش رو عقب نکشید و تو تک تک پله‌ها برای بتا صبر میکرد تا بهش برسه.

-فکر کنم مسکن لازم داشته باشی.
امگا با خجالت گفت و قرص رو کف دستش گذاشت.

-ممنونم تو..امم تو خدمتکاری؟

تهیونگ اخمی از ناراحتی کرد و شونه‌هاش جمع شد. چه جوابی میداد؟ میگفت من فردا قراره جفت مردی بشم که یک ربع پیش همخوابش شده بودی؟

عصبانیتش چیره شد و چشم‌های روشنش خشمگین درخشید.
-نه!

پسر خودش رو از لحن تند امگا جمع و جور کرد و سر تکون داد.
-ببخشید، مرسی کمکم کردی.
هول هولکی کوله‌‌ی روی دوشش رو صاف کرد و سعی کرد با تمام دردی که داره سریع‌تر از خونه خارج بشه.

"چرا اونجوری باهاش حرف زدی اون که تقصیری نداشت تهیونگا! همش تقصیر اون الفای بدجنسه."

خیره به نقطه‌ای در افکارش غرق شده بود و حواسش به جونگکوکی نبود که تمام مدت به مکالمه‌‌اش با اون پسر گوش میداد.
......

از وقتی بیدار شده بود دختر امگایی رو فرستاده بودن بالای سرش و مدام با موهاش ور میرفت و مواد نامعلومی رو روی صورتش می‌مالید.

-نه نه نمیخوام موهامو صاف کنم!
کلافه اخم کرد و از دختری که اتو مو دستش بود فاصله گرفت.

-صاف نمیکنم فقط میخوام فرهای موهاتون رو مرتب کنم.

امگا با انگشت‌ حلقه‌های مجعد روی سر تهیونگ رو بالاتر کشید تا مدلش رو نشونش بده.

-خیلی‌خب، فقط نمیخوام خیلی تغییر کنم.
گاردش رو پایین اورد و به صندلی تکیه داد. دل تو دلش نبود زودتر خواهرش برسه تا بتونه یک‌ذره آرامشش رو به دست بیاره.

دستش رو زیر چونه‌‌اش زد و چشم‌هاش رو از فرط خستگی بست. اون از دیشب که با اون وضع خوابیده بود، این هم از امروز که کله‌ی سحر به این صورت شروع شده بود.
با خودش غرغر میکرد که روشن شدن صفحه‌ی گوشیش و دیدن اسم نوناش توجه‌اش رو جلب کرد و سریع برداشتش.

-نونا هنوز راه نیوفتادی؟
لبخند کمرنگش با شنیدن صدای هق‌هق‌های ضعیف دختر پشت گوشی محو شد و نگرانی توی وجودش مثل زهر پخش شد.

-اچا! چرا داری گریه میکنی؟
بزاق دهنش رو فرو برد تا گره‌ بغض توی گلوش شکل نگیره، این چندوقت حساس شده بود و خیلی زود گریه‌‌اش می‌گرفت البته نزدیک شدن به تاریخ هیتش هم بی‌تاثیر نبود.

-تهیونگ من ن-نمیتونم بیام..

-یعنی چی؟

تهیونگ از روی صندلی بلند شد و به آرایشگر اشاره داد تا چند دقیقه‌ای تنهاش بذاره.

-مامان نمیذاره می-میخواستم بزور بیام..فهمید در رو بسته!
اچا با تمام وجودش بلند گریه کرد و صداش رو به گوش برادرش رسوند.

-نونا آخه من تنهایی اینجا میترسم.
لبش رو محکم گاز گرفت تا بغضش نشکنه و خواهرش بیشتر از این نگران نکنه.

-ببخشید ته‌ته بب-خشید که خواهرت انقدر بدرد نخوره ببخشید که م-مواظبت نبودم و الان نمیتونم کنارت باشم.

