Fearless

Par UltraFiction

3.4K 684 27

Name: #Fearless Couple: #Chanbaek #Kaisoo #Sulay #Hunhan #Xiuchen Genre: #Smut #Romance #Political #Mysterio... Plus

Chapter 01
Chapter 02
Chapter 03
Chapter 04
Chapter 05
Chapter 06
Chapter 07
Chapter 08
Chapter 09
Chapter 10
Chapter 11
Chapter 12
Chapter 13
Chapter 14
Chapter 15
Chapter 16
Chapter 17
Chapter 18
Chapter 19
Chapter 20
Chapter 21
Chapter 22
Chapter 23
Chapter 24
Chapter 25
Chapter 26
Chapter 28
Chapter 29
Chapter 30
Chapter 31
Chapter 32
Chapter 33
Chapter 34
Chapter 35
Chapter 36
Chapter 37
اطلاعیه

Chapter 27

64 14 0
Par UltraFiction

فلش بک

سهون با دیدن موقعیت ماشین چشماش درشت شد و به چان نگاه انداخت و چان در همون لحظه با لی تماس گرفت
بعد از دو بوق تماس وصل شد و صدای لی در گوشش پیچید
-واو مستر پارک خ...
که چان حرفشو قطع کرد
-سوهو پیشت؟؟
لی از لحن جدی چان جا خورد
-مطبش.. چطور؟؟
چان چشماشو فشار داد
-تو کجایی؟
-تازه رسوندم دارم برمیگردم
-همین الان برو پیشش.. عجله کن منم دارم راه می‌افتم زود باش!!
لی از حرفش جا خورد و این زنگ زدن چان بهش تنها یه معنی میده
سوهو در خطر...
با تموم شد حرف چان به رو به کای که در حال روندن ماشین بود کرد
-برگرد برو معطب... با تمام سرعت
صدای محکم لی نشون دهند چیز خوبی نبود
کای با سر تایید کرد و با سرعت دور زد و با سرعت بالایی بدون توجه به بوق مکرر ماشین هایی که کنارش می‌روندن  به سمت معطب سوهو حرکت کرد

با رسیدن به معطب وارد ساختمان شد و بی رمق پله ها رو بالا می‌رفت
مرگ شیومین و چن ضربه بزرگی براش بود و هنوز نمیتونست با این اتفاق کنار بیاد
با رسید به طبقه مورد نظرش کلید هاشو بیرون آورد تا وارد قفل در کنه که متوجه شد در بازه
شوکه شد و با خودش فکر کرد شاید خودش درو نبسته و اون مدتی بود که به معطبش نیومده بود با احتیاط درو باز کرد و وارد شد و برق روشن کرد و با دیدن فرد روبه روش شوکه شد و جا خورد
جونگ سوک همون طور که به صندلیش تکیه داده بود نیشخندی زد
-سلام جناب دکتر.. منو یادت؟!
و با خورد چیزی تو سر سوهو زمان انجام هر واکنشی ازش گرفت ولی ضربه اون قدر محکم نبود که کامل بیهوشش کنه تو همون حالت منگی دونفر زیر بغلش گرفتن و اونو کشون کشو به گوشه ای از اتاق بردن و روی صندلی گذاشتنش و شروع به بستنش کردن
بعد از بستن سوهو، جونگ سوک از جاش بلند شد و به سمت سوهو قدم برداشت و با رسیدن بهش کمی خم شد و چونشو گرفت و صورتشو سمت خودش کرد
-نوچ نوچ... چه قدر بدبخت به نظر میای...
سوهو سرشو به سمت دیگه ای چرخوند
-دست کثیفتو به من نزن
و با تموم شدن حرفش مشت محکمی تو صورتش فرود اومد که باعث شد گوشه لبش پاره بشه
در همون بین یکی از افراد روبه جونگ سوک گفت
-قربان دونفر مسلح دارن وارد میشن
جونگ سوک شقیقشو فشار داد
-حیف بیشتر از این نمیتونم باهات بازی کنم
و روبه افرادش کرد
-کارشو تموم کنید...
با تموم شدن حرفش سوهو و دست بسته بلند کردن و به سمت طناب داری که تا اون موقع امادش کرده بودن بردن
سوهو به سختی بالای صندلی رفت و یکی از افراد طنابو دور گردنش انداخت و محکم‌ کرد
جونگ سوک نیشخندی زد که صدا کوبیده شدن به در توجهشو جلب کرد
چشمی چرخوند و سمت سوهو برگشت
-جهنم میبینمت
و با تموم شون حرفش یکی از افراد صندلی زیر پای سوهو رو هل دادن و صندلی از زیر پای سوهو کنار رفت حجم زیادی از فشار به گلوی سوهو وارد شد و راهی تنفسشو بست و در همون لحظه جونگ سوک و افرادش به سرعت از پله های اظطراری بیرون رفتن
نفس سوهو کم کم داشت قطع میشد که صدای شلیک به در اومد و در باز شد و لی به سرعت داخل اومد با دید سوهو تو اون حالت به دو سمتش رفت و پاهاشو گرفتو به سمت بالا برد تا فشار از رو گلوی سوهو کم بشه
و در سمت دیگه کای صندلی برداشت و روش رفت و طنابو از دور گردن سوهو باز کرد و با کمک لی سوهو و پایین آوردن و رو زمین گذاشتن
و سوهو بلافاصله با باز شدن راه هواش شروع به سرفه کردن کرد و و هوارد میبلید و کای شروع به بازکردن دستاش کرد و لی با نگرانی به سوهو نگاه میکرد و آروم زمزمه کرد
-خوبی؟؟
سوهو نگاهشو به لی داد و آروم سر تکون داد
و بعد چند دقیقه فردی با عجله وارد شد و توجه همه و به خودش جلب کرد
چانیول با دیدن طناب دار و دیدن سوهو تو اون وضعیت دستاشو مشت کرد و زیر چشمی به بک نگاهی انداخت
-اون اشغال برام بگیر
بک سری تکون داد و به سمت بیرون حرکت کرد
و سهون به سمت سوهو رفت تا با اندک دانش پزشکیش وضعیت سوهو رو چک کنه
لی زمزمه ی چانو شنید و نگاهی به کای انداخت و با سر بهش اشاره کرد که دنبال بک بره
کای احترامی گذاشت و بلند شد و به دنبال بک از ساختمون خارج شد و با دیدن بادیگارد های چانیول با خیال راحت تری دنبال بک رفت
بک با رسیدن به ماشین فورا سمت راننده نشست و با نشستنش باز شدن در شاگرد توجهشو جلب کرد و با نشستن کای داخل ماشین کمی تعجب کرد اما نیاز به سوال پرسیدن نبود چون کاملا واضح بود برای چی دنبالش اومده پس ماشینو روشن کرد و از طریق هدست داخل گوشش با لوهان ارتباط برقرار کرد
-لو موقعیت همون ماشینو برام بفرست....

