⁦⚔️⁩The Condition Of Fight⁦⚔️...

By LeNoirCielDeLaNuit

67.7K 15.3K 4.1K

˙˚˙˚ teaser :🥀📝 بکهیون کاپیتان تیم پاسکال، از پارک چانیول که کاپیتان تیم توسکا و رقیبشه متنفره..... حالا چی... More

⁦⚔️⁩⁩لطفاً بخونید⁦⁦⚔️⁩
⁦⚔️⁩مبارزه اول: پاسکال⚔️
⁦⚔️⁩مبارزه دوم: توسکا⁦⚔️⁩
⁦⚔️⁩مبارزه سوم سوم: شیشه شکسته⁦⚔️⁩
⁦⚔️⁩مبارزه چهارم: آتیش سوزی⁦⚔️⁩
⁦⚔️⁩مبارزه پنجم: تماس دردسر ساز⁦⚔️⁩
⁦⚔️⁩مبارزه ششم: دیدار دوباره⚔️⁩
⁦⚔️⁩مبارزه هفتم: کاپیتان⁦⚔️⁩
⁦⚔️⁩ مبارزه هشتم: هم اتاقی⁦⚔️⁩
⁦⚔️⁩مبارزه نهم: پسر خاله بیشعور!⁦⚔️⁩
⁦⚔️⁩مبارزه دهم: شب کریسمس⁦⚔️⁩
⁦⚔️⁩ مبارزه یازدهم: آزمایشگاه شیمی⁦⚔️⁩
⚔️ مبارزه دوازدهم: خانواده اوه⁦⚔️⁩
⁦⚔️⁩مبارزه سیزدهم: قبولی توی توسکا کار هر کسی نیست!⚔️
⁦⚔️⁩مبارزه چهاردهم: یه کراش مزخرف...⁦⚔️⁩
⚔️مبارزه پونزدهم: صلیب⚔️
⚔️مبارزه شونزدهم: هی! با من قرار میذاری؟⚔️
⚔️مبارزه هفدهم: گندی زدی دو کیونگسو!⚔️
{*^•~•^*}
{~*•-•*~}
⚔️ مبارزه هجدهم: انقدر لجباز نباش بیون بکهیون⚔️
⚔️مبارزه نوزدهم: قرار خاص ⚔️
⚔️مبارزه بیستم: داری آزاردهنده میشی!⚔️
⚔️مبارزه بیست و یکم: تقصیر خودته که دیگه نمیتونم دوست داشته باشم⚔️
⚔️مبارزه بیست و دوم: تو منو به فاک دادی کریس وو؟!!⚔️
⚔️مبارزه بیست و سوم: غلت در لجن⚔️
⚔️مبارزه بیست و چهارم: عذاب وجدان بی دلیل⚔️
⚔️مبارزه بیست و پنجم: بعضی آرزو های نباید برآورده بشن...⚔️
⚔️مبارزه بیست و ششم: نمیشه گذشته رو دست کم گرفت!⚔️
{•~*^*~•}
⚔️مبارزه بیست و هفتم: صبر کردن، بهتر از هرگز دست نیافتنه⚔️
⚔️مبارزه بیست و هشتم: یادآوری خاطرات نچندان خوش‌آیند⚔️
⚔️مبارزه بیست و نهم: دوراهی⚔️
⚔️مبارزه سی‌ام: عروسک خرسی⚔️
⚔️مبارزه سی و یکم: می‌خوام خودخواه باشم⚔️
⚔️مبارزه سی و دوم: غیبت یک ماهه⚔️
⚔️مبارزه سی و سوم: آخرین سکسم⚔️
⚔️مبارزه سی و چهارم: من فقط یه احمقم نه؟⚔️
⚔️مبارزه سی و پنجم: درست عین یه سگ خیابونی⚔️
⚔️مبارزه سی و ششم: گلدن رتریور⚔️
⚔️مبارزه سی و هفتم: لبخند زدن در خسته ترین حالت⚔️
⚔️مبارزه سی و هشتم: دردی که با دیدنت شدت میگیره⚔️
⚔️مبارزه سی و نهم: ابراز علاقه که فقط کلامی نیست...⚔️
⚔️مبارزه چهلم: عاشق شدن به سبک یه عقده‌ای⚔️
⚔️مبارزه چهل و یکم: یه مبارزه واقعی بین منطق و احساس⚔️
⚔️مبارزه چهل و دوم: بوسه‌ی شبحِ گرگ و میش⚔️
⚔️مبارزه چهل و سوم: دست و پا زدن در مردابی از انعکاس های دروغین⚔️
⚔️مبارزه چهل و چهارم - نزدیک اما دور⚔️
⚔️مبارزه چهل و ششم: گاوِ نُه مَن شیر دِه⚔️
⚔️مبارزه چهل و هفتم: اولین ملاقات⚔️
⚔️مبارزه چهل و هشتم: کلماتی که هیچوقت گفته نشد⚔️
⚔️مبارزه چهل و نهم: گل مرداب⚔️
⚔️مبارزه پنجاهم: Ukiyo⚔️
⚔️مبارزه اخر: Wabi - Sabi⚔️
~سخن پایانی~

⚔️مبارزه چهل و پنجم: سیب قرمز ممنوعه یا بهشت؟⚔️

1K 248 38
By LeNoirCielDeLaNuit



با خستگی وارد اتاقش شد و برای چند لحظه روی صندلی نشست استراحت کنه.



به ساعت که پنج صبح رو نشون میداد نگاه کرد و چشم هاش رو مالید.



این دو هفته کمتر میرفت باشگاه ولی از طرفی قول داده بود جای یکی از همکاراش بیاد شیفت و هم در طول روز میومد بیمارستان هم شب بیمارای اورژانس رو ویزیت کنه.



ولی حالا بالاخره میتونست بره خونه و بخوابه! وقتی داشت روپوش سفیدش رو آویزون میکرد یادش اومد که قراره بره خونه کریس و یه صبحونه خوشمزه هم بخوره.



پس با خوشحالی که انرژی بیشتری بهش میداد لوازمش رو برداشت و اتاقش رو ترک کرد.



توی راهروی اصلی از همکاراش که سر راهش میومدن خداحافظی کرد و بالاخره اون شیفت کوفتی با خارج شدن از بیمارستان به پایان رسوند.