-نگو اینارو نگو! من دلم برات تنگ شده بالاخره که میبینمت مگه نه؟
یه قطره اشک مزاحم از چشمش چکید و از ترس اینکه کسی داخل بشه و ببینتش سرش رو سمت پنجره چرخوند و به منظره بیرون خیره شد.

-معلومه عزیزم! هر وقت از جا بلند بشم میام پیشت، نونا قول میده.

-آدم روز عروسیش هرز میپره؟

جونگکوک به دیوار تکیه زد و با ابروی بالا رفته به امگا نگاه کرد. انقدر از ناراحتی رایحه‌ی سرد برفش رو آزاد کرده بود که متوجه حضور آلفا نشده بود.

-اون..اون کی بود تهیونگ؟

دیگه صدای گریه‌ای از پشت گوشی شنیده نمیشد و فقط تهیونگ بود که فکش از استرس میلرزید.

-اچا من بعدا بهت زنگ میزنم.

سریع تماس رو قطع کرد. ته دلش امیدوار بود که خواهرش چیزی نشنیده باشه اما عقلش بهش میگفت گیر افتاده؛ دوست نداشت حالا که نوناش انقدر ازش فاصله داره فکرش به جفت برادرش هم درگیر بشه.
عصبانی دندوناش رو به‌هم فشار داد تا سمت آلفا حمله‌ور نشه.
-ببین کی داره این حرفو میزنه!

جونگکوک بیخیال روی صندلی نشست و نیشخند حرص‌آمیزی زد.
-اوه پس از دیشب دلت پره، دلت میخواست جاش باشی؟

با لذت به امگایی که از حرص قرمز شده بود خیره شد و ادامه داد:
-نگران نباش تو هم بزودی تجربه‌اش میکنی.

تهیونگ از فشاری که رو فکش بود دندون قروچه‌ای کرد و با جرئتی که نمیدونست یک‌دفعه از کجا پیداش شده کف دستش رو روی میز آرایش کوبید.

-اگه فکر میکنی من با این چیزا تحقیر میشم کاملاً اشتباه میکنی چون فقط داری خودت رو کوچیک میکنی!

برای اولین بار آلفا صدای نسبتاً بلندی از تهیونگ شنید و به جای نیشخندش اخم بزرگی روی صورتش شکل گرفت.

-پس دوست داری اون روی منو ببینی اره؟

چشم‌های مشکی جونگکوک به رنگ آبی گرگش دراومده بودن و خوی حیوانی تهیونگ رو ترسوند. جوری ترسید که نتونست لب باز کنه و بگه "تا الان هم روی خوشی ازت ندیدم که منتظر بدترش باشم".

-نظرت چیه تو مراسم بلند بگم من میخوام این امگای هرزه رو رد کنم؟ بنظر من که خیلی جالب میشه مخصوصاً وقتی به گوش بابای احمقت برسه.

دمای بدن تهیونگ به‌شدت بالا رفته بود حس میکرد با هرکلمه‌ای که از دهن آلفا بیرون میاد غرش گرگش بلندتر میشه اما نمیخواست کم بیاره، الان وقتش نبود!

-هرکار میخوای بکن.
تخس تو چشمای مرد نگاه کرد سریع از اتاق بیرون رفت تا دوباره شاهد جواب بدتری از جانبش نباشه.

......

بعد از بحثش با جونگکوک منتظر شد کار آرایشگر با مرد هم تموم بشه تا بعدش دوباره وارد اتاق بشه.
آرایشش بالاخره با کلی مخالفت تهیونگ تموم شده بود و الان ده دقیقه‌ای میشد که دونفری سوار ماشین بودن تا به باغی که مراسم قراره بود داخلش گرفته بشه برسن.

امگا سرش رو به شیشه ماشین تکیه داده بود و با دیدن انعکاس صورتش اخم کرد؛ اون دختر رومخ کار خودش رو کرده بود و بدون توجه به خواسته‌ی تهیونگ رژ سرخی به لب‌های درشتش زده بود.

