KATANA (SEASON1)

Par UltraFiction

7.9K 1.2K 177

Name: KATANA Couple: #Chanbaek #OtherExoCouples Genre: #NC+21 #Smut #BDSM #DARK writer: #Baran & Aslan Tease... Plus

Chapter 01
Chapter 02
Chapter 03
Chapter 04
Chapter 05
Chapter 06
Chapter 07
Chapter 08
Chapter 09
Chapter 10
Chapter 11
Chapter 12
Chapter 13
Chapter 14
Chapter 15
Chapter 16
Chapter 17
Chapter 18
Chapter 19
Chapter 21
Chapter 22
Chapter 23
Chapter 24

Chapter 20

271 45 7
Par UltraFiction

با آرامش و بدون عجله شروع به بستن دکمه های پالتوی بک کرد،یقه پیرهن رو هم مرتب کرد و دستی رو ابروی سمت چپش کشید نگاهی به دست باند پیچی شده انداخت

_مطمئنی حالت خوبه؟میتونی یک روز دیگه بری،دیر نمیشه بک شانه ای بالا انداخت به سمت درب خروجی حرکت کرد

+ازاین بدترش منو نتونسته بکشه،این که چیزی نیست

از لابی هتل خارج و سوار ماشینی که روی به روی در پارک بودش

کای پوزخندی زد و رو به خدمه قسمت اطلاعات کردم

_امروز سرم شلوغه،تا شب نیستم،نمیخوام هیچکس مزاحمم بشه منتظر دیدن تعظیم خدمه نشد و اون هم از لابی هتل بیرون رفت   

در تمام طول مسیر حرکات بک رو زیر نظر داشت،عصبی بود و نشونه های استرس رو میشد از جویدن ناخون هاش و ضربه هایی که بای پای راست به کفی ماشین میزد دید.  

توان مقابله با لبخند کمرنگی که گوشه ی لب هاش نقش بسته رو

نداشت،ازین خشم لذت میبرد،ازین حرارت برای انتقام،از مالک یک گرگ وحشی بودن خوشش میومد

دستش رو جلوی دهنش گرفت تا لبخندی که هر لحظه بیشتر از قبل نمایان میشد رو پنهان کنه

تا اینجای کار که همه چیز خوب پیش رفته بود،بنظر میرسید بک باور کرده که کای یک فرشته به تمام معناست که ناخواسته قدم به این زندگی کثیف گذاشته

به خودش تلنگر زد،نه اشتباه نکن،من بهش دروغ نگفتم،اما واقعیت رو کامل توضیح ندادم فقط،قرار هم نبود هیچوقت از خودم براش بگم،تا همینجا کافیه،ازین به بعد اون به سمتم قدم برمیداره

  

جلوی خونه مورد نظر ترمز کرد،هردو نگاهی کلی به ساختمون شیک و مجلل انداختن

بک پوزخندی و اسلحه ای که پشتش کمرش گذاشته بود رو برداشت، خشاب رو چک کرد و دوباره سر جاش گذاشت

+بنظرت رئیس جمهور میتونه چنین خونه ای بخره؟یا حتی یک تاجر بزرگ؟یک آیدلپولدار و ثروتمند چطور؟  

کای ماشین رو خاموش کرد و شروع به گشتن داخل داشبورد کرد -نه فکر نمیکنم بشه با درامدی که اونا دارن بتونن  این خونه رو بخرن،زیادی گرونه

بالاخره ابنبات چوبی  سبز رنگی که بین گلوله ها و زیر اسلحه پنهان شده بود رو پیدا کرد و بیرون اورده،مشغول باز کردنش شد

بک خندید،بلند و تهدید کننده،انگار که نقشه های شومی که توی سرش بود رو مرور میکرد

+اره درسته،جالبه که یک پلیس درجه دو چنین خونه ای داره،مگه نه؟  کای ابنبات  رو گوشه لپش گذاشت و به مردمی که از کنارشون رد میشدن نگاه کرد

-مطمئنی لازم نیست همراهیت کنم ؟  

+موضوع شخصیه،خودتو درگیر نکن

کای چشم هاش رو بست و سرش رو به پشتی صندلی تکیه داد -زیاد هم مطمئن نباش  

نگاهی کلی به دور تا دور خونه انداخت،بالاخره یک گوشه خلوت پیدا کردم و سریع از روی دیوار به داخل خونه پرید

