Fearless

By UltraFiction

3.4K 684 27

Name: #Fearless Couple: #Chanbaek #Kaisoo #Sulay #Hunhan #Xiuchen Genre: #Smut #Romance #Political #Mysterio... More

Chapter 01
Chapter 02
Chapter 03
Chapter 04
Chapter 05
Chapter 06
Chapter 07
Chapter 08
Chapter 09
Chapter 10
Chapter 11
Chapter 12
Chapter 13
Chapter 14
Chapter 15
Chapter 16
Chapter 17
Chapter 18
Chapter 19
Chapter 20
Chapter 21
Chapter 22
Chapter 23
Chapter 25
Chapter 26
Chapter 27
Chapter 28
Chapter 29
Chapter 30
Chapter 31
Chapter 32
Chapter 33
Chapter 34
Chapter 35
Chapter 36
Chapter 37
اطلاعیه

Chapter 24

64 14 0
By UltraFiction

تقریبا 1 ساعتی از برگشتنشون به عمارت میگذشت و بلافاصله بعد از برگشتنشون چن، لوهانو به اتاقی که وسایل پزشکی داخلش بود برد و اجازه داخل شدن به کسیو نداد تا در کمال آرامش شروع به چکاپ لوهان بکنه و بقیه افراد به جز چان همه پشت در منتظر بودن
بعد نیم ساعت چن از داخل اتاق بیرون اومد و توجه افراد پشت درو به خودش جلب کرد و همه منتظر بهش نگاه میکردن که بعد از بسته شدن در اتاق بک زمزمه کرد
-حالش چطوره!؟
چن نگاهی بهش انداخت
-خب بدنش پر کبودیه که نشونه ضرب و شتم و تا جایی که می‌شد تشخیص داد سه تا از دنده هاش به شدت ضربه خورده و ساق دست چپش موم برداشته و...
دست بکهیون با شنیدن حرفای چن بیشتر مشت میشد که با سکوتش بک حرفشو ادامه داد
-و چی؟؟
چن پوفی کشید و دستی به موهاش کشيد و به بک و سهون نگاهی انداخت
-بهش تجاوز شده...
و همین جمله کافی بود تا عصبانیت بکهیون بیشتر بشه و سهون و شیومین مات و مبهوت تر
سهون ناباورانه زمزمه کرد
-تجاوز ..
چن سری تکون داد
-و با توجه به صدماتی که دیده به نظر بیشتر از یکبار بوده
بک دستی به موهاش کشید و پشت بهشون کرد و چند قدم ازشون دور شد و شیومین نزدیک چن اومد
-الان حالش چطوره؟؟
چن دستشو گرفت
-سرم تقویتی بهش زدم و الان خوابیده
شیو سرشو تکون داد و به سهون که به کف پارکت خیره شده بود نگاهی کرد و سرشو با ناراحتی تکون داد
دقایقی در سکوت طی شد که بکهیون سر جاش چرخید و به سمت اتاق حرکت کرد و آروم درو باز کرد و واردش شد و سهون سمت در رفت و به چهارچوب تکیه داد
بک با دیدن بدن بی جون لوهان فوشی نثار خودش کرد و سمت صندلی که کنار تخت بود رفت و روش نشست و دست لوهانو گرفت و سهون اخماش بیشتر توهم میرفت و دستاش بیشتر مشت میشد که بک آروم زمزمه کرد
-متاسفم رفیق...

بعد از شنیدن وضعیت لوهان دوباره به اتاق خودش برگشت و جام مشروبشو از روی میز برداشت و آخرشو یکدم سر کشیدو همون طور که به سیگارش پک میزد زمزمه کرد
-منتظرم باش ژانگ ییشینگ....