از جعبه‌ی روی داشبورد دستمالی بیرون کشید و عصبی روی لبش رو پاک کرد. تا وقتی که مطمئن شد لبش به رنگ طبیعی برنگشته ادامه داد و توجه‌ای به آلفایی که کنارش زیرچشمی دیدش میزد نکرد.

جونگکوک ماشین رو پارک کرد و زودتر از تهیونگ پیاده شد.
امگا حس میکرد تبش دوباره داره برمیگرده و بیحال‌ترش میکنه؛ کششی به بدنش داد و به اطرافش نگاه کرد..هوا خنک شده بود و خورشید کم کم داشت غر‌وب میکرد.
داشت طبیعت باغ رو در دلش تحسین میکرد که حلقه شدن دست گرمی دور انگشتانش، از جا پروندش.

-راه بیوفت.
جونگکوک بااخم گفت و فشار محکمی به چهار انگشت تهیونگ داد که باعث شد صورتش از درد جمع بشه.

اصلاً دلش نمیخواست اینجوری پشت آلفا کشیده بشه و بقیه این سردی و خشونت رو شاهد باشن بنابراین اول راه رو کمی دوید تا قدم‌هاشون هماهنگ بشه.

با ورود جونگکوک به جایی که مهمون‌ها نشسته بودن، همه بلند شدن و تا کمر به آلفا تعظیم کردن.

تهیونگ به‌ خوبی متوجه حس اقتدار آلفا شده بود و دلش میخواست دستش رو گاز بگیره تا یکم حال مرد رو بگیره اما میدونست کوچکترین حرکتی باعث پرتاب شدن تیرهای بیشتری از سمت جفتش میشه.

نگاه سَرسَری‌ای به مهمون‌هایی که تعدادش به زور به پنجاه تا می‌رسید انداخت.

مشخص بود اون خانواده عجله‌ی زیادی داشتن که با این جمعیت مراسم گرفته بودن.
در هرحال تهیونگ راضی بود! چرا که تمایلی نداشت این نگاهای عجیبِ روش دوبرابر باشن.

-زودتر تمومش کنین این مراسم مسخره رو.
جونگکوک دست امگا رو ول کرد و رو به پدر و مادرش گفت.

-آروم پسر! بقیه میشنون.
پدر جونگکوک بااخمی ناراضی یادآورد شد و سرش رو اطراف چرخوند تا مبادا کسی حواسش جمع مکالمشون باشه.

-تهیونگ عزیزم چقدر خوشگل شدی.
میسان دست امگا رو گرفت چشمک زد.

-ممنون..من باید کجا بشینم؟
تهیونگ از رایحه‌ی تلخ دو آلفا سرگیجه گرفته بود و زودتر میخواست از اون جو متشنج دور بشه.

-تو و جونگکوک باید اون بالا برید تا سوگندهاتون رو تکرار کنید نگران نباش عزیزم نیازی نیست رسمی باشی.

توضیحات لونا بیشتر نگرانش کرده بود و مضطرب به نیمرخ جونگکوک نگاه کرد. اون مرد جذابی بود اما حتی جذابیتش هم باعث عصبانیت تهیونگ میشد.

-جونگکوک!
هیونوو با جدیت پسرش رو صدا زد و جونگکوک با نارضایتی چهره‌اش رو درهم نشون داد.

-دست جفتت رو بگیر، مردم منتظرن.

جونگکوک غرشی کرد و دست استخوانی امگا رو کشید و همراه خودش به جایگاه بردش.

-مثل عقب مونده‌ها حرف نمیزنی وگرنه خودت میدونی چی میشه.
نامحسوس مچ تهیونگ رو پیچوند و دم گوشش زمزمه کرد.

-نکن!
دستش رو از دست آلفا بیرون کشید؛ به چشم غره‌ی جونگکوک بی‌محلی کرد و آروم مچ دردمندش رو ماساژ داد.

از تمام حرکات جونگکوک بی‌میلی مشخص بود و این رو هرکسی میتونست متوجه شه؛ اون اصلاً مرد خودداری نبود.