بعد از تقریبا 2 ساعت به عمارت لی رسیدن و لی، سوهو رو به اتاقشون برده بود تا هم دکتر وضعیتش چک کنه و هم اینکه استراحت کنه و چانیول و افرادش در حیاط منتظر بودن
این وضعیت به این معنی نبود که لی اونو به داخل راه نداده باشه نه...
چانیول فقط میخواست تو وقت صرفه جویی کنه
نزدیک شدن لی بهش اونو از فکر خارج کرد و توجهشو بهش جلب کرد
-حالش چطوره؟
-خوبه.. باید استراحت کنه
لی جدی به چان خیره شد
-اون کیه؟؟
چان نیم نگاهی به لی انداخت
-یه مخالف که باید مرده باشه ولی هنوز زندس...
لی خواست حرفی بزنه که صدای زنگی موبایل چان مانعش شد
چان به شنیدن صدای زنگ گوشیش فورا اونو از داخل جیبش بیرون آورد و با دیدن اسم بک تماسو وصل کرد و منتظر موند تا بک خبری که منتظر شه رو بهش بده
-کجا بیاریمش؟
-آرامگاه مینسوک و جونگده
و گوشیو از گوشش فاصله داد و نگاهی به لی کرد و سمت ماشینش رفت و سوارش شد و سهون هم کنارش جا گرفت و لی هم سمت ماشین خودش رفت و بعد از چند دقیقه همه به سمت محل قرار حرکت کردن

بعد از نیم ساعت رانندگی به محل قرار رسیدن که با کای و بکهیون مواجه شدن
با ایستادن ماشین ها بادیگارد هر دو طرف اول پیاده شدن و بعد چانیول به همراه سهون و در طرف دیگه لی از ماشین پیاده شدن
کای و بکهیون با دیدنشون قدمی سمتشون برداشتن که سهون زود تر از بقیه پیش قدم شد
-کجاست؟
بک نیم نگاهی به کای انداخت و کای سری به نشانه تایید تکون داد و سویچو سمت ماشین گرفت و دکمه مربوط به صندوق عقب زد که در صدندوق عقب باز شد
دوتا از بادیگارهای چان با اشاره بکهیون سمتش رفتن و فردی که با طناب بسته شده بود و پارچه سیاهی به سر داشت و بیرون اوردن
چانیول قدمی جلو گذاشت و پارچه رو از رو سرش برداشت و با قیافه خون‌آلود جونگ سوک مواجه شد و آروم زمزمه کرد
-دهنشو باز کنید
و با تموم شدن حرفش سمت دو قبری که کنار درخت بید مجنون قرار داشت رفت و رو به روشون ایستاد و به قبر مینسوک خیره شد