نگاهی به ماه که توی آسمون میدرخشید و هر لحظه آماده بود تا مثل مرد پزشک شیفتش رو عوض کنه انداخت و از پله های ورودی پایین رفت.



دستش رو توی جیبش برد تا سوییچ ماشینش رو پیدا کنه که یه ماشین چندبار چراغش رو خاموش روشن کرد.



انگار داشت بهش علامت میداد تا توجهش رو جلب کنه.



اخم ریزی کرد و آروم سمت ماشین رفت، اونقدر خسته بود که به آشنا بودن اون ماشین توجه نکنه و تازه وقتی کریس پیاده شد و براش دست تکون داد متوجه شد ماشین متعلق به کیه.



با تعجب لبخندی زد و پا تند کرد تا زودتر به ماشین برسه.



"تو اینجا چیکار می‌کنی؟"



کریس که دستش رو روی سقف ماشین گذاشته بود و بهش تکیه داده بود شونه‌ای بالا انداخت.



"وقتی خسته‌ای رانندگی نکنی بهتره."



سوهو خوشحال از این که انقدر به فکرش بوده لبخندی زد و به ماشین خودش اشاره کرد.



"مرسی ولی ماشین خودمو چیکار کنم؟ میمونه اینجا"



کریس که سمتش اومده بود در ماشین رو باز کرد و دستش رو روی شونه سوهو گذاشت و روی صندلی نشوندش.



"خوبه دیگه. فردا هم خودم میرسونمت"



با قیافه‌ای که رضایتش رو نشون میداد گفت و در رو بست.



سوهو ناباورانه تکخند زد و منتظر شد تا کریس سوار بشه.



"خب صبحونه چی میخوری؟"



بلافاصله بعد از این که روی صندلیش نشست و ماشین رو روشن کرد پرسید و سوهو دوباره خندش گرفت.



کریس به لبخندش که در عین خستگی باز هم قشنگ بود نگاه کرد و بی اراده لی های خودش هم کش اومدن.



"فعلا که میخوام بخوابم البته شایدم قبلش دوش گرفتم."



سوهو بعد از چند لحظه گفت و پشتی صندلیش رو خوابوند تا راحت تر باشه.



"هرچی تو بگی"



کریس جواب داد و میدون کوچیک جلوی بیمارستان رو دور زد تا سمت خونه بره.



سوهو چند لحظه بعد دست کریس که روی دنده بود رو گرفت و با انگشت شستش نوازشش کرد.




∞•°∞°•∞•°∞°•∞




صدای زنگ در هر لحظه توی ذهنش بلند تر میشد تا این که بالاخره موفق شد از خواب بیدارش کنه.



برای یه لحظه یادش نبود توی چه شرایطیه پس چند بار پلک زد و بعد سریع از روی تخت بلند شد.



به خاطر حرکت یک دفعه‌ای سهون، لوهان هم که روی تخت بود از خواب پرید و گیج روی تخت نشست.



"چیشده؟"



با چشمایی که فقط یکیشون باز بود از سهون که داشت تیشرتش رو تنش میکرد پرسید و پسر قدبلند سمت در اتاق رفت.



"در میزنن"



بعد از اتاق بیرون رفت و لوهان دوباره روی تخت ولو شد.



سهون با عجله در خونه رو باز کرد و کنار رفت تا چانیول داخل بیاد.



"ببخشید خواب موندم"



همون‌طور که چشم هاش رو فشار میداد گفت و چانیول سرش رو تکون داد.



"مشکلی نیست فقط حاضر شو سریع. خودت گفتی برای ساعت ده وقت گرفتی."



سهون به ساعت روی دیوار که عدد هشت و چهل رو نشون میداد نگاه کرد و اول داخل آشپزخونه رفت تا آب رو جوش بیاره.



تقریبا تا نزدیکای صبح مجبور شده بود با لوهان فیلم ببینه و همین باعث شده بود خواب بمونه.



"لوهان کجاست؟"



"خوابه توی اتاق"



چانیول بعد از کمی دست دست کردن پرسید و سهون در حالی که فنجونش رو برمی‌داشت تا قهوه درست کنه جوابش رو داد اما زمانی که چانیول سمت اتاق لوهان رفت یادش اومد که لوهان روی تخت خودشه و چشماش رو محکم بست.



ولی قبل از این که چیزی بگه خود لوهان به خاطر این که صدای پسر خالش رو شنیده بود از اتاق بیرون اومد.



چانیول برای یه لحظه متعجب نگاهش کرد ولی بعد از سر تا پاش رو براندازی کرد.



"عه اینجا چیکار می‌کنی؟"



لوهان با کمی خوشحالی پرسید و مشتاقانه به چانیول زل زد ولی پسر کوچیکتر مشغول موشکافانه بررسی کردنش بود و متوجه نشد.



لوهان دستش رو بالا آورد و بشنکی جلوی صورتش زد که توجهش جلب شد.



"هی با توعم!"



چانیول که برای یه لحظه هول شده بود "ها" آرومی گفت و سریع خودش رو جمع کرد.



"محض اطلاع اینجا خونه دوست منه! تو بعدا اومدی."



چانیول سریع این جواب رو سر هم کرد و لوهان بعد از از دهن کجی ای بهش که کرد و با تنه زدن از کنارش رد شد و سمت آشپزخونه رفت تا از قهوه‌ای که بوش توی خونه پیچیده بود برای خودش بریزه.



سهون که ترسیده بود چانیول واکنش کنترل نشده‌ای نشون بده از دیدن بحث کوچیک همیشگیشون نفسی آسوده کشید و قهوش رو روی اوپن گذاشت تا کمی خنک بشه و توی این فاصله لباسش رو عوض کنه.



"جایی قراره برین؟"



لوهان کنجکاوانه پرسید



قبل از این که سهون جواب بده چانیول پیش دستی کرد و نزدیک اوپن اومد.



"آره بعد از مسابقات مقدماتیه سه روز پیش، باشگاه یه برنامه داره. باید بریم."



لوهان متفکرانه سرش رو تکون داد و قهوش رو کنار فنجون سهون گذاشت.



چانیول، لوهان رو که داخل اتاق سهون می رفت، با چشم دنبال کرد و دندون قروچه‌ای کرد.