پشت یکی از بوته ها مخفی شد تا فضا رو کنی بررسی کنه.حیاط خونه اونقدر بزرگ و پر درخت بود که خودش یک جنگل جداگونه به حساب میومد وقتی از خالی بودن دور و اطراف مطمئن  شد به سمت ساختمون اصلی رفت بنظر سیستم امنیتی قوی داشت،و از طرفی دور تا دور خونه دوربین مدار بسته قرار گرفته بود

به افکاری که توی سرش پرسه میزدن خندید پالتوش رو دراورد و دور ساعد دستش پیچوند

+نیومدم دزدی که بخوام بخاطر استرس داشته باشم

به سمت بزرگ ترین پنجره ای که طبقه همکف قرار داشت رفت و با یک مشت شیشه اش رو خورد کرد

+اومدم که یک حرومزاده از روی زمین کم کنم وارد خونه شد

خالی بود،صدای هیچکس نمیومد،انگار که هیچکس اونجا نبود نگاهی کلی به داخل خونه انداخت

طراحی مدرن به سبک امریکایی،ترکیب رنگ های سفید و خاکستری و عطر خوبی کهتوی خونه پیچیده بود

روی مبل تک نفره که روبه رو حیاط قرار داشت نشست،پاش رو پای دیگه اش انداخت و منتظر شد

  

در طول مدتی که منتظر بود خاطرات دردناکش رو با خودش مرور میکرد،به دنبال خشم بیشتر میگشت،به دنبال یک بهونه بهتر برای یک قتل وحشیانه

ازون روز هایی که هر ساعت ده ها نفر به نوبت بهش تجاوز میکردن،یا شمشیری که پشتش هک شده بود،دردی که کشید،تیری که خورد و غروری و شخصیتی که شکست

زندگی خوب؟آینده ای روشن؟  

به خودش و امیدی که سعی در خودنمایی داشت پوزخند زد،سخت بود اما باور کرد که الان یک شیطان طرد شده،یک حیوان وحشی،یک انسان نما بیشتر نیست

صدای باز شدن در اومد  چشم هاش رو بست و منتظر شد

دقیق تر به صداها گوش کرد،صدای آشنای همکار قدیمی و زنش که درباره شام خوب صحبت میکردن و ناگهان سکوت بک از روی مبل بلند شد،رو به روی هوسوک ایستاد

نگاهی از سر تا پاش انداخت

توی یک سال خیلی فرق کرده بود،اون شکم گنده آب شده و جاش رو به عضلاتی جدید داده بود که از زیر پیرهن جذب خودنمایی میکردن

 هوسوک هول شده،توانایی  تکلم رو از دست داده ،با چشم هایی بیرون زده  به بک نگاه میکرد

-تو زنده ای هنوز،تو چطور زنده ای

در جواب فقط یک لبخند بود که بک به هوسوک تحویل داد  

 نگاهش چرخید و به سمت زن رفت،ناگهان شمشیر برنده خشمش درون قلب خودش فرو رفت،تمام عصبانیت و خودخواهی ناپدید شد با دیدن اون جسم کوچولو که در آغوش گرفته شده بود

بیشتر ازین تعلل نکرد،سریع جلو رفت و روی دو زانو جلوی بک افتاد -توروخدا کاری بهمون نداشته باش،با دست به بچه ای که در آغوش زنش بود اشاره کرد

-ببین،این همون بچه ایه که همیشه آرزوشو داشتم،یادته که،منو زنم

نمیتوستیم صاحب بچه بشیم،اما بعد از کل دوا و دارو بالاخره تونستیم،اسمش  بک اما هیچی نمیشنید،در خلسه فرو رفته بود،از افکاری که توی ذهنش پرورش دادهبود شرمش شد،خودش هم طعم بی پدری رو چشیده بود،نمیتونست با این بچه این کارو بکنه

دست هاش رو روی صورت گذاشت و فریاد زد،از ته،با تمام وجود صدای گریه بچه توی خونه پیچید +ازینجا دور شو،سمتمون نیا

 بغض زن هوسوکترکید،خواست قدمی به سمت بک برداره،به دست و پاش بیوفته،التماسش کنه اما با فریاد مجدد بک ترسید،عقب عقب رفت،ضعیف بود و هیچ کاری از دستش برنمیومد،با گریه به اتاق طبقه بالا پناه برد

  