بعد از جدا شدن از چان و بقیه دوستانش تا رسیدن به عمارت لی حتی یه کلمه هم حرف نزد و فقط بیرونو تماشا کرد نگاه های گه گاهی لی روی خودشو حس می‌کرد اما اهمیتی نداد
قلبا راضی به این ازدواج نبود اما از نظرش لوهان آدم کاملا بی‌گناهی و اگر به خاطر پیشنهاد چان برای موندنشون نبود شاید این اتفاق نمی افتاد... به همین خاطر همشون به نحوی در مورد لوهان مقصرن و سوهو فقط میخواست با این کار کمک کوچیک در عین حال بزرگی بهش بکنه
در هر صورت لی به اون صدمه ای نمیزد البته اگر واقعا عاشقش بوده باشه

بعد از تقریبا چهل دقیقه رانندگی به عمارت بزرگ لی رسیدن
سوهو با نگه داشتن ماشین از اون پیاده شد و نگاهی به اطراف انداخت
برخلاف چیزی که فکر می‌کرد حیاط عمارت فضای سبز زیادی داشت که این علاقه لی به گل و گیاه و نشون میداد و ساختمان عمراتم هم تقریبا هم اندازه عمارت چانیول بود ولی در عین حال بین همه اون زیبایی میشد حس تاریکی رو از اون عمارت مجللو حس کنه
همینطور در فکر بود که صدای زمزمه واری دم گوشش توجهشو جلب کرد و کمی سرشو چرخوند که با لی مواجه شد
-از اینجا خوشت اومده لاوم؟؟
خواست ازش کمی فاصله بگیره که دست لی دور کمرش حلقه شد و بیشتر به خودش چسبوندش
-از من فرار نکن سوهو...
سوهو با تموم شدن حرف لی حلقه دستشو از دور کمرش جدا کرد و قدمی ازش فاصله گرفت و زمزمه کرد
-خستم...
لی از کار سوهو تعجبی نکرد و در عوض لبخندی زد
-باشه بریم داخل
و نگاهی به دی او انداخت
-بگو لوازم بیارن تو
کیونگسو سری خم کرد
-بله قربان
و با تموم شدن حرف مشاورش سمت سوهو رفت و دستشو گرفت و باهم به سمت ورودی ساختمون حرکت کردن با رسیدن به داخل سوهو نگاهی به اطراف انداخت
برخلاف افکارش خونه لی تم لایتی داشت و خیلی تیره نبود
با فشاردست لی بهش نگاه کرد
-الان دیر وقت فردا همه جارو بهت نشون میدم
سوهو حرفی نزد و دنبال لی حرکت کرد
بعد از بالا رفتن از راه پله و رسیدن به طبقه دوم نگاهی به اطراف انداخت
نسبت به طبقه اول تم تیره تری داشت همون طور که پشت لی حرکت می‌کرد متوجه شد که دارن به سمت تک دری که وسط راهرو قرار داشت حرکت میکنن و هیچ دری جز اون توی این طبقه وجود نداره
کمی استرس داشت میدونست حالا که ازدواج کرده باید با لی اتاق مشترک داشته باشه ولی قبول این واقعیت براش مشکل بود
با رسیدن به در اتاق اول لی وارد شد و به دنبالش سوهو با کمی مکث وارد شد
تم اتاق لی یا بهتر اتاق مشترکشون نسبت به بقیه جاها تیره تر بود و میتونست به جرعت بگه بزرگ ترین اتاقیه که تا به حال دیده و از کل خونه خود سوهو هم بزرگ تره
همون طور که داشت اطراف میدید نگاهش به لی افتاد که در حال درآوردن لباساش
لی با درآوردن پیرهنش کمر عضلانیشو به رخ سوهو کشید اما چیزی که توجه سوهو رو جلب کرده بود کمر عضلانی اون نبود بلکه زخم های عمیق و سطحی بود که روش قرار داشت در همین فکر بود که با صدای لی به خودش اومد
-نمیخوای حموم بری؟؟
-نه فردا میرم..
-خوبه...
چرخید و نگاهی به سوهو انداخت
-پس من الان میرم لباساتو عوض کن و استراحت کن
و سوهو سری تکون داد و لی با اتمام حرفش به سمت حموم حرکت کرد
بعد این که مطمعن شد لی وارد حموم شده نفس گرفتشو بیرون داد به سمت دو کمدی که کنار هم بود حرکت کرد و حدس زد کمدش کنار اونیه که لی ازش استفاده کرده پس درشو باز کرد و متعجب به داخلش نگاه کرد
تمام لباس ها نو و از نوعی بودن که همیشه می‌پوشید و حتی بهتر از اونا ‌سعی کرد زیاد توجه نکنه و هودی سفید رنگی همراه و شلوار مشکی رنگی برداشت و شروع به عوض کردن لباسش کرد بعد از عوض کردن لباسش اونارو مرتب داخل کمد گذاشت
به حدی خسته بود که توانایی مسواک زدنم نداشت پس یک‌راست به سمت تخت خواب بزرگ و مشکی و قرمز وسط اتاق حرکت کرد و گوشه تخت دراز کشید و چشماشو بست و سعی کرد بدون توجه به تمام اتفاقاتی که افتاده کمی ذهنشو آروم کنه و بخواب و در این مورد خیلی هم موفق بود چون وقتی لی از حموم بیرون اومد با چهره غرق در خواب سوهو مواجه شد
همون طور که موهاشو خشک میکرده سمت کمدش رفت و شامبر مشکی رنگشو از تنش درآورد و رو دسته صندلیش انداخت تا خدمتکار فردا برش داره و باکسر و شلوار مشکی رنگی پاش کرد ولی لباسی تنش نکرد
و سمت تخت رفت از سمت دیگش رو تخت خوابید و به صورت خوابیده سوهو خیره شد و ناخواسته لبخندی زد و دستشو دور کمرش حلقه کرد و به خودش نزدیک ترش کرد و پتو روش بیشتر کشید و چشماشو بست تا کمی به خودش استراحت بده