لوهان میدونست سهون به خاطر اتل هرچند ظریفی که برای دستش بسته بودن نمیتونست تیشرتش رو تنش کنه پس اومده بود که کمکش کنه.



"بده من کمکت کنم."



دستش رو جلو برد تا لباس رو بگیره ولی سهون خودش رو عقب کشید، بر خلاف لوهان اون نمی خواست چانیول چیزی در مورد رابطشون بفهمه.



میترسید چانیول فکر کنه که داره از شرایط لوهان سواستفاده می‌کنه، به هر حال اون که خبر نداشت همه میدونستن لوهان ازش خوشش میومده.



"نمی‌خواد خودم میتونم."



لوهان سرش رو عقب برد و با حالت چه مرگته بهش نگاه کرد و بعد تیشرت رو از دستش کشید.



"بده من بابا!"



سهون معذب به در نگاه میکرد و لوهان استین لباس رو از آتلش رد کرد.



"بیا تموم شد. حالا که انقدر اصراری داری بقیش رو خودت انجام بده"



و بعد از اتاق بیرون رفت تا روی مبل بشینه و البته چانیول رو هم تنها نذاره.



درسته که همون‌طور که خود چان گفته بود سهون دوست اون بود و قطعا توی خونش غریبگی نمی‌کرد ولی از اونجایی که لوهان مدتی طولانی توی خونه اقامت داشت حس میزبان بودن بهش دست داده بود.



"سهون گفت بکهیون بیمارستانه. حالش بده؟"



چند لحظه بعد از چان پرسید و پسر کوچیکتر سرش رو به منظور تایید تکون داد.



"آره. مشکل تاندون پاشه، با فیزیوتراپی خوب میشه"



لوهان اوهومی کرد و نگای مشکوکانه به چانیول انداخت.



"با هم آشتی کردین؟ اون دفعه که اونجوری از خونه رفت بیرون با خودم گفتم دیگه چیزی درست بشو نیست..."



چانیول تکخند صدا داری زد و به لوهان که میومد تا فنجونش رو برداره نگاه کرد.



"آره. موفق شدم!"



لوهان جرعه‌ای از قهوه رو نوشید و با انگشت به پیشونی چان ضربه وارد کرد.



"احمق... از بچگیت لجباز و بی شعور بودی! و گرنه از اول اینجوری نمیشد"



چانیول شونه‌ای بالا انداخت و دستاش رو روی اوپن گذاشت و خم شد.



"از بزرگترا الگو گرفتم"



"هی!!! بچه پرو!"



لوهان با عصبانیت ساختگی گفت و بعد جفتشون کوتاه خندیدن.



چانیول با همون پوزخند به پسر بزرگتر که با خنده و تأسف سر تکون میداد نگاه کرد و به مرور پوزخندش حذف شد.



نگاهشم حالتی گرفت که برای لوهان عجیب بود ولی همون لحظه ورود هم اینجوری نگاهش کرده بود.



توی چشماش بیشتر از همه ناراحتی بود و لوهان دلیلش رو نمی‌دونست.



"چیزی شده؟"



فنجونش رو پایین آورد و منتظر چانیول شد ولی پسر قدبلندتر سرش رو پایین انداخت و تکذیب کرد.



"نه."



لوهان حدس زد نمیخواد چیزی بگه پس سوال پیچش نکرد و همون لحظه سهون از اتاقش بیرون اومد.



"حله بریم."



چانیول که به خاطر از بین رفتن اون جو خفه کننده خوشحال شده بود سریع از جاش بلند شد و ایستاد.



"قهوت!"



لوهان بلند گفت و فنجون رو سمت سهون گرفت.



سهون قهوه‌ای که سرد شده بود رو سر کشید و فنجون رو روی اوپن برگردوند.



"مرسی"



لوهان متقابلا لبخندی زد و اون دوتا رو که از خونه خارج می‌شدن نگاه کرد، بعد فنجونش رو روی اوپن گذاشت و سمت اتاق رفت تا بخوابه.



"احمقا... منو خر فرض کردن"



زیر لب برای خودش زمزمه کرد و روی تخت دراز کشید.




∞•°∞°•∞•°∞°•∞




حدودا ده دقیقه‌ای شده بود که توی اتاق انتظار نشسته بودن تا نوبتشون شه.



"دکتر خوبیه؟"



چان آروم پرسید و سهون سرش رو تکون داد.



"آره سوهو هیونگ معرفیش کرد."



"سوهو؟ مگه می‌دونه؟"



"نه، فقط وقتی در مورد دارو ها ازش پرسیدم گفت این پزشک متخصصیه."



"آها..."



چان زمزمه کرد. برای گفتن حرف بعدیش کمی مردد بود.



"بالاخره قبول کردی رابطه داشته باشین؟"



سهون متعجب و با چشم های درشت شده بهش نگاه کرد. از این که چانیول جوری حرف میزد انگار از قبل میدونست شوکش شده بود.



"آه بابا اینو دیگه همه میدونستن!"



چانیول که نگاه سهون رو دید این رو اضافه کرد و چشم های سهون گشاد تر شد.



"یکی از اون یکی گیج ترین شماها!"



با تأسف گفت و پوفی کشید اما قبل از این که سهون بتونه حرفی بزنه بیمار قبلی از مطب خارج شد و منشی بهشون گفت که میتونن برن داخل.



چانیول سهون رو جلوتر فرستاد چون خودش حرف زیادی برای گفتن نداشت و با راهنمایی زن میانسال و ظریف که پشت میز بود، روی مبل های راحتی نشستن.



"لطفاً شماره پرونده تون رو بدید"



احتمالا منظورش برگه‌ای بود که منشی باید می‌نوشت ولی اونا نداشتنش.



"به منشیتون هم گفتیم، در واقع ما بیمارتون نیستیم... برای دوستمون اومدیم تا مشورت بگیریم."



چانیول گفت و روانپزشک سرش رو تکون داد.



"آها که اینطور. خب می‌شنوم. مشکل کجاست؟"



با لبخند پرسید و سهون برگه‌ای رو از توی جیبش در آورد و روی میز زن گذاشت.



"راستش من متوجه شدم که همخونم این دارو ها رو مصرف می‌کنه و یه مدتیه که دیگه نمیخورتشون برای همین یه سری مشکلات براش به وجود اومده و فهمیدم دو قطبیش تشدید شده."



