Ziam shortstory

由 hildaziam

4.9K 1.2K 9.1K

وقت خوندن فف های طولانی نداری؟ حوصله انتظار کشیدن برای پایان یک فف نداری؟ حوصلت سر رفته؟ بیا ینجا استوری ها... 更多

Hi
Roomie
Forever
Forget you
1)You told me you are mine
2(Both of us are sorry)
Remember
i love you
i know but i don't want to
Memories
We can't
His laugh
oursong
promise ^-^
Hallerbos
UNBLOCK YOUR MIND
Hallerbos 2
My photographer 😈
Captain & stewardess 😈
Enemies or lovers?
2)Enemies or lovers?
My bodyguard

Still in love with you

171 38 574
由 hildaziam

Still....................NiallHoran

سلام شکوفه های بهاری

حالتون چطوره ؟

اینم اپ به افتخاراقای هات و قشنگ و مهربون و با استعداد ،کاور

این پارتم درخواستی از توت فرنگی بود

درخواستی خواستین بگین قشنگا

dorsa_dor

از همین الان بگم داستان از اهنگ کاور برگرفته شده پس دستمال یادتون نره

________________________________________

+لطفا  کمی صبر کنید صداتون میزنم

سرمو تکون میدم روی صندلی میشینم، دستام که از شدت استرس عرق کرده  رو به شلوام میکشم و تا زانوهام ادامه میدم .

سرمو بین دستام میگیرم ،انگار یک مهمونی بزرگی تو سرمه که تمومی نداره.

امروز بالاخره جرئت کردم و اومدم ،اومدم تا ببینم مرحله جدید زندگیم چه شکلیه.

با صدای منشی سرمو بلند میکنم و اشاره میکنه که میتونم برم داخل .

برگه آزمایش و برمیدارم و دو تقه به در میزنم  با اجازه ای که از پشت در میاد وارد میشم.

دکتر مرد جا افتاده با لبخند شیرینی بود که باعث شد تنها ذره ای از استرسم کم بشه؛با اشارش روی صندلی مقابلش میشینم .

_سلام دکتر

د: سلام مرد جوان ،چه کمکی از من ساخته است پسرم ؟

برگه ازمایش و روی میزش میزارم با دیدن نم دار بودن برگه دوباره دستامو به شلوارم میکشم،لرزش دستم و تکون های بی قرار پام میزان استرسمو معلوم میکنه.

به ساعت نگاه میکنم  خوبه هنوز پنج ساعت دیگه وقت دارم .

با دیدن اخم دکتر روی برگه نفسمو لرزون بیرون میدم و دستامو محکم بهم فشار میدم.

احساس میکنم قلبم تو سرم داره نبض میزنه و دستی راه گلومو بسته و اجازه نفس کشیدن بهم نمیده.

احساس حالت تهوعی که از صبح داشتم و تا الان نادیده گرفته بودمش بیشتر خودنمایی میکنه،دستامو تو هم قفل میکنم و با صدای دکتر نگاه لرزونمو بهش میدم .

انگار متوجه میزان استرس و نگرانیم میشه و لبخند مهربونی میزنه و از پشت میز بلند میشه و لیوان ابی از پارچ میریزه و به سمتم میگیره.

د : بخور پسر اروم بشی ،رنگت از لباس من سفید تره و لرزش دست و پات به منم استرس وارد کرده.

لبخند لرزونی میزنم و لیوان و ازش میگیرم و با سر تشکر میکنم؛بهم زل میزنه تا اب و بخورم و منم یک نفس همش و سر میکشم و لیوان روی میزارم.

دکتر صندلی کنار من میشینه و خب از قیافش هیچی نمیشه خوند و این استرس  دو چندان میکنه.

_ دکتر نمیگین چیشده ؟

د : خب بزار باهات رو راست باشم  بدنت تصمیم به اضافه کاری گرفته و در حال ساخت سلول اضافه تو   بافت های ریَویته   و خب  هم خوشبختانه و هم متاسفانه بیماری در حال پیشرفته و پنج درصد  ریه الان درگیره  اما خب خبر خوب اینه که هنوز خیلی دیر نیست و با پرتو درمانی و مصرف دارو قابل جلوگیریه .