با برخورد نور به چشماش‌ توی جاش چرخی خورد تا از برخورد نور به چشماش جلو گیری کنه که حس کرد صورتش با چیزی برخورد کرد و آروم چشماشو باز کرد که با سینه لی جلوی چشماش مواجه شد و همون برای پروندن خواب از سرش کافی بود و با صدای لی سرشو بالا گرفت
-صبح بخیر عزیزم
سوهو شوکه از بغلش بیرون اومد که این ری اکشن باعث خنده لی شد
-تو چرا لباس تنت نیست؟؟
لی که همچنان ریز ریز داشت می‌خندید زمزمه کرد
-معمولا لباس تنم نمیکنم
سوهو نگاهش ازش گرفت و چیزی راجب اینکه چجوری تو بغلش بود نپرسید چون جوابش واضح بود
از روی تخت بلند شد
-گفتم حموم و برات آماده کنن و حولتم تو حموم بیب
سوهو بدون اینکه نگاهش کنه سری تکون داد و سمت حموم رفت و بلافاصله بعد وارد شدنش در حمومو قفل کرد که باعث شد لی ته خندی کنه
از جاش بلند شد و تیشرت مشکی تنش کرد و با صدای بلند خطاب به سوهو گفت
-پایین برای صبحانه منتظرتم
و از اتاق بیرون زد
تمام تلاشش کرد تا حمومشو بیشتر طول بده تا موقع خوردن صبحانه کنار لی نباشه و تقریبا بعد یک ساعت از حموم بیرون اومد لباسای قبلیش تمیز بود چون دیشب تنش کرده بود پس همونا و پوشید و موهاشو با سشوار خشک کرد و بعد از مرتب کردنشون از اتاق بیرون اومد و نفس عمیقی کشید و به سمت راه پله حرکت کرد با رسیدن به پایین پله ها کمی اطراف نگاه کرد تا شاید بتونه اتاق غذاخوری پیدا کنه
همینطور که درحال گشتن بود کیونگسو پشتش اومد و با صاف کردن صداش توجهشو به خودش جلب کرد
سوهو با شنیدن صدایی از پشتش برگشت و به صورت سرد دی او نگاه کرد
-لطفا از این طرف بیاین
و بدون اینکه اجازه حرف زدن به سوهو بده حرکت کرد و سوهو مجبور به دنبال شدنش شد
با رسیدن به اتاق غذا خوری و دیدن لی پشت میز که مشغول کار با گوشیش و گوش دادن به اخبار تلوزیون  بود جا خورد
بدون این که به رو خودش بیاره رفت و دی او صندلی که کنار لی بودو عقب کشید و به اجبار کنار لی نشست
و لی همون طور که سرش تو گوشی بود زمزمه کرد
-حمومت طول کشید و غذات سرد شد
ونگاهی بهش انداخت
-گفتم برن برات گرمش کنن
و با اتمام حرفش خدمتکار غذاهای گرم شده رو آوردن و روی میز چیدن و با رفتنشون سوهو نون تستی برداشت و کمی مربا بهش زد و شروع به خوردن کرد و بعد دقایقی نگاه لی رو روی خودش احساس کرد ولی بهش توجهی نکرد و به تلوزیون خیره شد
بعد اینکه لیوان آب پرتقالشو برداشت صدای لی تو گوشش پیچید
-تلوزیونو خاموش کنید
که سوهو با دیدن تصویر آشنایی تو تل زیر سریع مخالفت کرد
-نه صبر کنید که حرفش توجه لی به تلوزیون جلب کرد
خبری که پخش می‌شد برای سوهو به حدی شوکه بر انگیز بود که لیوان از دستش سر خورد و رو زمین افتاد و شکست....