روانپزشک به لیست نگاه کرد و عینکش رو بالا داد.



"از کجا مطمئنید که مشکلش دو قطبیه؟"



سهون کمی روی مبل جا به جا شد و لبش رو تر کرد.



"هم از روی دارو ها هم وقتی از مادرش پرسیدیم فهمیدم. و این که مدتی هم مرکز درمانی بستری بوده ولی فرار کرده."



"قبلا اقدام به خودکشی یا تمایل به آسیب رسوندن به خودش داشته.



سهون آروم سرش رو تکون داد.



"تحت شوک درمانی بوده؟"



هر دو کمی فکر کردن و سهون لبش رو کج کرد.



"اطلاعی ندارم..."



"کف سرش یا بالاتر از شقیقه هاش جای سوختگی هست؟"



"نه نیست."



زن چیزی رو یادداشت کرد و دوباره به سهون و چانیول نگاه کرد.



"میشه مشکلات و تغییراتش رو توی مدت اخیر بگید"



"عام... در حالت کلی ساکت تر شده ولی بیشتر لجبازی میکنه. قبلاً خیلی می‌خوابید ولی الان شبا تا صبح بیداره و بوی گوشت و مرغ هم اذیتش میکنه. یعنی میذاره سرد بشن بعد بخوره در حالی که قبلاً خیلی میخورد."



پزشک همه حرفای سهون رو یادداشت کرد و چندتا سوال دیگه هم برای مطمئن شدن پرسید و بعد رو کرد به هر دوشون.



"در مورد دلیلی بیماریش اطلاعی دارید؟ قبلاً افسردگی داشته؟"



"بله، وقتی دوستش خودش رو می‌کشه مشکلش جدی میشه و مثل این که خودشو مقصر می‌دونه برای همین به خودش اسیب میرسونه که بستریش کردن."



این دفعه چانیول توضیح داد و زن میانسال عینکش رو در آورد و دست هاش رو توی هم قفل کرد.



"ببینید این که دوقطبی تشدید بشه کاملا طبیعیه، چون حتی اگر یه نفر کاملا هم خالص خوب بشه امکان برگشتش وجود داره. فقط باید کنترل بشه مخصوصا که فرد از خوردن دارو هاشم اجتناب میکنه و این دوره هر از چندگاهی به وجود میاد پس جای نگرانی نیست. ولی مشکل این که با توجه به حرفای شما دوستتون درمانش رو نصفه رها کرده و از اونجایی که قبلاً اقدام به خودکشی کرده مستعد این اتفاق هست و این احتمال وجود داره که اگر بهش حمله دست بده، باز هم همین کار رو انجام بده؛ پس باید تحت درمان قرار بگیره.


میتونید بیاریدش پیش من یا هر متخصص دیگه‌ای که میشناسید و بهش اطمینان دارید."



چانیول به سهون نگاه کرد و بعد به طرف پزشک چرخید.



"مشکل اینه که اون حتی نمیدونه ما در مورد بیماریش فهمیدم. چجوری باید بیاریمش اینجا؟"



زن با ناراحتی شونه‌ای بالا انداخت و دست هاش رو تکون داد.



"کمکی توی این حوزه از دست من بر نمیاد و متاسفانه باید بگم که قطعا راضی کردنش خیلی خیلی کار سختیه و باید مراقب باشید که تاثیر عکس نداشته باشه."



چانیول پوفی کشید و از جاش بلند شد. اون دفعه قبل از یه مرکز درمانی فرار کرده بود! و این شدت تنفرش رو از این قضیه نشون میداد...



انگار سهون هم داشت به همین فکر میکرد که دستش رو روی بازوش کشید تا بهش دلداری بده و بعد از این که از پزشک تشکر کردن مطب رو ترک کردن.



"تو بهش بگو..."



وبتی سوار ماشین چانیول شدن، به سهون گفت و سهون نگاهش کرد.



"تو داری باهاش زندگی می‌کنی... قطعا بهتر از من میتونی راضیش کنی. مخصوصا که احساس میکنم هیچ چیزی در موردش نمی‌دونم."



جمله آخرش رو با حرص گفت و سرعت ماشین رو بالا تر برد.



سهون جوابی بهش نداد و فقط به جلو خیره شد.




∞•°∞°•∞•°∞°•∞




عصاش رو زیر بغلش زد و سمت حمام رفت. دیگه نمیتونست خودش رو تحمل کنه!



همون‌طور که زیر لب به گچ پاشی فحش میداد در حمام رو باز کرد و پاش رو روی کاشی ها گذاشت. به دور برش نگاه کرد تا یه چهار پایه پیدا کنه که بتونه روش بشینه ولی چیزی ندید.



پوفی کشید و پرده‌ای که دوش رو از سرویس پنهان میکرد کنار زد.



آروم به طرف دوش رفت و بهش چنگ زد تا بتونه بایسته و عصاش رو ول کرد، با دست دیگش مشغول باز کردن دکمه های لباس بیمارستان شد و خودش رو لعنت کرد که چرا وقتی رو تخت بود این کارو نکرده بود.



بالاخره موفق شد دکمه ها رو باز کنه و خواست لباس رو از تنش در بیاره که تعادلش رو از دست داد و محکم روی زمین افتاد.



صدای برخورد تنش با سرامیک های سرد و بعد آخی که گفت توی حمام پیچید.



دردی که توی باسنش پخش شد، تقریبا به بدی درد پاش بود و لبش رو محکم گزید.



"لعنت بهت!!"



معلوم نبود منظورش با گچ پاشه یا سوهو که به زور اون رو براش بسته بود یا خودش که وضعش رو به اینجا رسونده بود.



به هر حال قبل از این که تلاشی برای بلند شدن بکنه در با شتاب باز شد و چانیول وحشتزده سرش رو توی حمام گردوند و نگاهش رو بکهیونی که با چشم های بسته و صورت جمع شده روی افتاده بود، ثابت شد.



"چیکار میکنی؟!!"



سریع سمتش اومد و دستش رو زیر بازوی پسر برد.



بکهیون بیشتر وزنش رو روی چان انداخت تا بتونه بلند شه و به عصاش هم چنگ زد و توی دست گرفتش.



"اگر نمی افتادم احتمالا الان داشتم... حمام میکردم"



به خاطر درد بین حرفش هیسی کشید و چانیول با تأسف اخم کرد.



