🔞MR. NAMJOON🔞

Por Meliuser654

16.2K 1.4K 232

خلاصه : هیچکس باور نمیکنه مردی که از بیرون ظاهری جدی و قوی داره، اینقدر از درون شکننده و حساس باشه. اولین راب... Más

😄معرفی شخصیت ها😄
Part 1
Part 2
Part 3
☺توجه☺
Part 4
Part 5
Part 7
Part 8
Part 9
Part 10
Part 11
Part 12
Part 13
Part 14
Part 15
Part 16
Part 17
🔞Part 18🔞
🚫Part 19🚫
Part 20
Part 21
Part 22
آپ نیست
یه صحبت کوچولو

🔞Part 6🔞

1.5K 74 13
Por Meliuser654

⚠این پارت شامل اسمات و صحنه های +18 می باشد که ما برای راحتی ریدرای عزیز آن رو علامت گذاری کرده ایم در صورت علاقه نداشتن به این صحنه ها میتوانید با استفاده از این علامت 🚫 آن را رد کنید.

هوسوک

بدون کوچیک ترین تغییری تو چهرش برگشت و به سمت پله ها رفت خیلی عجیب میزنه چرا حس میکنم یه چیزش هست ولی نمیخواد نشون بده اصلا به من چه، شونه ای بالا انداختمو که هوانگ روبه روم ظاهر شد زیر لب از ترس هیسی کشیدم و یه قدم عقب رفتم این چرا اینجوری میکنه فکر نمیکنه ممکنه با کارش سکته کنم

با دیدن عکس العملم نسبت بهش لبخند ملایمی رو لبش نقش بست

× ببخشید اگه ترسوندمتون

اخه اقا جان چرا اونجوری رفتار میکنی که مجبور شی عذرخواهی کنی حالت جدی گرفتم

+ مشکلی نیست

اونم جدی شد
× لطفا چمدونو به جیهون بدین و دنبالم بیاین

خیلی خسته بودم برای همین بدون مخالفت کردن کاری که گفتو انجام دادم و پشت سرش راه افتادم

همراه با هوانگ از پله های مرمری بالا رفتم با طی کردن آخرین پله نفسمو بیرون دادم ،بالاخره تموم شد، سرمو بالا اوردم که دیدم هوانگ وارد راهروی سمت چپ شد منم با دو خودمو بهش رسوندم، به محض رسیدنم بهش هوانگ در اتاقی رو باز کرد و واردش شد منم پشتش وارد شدم

= خب اقای جانگ اینم از اتاقتون اگه خواستین حموم کنین چند دست لباس تمیز تو کمد هست و همچنین تو حموم هم حوله تمیزه ، چیزی نیاز داشتین کافیه دکمه طلایی رنگ کنار تختتونو فشار بدین یا خودم میام یا کسیو میفرستم

+ ممنون

باحرفم از اتاق خارج شد و در رو بست

کش و قوسی به بدنم دادم با اینکه خیلی خوابم میاد ولی تصمیم گرفتم اول حموم برم بعد بخوابم که با این کارم دو تیر زدم، اول اینکه خستگی کل روزی از بین میره، دوم اینکه لباس که نیوردم به یکی از خدمتکارا میگم کت و شلوار تنمو برای فردا امادش کنن.

با برداشتن لوازم مورد نیازم وارد حموم شدم و یه دوش ده دقیقه ای گرفتم بعد از پوشیدن لباس تو کمد از حموم خارج شدم و با حوله رو گردنم موهای نم دار مشکی رنگمو که چند تارش رو پیشونیم خود نمایی میکرد رو خشک کردم
به سمت تخت رفتم و با زدن دکمه طلایی رنگ منتظر اومدن هوانگ شدم حوله رو صندلی انداختم برای اینکه سرما نخورم و از کار اخراج نشم مو هامو کامل با سشوار خشک کردم با تموم شدن کارم دوتقه به در زده شد

+ بیا تو

با باز شدن در دختر جوانی وارد اتاق شد و تعظیمی کرد

= کاری داشتین قربان؟

وای قلبم الان یکی بهم گفت قربان سرمو سمت دیگری چرخوندم که لبخندمو نبینه

+ میشه کت و شلوارمو ببرین ، برای فردا آمادش کنین ؟

دختره جواب داد

= البته قربان

به سمت لباسم رفتم و بعد از برداشتنشون از اتاق خارج شد و در رو بست اخیش حالا میتونم استراحت کنم پیش به سوی خواب ...