امگا رو بی‌ملایمت جلوی خودش کشید و دوباره دست‌هاش رو اینبار با خشونت کمتری گرفت.

برعکس دمای خنک امگا، بدن جونگکوک گرمای لذت بخشی داشت.
لبش از ناراحتی آویزون شد و دلش میخواست بعد مدت‌ها بلند بزنه زیر گریه؛ اینجا آخرش بود؟ زندگیش برای همیشه دست این مرد افتاده بود؟

انقدر ناراحت بود که درکی از سوگندهایی که مثل عروسک پشت هم تکرار میکرد نداشت.
جونگکوک به اندامش تکونی داد و تهیونگ به خودش اومد و با هول به چشم‌هایش نگاه کرد تا سوتی‌ نداده باشه.

-کیم تهیونگ! حاضری برای همیشه امگای من بشی؟

اولین‌بار بود که اسمش رو از زبون جفتش میشنید. اون لحن خشک مردونه به موقعیتی که توش بودن نمی‌اومد..

لبخند تلخی رو لبش نقش بست.
-بله.

سریع روش رو برگردوند تا کسی چشم‌های نمناکس رو نبینه.
خوشحال بود از اینکه رسم بود فقط آلفا درخواست کنه و تهیونگ مجبور نبود اونو'آلفای من' خطاب کنه.

دست مرد روی پهلوش قفل شد و با تمام قدرتش نرمی پهلوی امگا رو له کرد. ناله‌ی پردرد تهیونگ با لبی که چفت لبش شد خفه شد.

تهیونگ از شوک‌ حتی نفهمید باید چشم‌هاش رو ببنده، فقط گرمای نرمی که بی‌حرکت رو لب‌هاش بود تا مغز استخوانش رو میسوزوند.

جونگکوک از واکنش تهیونگ اخمی کرد و دوباره پهلوش رو چلوند تا به خودش بیاد.

امگا ترسیده چشم‌هاش رو بست و دست‌های لرزونش رو پشت گردن جفتش حلقه کرد تا بوسه‌اشون طبیعی‌ بنظر بیاد.

صدای تشویق بلند مهمون‌ها نشون میداد کارش رو درست انجام داده اما هنوز هم همه‌ی وجودش از کار ناگهانی مرد میلرزید.

ثانیه‌ای نگذشت که جونگکوک ازش جدا شد. رایحه‌اش به زننده‌ترین حالت ممکن تلخ شده بود و خیلی جلوی خودش رو گرفت تا با آزاد کردنش همه رو به زانو درنیاره.
جعبه مخمل حلقه‌ها رو باز کرد و پوزخندی به سلیقه‌ی مادرش زد.

حلقه‌ی کنده کاری شده با سنگ‌ بنفش رو دراورد و با خشونت دست امگا کرد و سپس رینگ ساده‌ی کارتیر توی جعبه رو خودش بی‌اهمیت دستش کرد و از جایگاه به سرعت خارج شد و به سمت جمعی از دوستاش رفت.
.
.
.
-ولی خودمونیم جونگکوک خوب چیزی تور کردیا.
یکی از پسرهای کنار آلفا با موهای نارنجی رنگش خنده‌ی بلندی کرد و به شوخی به بازوی جونگکوک زد.

آلفا شات الکلش رو یک‌دفعه‌ای بالا رفت و خنده‌ی کوتاهی کرد.
-من تورش نکردم خودش به دام افتاد.

آلفای مو بلوند به امگایی که تنها گوشه‌ای نشسته بود اشاره کرد و سرش رو به نشانه‌ی تاسف تکون داد.

-دلم برای امگای بیچاره میسوزه..چقدر بدبخت بنظر میاد.

بتای مو نارنجی لبه‌ی گیلاس نوشیدنی‌اش رو لمس کرد و پاسخ داد:
-بدبخت بنظر نمیاد هیونگ واقعاً هست.

جونگکوک که مقدار الکل زیادی وارد خونش شده بود تحت‌تاثیر بلند خندید و دوباره گیلاسش رو پر کرد.