"خب پرستار رو صدای میکردی..."



بکهیون با اخم بهش نگاه انداخت و چانیول پوفی کشید.



"بذار چهار پایه بیارم بشین-"



"اگر بود که میاوردم."



بکهیون حرصی از این که نمیفهمید چرا نباید یه چهار پایه کوفتی توی این اتاق باشه، گفت و وزنش رو از روی چانیول برداشت و به عصا هاش تکیه داد.



چانیول روی زمین زانو زد و دستش رو روی گچ پای بکهیون گذاشت.



"درد که نمیکنه؟"



بک سرش رو به نفی تکون داد و چانیول دوباره بلند شد.



"حتما باید بری حموم؟"



بکهیون آهی کشید و به موهای چربش اشاره کرد.



"اینا رو نمیبینی؟ بو گرفتم!"



چانیول دستش رو به کمرش زد و دکمه های باز لباس پسر رو نگاه کرد.



"رو با اون دیوار وایسا."



"برای چی؟"



چانیول که سراغ دوش تلفنی رفته بود تا برش داره پوکر نگاهش کرد.



"تنهایی که نمیتونی حموم کنی! میتونی؟!"



خیلی جدی برخورد میکرد و بکهیون دلیلش رو نمی‌فهمید، ولی لجبازی رو کنار گذاشت و روی به دیوار ایستاد تا اگر تعادلش رو از دست داد دیوار رو بگیره.



چانیول دوش رو تست کرد بعد سمت بک اومد، عصا رو از دست راستش فاصله داد تا بتونه پیرهنش رو در بیاره و بعد از دست چپش هم ردش کرد.



روی زمین نشست و اول پاچه پای راستش رو رد کرد و بعد از اون سراغ گچ پاش رفت.



به خاطر گشاد بودن لباس ها به راحتی از گچ ردش کرد و شلوار رو هم کنار پیرهن انداخت.



"چیزی شده؟"



بکهیون با کمی تردید پرسید و چانیول از پایین بهش نگاه کرد.



"چطور؟"



بک لبش رو جمع کرد و چند لحظه به چشم هاش نگاه کرد.



"کلافه‌ای..."



چانیول اخم ریز ناخواسته‌ی بین ابرو هاش رو از بین برد و ایستاد.



"نه چیزی نشده."



سعی کرد لبخند کوچیکی بزنه و از حمام بیرون رفت تا روکش پلاستیکی مخصوصی که برای حمام رفتن گرفته بود و شامپو هایی که از خوابگاه برداشته بود، بیاره.



"یه ذره پاتو بیار بالا."



بکهیون پاش رو بالا آورد و چانیول به سختی پلاستیک ضد آب رو دور گچش انداخت تا خیس نشه بعد اب رو باز کرد.



اول روی دست های خودش گرفت تا از دماش مطمئن بشه بعد دوش رو بالا سر بک گرفت.



بکهیون به خاطر ریختن یهویی آب هیسی کشید و چانیول سریع آب رو گرم کرد.



"خوبه؟"



بکهیون سرش رو تکون داد و عصا هاش رو محکم تر گرفت.



چانیول به بدنش که دون دون شده بود نگاه کرد و آب رو قطع کرد.



شامپوی سر رو کف دستاش ریخت و دستش رو آروم لای موهای بک بود.



آروم به موهاش چنگ زد تا کامل کفیشون کنه و دوباره آب رو باز کرد و روی سرش گرفت.



مطمئن شد آب تمام کف ها رو شسته بعد شامپوی بدن رو برداشت.



سرش رو چرخوند تا لیف رو پیدا کنه ولی لیفی با خودش نیاورده بود.



مردد به بکهیون که معلوم بود کمی سردش شده نگاه کرد و شامپو رو دوباره روی دست هاش ریخت.



لب هاش رو تر کرد و دستش رو روی بازو و ساعد و بکهیون گذاشت و سریع روشون کشید.



بکهیون با تعجب نگاهش کرد و چانیول سریع جواب داد.



"لیف نیست."



بک لبش رو از داخل جوید و منتظر شد تا چان دست دیگش رو هم بشوره.



"پ.پاهاتو باز کن"



چند لحظه بعد پسر کوچیکتر گفت و بک بدنش رو سفت کرد.



"بکهیون..."



بکهیون با خجالت پاهاشو کمی باز کرد و چانیول دوباره روی زمین نشست تا تسلط داشته باشه بعد دستش رو از مچ پاش بالا برد.



دستش رو سریع حرکت میداد تا کف بیشتری ایجاد بشه.



از زانوش که بالا تر رفت و به رون هاش رسید بکهیون کمی پاهاش رو به هم دیگه نزدیک کرد و چانیول سعی کرد بدون این که به چیزی فکر کنه سریع تر تمومش کنه.



بالاخره تموم شد! بلند شد و دوباره شامپو روی دستش ریخت.



ولی در واقع از چاله به چاه افتاده بود...



دست هاش رو روی کتف بک گذاشت و سمت گردنش کشید بعد از روی ستون فقراتش پایین آورد و به گودی کمرش رسوند.



بکهیون ناخودآگاه قوسی به بدنش داد و چانیول لبش رو گزید و دست هاش رو روی پهلو هاش برد.



بدن بکهیون درست مثل خودش عضله‌ای بود و وقتی دستش رو روی پک های شکمش کشید ناخواسته کمی بیشتر لمسشون کرد و بکهیون نفس تیزی گرفت.



دستش رو بالا برد و به سینه های پسر رسید. دورانی دست هاش رو حرکت داد و بک خودش رو به دیوار چسبوند.



چانیول دستش رو دوباره روی شکمش حرکت داد و سرش رو روی شونه بکهیون گذاشت.



نفس های بکهیون تند شده بود و زیر دست چان تکون میخورد.



چانیول نمی‌دونست داره چیکار می‌کنه، فقط سرش رو کمی بالا تر و داخل گردن بک برد و نفس عمیقی کشید.



ذهنش خیلی پر بود و اینجوری داشت خودش رو آروم میکرد.



بینیش رو به گردن و شونه بکهیون میکشید و پسر بزرگتر رو به تن خودش فشرد.



بکهیون توی خودش جمع شده بود و سعی میکرد نفس هاش رو کنترل کنه.