از علائم این نوع سرطان میشه به نفس تنگی و افت وزن ناگهانی و خستگی و سرفه های شدید و سردرد اشاره کرد که میتونم بگم شما تقریبا با همش درگیر بودی .

دیگه از بعد از کلمه سرطان هیچی دیگه از حرفای دکتر و نمی فهمیدم ،به لبای دکتر زل میزدم که تکون میخورد اما سوت بلندی توی سرم پخش میشد که همه چیز و گنک میکرد .. لبای دکتر تکون میخورد اما انگار محافظی دورم و گرفته بود که هیچی برام قابل درک نبود . 

احساس میکردم همه چیز دورم  در حال چرخشه و همه محتویات معدم و میخوام بالا بیارم ...........چشمامو بستم و باز کردم. صدایی که در حال صدا زدنم بود از قعر چاه شنیده میشد.

اما یک چیز برام از همه چیز واضح تر بود ،پرده سیاهی که قرار بود سقف زندگیم بشه.

.

.

.

با شنیدن صدایی  سعی کردم چشامو باز کنم اما انگار مژه هام دستای همو گرفته بودن و اجازه باز شدن چشمامو نمیدادن.

بالاخره سنگینی پلکام کنار میره و چشمامو باز میکنم که نور سفیدی به چشمام میزنه، چند بار تند پلک میزنم و با عادت کردن چشمام  به کنارم نگاه میکنم.

سلول های سرم در حال انفجار بوود و از درد اخمی بین ابروهام نشست ؛ سکوت مغزم باعث میشد صدای افتادن قطره های سرم رو بشنوم.

نگاه و به پنجره میدم که تقه های قطره های بارون به پنجره باعث بیدار شدنم شده بود.

اسمون هم به حال من گریه میکرد ،به این فکرم تلخندی میزنم و به بازیگوشی قطره ها خیره میشم.

 با باز شدن در نگاهمو ار افتادن قطره ها میگیرم و به ورودی میدم که با نایل مواجه میشم ؛مثل همیشه لبخند درخشان و شیرینش روی لباشه اما اسمون چشاش ابری و کدره و رگه های قرمز نشون از التماس برای بارونی شدنه.

سعی میکنم لبخندی بهش بزنم که انحنای کجی نتیجش میشه.

میز کناری تخت و کنار میکشه و روش میشینه و دستمو میگیره.

نایل : با خودت چیکار کردی برو ؟

میخوام حرف بزنم و بریزم بیرون این طوفان کلماتو اما گلوم خشکه و صدایی خارج نمیشه، نایل متوجه میشه و لیوان ابی میریزه و کمکم میکنه رو تخت بشینم و لیوان اب و بهم میده.

زیر لب تشکر میکنم و چند قلوپ اب میخورم ، لیوان و ازم میگیره و دوباره میشینه و با چشماییی که غرق در اقیانوس اشک هاش بود بهم نگاه میکنه.

بغض راه گلومو میبنده اما اب دهنم و محکم قورت میدم و تو گوه های ارامبخش نم دارش زل میزنم .

_دیدی مداد رنگی سیاهم راهشو به بوم زندگیم پیدا کرد ؟

اشک هر دومون همزمان از پرتگاه چشامون سقوط میکنه ؛خودکشی از عسلی های لرزون من و سقوطی از اسمون طوفانی اون.

دستمو بین دستاش میگیره و بوسه ای روش میزاره و نیم خیز میشه و سرشو تو موهام میکنه .

میدونم بغض داره و نمیخواد جلوی من بشکنه؛نفس عمیق لرزونی میکشه و سرشو بلند میکنه و با لبخند بهم نگاه میکنه.

نایل : خودمون پاکش میکنیم با رنگ جایگزیش میکنیم  زینی، نمیزاریم بیشتر جلو بره.

لبخندی بهش میزنم و با یاد اوری موضوعی نگاهمو بهش میدوزم.