-قول میدم خوب بیچاره‌اش کنم جیمین.

-مراقب باش خودت بدبخت نشی.

پسر مو نارنجی که جیمین خطاب شده بود زمزمه‌وار جواب داد و با اشاره‌هایی که هیونگاش برای ادامه ندادن بحث بهش میدادش، چشم‌هاش رو چرخوند.
.
.
.
چندنفری سمتش اومده بودن تبریک گفتن و تهیونگ فقط لبخند تصنعی میزد و زیرلب تشکر میکرد. الان تنها لحظه شماری میکرد مراسم تموم بشه تا بتونه در خلوتش به اتفاقات امروز فکر کنه.

از یک طرف هم بعد ا‌ون بوسه اصلاً دلش نمیخواست دوباره چشمش به جونگکوک بیوفته، اما مردی که تلوتلوخوران نزدیکش میشد بهش ثابت کرد هیچ‌چیز قرار نیست بر وفق مرادش پیش بره.

-چرا تو عروسیت خوش نمیگذرونی؟ به من که خیلی داره خوش میگذره.

مرد جلوی تهیونگ ایستاد و لیوانی که لبالب پر بود رو نزدیک دهانش برد.

تهیونگ بینیش رو از بوی بد الکل جمع کرد و سعی کرد از راه دهان تنفس کنه.
-برو اونور.

-میخوای یکاری کنم به تو هم خوش بگذره؟
جونگکوک سرش رو نزدیک صورت امگا نگه داشت و خیره به چشم‌های کشیده و زیبای پسر لب زد.

-داره حالم بد میشه نکن.
باید عقب می‌رفت چرا که قدرت روندن آلفای مستش رو نداشت.

-نگفتم خوشم نمیاد جواب سوالمو ندی، هوم؟ مگه نگفتم؟

تهیونگ از ترس اینکه کسی مکالمه‌شون رو بشنوه تند تند سرتکون داد.
-باشه جواب میدم!

آلفا نیشخندی زد و از روی تهیونگ کنار رفت سپس لیوانش رو بالا برد و حلقه‌ی توی انگشتش رو به لبه‌ی اون زد تا صدای ایجاد شده توجه‌ها رو جلب کنه.

-میخوای چیکار کنی؟
تهیونگ با ترس بلند شد و پشت جونگکوک ایستاد.

-مگه خودت نگفتی هرکار میخوام بکنم؟ الان میخوام بگم که چه هرزه‌ای جفتم شده.



سلام:)
بخشی از استایل تهیونگ تو مراسم👆🏻
هرچیزی که مربوط به تهیونگ باشه به طرز عجیبی زیباست~
این پارت خیلی طولانی بود، مرسی که وقت گذاشتید.
All the love, Maria.

Continue Reading

You'll Also Like

6.5K 1.2K 22
Summary: جهانی و کشوری که اسیر دنیای تاریکی است،مهم نیست وقتی بوی درد از تن نیم جانشان مشام را آزار میدهد. همه نقطه اتصال ها فقط به یک اسم برمیگشت...
164K 19.3K 39
|• پایان یافته•| داستان درمورد کیم تهیونگ تنها پسر امگاست که به اجبار خانوادش وانمود به دختر بودن میکنه و از این اوضاع راضی نیست ... اما چی میشه ته...
8.1K 1K 17
"Full" بعد از گذشت ده سال نفرت تنها چیزی بود که تهیونگ نسبت به عشق قدیمیش احساس می کرد. می‌خواست باهاش بازی کنه؛ به گریه بندازتش و زمانی که بیچاره و...
794K 148K 93
[برادر بزرگتر/𝙊𝙡𝙙𝙚𝙧 𝘽𝙧𝙤𝙩𝙝𝙚𝙧]⁦🍫 «همه چیز از اونجایی شروع شد که خانوادهی جئون تصمیم گرفتن تهیونگ رو به سرپرستی بگیرن...» ☛𝑾𝒆𝒍𝒄𝒐𝒎𝒆 �...