فلش بک

-اینجا کجاست؟
شیومین نگاهی به چان انداخت
-اینجا همون تپه‌ایه که راجبش بهت گفتم
و با تموم شدن حرفش سمت درخت بید رفت و زیرش نشست و به چانیول اشاره کرد تا بیاد کنارش
با نشستن چانیول کنارش نفس عمیقی کشید
-اههه اینجا خیلی آرامش بخش
-ولی چیز خاصی جز یه درخت نداره
شیومین آروم خندید
-و به همین خاطر آرامش بخش
و به منظره سبز روبه روش خیره شد
-دلم میخواد زمانی که مردم منو اینجا خاک کنن
و به چانیول 18 ساله نگاهی انداخت
-تو اینکارو برام میکنی؟؟
وقتی من مردم منو اینجا خاک کنید؟؟
چان بی تفاوت زمزمه کرد
-چرا من اینکارو کنم؟!
و شیومین با همون آرامش همیشگیش زمزمه کرد
-چون اون زمان تنها کسی که میتونه اینکارو انجام بده تویی...

پایان فلش بک

از خاطره ای که به ذهنش اومده بود دستاشو مشت کرد که صدای جونگ سوک تو گوشش پیچید
-اوو... پارک چانیول بزرگ... مشتاق دیدار دوبار بودم..
چان سرشو برگردوند و با جونگ سوکی که حالا رو به روش زانو زده بود مواجه شد
-از دیدن دوبارم خوشحال نیستی؟؟
-دارم به این فکر میکنم بهتر بود همون سال جنازه کثیفتو آتیش میزدم
-منم از دیدنت خوشحالم
نیشخندی به چان زد و نگاه از گرفت و به دو قبر پشت سر چان داد
-زوج خوبی بودن و مردن براشون... زیادی زود بود...
سهون عصبی دستشو مشت کرد و خواست بهش حمله کنه که بک جلوشو گرفت و مانعش شد
-برای چی دوباره برگشتی؟
-انتقام!!
چان اخمی کرد
-انتقام؟؟!! دقیقا انتقام برای چی؟؟؟
جونگ سوک خنده عصبی کرد
-تو فراموش کرد ماهر شدی پارک چانیول... حالا که یادت نمیاد بزار من برات یادآوری کنم
انتقام زن و بچه ام.. تو.. تو با اون پدر آشغالت اونارو کشتیم... تو...
که خنده چانیول حرفشو قطع کرد و باعث شد توجه حاضران جلب بشه
چان به صورت نمایشی اشک چشمشو پاک کرد
-واقعا که آدم جالبی هستی جو جونگ سوک
و نزدیکش رفت و رو به روش یه زانو نشست
-زن و بچه؟؟ دقیقا از کدوم زن و بچه حرف میزنی؟؟
و حالت متفکری به خودش گرفت
-آهان...همونی که خودت با وقاحت تمام فروختیشون؟؟
جونگ سوک با حالت عصبی فریاد زد
-خفه شو.. من.. من همچین کاری نکردم.. پدرت وتو... اونارو کشتین!!
اونارو ازم گرفتین.. آره شما لعنتیاااااا
چان چشمی چرخوند
جونگ سوک میدونی دلیل اصلیی که کشتمت چی بود؟؟
و در جواب جونگ سوک تنها با چشمان خونین نگاهش میکرد
-صد در صد به خاطر حرف پدرم نبود.. به خاطر قرارداد کثیفی بود که با پدرم بستی و زن و بچتو به عنوان برده فروختی!!
خواست حرفی بزنه که چان چاقویی که پشت کمرش بودو بیرون کشید و به سرعت حرکتش داد و در چند ثانیه بعد جونگ سوک در حال جون دادن و خس خس کرد برا نفس کشیدن بود
صورت چان با پاچیدن خودن گردن جونگ سوک کثیف شد که دستمالشو از جیب کتش بیرون آورد و رو صورتش کشید
کمی به وضعیت وقاحت بار جونگ سوک خیره شد و نیم نگاهی به لی انداخت
-بقیش با خودت
و همراه افرادش سمت ماشینش رفت و بعد از چند دقیقه جونگ سوک با بد ترین آدمی که سراغ داشت تنها گذاشت