_تو از کجا خبر دار شدی ؟

نایل : مثل اینکه خوش  یادت میکنم و خب زمانی که زنگ میزنم بیمارستان جواب میده

_ بهش خبر دادی؟

نایل : نه هنوز دوساعت دیگه تو پروازه  و خب نگرانشم نمیخواستم بکنم

_کار خوبی کردی

______________________________________________________

نایل:

بعد از یک ساعت کار های مرخصی زین  رو انجام دادم و با جلسه بعدی برای مشاوره از دکتر بالاخره از اون جهنم خارج شدیم.

زین به خاطر ضعفی که داشت مراقبش بودم و روی صندلی جلو نشوندمش و صندلی عقب دادم تا دراز بکشه، کمربند و براش میبندم و جای راننده میشینم.

ماشین و روشن میکنم و زین چشماشو میبنده و به خاطر ارامشبخش هایی که زده بودن به خواب میره .

بغضی که از اولی که دیده بودمش و خبرو شنیدم حبسش کرده بودم و ازاد میکنم و بیصدا میزارم اشکام رها بشن.

باور اینکه زینی که کنارم نشسته پسر بد بدفورده برام سخته. حسابی لاغر شده و استخون گونه اش معلومه 

رنگش به سفیدی میزنه و از اخمش میشه فهمید سردرد داره .

 نمیدونم چرا قبل از این متوجه این همه تغییر زین نشده بودم ولی خب زینم نمیذاشت متوجه بشیم .

اون همیشه شوخی میکرد و با لویی سربه سرمون میزاشت و تغییر وزنشم گذاشته بودیم پای رژیم های مزخرف قبلیش.

نگاهی بهش میکنم و دستمو تو موهاش میکنم و رو به بالا میدم.، دستمو روی دژ مژه هاش میکشم و تا گونش پایین میام.

با تصور اینکه اینا قراره بریزن دستمو گاز میگیرم و نمیزارم صدای هق هقم بلند شه. تنهاش نمیزارم به خدا قسم که تا اخرش میمونم باهش . البته اون یک حامی بزرگ داره اما من تا تهش هستم.

بعد از رسیدن به خونه زین ، با نوازش کردن گونه اش بیدارش میکنم  هنوز گیجه و با کمک من به اتاقش میبرم و پتو روش میکشم و برگه ازمایش و داروهاشو روی پاتختی میزارم.

بوسه ای به پیشونیش میزنم و از خونه بیرون میرم .

++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

لیام:

دسته گل و کادو رو زانوم میزارم و سعی میکنم در و با کلید باز کنم .

بعد از هزاران تلاش  در و باز میکنم و با لبخند وارد میشم ؛ با خاموش بودن چراغ ها متعجب میشم.

امکان نداره زین بدونه من قراره بیام خونه نباشه   و مثل همیشه مبل نزدیک در ننشسته باشه.

وقتی وارد بشم سریع بیاد سمتم و گلهاشو بگیره و دستشو دور گردنم حلقه نکنه و بگه

_ به اندازه مایل هایی که ازم دور بودی دلتنگت بودم خلبان

با یاداوری جملش لبخندی میزنم و گوشی و برمیدارم تا ازش خبری بگیرم که با دیدن پرتو نوری از اتاقمون وسایلو روی میز میزارم و سمت اتاق میرم.

در نیمه باز و باز میکنم و با دیدن جسم خوابیده الهه ارامشم لبخندی میزنم.

کنار تخت میشینم و دستی به موهای پرکلاغی قشنگش میکشم. من تک تک منبع های ارامشمو لای این تار ها ذخیره کردم .

دستی به گونش میکشم و اخمام تو هم میره، تا به حال چندین بار سر لاغری زین بحث کردیم اما همیشه با شیرین زبونی هاش خامم کرده ،نیاز به بحث جدی هست.

میرم تا اباژور و خاموش کنم اما با دیدن کیسه دارو و برگه ای روی پا تختی وسط راه متوقف میشم.

اخم از روی کنجکاوی و نگرانی بین ابروهام  بسته میشه. دستمو دراز میکنم و کیسه و برگه رو برمیدارم و با خاموش کردن اباژور از اتاق خارج میشم.

روی مبل میشینم و برگه رو باز میکنم که با ارم ازمایشگاه نگرانیم بیشتر میشه .