با حس نوازش روی صورتش چشماشو باز کرد و بعد چرخوندن سرش با سهون مواجه شد و لبخند محوی زد
-بیدار شدی؟
-بیدارم کردی
-حالت بهتره؟؟
-اوهوم
سهون خوبه ای زمزمه کرد و پیشونیشو بوسید
این حرکت سهون برای لوهان تا حدی تعجب برانگیز بود ولی دوست داشتنی ام بود
-کمک کن بلند شم
سهون دستشو دور کمر لوهان حلقه کرد و کمکش کرد تا بشینه و در همون لحظه در باز شد و بکهیون داخل اومد
-چطوری رفیق؟
لوهان لبخندی زد
-خوبم
بک نزدیک اومد و موهای لوهانو به هم ریخت
-خوبه... میتونی وایسی؟
لوهان سرشو تکون داد
-خوبه بریم صبحانه بخوریم حرکت داشته باشی خوبه
لوهان به کمک سهون رو پاهاش ایستاد و هر سه باهم از اتاق بیرون اومدن که با چانیول مواجه شدن
لوهان سرشو کمی خم کرد
-بهتری؟
لوهان نیم نگاهی به چانیول انداخت
-خوبم... ممنون
چان سری تکون داد و بدون توجه بیشتر ازشون دور شد و سمت نشیمن رفت و بعد از نشستنش تلویزیونو روشن کرد تا اخبار این چند وقت چک کنه
که بک زیر لب زمزمه کرد
-نچسب
و لوهان آروم به پهلوش زد و سهون زمزمه کرد
-بریم صبحانه بخوریم
اما قبل این که حرکتی کنن با شنیدن خبر سر جاشون خشکش زد و بک با تعجب برگشت و چانیول ناباورانه به مانیتور تلوزیون خیره شده بود

خبر فوری CNN

-امروز صبح پلیس جنازه وکیل مشهور جناب کیم مین سوک و همسرشون جناب کیم جونده را در خونه خودشان پیدا کردند......

Continue Reading

You'll Also Like

814K 18.6K 47
In wich a one night stand turns out to be a lot more than that.
63.1K 1.4K 23
The Morinozuka family has been known for generations to be martial artists. Yet there remained someone known even within the family as a master. The...
2.5M 51.3K 100
Hunter called himself an archaeologist, but he was a modern day treasure hunter. Tiyana was a scientist devoted to her craft. They were passionate pe...