سرش رو برگردوند و به شونه چانیول تکیه داد، اینجوری فضای بیشتری هم بهش داده بود تا به گردنش دسترسی داشته باشه.



چانیول دست روی سینه بک حرکت میداد و بکهیون با گزیدن لبش سعی میکرد ناله هاش رو بیرون نده.



چان دستش رو دوباره روی سیکس پک هاش کشید و تا باکسرش پایین برد.



"چان..."



بکهیون آروم زمزمه کرد صورتش جمع شد.



چانیول شونش رو بوسید و دستش رو روی لباس زیر بکهیون کشید و پسر حس کرد دیگه نمیتونه خودش رو با اون عصا ها سر پا نگه داره.



چانیول آروم عضوش رو از روی لباس لمس میکرد و عصای فلزی از دست بکهیون افتاد.



زانوش خم شد و اگر دست چان دور کمرش حلقه نشده بود احتمالا خودش هم همراه عصا زمین میخورد.



"نکن... چان!"



دستش رو روی دست چان گذاشت و و سعی کرد کنار بزنتش ولی نتونست.



سرش رو سمت صورت چان که به گردنش تکیه داده بود برگردوند تا حرفی بزنه ولی چان هم سرش رو بالا آورد و با نگاه غمگینی به چشم هاش خیره شد.



حالت مظلومانش باعث شد بکهیون بدون این که چیزی بگه بهش نگاه کنه.



چان آروم سرش رو جلو آورد و به لب های پسر نگاه کرد.



بکهیون آب دهنش رو قورت داد و متقابلاً نگاهش روی لب های گوشتی چان فیکس شد تا زمانی پسر قدبلند لب هاشون رو بهم دیگه رسوند.



محکم لب ها بک رو بوسید و دستش رو داخل لباس زیرش برد و عضوش رو لمس کرد.



بکهیون اولین ناله نامفهومش رو داخل دهن چان آزاد کرد و پاهاش لرزید.



لباس های خودش درست مثل تن بک کفی شده بود و به بدنش چسبیده بود.



چانیول عضو بک رو توی دستش گرفته بود و انگشتش هاش رو سریع روش حرکت میداد.



"اهف... آه"



نفسش رو کلافه بیرون داد و دوباره صاف ایستاد.



بدنش شل شده بود و چانیول محکم نگهش داشته بود تا نیفته، اما حرکت دستش رو کند نمی‌کرد.



عضوش هر لحظه داشت بزرگتر میشد و بدنش توی اون سرما عرق کرده بود.



پیشونیش رو به سرامیک سرد دیوار تکیه داده بود و ناله میکرد.



چانیول صورتش رو پشت بک میکشید رو آروم میبوسیدش.



بکهیون حس میکرد با گریه کردن فاصله‌ای نداره...



به قدری لذت خالص توی بدنش می‌پیچید که توان تحملش رو نداشت و و قطره اشکی از چشمش پایین ریخت.



"نکن! ب. آه... بسه..."



دستش رو دوباره روی دست چان گذاشت و بهش چنگ زد.



"ل.لطفاً! آههه...!!!"



ناله بلندی کرد و سرش رو به دیوار زد. حرکت دست پسر کوچکتر سریع تر شد.



"چان... نمی... نمیتونم... دارم می- آههخخ!!"



قبل از این که بتونه حرفش رو کامل کنه فریاد جیغ مانندی زد و دست چان خیس تر از قبل شد.



تمام بدنش لرزید و روی زمین سر خورد.



چانیول سریع کمرش رو گرفت و نذاشت با زمین بر خورد کنه و به جاش به دیوار تکیش داد.



بکهیون نفس نفس میزد و توانایی باز کردن چشم هاش رو نداشت.



لایه اشکی که توی چشم هاش بود دیدش رو تار میکرد و فقط هاله محوی از چانیول میدید که روی زانو هاش بلند شده.



دستش رو بالا برد و گردن پسر قدبلند تر رو پایین کشید تا بتونه دوباره ببوستش.



چانیول، بک رو به خودش نزدیک کرد و سرش رو کج کرد که راحت تر لب هاش رو بین لب های خودش بگیره و وقتی بک دستش رو روی صورت پسر گذاشت قطره های گرم و شور اشک رو حس کرد.



ولی چیزی نگفت و فقط محکم تر بوسیدش. فعلا وقتش نبود...



دست آزادش رو روی لباس چان کشید و از روی پارچه عضلات شکمشو لمس کرد.



با انگشت های کشیدش به پارچه خیس چنگ زد و بالا بردش.



چانیول برای یه لحظه فاصله گرفت تا از شر تیشرتش خلاص بشه بعد دوباره به بوسشون برگشت.



بکهیون در حالی که خودش رو بالا کشیده بود که بتونه چانیول رو ببوسه دستش رو به شلوار چانیول رسوند و به سختی دکمش رو باز کرد سعی کرد با هر دوتا دستش شلوار چان رو پایین بکشه و وقتی پسر کوچیکتر خودش هم بهش کمک کرد بالاخره موفق شد.



چانیول اینبار بدون این که فاصله بگیره شلوارش رو کنار لباسای خودش و بکهیون انداخت و سراغ گردن نرمش که روش حساس بود رفت.



بکهیون با لذت سرش رو عقب برد و به دیوار تکیه داد تا چانیول دسترسی بیشتری داشته باشه.



البته خود چان هم تحریک شده بود و بکهیون با دونستن این دستش رو روی باکسر چان گذاشت و چنگ محکمی بهش زد که باعث شد چانیول سر جاش خشک بشه.



بک نیشخند محوی زد و دستش رو عقب کشید.



چانیول به نیشخندش نگاه کرد و لب هاش رو روی خط فک بکهیون گذاشت و تا لاله گوشش کشید.



اینبار نوبت اون بود که دستش رو سمت پایینه تنه بکهیون ببره و وقتی بک انگشت چان رو روی سوراخش حس کرد توی جاش لرزید.



چانیول انگشتش روی سوراخ بک می‌مالید و به نبض زدنش توجه میکرد.



بکهیون لبش رو گزید و خودش رو سفت کرد اما چانیول هنوز مقعدش رو می‌مالید و به لرزش ریز تنش نگاه میکرد.