از ازمایش چیزی متوجه نمیشم و سراغ برگه توضیح دکتر میرم؛ با هر جمله ای که میخوندم صدای خرده های قلبم و نزدیک تر میشنیدم.

نه این امکان نداره .............این یک شوخی مسخرست .............زندگی نمیتونه این کار و با زین من بکنه............ا...این امکان ن..نداره

برگه رو یک گوشه پرت میکنم و سرمو بین دستام حبس میکنم. هجوم یکباره تمام افکار به مغزم راه نفس کشیدن و برام سخت کرده.

با یاداوری موضوعی گوشی رو برمیدارم و روشنش میکنم که با ده تا میس کال از نایل روبه رو میشم.

چند بار پلک میزنم تا سوزش چشمم کم بشه و روی شماره نایل و لمس میکنم و گوشی رو نزدیک گوشم میبرم.

سرمو به پشتی مبل تکیه میدم و چشمامو میبندم.

ن : سلام لی

با شنیدن صدای اروم و لرزون نایل تمام امیدم به خواب بودن این کابوس پودر میشه .

ل: نی ، بگو که واقعیت نداره  بگو ....بگو اشتباه شده ...اصلا شاید ازمایش اشتباه و به زین دادن هان ؟اصلا ...اصلاشاید اشتباه تشخیص داده دکتر......ببریمش یک دکتر بهتر ...هان؟...چرا چیزی نمیگی نایل ؟ چرا بلند نمیخندی و بگی اینا نقشه بوده چرا نمیگی احتمال  اشتباه بودن هست .......چرا چیزی نمیگی و به جاش میزاری هق هق هات تایید کنند این بلایی که سرم اوار شده...چرا؟

با هر جمله صدام پایین تر میرفت و دو زانو روی زمین میشینم.با صدای بوق متوجه قطع کردن نایل میشم.

گوشی و کنار پام میزارم و میزارم بغض مخفم کنه..

بغضی که یعنی

 دردایی که  به گلوت رسیدن

 غروری که مانع  ریختن اشکاته

بغض یعنی نابودی خواسته هات

بغض یعنی  کم بودن برای مشکلت

بغض  یعنی دیدن رنج عشقت و کم بودن وجودت

اشکام جاری میشن و روی زمین دراز میکشم و خودم و بغل میکنم.

میزارم اشکام بیان اما برای اخرین بار .

قسم میخورم دفعه بعد که گریه کردم اشک شوق سلامتی زین باشه.

بزار این دفعه خوب گریه کنم تا لبخندم و تحویل زین بدم.

بزار الان به جای دردهایی که زن قراره بکشه گریه کنم

بزار الان به جای موهایی که قراره ریخته بشه گریه کنم

بزار الان برای سختی ها و ناامیدی های راه گریه کنم

بزار الان گریه کنم تا با اشکام محکم بشم برای تن خسته زین

بزار اماده بشم برای کوه بودن برای تن لرزونش بعد از هر شیمی درمانی

بزار اشکام تموم بشن تا دوباره خیال خیس شدن نکنن چشام وقتی صورت رنگ پریدشو دیدم.

بزار اماده بشم برای ساختن دوباره زینم.

.

.

  بعد از اینکه خالی میشم لباسامو عوض میکنم ،چراغ ها رو روشن میکنم گل هارو تو اب قند میزارم و شروع به پختن شام میکنم.

بعد از مرتب کردن خونه و مطمئن بودن از میز شام سمت اتاق میرم و در و باز میکنم که باعث فشرده شدن قلبم میشه.

زین روی تخت نشسته بود و دستشو گاز میگرفت تا صدای هق هقش بلند نشه.

سمتش پا تند میکنم و محکم به اغوشش میگیرم.

______________________

زین:

با فرو رفتن تو اغوش گرمی صدای گریم بلند میشه و به پشت لباس لیام چنگ میزنم .

با صدای گریه ای از خواب بیدار شده بودم که با تشخیص دادن گریه لیام توان روبه رویی باهاشو نداشتم و گذاشتم با هر هق هقش اشکک همراهیش کنه.