نه میتونست ببخشه و گذشت کنه و نه میتونست این حرومزاده رو بکشه  به موهای هوسوک چنگ زد و اونو به داخل اشپزخونه کشید اولین چاقویی که به چشمش خورد رو برداشت و به سمت  هوسوک برگشت

بجز اشک و ناله هیچ صدایی ازش خارج نمیشد،خودش هم میدونست که چه گناه بزرگی مرتکب شده،خودش هم قبول داشت که مرگ فقط میتونه اونو از گناهی که کرده پاک کنه

سرش رو پایین انداخت و به پای بک افتاد،بی صدا التماس کرد   

توانایی تفکر و انتخاب و اراده رو از دست داده بود،غریزی عمل میکرد پاش رو روی دست هوسوک گذاشت و فشار داد

خم شد و به انگشتانی که هرلحظه به رنگ بنفش نزدیک تر میشدن نگاه کرد -بچه ات بدون پدر شاید زندگی سختی داشته باشه،ولی با پدر یک دست شاید بتونه بهتر زندگی کنه

 هوسوک فریاد زد،از دردی که قرار بود بکشه،و شاید هم از بخششی که نصیبش شده

بیشتر ازین وقت تلف نکرد

چاقو رو روی بند اول انگشت کوچیکه گذاشت،با یک فشار محکم قطعش کرد،گوش های از شدت صدای فریاد های هوسوک سوت میکشید،ادامه داد بند دوم و سوم،انگشت حلقه،بند اول،دوم و سوم

به تربیت پیش رفت،به انگشت شصت رسید بدون قطع کردن بند بنت انگشتاش مستقیم سراغ مچ دست رفت،چاقو کند شده نمیبرید،نزدیک یک دقیقه طول کشید تا بالاخره استخون و تاندوم و گوشت رو قطع کنه سرش رو که بالا اورد هوسوک بیهوش بود

-لباس هوسوک رو از تنش بیرون اورد و جلوی خونریزی دستش رو گرفت از کنارش بلند شد و قبل از خارج شدن از خونه فریاد زد  +برسونش بیمارستان سریع

صدای قدم ها و جیغ و فریاد زنش رو شنید،منتظر نموند و سریع از خونه بیرون زد

سرد بود،خودش رو سریع به داخل ماشین رسوند

به نگاه های متعجب کای توجه نکرد و کمربند ایمنیش رو بست +ببخشید زیاد منتظر موندی،بریم

پشت پنجره ایستاده، به تاریکی شب نگاه میکرد؛آهسته و آرام از سیگارش کام میگرفت و دود رو توی سینه اش حبس میکرد،سیگاری نبود ولی باید راهی پیدا میکرد،برای فرار ازاین خاطرات،تصاویری که توی ذهنش میچرخیدن،خون،فریاد،التماس،مرگ

پنجره رو باز کرد،هجوم هوای سرد و تیز به سمت صورتش حالش رو کمی بهتر کرد،نیاز به سیلی داشت حتی اگر ضارب باد باشد،باید به خودش بیاد آخرین سیگار رو از پاکت دراورد و گوشه لبش گذاشت،با روشن شدن شعله از خودش پرسید،دلیل زنده بودنش چیست؟  

به خودش یاداوری میکرد که باید رئیس گروه کاتانا رو با دست های خودش بکشه، اونوقته که اروم میگیره  

دردناک ترین شب ها برای بک، وقتی بود که به گذشته سفر میکرد،اتفاقات رو برای بار هزارم مرور میکرد،شبیه به آدمی که به خودش شلاق میزنه،خودش رو مجازات میکرد

نگاهی به ساعت روی دیوار انداخت،عقربه ساعت از سه بامداد رد شده بود؛شک داشت که کای الان بیدار باشه ولی نمیتونست بیشتر ازین تنهایی رو تحمل کنه،پس به دنبال بهونه ای میگشت تا سر صحبت رو باز کنه و از ته دل دعا میکرد که تا طلوع کنارش بشینه و باهاش صحبت کنه

فیلتر سیگار رو توی جاسیگاری انداخت و به سمت کمد لباس هاش رفت؛از وقتی که به هتل برگشت، لباس های خونیش رو عوض نکرده بود،بوی درد میداد و همین افکار ازاردهنده رو بیشتر و بیشتر میکرد

لباس هاش رو گوشه حمام انداخت و با یک دوش آب سرد لکه های باقی مانده خون رو از روی بدنش پاککرد،پیرهنی ساده و گشاد و یک شلوار راحتی پوشید و از اتاقش بیرون رفت،مقصد اتاق کای بود