🚫🚫🚫🚫🚫🚫
نامجون

+ آهه.... نام.. نامجون... آههه ...محکم تر

+بیبی..... خوبهه

حرکتمو تند تر کردم
+ ارهه.... آههه همونجا

با حرفش محکم به نقطه ی لذتش می کوبیدم
+ نامجون دارممم.... اهههه..... میام

با فهمیدن نزدیک بودنش سریع ازش بیرون کشیدم که بخاطر خالی شدن جیغ کشید

اروم کمرشو نوازش کردم که با کارم به کمر ضریفش قوس زیبایی داد بیشتر خم شدمو با دندونام گاز کوچیکی از گوشش گرفتم

+ نکن... آههه... درد داره

باسن خوش فرمشو بالا اورد و بی تردید رو دیکم میکشید که با حس سخت تر شدن عضوم اه مردونه ای سر دادم

_ لعنتی

با صدای بمم که بخاطر لذت دور رگه شده بود تو گوش لب زدم

_هیس بیبی می دونم چی میخوای الان جوری بهت لذت میدم که برام التماس کنی

همزمان دستم نوازشوار از باسن تا رونش در رفت و آمد بود ،با کارم لرزشی کرد و با بی طاقتی حرکت باسنش بیشتر شد لب پایینمو به دندون گرفتم و با لذتی که بهم تزریق شد چشمامو بستم حالا نوبت من بود بهش لذت بدم ، کمکش کردم به پشت بخوابه پاهاشو رو شونم گذاشتو دیگمو رو سوراخش تنظیم کردم
زمزمه کردم

_ بیبی آماده ای؟؟

هوسوک با صورت سرخش سری تکون داد و سریع چشماشو بست

با لحن دختر کشم گفتم
_ اگه چشمای خوشگلتو ازم بگیری لذت نمیبرما، هوممم دوست داری لذت نبرم؟؟

اروم پلکاشو باز کرد و سرشو به چپ راست تکون داد بوسه ی کوچیکی از لباش گرفتو مو ازش جدا شدم دیگمو دور سوراخش چرخوندم و همین کارم بی تابش کرد

+ اهههه ......نامجون

اروم واردش شدم

نهههههههههه

....

از خواب پریدم و چشمامو باز کردم نفس نفس زنان سعی کردم اطرافمو آنالیز کنم ، من کجام ؟؟؟

_اههههه... چقدر سرم درد میکنه

بیخیال فکر کردن شدمو اروم از رو زمین بلند شم چرا اینجا خوابیدم؟؟ هنوزم گیج میزندم،خیلی گرمم ،نگاهم به سمت بدنم رفت تمام بدنم گُر گرفته و قطر های عرق اروم به سمت پایین سر میخورند به زور روی پاهام ایستادمو تلو تلو خوران به سمت دستشویی رفتم در دستشویی رو باز کردم ، با باز کردن شیر مشت های پی در پی آبو به صورتم ریختمو توایینه به خودم خیر شدم ،هنوز تو شوک بودم ،چرا خواب اونو دیدم ؟؟

با یاد آوری صحنه های تو خواب حس عجیبی تو قسمت پایین تنم پیچید ،نکنه ،نه نباید تحریک شم نباید نگاهم به سمت شلوارم سر خورد با دیدن عضو تحریک شدم از دستشویی خارج شدم و به سمت تی وی اتاق رفتم با کنترل رو میز روشنش کردم بخاطر دوربینی که نا محسوسی تو اتاقش بود تونستم صورت غرق خوابشو ببینم دردم با دیدنش بیشتر شد، نا خواسته آه مردونه ای از بین لبام خارج شد باید یه کاری کنم وگرنه تا صبح از دردش میمیرم رو مبل مشکی رنگم نشستمو دست به کار شدم دکمه شلوارم و باز کردم و هم زمان شلوارم و باکسر با هم پایین کشیدمو گوشه ای انداختم دیگمو تو دستم گرفتم و با خیره شدن به تی وی شروع کردم طولشو اروم بالا پایین کردم بعد از چند دقیقه حرکتمو سریع تر کردم که به خواستم نزدیک شدم حلقه دستمو تنگ تر کردم که با صدا زدن اسمش رو زمین خالی شدم

🚫🚫🚫🚫🚫

چشمام برای لذت وصف نشدنیی سیاهی رفت ،با حس سبکی رو مبل ولو شدم هنوز غرق خواب بود

_هه، بیبی من

این حرف چی بود که من زدم ؟؟!! لعنت بهم که بخاطر یه خواب اینطوری زدم بالا حالا هم اینقدر بیچاره شدم که باید با دیدن تصویرش خودمو اروم کنم.

رو مبل نشستم هنوز گیج بودم ، بعد از پاک کردن آثار به جا مونده حوله سفیدمو برداشتم به سمت حموم رفتم.




《یه هفته بعد》

هوسوک

اروم به پهلوی چپم چرخیدم با برخورد نور آفتاب به چشمام به اجبار پلکهامو باز کردم

+ اهههه....یه روز دیگه

با دیدن ساعت رو دیوار سریع رو تخت نشستم بعد از کنار زدن پتو به طرف حموم یورش بردم

بعد از ده دقیقه زیر دوش بودن دل از حموم کندمو حوله رو روی قسمت پایین تنم بستم. همزمان با بیرون اومدن از حموم ، موهامو خشک کردم با پوشیدن کت وشلوارم و انجام کار های لازم گوشیمو برداشتم که بروم ولی چند تا میسکال و پیام از مایکل داشتم یعنی چی کارم داره ؟شمارشون لمس کردم که با دو بوق تماس وصل شد