لیام صورتمو از گردنش جدا میکنه و رد اشکام بوسه میزاره.

سرمو بین دستاش نگه میداره و با شصتش اشکای تازه را پاک میکنه.

لبخندی به صورتم میزنه و بوسه ای رو لبام میزاره .

دستمو دور گردنش محکم میکنم و مجبورش میکنم روم خیمه بزنه.

بوسه رو عمیق میکنیم و من با تمام وجودم اون لب هارو میون لب هام اسیر میکنم.

با کم اوردن نفسم ازم جدا میشه و با نگرانی نگاهم میکنه.

یعنی قراره از این به بعد به خاطر یک بوسه هم شکلاتی هاشو نگران ببینم؟

چشامو برای اطمینان بهش باز و بسته میکنم و نفس عمیقی میکشم.

_ لیام پین جوری ببوسم که اخرین باره

لیام به خاطر حرفم اخم غلیظی میکنه اما محکم به سمت لبام حمله ور میشه.

به شدید ترین نحوه  ممکن همو میبوسیم.

شاید اخرین بار بود که نفسی داشتم تا ببوسمش.

شاید اخرین بار بود که مویی داشتم تا لیام بهش چنگ بزنه

شاید این اخرین بوسه ی ما بود

شاید هر نفسم اخرین شمار نفس های باقیماندم بود

پس میبوسیدم تا حسرت اخرین ها رو نکشم

لیام لبشو ازم جدا میکنه و بوسه ای روی پیشونیم میزاره. چونمو بین دستاش میگیره و تو چشاشو به چشام قفل میکنه

_زین مالیک هیچ اخرین باری برای ما وجود نداره.

لبخندی بهش میزنم و محکم بغلش میکنم ، سرشو سمت گوشم میبره زمزمه میکنه

+ تا اخرش باهاتم عسل 

+تو هیچ وقت تنها نیستی

+همه چیز خوب پیش میره

تو بغل هم با زمزمه های لیام به دنیای خواب سقوط میکنیم.

...................................................................................................

یک ماه بعد

سوم شخص :

با روحیه های لیام و پسرا زین دوره  های پرتو درمانیشو شروع کرده بود.

زین با احساس ریختن موهاش کلا کچل کرده بود و لیام به تابعیت از زین موهاشو زد.

به گفته دکتر همه چیز خوب داشت پیش میرفت اما خب لیام راه اشتباهی رو انتخاب کرده بود.

لیام به خاطر خودخوری ها و نگرانی و غصه برای زین  کم صبر تر ، بی حوصله و بی اعصاب  شده بود .

اون همه نگرانی هاش برای زین و تو خودش میریخت و همانطور که به خودش قول داده بود دیگه هیچ وقت گریه نکرد و سعی کرد کوه برای زین باشه.

اما خب این فشار برای لیام زیادی بود و داشت از پا درمیاوردش.....با هرجمله ای سریع اعصبانی میشد و سردردهاش زیاد شده بود....تمام پرواز هاشو کنسل کرده بود و کل این ماه پیش زین مونده بود و شاهد اب شدن زین شده بود.

زین که خم شدن کمر لیام و زیر این فشار میدید  سعی میکرد تمام کارهاشو خودش انجام بده یا تا احد امکان با نایل حلش کنه ،نمیخواست بلایی سر تدی برش بیاد.

یک روز بعدازظهر زین رو کاناپه نشسته بود و لیام برای خرید رفته بود بیرون .

 زین شروع به سرفه کرد و هرچی میگذشت شدید تر میشد تا جایی که صورتش رو به کبودی میرفت .

لیام سوت زنان در حالیکه مغزش پر از هیاهو بود به سمت خونه می اومد ، با دیدن جاناتان سگ همسایه کناری به سمتش رفت .

ل: سلام پسر خوب

با پارسی که جاناتان کرد دستاشو به حالت تسلیم بالا اورد و  زنگ خونه را زد .

بعد از چند بار زنگ زدن و جواب ندادن زین نگران شد و سریع کلید و باز کرد و نفهمید کی خودش و به داخل خونه رسوند.