  

مسافت رو آهسته طی میکرد و بهونه ملاقات کای توی این ساعت رو مدام با خودش تکرار میکرد

جلو درب اتاق ایستاد و چند ضربه آهسته به درب زد،وقتی جواب نگرفت پیشانیش رو روی درب گذاشت و نفسی عمیق کشید

خواست سرش رو از روی درب برداره و به سمت اتاق خودش برگرده که صدای آه و ناله از داخل اتاق بلند شد

دستگیره درب رو گرفت و اون رو آهسته باز کرد،از بین در به دختران و پسران لختی که دور تا دور کای نشسته بودن و جلوی اون خودارضایی میکردن نگاه کرد

این دید زدن های دزدکی مثل همیشه از چشم کای دور نموند،دختری که روی پاش نشسته بود و پایین تنه اش رو به دیک کای میمالید رو هل داد و روی زمین انداخت

-بیا داخل

عجیب بود اما بک احساس خجالت و شرم میکرد،دوست نداشت توی این موقعیت وارد اتاق بشه و سر صحبت رو با کای باز کنه،اما طبق معمول،جسارتش رو به رخ کشید

درب رو کامل باز کرد و وارد شد،نگاهی گذرا به اسلیوهایی که ناله میکردن و لذت میبردن انداخت،درنهایت این نگاه روی چشم های کای قفل شد .

لبخندی محو روی لب های کای نقش بسته،افکار شومی که توی سرش پرسه میزدن رو آشکار میکرد

بک دست هاش رو توی جیب شلوارش فرو برد و سرش رو کمی کج کرد

-انقدر تصویر خوبی از خودت بهم نشون داده بودی که کلا یادم رفته بود تو رقیب رئیس گروه کاتانا هستی

کای تک خنده ای کرد و آخرین جرعه ودکایی که توی لیوانش بود رو سر کشید

-برین گم شین بیرون

همین یک جمله کفایت میکرد،تمام اسلیو ها بالافاصله تعظیم کردن و از اتاق بیرون رفتن،با ثانیه نکشید که کای و بک تنها شدن

کای دستاش رو بالا اورد و آغوشش رو به روی بک باز کرد،اون هم اشفتگی بک رو از توی چشم هاش فهمیده بود

وقتی مردد بودن بک رو دید خودش از روی مبل بلند شد و به سمتش رفت درست رو به روش ایستاد،دستاش رو آهسته روی کمر بک گذاشت و اون رو به سینه اش فشرد،بوسه ای آهسته روی موهای بک زد؛پیشروی کرد،کمی پایین تر،بوسه ای گرم پشت گوش سمت چپ،بازهم پایین تر،پوست گردن رو بین دو دندون گرفت و فشرد

بک دست هاش رو به سینه کای کوبید اما آنقدر مسخ این نوازش ها و بوسه ها شده بود که هیچ قدرتی براش باقی نمانده،برای بوسه های بیشتر و بیشتر با چشم هاش التماس میکرد

اما باز هم ادای ادم  قوی ها رو درمی اورد،دربین ناله های آرومی که از بین لب هاش خارج میشد سعی کرد بهونه ای که چندین و چندبار با خودش تمرین کرده بود را رو کنه

کای اما بازهم با ملاحظه پیش میرفت،بک رو در آغوش گرفت و اون رو به سمت تخت برد،روی تخت پرتش کرد و روی او خیمه زد

دکمه های پیراهن رو آهسته باز کرد،وقتی پوست سفید و نرم با آثار زخم های عمیق و زمخت بدن بک رو دید سرش رو پایین اورد،زبونش رو روی بدن بک کشید،از ناف تا زیر گردن رو با زبون گرم و مرطوبش لمس کرد   

تن بک غرق در لذت،ذهنش به دنبال راه فرار میگشت +بهم گفتی یک پوشه .....

حرف هاش نصفه و نیمه باقی میماند،ولی بازهم تلاش میکرد
+گفتی شامل چند نفر میشه که باید ....