مدت کمی که گذشت بکهیون حس میکرد بدنش کرخت شده و از اون حس خوب لذت میبرد.



چانیول وقتی مطمئن شد حفرش به قدری نرم شده که بتونه انگشتش رو داخل ببره، فشار کمی وارد کرد و انگشتش به راحتی بلعیده شد.



ولی بکهیون که به ورود شئ خارجی عادت نداشت به سائد چانیول چنگ زد و لبش رو داخل دهنش کشید.



چانیول چند لحظه به صورتش نگاه کرد بعد مشغول عقب و جلو کردن انگشتش کرد.



بکهیون از درد جزئیش لبش رو فشار میداد تا وقتی که انگشت چان به نقطه لذتش برخورد کرد و احساس نفسش از اون حجم لذت یهویی گرفته.



چانیول از فرصت استفاده کرد و سریع انگشت دومش رو هم اضافه کرد.



دیگه نمیتونست تحمل کنه و میخواست زودتر بک رو آماده کنه.



دید پسر بزرگتر توی اون حالت باعث می‌شد خون با شدت بیشتر به سمت عضوش پمپاژ شه و تحریکش کنه.



وقتی از حرکت راحت انگشت هاش اطمینان حاصل کرد، خارجشون کرد و به بکهیون که انگار از وسط آسمون روی زمین افتاده بود توجهی نکرد.



سریع عضو باد کردش رو که در حالت عادی هم سایز کوچیکی نداشت بیرون آورد و نگاه بکهیون روش خیره موند.



"میتونی بیای روی پام؟"



چانیول ازش پرسید و بکهیون گیج بهش نگاه کرد پس پسر خودش دست به کار شد.



پاهای بکهیون رو با احتیاط فراوان دور کمر خودش گذاشت و کشیدش تا روی پاهاش بیاد بعد خودش هم پاهاش رو دراز کرد.



بکهیون میدونست باید چیکار کنه ولی هم خجالت می‌کشید هم میترسید.



این پوزیشنی بود که به پاش آسیب کمتری میزد ولی درد بیشتری هم داشت...



میخواست به پسر جلوش اعتماد کنه پس نامطمئن از کاری که میخواست انجام بده کمی خودش رو بلند کرد و با دستش عضو چان رو گرفت و آروم روش نشست.



هر مقداری که بیشتر پایین می‌رفت و دیک چان داخلش میشد بیشتر لبش رو میگزید تا این که چان جلو کشیدش و لب هاشو بوسید تا حواسش رو از درد پرت کنه.



وقتی کامل روش نشست چان آروم آروم به کمرش حرکت میداد و ضربه های آرومی رو به بک وارد میکرد.



بکهیون برای تخلیه دردی که داشت محکم لب های پسر رو به روش رو میبوسید و مک میزد.



وقتی ضربه اول به پروستات بکهیون خورد، ناله کنترل نشده‌ای پسر بزرگتر توی حمام پیچید و سرش رو داخل گردن چان برد تا صداش کمتر شنیده بشه.



چانیول مرتب ضربه هاش رو به پروستات بکهیون وارد میکرد و بکهیون دوباره اون لایه اشک رو توی چشم هاش حس کرد.


چانیول سرش رو پایین آورد و گردن بکهیون رو بوسید و آروم دندون هاش رو داهلش فرو کرد.


بکهیون انگشت هاش رو محکم پشت پسر فشار میداد و مطمئن بود بدجور قرمز شده!


"اههخ... م.من... اههه..."


بکهیون میخواست حرفه بزنه ولی نمیتونست! از دهنش فقط ناله های کوتاه ولی عمیق بیرون میومدن که حال پسر کوچیکتر رو خراب تر از الانش میکرد.


چانیول نمیتونست فضای گرم و خیس دور آلتش رو تحمل کنه و فاصله بین ضربه هاش رو کمتر کرد.


بکهیون به خاطر برخورد محکم عضو چان با پروستاتش عقب زد و اشکش صورتش رو خیس کرد.


"س.سریع تر... چا... آهخخ..."


بدنش می‌لرزید و شونه چان رو گاز گرفت.


چانیول ناله‌ای به این خاطر کرد و سر بکهیون رو از خودش فاصله داد. لبش رو روی سینه بکهیون گذاشت و بوسید، لب هاش رو روی تنش کشید و سر نیپلش رو آروم مک زد که بک فشار بیشتری به شونه های چان وارد کرد.


نزدیک بود...


نزدیک بود که برای دومین بار توی بیست دقیقه گذشته ارضا شه و چانیول اینو حس میکرد.


وضعیت خودش هم فرق چندانی نداشت پس ضربه‌ای محکم تر از قبلی ها وارد کرد و بکهیون به جلو پرتاب و شد و عضوش به شم چان مالیده شد.


چانیول دستش رو بالا آورد و روی عضو بکهیون گذاشت. دوباره مشغول لمس کردنش شد و دستش رو روش حرکت داد.


ناله های بکهیون دیگه بدون هیچ کنترلی بلند میشدن و صدای هق هق هاش بینشون گم میشدن.


بالاخره با ضربه آخری که چانیول به غده پروستاتش کوبید موجی از لذت توی بدنش پیچید و با شدت ارضا شد.


چند لحظه بعد مایع گرمی رو داخل بدنش حس کرد و روی چان افتاد.


بدنش از لذتی که هنوز توی بدنش حس میکرد می پرید و نمیتونست تمرکز کنه تا دور و برش رو ببینه.


چانیول همون‌طور که نفس نفس میزد دستش رو پشت بکهیون گذاشت و همزمان با حرکت دورانی کف دستش روی کمر بک گردن و سر شونش رو میبوسید.


چان کمر بک رو گرفت و بالا بردش و تا عضوش ازش خارج بشه و ناله بی‌چون پسر رو شنید.


بکهیون حرکت منی چان روی رون هاش اشاره کرد و دستش رو روی زمین کشید و به دوش رسوند.


اینجوری به چانیول فهموند از کف های روی بدنش خسته شده.


چانیول دوش تلفنی رو برداشت و خودش رو کش آورد تا شیر آب رو باز کنه، بعد آب ولرم رو روی بدن خودش و بک گرفت.




∞•°∞°•∞•°∞°•∞




بینی تیزش رو بین موهای بک که حالا رایحه خوب شامپو رو به خودشون گرفته بودن برد و نفس کشید.