با ندیدن زین سمت اتاق رفت اما کسی نبود ،کل خونه رو گشت و با دیدن لکه های خون روی کاناپه نفسش برید.

دست های لرزونشو سمت کاناپه برو و خواست لمسش کنه تا مطمئنه بیداره اما با زنگ خوردن گوشی دستشو کشید و سمت گوشی پا تند کرد .

لو: همین الان تن لشتو جمع میکنی میای بیمارستان بعدا حسابتو میرسم.

لیام که هیچی نمیفهمید فقط با برداشتن سوییچ به سمت ماشین پرواز کرد.

با چنان سرعتی روند که را 20 دقیقه ای رو تو 5 دقیقه رسید.

سمت پذیرش رفت و خواست سوال بپرسه که با دیدن نایل سمتش پا تند کرد.

ل : چی شده نای؟

نایل نگاه خشمگینی بهش انداخت اما نفس عمیقی کشید تا جلوی خودشو بگیره .

نایل: چیزی نشده که فقط شما یادت رفته قرص مورد نیاز زین و تمدید کنی و امروز که تنهاش گذاشتی با سرفه های شدیدش من بیهوش روی کاناپه پیداش کردم .

جمله اخر و داد زد ولی بعد سرشو انداخت پاییین تا تو اعصبانیت کار اشتباهی انجام نده.

اما لیام انگار دیوار دنیا رو سرش خراب شده بود.

اون شکست خورده بود ، اون تو نگهداری از زین شکست خورده بود و باور این موضوع براش سخت بود .

شروع به راه رفتن سمت اتاق زین کرد و نایل جلوی خودش شکستن برادرشو دید. نمیدونست کار اشتباهی کرده اما خب اون فقط نگران زین بود.

با رسیدن به اتاق زین یهو به دیوار پرس شد.

لو: ببین مرتیکه اگه نمیتونی از چشم عسلی من درست مراقبت کنی بگو تا خودم بیام جااااش فهمیدییییییی؟

با داد لو تو صورتش چشماشو بست و با قطره اشکی که از گوشه چشمش سر خورد خودشم روی زمین رو اومد و زانوهاشو بغل گرفت.

نایل لویی و دور کرد و سمت حیاط برد تا ارومش کنه . به اندازه کافی لیام سرزنش شده بود .

لیام سرشو بلند کردن و با دیدن زین که اروم و فرشته وار خوابیده اشکاش سرعتش بیشتر کردن.

سرشو روی زانوهاش گذاشت و شروع کرد به گریه کردن.

فضای کدرو وسنگین بیمارستان از هق هق های اون پسر شکسته سنگین تر و خفه تر شد.

هری که از اون موقع فقط به لیام نگاه میکرد به سمتش رفت و کنارش روی زمین نشست.

دستشو ور شونه لیام حلقه کرد و اونو به اغوش کشید.

ایندفعه مقصد اشک های لیام پیرهن روشن هری بود.

لیام شکست چون نتونست کوه زین باشه

لیام شکست چون قول داده بود اخرین غصه از غمش باشه

اما حالا نیمه قلبش به خاطر اون تو بیمارستانه.

ه : هی پسر اروم هیشششش ، اون الان بهتره

با زمزمه های هری لیام اروم شد و سرشو بلند کرد و چشمای غرق  در شرمندگیشو تو جنگل های گم کرد.

هری با دیدن نگاه خسته لیام لبخندی زد .

ه : میفهمم خسته ای ، سخته که عشقتو اینجوری ببینی ، رنج کشیدنشو و تماشا کنی و نتونی کاری بکنی 

اما تو راه و اشتباه رفتی لی ف تو نمیتونی تنهایی از پس این ماجرا بربیای. شرط میبندم از تموم شدن قرص های زین خبر نداشتی..درسته؟

با تایبد لیام لبخند تلخی زد و نگاهشو به دیوار جلوش داد.

ه : لی  ادما نمیتونن به تنهایی از پس همه چی بربیان برای همین نیاز به رفیق ، خانواده یا همسر دارن  ما انجاییم تا تو این فشار و باهامون تقسیم کنی . همه چیز و پای خودت نریز تا اینجوری زیر بارش شکست نخوری ......زین حتما فشار روی تو رو دیده و خواسته خودش کاراشو بکنه و خب تموم شدن قرصا یکی از اونایی بوده که روی دوش خودش گذاشته.