دست کای روی عضو بک کشیده شد،نبض برای لحظه ای کوتاه از حرکت بازایستاد،چشم ها خمار و بزاق دهان بیشتر از قبل ترشح شد کای زیپ شلوار بک رو باز کرد و دستش رو آهسته روی عضوش گذاشت،درعین حال مشغول بوسیدن گردنش بود -قبلا پلیس بودی،یک پلیس درجه یک بوسه ای زیر چانه

-کارت نابود کردن آدمای بد بود بوسه ای روی لاله گوش

-وظیفه ات ساختن دنیایی بهتر بود بوسه ای روی استخوان ترقوه

-الانم همینه،هنوزم وظیفه ات اینه که  بوسه ای کنار لب -آدم بدا رو بکشی

و آخرین بوسه سهم لب ها بود،وحشیانه میبوسید و به نفسی که درحال تمام شدن بود اهمیت نمیداد

بک رو کاملا آماده دید،از روش بلند شد و به سمت مبلی که از اولروی اون نشسته بود برگشت

بک با التماس نالید،از پشت به کای خیره شد
-اگه چیزی میخوای،باید براش تلاش کنی

کای نصف لیوان رو با ودکا پر کرد و شروع به شمردن کرد

هنوز به هفت نرسیده بود که بک جلوی پاهاش نشست؛خجالت میکشید ازاین وضعیت ولی توان فرار و بیخیال شدن رو هم نداشت

کای زیپ شلوارش رو پایین کشید و دیکش رو بیرون اورد،نیازی به گفتن چیزی نبود،خواسته اش کاملا برای بک روشن بود مردد بود و احساس وحشتناکی داشت اما عقب نکشید،  

زبانش رو آهسته روی عضو کای کشید،از پایین تا بالا،و از بالا تا پایین،وقتی که حسابی خیس و محکم شده بود اون رو توی دهنش برد،زیادی برای اون  

  

دهن کوچک،بزرگ بود گوشه های لبش سوزش داشت و احساس پارگی میکرد

کای هم کاملا آماده شده بود یقه بک رو گرفت و بالا کشید،و روی پاش نشوند

مجددا لیوانش رو برداشت و مشغول نوشیدن شد

بک شلوارش رو کمی پایین تر کشید و سعی کرد روی عضو کای بشینه اما اینقدر تنگ بود که بجز دردی وحشنتاک هیچ چیز دیگه ای رو حس نمیکرد آروم نالید

+نمیره..نمیره تو

کای با لحنی بیخیال و چشم هایی سرد به بک نگاه کرد

-خودتو انگشت کن تا جا باز کنه

بک درک و فهمش رو از توهین هایی که میشنید کاملا از دست داده بود،فقط اطاعت میکرد

انگشت فاکش رو توی دهنش برد و خیسش کرد،آهسته اونو وارد خودش کرد،طولی نکشید که انگشت دوم هم اضاف شد،با هر بار جلو و عقب شدن ناله میکرد و نیازش برای ارضا شدن بیشتر و بیشتر میشد

درنهایت کای که تحمل خودداری بیشتر ازین رو نداشت پهلو های بک روگرفت و عضوش رو یک ضرب وارد اون کرد،صدای فریاد دردناک و  ناله هایی که از سر لذت بود توی اتاق پیچید

کای که صبرشو از دست داده بوداز  همون اول شروع به تلمبه زدن کرد،زیاد طول نکشید،هر دو باهم ارضا شدن

نفس نفس میزدن و توان تحلیل اتفاقی که چند دقیقه پیش افتاده بود رو نداشتن

بک سرش رو به سینه کای چسبوند به ضربان قلب  کوبنده اش گوشکرد

دوست داشت چیزی بگه،هرچی،اما انقدر خسته بود که چند ثانیه بعد به خوابی عمیق فرو رفت .

کای سرش رو به پشتی مبل تکه داد و لبخند زد دستش رو آروم توی موهای بک فرو برد و نوازشش کرد

-بدم میاد که این جمله چان رو تایید کنم اما هیچ چی بهتر از یک سگ دست اموز و مطیع نیست

Continuer la Lecture

Vous Aimerez Aussi

410K 12.4K 94
Theresa Murphy, singer-songwriter and rising film star, best friends with Conan Gray and Olivia Rodrigo. Charles Leclerc, Formula 1 driver for Ferrar...
91.1K 2.7K 23
You just arrived to your host family after a year of preparation. As you finally made it to Brighton you discovered that your host family is no other...
859K 52.8K 117
Kira Kokoa was a completely normal girl... At least that's what she wants you to believe. A brilliant mind-reader that's been masquerading as quirkle...
1.1M 61.2K 38
It's the 2nd season of " My Heaven's Flower " The most thrilling love triangle story in which Mohammad Abdullah ( Jeon Junghoon's ) daughter Mishel...