"قلقلکم میاد..."



بکهیون خودش رو تکون داد تا چانیول از مو و گردنش فاصله بگیره و پسر کوچیکتر لبخندی زد.



"پات درد گرفت؟"



چان پرسید و بک سرش رو به نفی تکون داد.



"جای دیگم بیشتر درد می‌کنه."



چانیول تکخند صدای داری زد و بک رو محکم تر از پشت بغل کرد تا روی تخت یک نفره بیمارستان جا بشن.



"کسی نیاد تو..."



چند لحظه بعد بکهیون با کمی استرس گفت و چانیول ابروش رو بالا انداخت.



"بهتر نیست نگران این باشی که صدا های داخل حمام رو نشنیده باشن؟"



بکهیون چرخید تا صورتش رو ببینه و بعد اخمی کرد.



"مسخره!"



برای مدتی هیچکدوم حرف نزدن و بکهیون با انگشتش گردنبند صلیب چان که از یقه لباسش بیرون اومده رو لمس کرد.



"حالت خوبه؟"



بکهیون آروم ازش پرسید و چانیول سرش رو تکون داد.



"اوهوم... خوبم."



بکهیون لبش رو کج کرد و لبخند محوی بهش زد.



"خوبه..."



"دوسش داری؟"



چانیول به گردنبند صلیبش اشاره کرد و بکهیون فهمید تمام مدت داشته باهاش ور میرفته.



"اوه این؟ اووم... آره، قشنگه."



چانیول بهش نگاه کرد بعد دست هاش رو به پشت گردن خودش رسوند و گردنبند رو باز کرد.



بکهیون که کنجکاوانه حرکاتش رو دنبال میکرد وقتی دید چانیول روش خم شده تا گردنبند رو دور گردن اون ببنده با تعجب پسش زد ولی چان کارش رو تموم کرده.



"حالا که دوسش داری مال تو"



"ولی این مال باباته! خودت گفته بودی خیلی برات مهمه..."



چانیول سرش رو روی دستش گذاشت و آرنجش رو تکیه گاه کرد.



"تو هم مهمی، حتی شاید مهمتر. پس گردن تو باشه بهتره..."



با لبخند به بکهیون گفت و صلیب کوچیک رو روی گردنش صاف کرد.



بکهیون به گردنبند نگاه کرد و توی دستش گرفتش. ناخودآگاه لبخندی زد و به چانیول که بهش خیره بود نگاه کرد.



"مرسی..."



چانیول لبخندش رو عریض تر کرد و سرش رو روی بالشت گذاشت.



بکهیون پتو رو روی خودشون مرتب کرد و نزدیکتر شد تا از لبه تخت فاصله بگیره.



چانیول توی تاریکی اتاق به صلیب که برق می‌زد نگاه کرد.



هشت سال پیش بین بکهیون و قولی که زمان زنده بودن پدرش بهش داده بود، قول رو انتخاب کرد.



سیب ممنوعه‌ای که از بهشت دورش کرد ولی حالا فرق میکرد...



حالا میفهمید واقعا کدومشون براش اولویت دارن...



حالا از تصمیمش خوشحال بود...




∞•°∞°•∞•°∞°•∞




نزدیکای ده صبح ویبره و زنگ رو مخ یه تلفن از خواب بیدارش کرد؛ با گیجی به دور بر نگاه کرد تا موبایل رو پیدا کنه.



وقتی گوشی بکهیون رو روی میز دید با احتیاط از تخت پایین اومد تا بکهیون رو بیدار نکنه و تلفن رو برداشت.



به اسم تماس گیرنده نگاه کرد "پرستار مامان".



اخم ریزی بین پیشونیش به وجود اومد و بعد از این مطمئن شد بکهیون خوابه از اتاق بیرون رفت.



حدس زد مهمه پس تماس رو جواب داد.



"بکهیون الان-"



قبل از این که بتونه بگه بکهیون خوابه و اگر کارش دارن بعدا زنگ بزنن حرفی که دختر جوون بهش زد باعث شد با نگرانی به در بسته اتاق بیمارستان نگاه کنه.



"قربان ح.حال خانم بد شده!"




پایان مبارزه چهل و پنجم


ادامه دارد...

میدونم روز اپ یکشنبستا! ولی خو شما هم میدونین که من نمیتونم سر موقع اپ کنم😂💔
به خدا تا چهار صبح داشتم مینوشتم🤧
خب چه خبر خوبین؟ دیدین چه جای خوبی تموم کردم🦦
اینم یه پارت که کلی چانبک داشت😌💅🏻
راستی بچه ها فکر کنم دقیقا سر 50 پارت تموم بشه😂💕
پس اگر تا اینجا دوسش داشتین به بقیه هم بگین که بخونن اگر چپترای قبلی رو هم ووت ندادین برین ووت بدین.🥲💔
بوس بای🦦💙

5600 کلمه...

Continue Reading

You'll Also Like

29.7K 6.9K 48
✴️Wake up and save me✴️ "بیدارشو و نجاتم بده" نویسند : boom✨ ژانر : رومنس، درام، اسمات، انگست، رازآلود، جنائی... کاپل ها : چانبک(اصلی)، کایبک، کایسو،...
1.7M 62.7K 46
"ʷʰᵉⁿ ⁱ ʷⁱⁿ ʸᵒᵘʳ ʰᵉᵃʳᵗ, ⁱᵗ ʷᵒⁿ'ᵗ ᵇᵉ ᵇᵉᶜᵃᵘˢᵉ ᵒᶠ ᵃⁿʸ ᵗʳⁱᶜᵏᵉʳʸ. ⁱᵗ'ˡˡ ᵇᵉ ᵇᵉᶜᵃᵘˢᵉ ʸᵒᵘ ʷᵃⁿᵗ ᵐᵉ„
1.1M 37.7K 63
𝐒𝐓𝐀𝐑𝐆𝐈𝐑𝐋 ──── ❝i just wanna see you shine, 'cause i know you are a stargirl!❞ 𝐈𝐍 𝐖𝐇𝐈𝐂𝐇 jude bellingham finally manages to shoot...
798K 29.8K 105
The story is about the little girl who has 7 older brothers, honestly, 7 overprotective brothers!! It's a series by the way!!! 😂💜 my first fanfic...