+ سلام مایکل کارم داشتی ؟

با نیش خند گفت
= معلومه که تخت عمارت کیم خوب بهت ساخته نه ؟؟

با عصبانیت غریدم
+ مایکل فاکینگ کارتو میگی یا قطع کنم ؟

با حرفم صدای خندش بلند شد

= اههه لعنتی چقدر عصبی کردنت حال میده

داشتم به مرز جنون میرسیدم که با حرفش خشکم زد

= حرفی که بهت میزنم قول بده رو رفتارت تاثیر نداره، باشه؟

با تردید گفتم
+ باشه ،حالا بگو چی شده

=یکسری اطلاعات بدستمون رسیده که بهتره تو هم بدونی برای همین نمیتونم پشت تلفن بهت بگم فقط تا اینجاشو بدون که تو بد دردسری افتادیم

+ .....

=ساعت ۲ نصفه شب منتظرم باش
زیر لب اکیی گفتمو تماس قطع شد

+ یعنی چی شده؟

با برداشتن بی سیمم از اتاق خارج شدم




نامجون

طول اتاقو متر میکردن دست خودم نبود از اون موقع که خواب خیسو دیدم تا الان درست نتونستم بخوابم هر بار که پلکامو میبندم صورت سرخش و چشمای پر التماسش جلوی چشمام میاد حتی سعی کردم تو این یه هفته کمتر باهاش رو در رو بشم نمیخوام اون اتفاقات لعنتی دوباره تکرار بشن نمیخوامممم.

روی تک مبل مخصوصم نشستمو پلکامو رو هم فشردم با تموم شدن اثر مشروب الکلی که دیشب، سردرد شدیدی به مغزم رخنه کرده با دو انگشت اشارم روی گیچگاهم دایره وار میچرخوندم با صدای در دست از کارم کشیدم

_ بیا تو

با این حرفم در باز شد و هوانگ کنار در ظاهر شد

× قربان بادیگارد هاتون پایین منتظرن

_بهشون بگو ساعت ۷ جلوی در منتظر باشن

× چشم قربان

رفت سمت در ولی با یاد آوری چیزی برگشت

× رئیس یه مطلبی یادم رفت بهتون بگم

سمتش برگشتم
_بگو میشنوم

× خانم کیم (مادر خوندش) زنگ زدن و خواستن ببیننتون

_ بهشون بگو در اولین فرصت میرم دیدنشون

× چشم قربان

با بسته شدن در دوباره نالیدم
_ اههه لعنتی

از کشوی میز کنار یه قرص مسکن در آوردم دادم بالا و بدون آب قورتش دادم

_اههه تا یه ساعت دیگه تاثیرشو میزاره







سهون

بعد از پارک کردن ماشینم با قدم های بلند به سمت شرکت رفتمو همزمان زمزمه کردم

= باید ببینمت نامجون باید ببینمت

با خروجم از آسانسور دنبال منشی گشتم که با دیدنش سمتش رفتم با لبخند فیکی پرسیدم

= ببخشید اقای کیم هستن؟

× نه نیستن امرتون ؟

= کار مهمی باهاشون دارم نمیدونید کی میان ؟

× تا نیم ساعت دیگه میرسن

زیر لب تشکری کردم و به سمت صندلیا رفتم و رو یکیشون نشستم و پامو از شدت استرس تکون میدادم، دستمو مشت کردم و رو پام کوبیوندم

=لعنتتییی، امیدوارم گیر نیوفتییی

~~~~~~~~~~~~~~~

های گایز اینم از پارت ۶ امیدوارم براتون جذاب باشه 😈😈😈

موقع نوشتن این پارت از خجالت آب شدم ولی خب تونستم بنویسمش 😌😌😌

دوستون دارم ❤❤ لطفا با حمایتاتون بهم دلگرمی بدین

😇کامنت و ووت یادتون نره😇

Seguir leyendo

También te gustarán

771K 21.4K 60
"Real lifeမှာ စကေးကြမ်းလွန်းတဲ့ စနိုက်ကြော်ဆိုတာမရှိဘူး ပျော်ဝင်သွားတဲ့ယောကျာ်းဆိုတာပဲရှိတယ်" "ခေါင်းလေးပဲညိတ်ပေး Bae မင်းငြီးငွေ့ရလောက်အောင်အထိ ငါချ...
619K 32.8K 20
𝐒𝐡𝐢𝐯𝐚𝐧𝐲𝐚 𝐑𝐚𝐣𝐩𝐮𝐭 𝐱 𝐑𝐮𝐝𝐫𝐚𝐤𝐬𝐡 𝐑𝐚𝐣𝐩𝐮𝐭 ~By 𝐊𝐚𝐣𝐮ꨄ︎...
390K 22.2K 41
The story continues to unfold, with secrets unraveling and new dangers lurking in the shadows. The Chauhan family must stay united and face the chall...
2.8M 47.2K 15
"Stop trying to act like my fiancée because I don't give a damn about you!" His words echoed through the room breaking my remaining hopes - Alizeh (...