لیام با شنیدن حرفای هری تمام کج خلقی ها و بی اعصاب های این ماهشو به یاد اورد .... گند زده بود بدم گند زده بود اما جبرانش میکرد    برای الهه اش مه چیز و جبران میکرد .

بعد از بهوش اومدن زین لیام اولین نفر بود که  وارد اتاق شد و نذاشت کس دیگه ای وارد بشه.

ز : هی لی

زین با صدای گرفته ای و لبخندی که سعی داشت بزنه گفت. لیام لبخند لرزونی زد و بوسه طولانی روی پیشونی زین گذاشت  بعد دو چشمشو بوسید و بعد گونه هاش و در اخر بوسه نرمی روی لب های شیرینش گذاشت.

ل : سلام یاقوت طلایی

زین لبخندی زد و به چشمای لیام نگاه کرد .

ل : متاسفم زین برای کم بودنم متاسفم 

ز : هی دیگه هیچ وقت این و نگو همین که تا الان پام موندی خیلیه ، همین که اینجوری بی مو بودنم و سختی های بیماریمو تحمل کردی خیلیه. تو ببخش که از پا انداختمت.

لیام دوباره بوسه ای روی لبای زین گذاشت و کنار تخت نشست و بام شروع به حرف زدن ک ردن و هر از گاهی قهقهه های بلند زین باعث لبخند  سه نفر پشت در میشد.

بعد از مرخص کردن زین لیام به بچه ها گفت قبل از رفتن به خونه با زین جایی میرن بعد برمیگردن و با پسرا خداحافظی کردن.

کمک کرد زین سوار بشه و خودش جای راننده نشست. ماشن و روشن کرد و سمت جایی که تصمیم داشت رفت .

ز : لی کجا میریم ؟

ل : میریم پرتگاه دنیا

زین لبخند عمیقی زد و سرشو پشتی ماشین گذاشت و محو زیبایی همسرش شد.

لیام دست زین و گرفت بوسه ای پشت دستش گذاشت و با خودش روی دنده گذاشت.

با رسیدن به پرتگاه هر دو پیاده شدن .

لیام لبه پرتگاه ایستاد در حالیکه از پشت زین و تو اغوش داشت.

ل : رها کنیم کلاف نگفته ها رو ؟

ز: رها کنیم

لبخندی زدن و باهم شروع به داد زدن کردن.

زین زیاد داد نزد چون هنوز حنجرش و ریش درد میکرد.

بعد از خالی شدن لیام  ، زین همونجا نشست و لیام  گیتارشو اورد و کنار زین نشست و تو شعله های سوزانش زل زد .

اهنگ نایل و پلی کنید


My mind is complicated

اوضاع مغز من خیلی بغرنج شده

Find it hard to rearrange it

میدونم که خیلی سخته که درستش کنم

But I'll have to find a way somehow

اما من باید یه راهی براش پیدا کنم

Overreacting lately

اخیرا خیلی بدرفتاری ها کردم

Find it hard to say I'm sorry

معذرت خواهی کردن ازت برام سخته

But I'll make it up to you somehow

اما یه جورایی اینکارو انجام میدم

I just don't know why

من فقط نمیدونم چرا

Stars won't shine at night

شبها ستاره ها برق نمیزنن

Tell me you want it

بهم بگو میخواهیش

A thousand miles away from the day that we started

از روزی که رابطمونو شروع کردی خیلی میگذره

But I'm standing here with you, just trying to be honest

اما من اینجا کنار تو ایستادم و دارم سعی میکنم باهات روراست باشم

If honesty means telling you the truth

اگه روراست بودن یعنی اینکه حقیقتو بهت بگم

Well, I'm still in love with you

خب حقیقت اینه که من هنوز هم عاشق تو هستم


Did I miscalculate this?