لی نگاهی به جونگ سوک که هنوز زنده بود و تلاش برای زنده بودن می‌کرد انداخت و خطاب به کای زمزمه کرد
-امادن؟؟
-بله قربان..
لی پوزخندی زد و همونطور که شاهد زجر کشیدن جونگ سوک بود لب زد
-خوبه.. شامشونو بهشون بده...
سهون نگاهی به چانیول که رو سکو نشسته بود و به رودخانه هان خیره بود و تا به اون موقع 4 قوطی آبجو خوده بود و در حال خوردن قوطی پنجم بود انداخت و قدمی بهش نزدیک شد
-چان بسته.. دیگه مست شدی پاشو بریم
چان نیم نگاهی به سهون انداخت و دوباره نگاهش به رودخانه داد که باعث شد سهون موهاشو به هم بزنه و بک پوفی بکشه
با تموم شدن قوطی پنجم اونو کناره بقیه قوطی های خالی انداخت و خواست قوطی جدیدی باز کنه که بک مانعش شد و قوطیو ازش گرفت و سمت سهون پرت کرد که باعث شد چان با نگاه سردی بهش خیره شه اما بک توجهی نکرد
-مطمعنا نه سوهو و نه شیومین و چن نمی‌خوان رئیسشونو تو همچین حالتی ببینن
چان پوفی کشید و بدون حرف از جاش بلند شد و در عالم مستی سمت ماشینش رفت و داخلش نشست و بک چشمی چرخوند و رفت و کنارش جا گرفت و با دستور سهون بقیه افراد هم آماده شدن و به سمت عمارت حرکت کردن
در طول مسیر چان به بیرون خیره بود و خاطراتو مرور میکرد
از خودش اعصبانی بود
از اینکه چرا خودش اون مردو نکشت و به دست افرادش سپرد
از اینکه چرا نتونسته بود از اعضای گروهش مراقب کنه
و...
تو ذهنش شاید های زیادی وجود داشت که در اون لحظه هیچکدوم به درد بخور نبود
با گذشتن از خیابون های خلوت سئول و رسیدن به امارت ماشین ها داخل حیاط و جلوی ورودی پارک کردن
سهون قصد داشت که چانو تا اتاقش کمک کنه که بک مانعش شد
-برو پیش لوهان... من میبرمش
سهون شقیقشو ماساژ داد و سرشو به
نشانع تایید تکون داد و به سمت جایی که لو بود حرکت کرد
با رفتن سهون، بک پوفی کشید و سمت چان رفت و در سمتشو باز کرد و بهش کمک کرد تا از ماشین پیاده شه و همراهش اونو به داخل خونه برد و به دنبالش از پلکان مارپیچ گذشتن و با رسیدن به طبقه دوم به سمت اتاق چان حرکت کرد
با رسیدن با اتاق چان و بسته شدن در چان به صورت غیر منتظره ای بک به دیوار چسبوند و دم گوشش زمزمه کرد
-فکر کنم زمانش رسیده تا شرطتو عملی کنی....

Continuer la Lecture

Vous Aimerez Aussi

997K 37.5K 89
𝗟𝗼𝘃𝗶𝗻𝗴 𝗵𝗲𝗿 𝘄𝗮𝘀 𝗹𝗶𝗸𝗲 𝗽𝗹𝗮𝘆𝗶𝗻𝗴 𝘄𝗶𝘁𝗵 𝗳𝗶𝗿𝗲, 𝗹𝘂𝗰𝗸𝗶𝗹𝘆 𝗳𝗼𝗿 𝗵𝗲𝗿, 𝗔𝗻𝘁𝗮𝗿𝗲𝘀 𝗹𝗼𝘃𝗲 𝗽𝗹𝗮𝘆𝗶𝗻𝗴 𝘄𝗶𝘁𝗵 �...
ISHQ ZAAT Par ح

Roman d'amour

1M 60.6K 48
Alam e Muhabbat - عالمِ مُحَبَّت ✹ Nineteen-year-old Anabiya Khan is a lovely definition of purity. Sheltered all her life, she is hesitant to com...
692K 15.5K 44
In wich a one night stand turns out to be a lot more than that.
1.2M 48.3K 53
Being a single dad is difficult. Being a Formula 1 driver is also tricky. Charles Leclerc is living both situations and it's hard, especially since h...