آیا اشتباه پیش بینی کردم؟

Let's just go back to basics

بیا فقط برگردیم به روزای اول

Forget about what's coming on

آینده رو فراموش کن

'Cause I hate to see us like this

چون من متنفرم که خودمونو اینجوری ببینم

Breaking up on nights just like this

تو شبهایی مثل امشب از هم جداییم

We should be shooting for them stars of gold

ماباید با اون ستاره های طلایی پرواز کنیم


So tell me you want it

پس بهم بگو میخواهیش

A thousand miles away from the day that we started

از روزی که رابطمونو شروع کردی خیلی میگذره

But I'm standing here with you, just trying to be honest

اما من اینجا کنار تو ایستادم و دارم سعی میکنم باهات روراست باشم

If honesty means telling you the truth

اگه روراست بودن یعنی اینکه حقیقتو بهت بگم

Then I guess we lost our focus

پس فک کنم ما تمرکزمونو از دست دادیم

And it's killing me that we could go to war like this

و من ا این که ما باید وارد جنگی شبیه به این بشیم متنفرم

But I'm standing here with you, just trying to be honest

اما من اینجا کنار تو ایستادم و دارم سعی میکنم باهات روراست باشم

If honesty means telling you the truth

اگه روراست بودن یعنی اینکه حقیقتو بهت بگم

Well, I'm still in love with you

خب حقیقت اینه که من هنوز هم عاشق تو هستم


Oh, we'll be alright

اوه اوضامون روبراه میشه

Oh, it'll be alright

اوه اوضاع روبراه میشه

Oh, we'll be alright

اوه اوضامون روبراه میشه

Oh, it'll be alright

اوه اوضاع روبراه میشه


So tell me you want it

پس بهم بگو میخواهیش

A thousand miles away from the day that we started

از روزی که رابطمونو شروع کردی خیلی میگذره

But I'm standing here with you, just trying to be honest

اما من اینجا کنار تو ایستادم و دارم سعی میکنم باهات روراست باشم

If honesty means telling you the truth

اگه روراست بودن یعنی اینکه حقیقتو بهت بگم

Then I guess we lost our focus

پس فک کنم ما تمرکزمونو از دست دادیم

And it's killing me that we could go to war like this

و من ا این که ما باید وارد جنگی شبیه به این بشیم متنفرم

But I'm standing here with you, just trying to be honest

اما من اینجا کنار تو ایستادم و دارم سعی میکنم باهات روراست باشم

If honesty means telling you the truth

اگه روراست بودن یعنی اینکه حقیقتو بهت بگم

Well, I'm still in love with you

خب حقیقت اینه که من هنوز هم عاشق تو هستم

_____________________________________

اینم از این پارت

چطور بود ؟

برای بد قولی دیروز عذرمیخوام 

هر چی نیاز دارین بغل ، قبر ، دستمال اینجا موجوده تعارف نکنید.

امیدوارم خوشتون اومده اشه.

مراقب مهربونیاتون باشیدد و زندگی رو سخت نگیرید.

عاشقتونم 





继续阅读

You'll Also Like

399K 37.7K 44
مگه چند بار منو تسلیمِ این همه تاریکی دیدی؟! تو خودت خواستی جذب این تاریکی بشی! من همیشه تورو انتخاب میکنم! ****** ژانر: پلیسی، جنایی ، تریسام، اسمات...
13.9K 1.7K 8
پس از مرگ خانواده‌ی جئون، سرپرستی جونگ‌کوک یتیم رو عموش کیم تهیونگ قبول میکنه و توی پر قو بزرگش میکنه... اما چی میشه اگه جونگ کوک سعی در اغوا کردن ع...
9.3K 2.3K 12
➳ Nicolay درحال آپ... ✍🏻 اون پسر بی‌چاره فقط برای تعطیلات به اوکراین سفر کرده بود؛ اما چه می‌دونست که همون موقع روس‌ها تصمیم می‌گیرن به اون کشور حمل...
233K 35.2K 53
(فروپاشیده) کیم تهیونگ یه وکیل خشک و مقرراتیه که تمام زندگیش رو صرف کارش کرده و هیچ اعتقادی به عشق نداره! اما یه روز دفتر خاطرات پسری به دستش میرسه ک...